نظریه استيفن هاوكينگ درکتاب «طرح بزرگ»

f28d063a2eace0ce613860d25c052ec7 - نظریه استيفن هاوكينگ درکتاب «طرح بزرگ»

پروفسور استیفن هاوکینگ دانشمند انگلیسی که او را انیشتین عصر می دانند، بزرگترین نظریه پرداز عصر حاضر نامیده می‌شود. او در سال ۲۰۱۰ با یک همکار دیگر خود اقدام به تالیف کتابی به نام The Grand design (طرح بزرگ) کرده و طی آن نظرات جدیدی در مورد اینکه عالم را خدایی آفریده یا نه آورده که توجه بسیاری را برانگیخته و انتشار تمجیدها همچنین انتقادهایی را موجب شده است.

موضوع کتاب به زبان ساده پیرامون منشاء جهان و قانونمندی‌هاست. قوانین طبیعی به چه دلیل هستند؟ و اصلاً چرا هستند؟ جهان ما از کجا آمده است… آیا ما به یک تئوری همه جانبه و جامع نزدیک شده‌ایم که بتواند به همه پرسش هایمان در مورد جهان پاسخ دهد؟ خدا اینجا چه نقشی دارد؟ و …

استیفن هاوکینگ می‌نویسد: ما در دنیایی حیرت انگیز و گیج کننده زندگی می‌کنیم. می‌خواهیم معنای آنچه را که در پیرامون خویش می‌یابیم بدانیم و دوست داریم بپرسیم، سرشت جهان چیست؟ جایگاه ما در آن کجاست؟ از کجا آمده‌ایم و آمدنمان بهر چه بوده‌است؟ منشأ جهان چیست و چرا به صورت کنونی‌اش در آمده‌است؟ جهان چگونه به پایان خواهد رسید؟

او در جای دیگر می نویسد: ممکن است روشی که کیهان به وجود آمده هماهنگ با قوانین دانش باشد که در این صورت نیازی نیست به خدا متوسل بشویم تا تصمیم بگیریم که کیهان چگونه آغاز شده‌است. بشر، راز خلقت جهان را گشوده‌است. جهان می‌تواند به طور خود بخود (خود با خود)، خودش را از هیچ به وجود آورَد، به علاوه می‌تواند در حالت‌های متفاوت ایجاد شده باشد و همه مشاهدات و محاسبات براین نظر صحه می‌گذارد.

نگارنده آنچه را که نقل می‌کند از فضای مجازیست که مطالب برجسته کتاب را نقل و نقدهای انجام گرفته توسط پاره ای از دانشمندان هم مطرح شده است.

ما در این جا نمی خواهیم به شرح و اثبات و نفی نظریه او بپردازیم اما انگیزه این نوشته نقد و اظهارنظری در باره نظرات اوست که در آن از عقیده سابق خود در کتاب معروفش بنام “تاریخچه زمان” مبنی بر اینکه برای عالم یک خالق هوشمند را قبول داشته است، عدول نموده و گفته است که خدا عالم را نیافریده، بلکه بیگ بنگ دستاورد قوانین فیزیک است. یا در جای دیگری می‌گوید، لازم نیست ما با التماس از خدا، او را به زحمت بیاندازیم تا عالم بچرخد.

گرچه او در کتاب “تاریخچه زمان” خود بارها، باورش به وجود خداوند را آشکارا اظهار می‌کند. از باب نمونه در آخرین پاراگراف کتاب می نویسد: اما اگر یک تئوری کامل کشف کنیم، باید به مرور زمان برای همگان، مفهوم شود نه فقط برای شماری دانشمند، بنا براین همه ما، فیلسوفان، دانشمندان و مردم عادی، خواهیم توانست در بحث این پرسش که چرا ما و کیهان وجود داریم شرکت کنیم. اگر پاسخ آن را پیدا کنیم، پیروزی فرجامین خرد انسان خواهد بود، زیرا آنگاه ما ذهن خدا آگاهی خواهیم یافت.

به قول دکتر فریتز شیفر (Fritz Schaefer) که نطقی از او در پایان کتاب “تاریخچه زمان” ( ترجمه محمد رضا محجوب چاپ شرکت انتشار) آورده شده است: “تاریخچه زمان” درباره خداوند بسیار سخن می‌گوید. در این کتاب از آغاز تا پایان از خداوند یاد شده است. در واقع استیون هاوکینگ بسیار بیش ار آنکه یک کیهان شناش باشد نظرش را درباره خداوند سامان داده بود. خود این اظهار نظر، بسیار مهم است و ما را بر آن تشویق می‌کند بیابیم که چرا این چنین دانشمندی هرچه بیشتر تحقیق می‌کند و به قول خود، به یافته های بیشتری دست می‌یابد ایمانش به خداوند کمتر می‌شود، تا جایی که حتی وجود او را تقریبا انکار می‌کند یا او را خالق عالم نمی داند؟

اظهار نظر اخیر او در نفی خدا در خلقت عالم در داخل جامعه اسلامی ما انعکاس بسیار کم رنگی در حد هیچ، داشت. شاید به این علت که این قدر درباره وجود خدا با منکران آن، بحث و جدل شده است که دیگر کسی را نه بجز آنچه قبلا گفته شده مطلبی هست که بگوید و نه امیدی به راه حلی.

نگارنده در عنوان کردن این مطلب، قصد مطرح نمودن مطالب معمولی گذشته را ندارد، بلکه قصد دارد این سلسله بحث ها را از زاویه دیگری بنگرد، تا شاید موضوعات گفته و شنیده نشده ی دیگری هم مطرح شود.

موضوع را قبل از اینکه به بحث اثبات وجود خدا یا هر مطلبی پیرامون آن بپردازیم، با این سوال مهم آغاز می‌کنیم که چرا اندیشمندان علوم تجربی مانند فیزیک، شیمی، پزشکی، نجوم…. و اصولا مکتب تجربه، به خدا باوری مشهور نیستند که هیچ، بلکه اغلب آنها، منکر خدا بوده و حتی بعضی مخالف شدید خدا باوری اند. یا حتی اگر اکثریت آنها هم این طور فکر نکرده باشند و نکنند دیگران و پیروانشان درباره آنها چنین باورهایی دارند و به همین علت به تقلید آنها، از خدا باوری بنحوی گریزانند.

برای این منظور لازم است دقتی به ماهیت مکتب تجربه و سیر آن در طول تاریخ بیفکنیم:

فصل اول: مکتب تجربه

۱ – مکتب تجربه که سابقه بسیار طولانی در تاریخ دارد، سیری از پایین به بالا داشته است. توضیح اینکه اگر مثلا از پنج هزار سال پیش به این طرف به مجموعه زندگی انسان ها نگاه کنیم، به یقین می دانیم که انسان ها در آن زمان، زندگی بسیار ساده و ابتدایی داشته‌اند. چند نفر دور هم، چند راس گاو و گوسفند یا شتر – نسبت به محل زیستشان – در کنار یک بِرکه آب یا رودخانه و کشتزاری کوچک و بزرگ – نسبت به تمکنشان- همه زندگیشان را تشکیل می داده است. اما کم کم در جامعه آن روز، وسایلی به خدمت گرفته شد. مانند اینکه چرخ اختراع شد که خود تحول بزرگی در جابه جا کردن اشیا و انسان ها بود. هر اختراع و کشف، فکر انسان ها را بیشتر تهییج کرد که یک پدیده دیگر به آن بیفزایند و در برنامه زیست شان، کمی راحتی، یا سرعت ایجاد نمایند. این روند از یک نقطه آغاز و با یک زاویه باز همچنان تا به امروز ادامه دارد که طی آن با هزاران کشف و اختراع، هزاران راز و رمز، از پشت پرده غیب به صحنه شهود آمده است.

زحمت بی حد و حصر همه دست اندرکاران این مکتب که دریچه های بسیاری به روی انسان ها از همان مبدایی که فرض کردیم تا به امروز گشوده است، در خور ستایشی بی پایان است. اما مجموعه حرکت این مکتب ویژگی هایی داشته که به بعضی از آنها اشاره می‌شود:

الف : این مکتب از نقطه آغاز و اولین کشف و اختراع تا به امروز، هیچ برنامه ای برای اختراع و کشف نداشته است بلکه اکثریت بسیار بزرگی از این اختراعات، تصادفی صورت گرفته است. به عبارت دیگر می توان گفت این اختراعات و کشفیات، مانند جنین هایی در رحم طبیعت بوده‌اند که به تدریج در بطن طبیعت، بزرگ شده و هر موقع که زمان تولد هر کدام فرا رسیده، نظام عالم، یک نفر را مامور زایاندن آن نموده و آن نوزاد به دنیا آمده و به نام او ثبت شده است. این خود البته باز هم از قدر و منزلت آنها نمی‌کاهد. چون هیچ عقل حکیمی‌برای زایاندن یک بچه، آدم نا واردِ غیر صالحی را مامور نمی‌کند. چه در آن صورت، مادر یا بچه یا هر دو، از بین خواهند رفت. پس همه اینها افرادی صالح، شایسته و درخور احترامی‌بزرگند.

ب : مجموع بزرگان مکتب تجربه، نه در آغاز حرکت و نه در هیچ مرحله ای برنامه ای مبنی بر اینکه بعد از آنچه که کرده‌اند چه اتفاقی خواهد افتاد و چه کار دیگری، چه اختراع یا کشفی خواهند نمود، و نه هر آنچه را که یافته و عرضه کرده‌اند، در گذشت زمان چه خواهد شد و آن برنامه به کجا خواهد انجامید؟ نداشته‌اند. در حقیقت می توان گفت آنها کورمال کورمال حرکت کرده و چیزهایی یافته‌اند. من باب مثال چند وقت پیش که با مخترع موبایل مصاحبه می‌شد، او ضمن گفتن اینکه: حدود دو دهه پیش با صرف ۴ میلیون دلار پول و ۴ سال وقت اولین گوشی موبایل را که در تولید انبوه ساختیم، ۲ کیلو وزن و چهار هزار دلار ارزش داشت و نمی دانستیم که با آن چه باید کرد، چون عملا غیر قابل استفاده بود. حتی امروز هم که در این مدت کوتاه، کار و مصرف موبایل به اینجا رسیده است که می‌بینید، بازهم نمی دانیم فردا چه خواهد شد و سرنوشت این وسیله به کجا خواهد انجامید.

بسیار داروها که ساخته‌اند تا دردهای انسانها را درمان کنند حتی بعد از صدور آخرین مجوزها برای مصرف، ملاحظه شده که بسیار مضر حتی می توانند کشنده باشند. حتی سازگاری قابل اعتمادی بین رشته های مختلف این مکتب وجود ندارد. مثلا موبایل را علمای مخابرات که رشته ای از فیزیک است ساخته‌اند، ولی علمای پزشکی آن را احتمالا برای سلامتی اقشار مختلف و شاید همه ضرر بار می دانند.

ج : هیچ کدام از پرچمداران این مکتب حتی مجموعه آنها هم نمی دانند که کار این تحقیقات به کجا خواهد انجامید. حتی نمی دانند بعد از اینهمه زحمت و مشقت طی قرن ها که زندگی انسان ها را به کلی دگرگون کرده، به نحوی که به هیج وجه امکان بر گشت به عقب نیست. آیا برای انسان ها در مجموع، که با وسایل زندگی بسیار ساده در قدیم، عمر به سر می‌کردند، دغدغه و نگرانی بیشتری برای سالم و راحت زیستن فراهم کرده‌اند، یا فراغت، سلامت، امنیت و راحتی بیشتری ؟

د : از دیگر ویژگی های این مکتب اینست که حتی اگر امور آخرتی انسان ها را به کلی از برنامه هاشان حذف کنیم، کمتر توجهی به امور معنوی و اخلاق در جوامع انسانی داشته و دارد. البته گروه های دیگری از اندیشمندان و دلسوزان در طول تاریخ پیوسته بوده‌اند که در ترویج معنویت و اخلاق مجاهدت های بلیغ کرده‌اند ولی مطمئنا از مکتب تجربه نبوده‌اند.

هـ : از ویژگی های بسیار بارز و مهم و تاثیر گذار مکتب تجربه، این است که در طول هزاران سال تا امروز هر آنچه‌اندیشیده و یافته و عمل کرده‌اند، همگی و بی استثناء در پرداختن به سوال و یافتن جواب “چگونه ها” بوده است و هیچ فکری در مورد “چراها ” نکرده‌اند.

دوران چگونه ها

به علت اهمیت فوق العاده این موضوع و تاثیر شگرف آن در زندگی گذشته، حال و آینده انسان ها، لازم است در این باره خیلی مختصر، توضیح بیشتری بدهیم.

انسان ها از روزی که‌اندیشیدن آموختند به هر چه در اطراف خود دیدند یا در هر اتفاقی که افتاد دو سوال به ذهنشان خطور کرد، یکی اینکه “چطور” این حادثه اتفاق افتاد و دوم اینکه “چرا” اتفاق افتاد. پرداختن به سوال اول یعنی “چطور” و یافتن جواب آن، چون با حواس پنج گانه قابل دریافت و آسان بود، کم کم پرداختن به آن رشته سوال ها و یافتن جواب های آنها، کلیت بحث سوال و جواب “چرا” را از ذهنشان محو نمود. این رویه همانطور ادامه یافت و به هر چه انسان ها اندیشیدند و کردند مقوله “چگونه” بود.

اندیشمندان مکتب تجربه مخصوصا در این مورد پیشرو همگان شدند و هر چه کردند در این محدوده بود. آثاری که این طرز تفکر در جامعه انسان ها گذاشت، از یک طرف بسیار سودمند و لازم از طرف دیگر، فوق العاده زیان بار بود. سودمند از این نظر که توانست – همانطور که قبلا هم گفتیم- هزاران راز از پشت پرده غیب به صحنه شهود بیاورد و در زندگی

انسان ها تغییرات شگرف و شگفت ایجاد نماید و ضرر بار از این نظر که باعث تفرقه و تشتت در جامعه بشری در طول قرن ها شده که هنوز هم ادامه دارد. علت این است که سیر جواب چگونه ها، سیری از وحدت قوه، به کثرت فعلیات است و باعث کثرت به صورت انفجاری می‌شود و کثرت باعث تفرقه در اندیشه و عمل می‌شود.

توضیح اینکه اگر شما مثلا از کسی سوال کنید یک اتومبیل چگونه حرکت می‌کند؟ جواب می‌شنوید که موتور این اتومبیل کار می‌کند و در اثر کار آن، اتومبیل به حرکت در می آید. بعد لازم است برای دریافت جواب کافی، بپرسید که موتور چگونه کار می‌کند؟ برای قانع کردن ذهن شما طرف مجبور است به شرح کار موتور بپردازد. سپس از طرز کار تک تک عناصر و دستگاه های تشکیل دهنده موتور را از او می پرسید. از این جواب ها مرتبا صدها سوال در ذهن شما خطور می‌کند و شما صدها جواب دریافت می‌کنید. از همین مثال ساده که می توان آن را به همه پدیده ها تعمیم داد، به سادگی می توان فهمید که سیر حرکت سوال و جواب “چگونه (چطور)” حرکتی از وحدت به کثرت است، چون از یک سوال شروع و به صدها سوال و جواب ها ی پی در پی می انجامد. این سیر البته از وحدت قوه، به سوی کثرت فعلیات است. به عبارت دیگر از یک سوال و یک جواب، ذهن شما، به صدها سوال و جواب کشیده می‌شود. شما یک سوال کلی کرده اید و بعد لازم شده است که صدها جواب به دنبال آن دریافت نمایید.

اصولا این دوران که می توان آن را دوران “چگونه ها” نامید، باعث پراکندگی ذهن انسان می‌شود و شده است. نمی‌بینیم که هر چه این گونه تحقیقات، اکتشافات و اختراعات بیشتر می‌شود، اختلافات، جنگ ها، خونریزی ها، کینه ها، فسادها… هم بیشتر و گسترده تر می‌شوند؟ اما از طرف دیگر این یک مرحله مقدماتی و بسیار ضروری در تاریخ انسان هاست که باعث کشفیات فراوانی از بطن طبیعت شده است که هرگز گریز و چاره ای هم نبوده است و انسان ها باید وارد این مرحله می‌شدند اما مانند سنین کودکی است که هزاران شر و شور در ذهن و عمل دارد.

یافته های مکتب تجربه صنعتی، گر چه همانطور که گفتیم در زمینه های بسیار زیادی کارگشای مشکلات زندگی انسان ها و تسهیل آن شده، در عین حال باعث ایجاد ناهنجاری های فراوان هم شده است. من باب نمونه – که نظایر آن بسیارند – به تلفن همراه که امروز همه ابعاد زندگی ما را در نوردیده نگاه کنید. وسیله ای که از عمرش در صحنه زندگی مردم، از حدود بیست سال بیشتر نمی‌گذرد و با اینکه در ایجاد ارتباطات شنیداری حتی دیداری از راه های بسیار دور، خدمت بزرگی به انسان ها بوده و به تعداد میلیاردها دستگاه به فروش رفته است، اما چون در دایره و زمان چگونه ها ساخته شده، وسیله دست دولت ها برای کنترل مکالمات و ایجاد نوعی بردگی برای مردم در ممالک مختلف شده و آزادی آنها را در زوایای زندگی و حتی داخل اطاق هاشان هم سلب نموده و از این نظر یک زندگی جهنمی‌برایشان ایجاد نموده است. گاهی عده ای را می‌بینید که آرزو می‌کنند، کاش این وسیله زاده نشده و اینطور وسیله بردگی انسان ها نگردیده بود. در آمریکا که خود را یکی از آزادترین کشورهای دنیا می داند، به دستور رییس جمهور وقت و به تشخیص او، برای مصالح مملکت، میلیون ها آمریکایی مکالماتشان در ۲۴ ساعت روز کنترل می‌شد و آزادی را از آنها سلب می‌کرد.

فقط موبایل نیست که توسط بزرگان این مکتب از شکم طبیعت بیرون کشیده شده، رشد کرده و پس از مدتی به بلای جان انسان ها تبدیل شده است. این گونه کشفیات و اختراعات فراوانند. رادیو و تلویزیون که دو پدیده شنیداری و دیداری ارتباط برای نوع مردم اند. با اینکه می توانند به بهترین نحوی در اطلاع رسانی، آموزش، تربیت، ارتباط سالم… و وحدت در جامعه خدمتگزار انسان ها باشند، ولی شاهدیم که در موارد بسیاری، وسیله ایجاد نفاق، نفرت، اشاعه فسادهای اخلاقی، تفرقه، القای انواع شبهات، بد آموزی ها، اتلاف وقت و تضییع عمر انسان ها شده‌اند. بیان این واقعیت ها البته باعث تحقیر و تصغیر این پدیده ها نیست، بلکه توجه به این حقیقت است که چون بچه دوران “چگونه ها” هستند، این سرنوشت نفرت انگیز را برای انسان ها در پاره ای از صحنه ها در عین خدمت گزاری پیدا کرده‌اند.

البته دستگاه آفرینش برای تکمیل خود و فرآورده هایش برنامه های بسیار دقیق و مدون دارد و کار خودش را می‌کند و همیشه در مقصود خود کامرواست. بهترین کار بشر این است که بداند کجای این برنامه واقع شده است و چه باید بکند.

در مقابل یا در حقیقت دوره تکمیلی این دوران، دوران “چراهاست” که خواهد آمد. تا امروز بسیار اندک – تقریبا در حد هیچ – سوال “چرا” برای مسایل بنیادی مطرح نشده است ولی همین بسیار اندک ها هم، نوید یک امید و مبارکند و امید بخش روزی که این پرسش ها عمومی‌شود و دوره آگاهی انسان یا بلوغ او فرا رسد.

دوران چراها

حالا باید ببینیم چرا آن دوران، دوران آگاهی انسان خواهد بود و امروز نیست. در مورد “چگونه” ها گفتیم که یک سوال، صد ها سوال در پی، و حرکتی از وحدت قوه ها به کثرت فعلیت ها دارد. اما در مورد “چراها” جریان درست برعکس است. من باب نمونه در مثال بالا (اتومبیل) شما اگر جواب “چرایی” ساخت یا به کارگیری هر کدام از هزاران قطعه که در ساخت یک اتومبیل به کار رفته است را جویا شده و این سوال ها را همانطور ادامه بدهید، در مجموع به این نتیجه می رسید که جمع و نصب همه این قطعات، برای این است که اتومبیل حرکت کند. پس “چراها” و سیر در آن محدوده، سیری از کثرت به وحدت است و می تواند یقینا باعث، جمع پریشانی های انسان ها در جوامع گردد و بجای جنگ، خونریزی و نفرت، صلح و صفا و الفت ایجاد کند، البته نه یک شبه.

من باب مثال اگر روزی یک هواپیما سقوط کند، یافتن چگونگی آن بسیار آسان است. اگر یک شاهد عینی بوده باشد به پرسشگرانی که خبرگیری می‌کنند، اطلاع می دهد که ناگهان دودی از هواپیما بلند شد و چند لحظه بعد به زمین خورد و منفجر شد. این شهادت به سادگی، حتی اگر شاهد عینی هم در میان نباشد قابل قبول است. اما برای یافتن “چرایی” این حادثه – همانطور که می دانیم – ده ها هیات متخصص در بالاترین سطوح تخصص، طی صدها و بلکه هزاران ساعت کار، تلاش می‌کنند تا علت نهایی آن را بیابند و با بر طرف کردن علت یا علت های آن حادثه، از تکرار آن جلو گیری نمایند.

این مطلب را نباید یک تصور باطل و خیالی انگاشت. بلکه اگر توجهی به سیر رشد یک بچه و نافرمانی ها، عصیانگری ها، شر و شور آفرینی های او در سنین بچه گی و نوجوانی و سپس عقل، درایت، تدبیر و مدیریت او پس از بلوغش، توجه کنیم ادعای مطروحه را می توانیم به راحتی بپذیریم.

البته گاهی موارد ممکن است که ما سوال و جواب چگونه و چرا را اشتباها بجای هم به کار ببریم که از بحث ما خارج است. اما برای اینکه بدانیم، سوال و جواب درست در هر کدام از این محدوده ها کدام است، باید توجه کنیم که اگر سوال از وضعیت یا عملکرد و حوزه فیزیکی هرچیزی باشد، در محدوده “چگونه” ها و اگر برای علت یابی، باشد، در محدوده “چرا” هاست. علم و آگاهی انسان ها در دوران یافتن جواب چراها متحقق می‌شود. یا به عبارت دیگر انسان هایی که در هر زمان جواب چراها را یافته باشند، انسان هایی آگاه یا عالمند و بقیه صنعتکار. این را به خوبی می توانیم درک کنیم که تا علت وجودی هر موجودی یا “چرایی” هر اتفاقی برای انسان ها روشن نباشد، نمی توانند از هرچه در اختیار دارند به خوبی استفاده نمایند یا از اتفاقات خوب بهترین بهره را برده و از اتفاقات بد، به بهترین نحوی پرهیز نمایند. علت اینکه هر اختراع و کشفی در مکتب تجربه به جای ایجاد راحتی، رفاه و سعادت برای انسان ها، در اغلب موارد باعث عذاب و ناهنجاری در زندگیشان می‌شود همین است. مانند بچه هایی که وقتی برایشان یک وسیله برای بازی یا تفریح و آموزش می خرند و در اختیارشان می‌گذارند، به علت اینکه چرایی ساخت و خرید آن را نمی دانند باعث دردسرها برای خود و دیگران می‌شوند.

پروفسور هاوکینگ در آخرین پاراگراف کتاب ” تاریخچه زمان” – همانطور که قبلا هم قطعه ای از آن را نقل کردیم – می نویسد: تا به امروز بیشتر دانشمندان سرگرم ابداع تئوری های نو برای توضیح این موضوع بوده‌اند که کیهان چه است؟، تا این که بپرسند چرا هست ؟ از سوی دیگر آنان که حرفه شان این است که بپرسند چرا، یعنی فیلسوفان، نتوانستند خود را همگام با پیشرفت تئوری های علمی نگه دارند… اما در سده های نوزدهم و بیستم، دانش برای فیلسوفان یا هر کس دیگری به جز معدودی، بیش از حد، فنی و ریاضی شد. فیلسوفان دامنه پرسشگری خود را آنقدر کاهش دادند که وینگشتین مشهورترین فیلسوف این سده گفت: تنها وظیفه ای که برای فلسفه باقی مانده، تحلیل زبان است. چه سقوطی از سنت بزرگ فلسفه از زمان ارسطو تا زمان کانت. اما اگر ما یک تئوری کامل کشف کنیم، باید به مرور زمان برای همگان مفهوم شود، نه فقط برای شماری دانشمند. بنابراین همه ما، فیلسوفان، دانشمندان و مردم عادی، خواهیم توانست در بحث این پرسش که: چرا ما و کیهان وجود داریم شرکت کنیم. اگر پاسخ آن را پیدا کنیم، پیروزی فرجامین خرد انسان خواهد بود، زیرا آنگاه ما از ذهن خدا آگاه خواهیم شد.

خود این دانشمند بلند پایه اعتراف می‌کند که سیر در دوران چگونه ها خرد فرجامین انسان نیست، بلکه آن خرد فرجامین وقتی به دست خواهد آمد که انسان ها بتوانند به دوران “چراها” پا گذاشته و پاسخ های لازم را در این رشته بیابند. ما در همین بحث باز هم به این مطلب خواهیم پرداخت.

از دیگر مطالب بسیار حایز اهمیت این است که علما و اندیشمندان مکتب تجربه و دیگران به پیروی از آنها، آن مکتب را علم و تمدن می خوانند. در حالیکه این یافته ها، نه علم است نه تمدن، بلکه صنعت و به قول امروزی ها تکنولوژی است. اشتباه در تعبیر، باعث خطاهای بزرگ می‌شود. این یافته ها “علم” نیستند، چون – گرچه دانستن هرچیزی ولو بسیار پیش پا افتاده را می توان “علم” به معنای آگاهی نامید – اما آگاهی حقیقی انسان چیزی است که به او آرامش ببخشد و ضمن یافتن علت وجودی هر چیزی، انسان بتواند در مسیر زندگی خود، خطاهایش را به کمترین تقلیل دهد، اگر هم نتواند به کلی حذف نماید. انسان آگاه نمی تواند جنگ و نفرت ایجاد کند.

در عین حال یافته های مکتب تجربه تمدن هم نیست. چون تمدن به معنای شهرنشینی و همکاری افراد یک جامعه در امور اجتماعی، اقتصادی، دینی، سیاسی و غیره است به نحوی که با رعایت قوانین شهر نشینی و رعایت همکاری های جمعی فوق الذکر، انسان ها بتوانند در جامعه ای که زندگی می‌کنند، از حقوق مساوی به نحوی برخوردار شوند که ضمن برخورداری از یک آسودگی خاطر در همه امور، از هر گونه حق کشی و تجاوز افراد جامعه نسبت به هم دیگر، مصون باشند. می پرسیم آیا دستاوردهای مکتب تجربه توانسته است این سعادت عظمی را برای نوع انسان در جوامع مختلف و دوران های متمادی فراهم کند؟ آیا زندگی امروز انسانها در رعایت قوانین شهر نشینی به نحوی که گفته شد به رفاه نزدیک تر شده است؟ انسان ها امروز با آرامش خاطر بیشتری زندگی می‌کنند، یا صدها سال پیش که از مواهب کمتری از دستاوردهای مکتب تجربه بهره برده بودند؟ آیا داشتن وسایل مدرن زندگی، سرعت در جابجایی از مکانی به مکانی و شهری به شهری و کشوری به کشوری و داشتن ارتباطات بسیار سریع و حتی داشتن زندگیهای سالم تر و طولانی تر و لزوما رفاه و سعادت را برای انسانها به ارمغان می آورد و آورده است؟ مطمئنا نه.

فصل دوم: مکتب وحی

در جوامع انسانی در طول تاریخ، انسان ها با طرز تفکر دیگری آشنا بوده‌اند و آن ادعای کسانی به نام پیامبران الهی است که ادعا می‌کردند که از جانب خدایشان به آنها وحی می‌شود و هرچه می‌گویند از جانب خداست است.

نگاهی به ادعاهای پیامبران خدا و آنچه ادعا و بیان کردند، نشان می دهد که در مدعاهای مردان تربیت شده مکتب تجربه تفاوت های فاحش موجود است که به بعضی از آنها اشاره می‌کنیم.

الف – در مکتب وحی نگاه از بالا به پایین است. به عبارت دیگر چون آنچه در این مکتب آمده از جانب خدا است لذا:

اگر مکتب تجربه نگاهش را از پایین و همه چیز را بدون برنامه ریزی قبلی و اغلب تصادفی آغاز کرده است، مکتب وحی، رسالات خود را در حد امکانِ درک مردم هر زمان، با برنامه ای مدون برای آن زمان و اطلاعاتی مکفی برای آیندگان می آورده است.

من باب مثال اگر به بسیار مختصر از آنچه در قرآن در مورد حضرت ابراهیم که او را پرچم دار توحید می دانند، آمده است دقت کنیم، این نکات قابل توجهند:

۱- خدایش او را امام برای سایر مردم قرار می دهد.

۲- او از خدایش تقاضای امامت برای اولاد خود هم می‌کند. به او گفته می‌شود که صالحین از اولاد تو هم، می توانند امام و پیشوای مردم شوند ولی ستمکاران نه.

۳-به او وعده داده می‌شود که خانه کعبه را که می سازد این خانه مورد توجه مردم قرار گرفته و جای امنی برایشان آنها خواهد شد.

۴- خدا از او و پسرش اسماعیل تعهد می‌گیرد که خانه را همیشه برای طواف کنندگان و اعتکاف کنندگان و رکوع و سجده کنندگان ( که خواهند آمد) پاک نگه دارند.

۵- او از خدایش می خواهد که به او کمک کند این خانه را پاک نگاه دارد و روزیِ فراوان به اهل آنجا و هر کس که مومن باشد عطا نماید.

۶- او و پسرش اسماعیل در حالی که خانه را می سازند از خدای خود می خواهند که ضمن قبول این خدمت از آنها، هر دو (پدر و پسر) و اولادشان را مطیع فرامین خود قرار داده، همه آنچه را که باید از مراسم و مناسک بدانند به آنها بیاموزد .

۷- از خدای خود می خواهد که رسولانی از پی آنها برای هدایت مردم بفرستد تا آیات، کتاب و حکمت به آنها تعلیم دهند و آنها را ( با این تعلیمات) از بدی ها پاک کنند.

۸- به همه فرزندان خود و حضرت یعقوب (فرزند بلا فصلش) وصیت می‌کند که قدر این منزلت را بدانند و همه عمر تسلیم خدا باشند.

این آیات که به طور نمونه از سوره بقره آیات ۱۲۴ تا ۱۳۲ نقل شد و در مورد ایشان و سایر پیامبران آیات بسیار دیگری در این کتاب مقدس موجود است، داستان کسی را می ماند که می خواهد دانشگاهی را بنا کرده و در آینده هزاران (بلکه میلیون ها) دانشجو را تربیت کند، از نصب اولین سنگ های زیر بنای آن، همه برنامه های خود را توضیح می دهد و تبیین می‌کند. در احوال و زندگینامه پیامبران در سایر کتاب های آسمانی هم زیاد بچشم می خورد.

ب- برخلاف راه رفتگان مکتب تجربه، در مکتب وحی، همیشه همه برنامه های اجرایی مشخص و آینده آن هم معین شده است.

ج : عاقبت کار این مکتب که بی قید زمان و مکان، رساندن انسان ها به قله هدف های خالق بوده است، با وجود انکارها و تکذیب ها و حتی کشتن پیامبران توسط مخالفین، به وضوح آشکار بوده است.

اما اینکه پیام آوران خدایی، چه آوردند و پیروان آنها، با وجود ادعای راه یافتنشان به هدایت پیامبران، چه از تعلیمات آنها درک کرده و به کار برده‌اند و امروز سرنوشتشان چه شده، خود مقوله مفصلی در حد هفتاد من کاغذ است که جای آن در این نوشته نیست.

د – برخلاف مکتب تجربه که همه عمل کردش در طول عمرش در حیطه “چگونه ها” بوده است اساس مکتب وحی و علت نهایی آن بیان “چراها” است. مانند اینکه عالم چرا آفریده شده است؟ نظام هستی چرا تنظیم شده و برقرار است؟ انسان کجای برنامه آفرینش قرار دارد ؟ آیا پایانی برای عالم هستی متصور است؟ آیا پایداری نظام هستی قابل اعتماد است؟ و ده ها چرای دیگر. اساس برنامه مکتب وحی برای جواب به این پرسش هاست.

توضیح بیشتر اینکه، پیامبران آمده بودند تا مردم را به راه راست هدایت کنند. راه راست چیست؟ طی طریق کمال و رسیدن به آن کمال چیست؟ تحقق منظور آفریننده از آفرینش. اگر بخواهیم مثلی بزنیم حصول کمال در یک تابلوی نقاشی، آن وقت است که نقاش هر آنچه را که در ذهن خود دارد بتواند در آن متحقق کند. پس منظور اصلی پیامبران از هدایت مردم، رساندن آنها به آن کمالی است که خالقشان منظور دارد. برای تحقق این هدف، سعی اصلی جواب به این سوال است که عالم و مخصوصا انسان چرا آفریده شده است؟ چون بدون دانستن جواب این سوال بزرگ تحقق هدایت غیر عملی خواهد بود. در عین حال پیامبران می دانستند که انسان ها برای رسیدن به آن هدف و حصول آن کمال، باید راهی دراز را طی کنند و خود را از نقص های فراوان برهانند. بنابراین دستوراتی به آنها دادند تا عمل کنند. این دستورات هرچه بودند، انذار انسان ها از ارتکاب اعمال بد و تشویق آنها به اعمال نیک است. اعمال نیک و بد کدامند ؟ مسلما اعمال نیک آنانی هستند که عکس العمل های خوب و زیبا داشته باشند و اعمال بد، آنهایی هستند که عکس العم های زشت و ناهنجار. پیامبران هر یک در زمان خود و بر طبق برنامه از پیش تعیین شده برایشان، به انسان ها آموختند که “چرا ” دچار سرنوشت های زشت می‌شوند و اگر بخواهند زندگی های زیبا و سرنوشتی هنجار، مرفه و موفق داشته باشند، باید اعمال خوب انجام دهند. پس اساس تعلیمات انبیاء جواب “چراها” بود و هست. تشریع احکام عملی از طرف پیامبران هم دقیقا به همین علت است.

در سطور گذشته همین نوشته متذکر شدیم که مسیر حرکت در جواب سوال “چراها” از کثرت به وحدت است. به همین دلیل اگر در طول تاریخ بنگریم، کلیه کسانی که سهمی – ولو اندک و فازی کوچک – از باورمندی داشته‌اند، مدعی و منتظر یک وحدت در آینده بشر بوده‌اند و هستند. یا به عبارت دیگر همه مدعیان و منتظران یک وحدت در عالم حتما باورمندان به دینی از ادیان الهی یا مکتب، فرقه یا گروه هایی هستند که باورمند دینی، از ادیان یا گروه و فرقه ای بوده‌اند که فازی از اعتقاد دارند. این حقیقت رساننده این پیام است که در متن باورمندی – به ویژه با ورمندان به ادیان الهی -وقوع یک وحدت نهفته است. اما اینکه همه این منتظران، چه درک و برداشتی از وحدت و وقوع آن و مایه یگانگی که ستون آن واقع شود، دارند و چه قدر باورهاشان قابل تحقق است، مطالبی مفصل و طولانی است که جای آن در این نوشته نمی‌گنجد اما وقوع آن حتمی است.

ضروری ترین آگاهی در این برنامه دانستن علت غایی خلقت عالم است والا بدون آن چگونه می توان نیک را از بد و هنجار را از ناهنجار تشخیص داد. در این مورد به یقین می دانیم که علت آفرینش هر هنری، از طرف هر هنرمندی، تحقق و تجسم هنر آن هنرمند است در بیرون، به نحوی که خود آن هنرمند، بتواند آن را در بیرون ببیند و به دیگران هم نشان دهد و به آن مباهات کند. کمال آن هنر، تحقق هدف آفریننده هنر در آن است. پس علت غایی آفرینش ظهور آثار خداوند خالق در بیرون است. او که خود عاشق هنرخود بوده و هست، برای نمایاندن این هنرهاست که جهان هستی موجود است و چون او مطلق است، پس از بین رفتنی برای جهان هستی یا کائنات متصور نیست و نظام محکم آن هم تغییر نخواهد یافت.

در این صورت مهمتر از همه اینها، این است که آفریننده هنر را بشناسیم و به کمال او پی ببریم. به همین دلیل مهمترین و اساسی ترین رکن تعلیمات پیامبران شناختن خداست. در اینجا این سوال بسیار مهم و اساسی پیش می آید که چگونه باید، یا می توانیم خدا را بشناسیم؟

متداول ترین روش شناخت خداوند در نظر علمای مکتب وحی، غیر از انگشت شماری از پرچمداران این مکتب، شناختن خدا از آثار اوست. اینها می‌گویند به علت اینکه نمی توان ذات خدا را شناخت، پس باید او را از آثارش که مهمترین آن “خلقت” اوست، شناخت. می‌گویند وقتی شما بنایی را می‌بینید به یقین می دانید که بنّایی دارد. این برداشت البته برداشتی لازم است ولی کافی نیست. این نوع اعتقاد، ناشی از فلسفه علیت فلسفه ارسطویی است که به وجود آمدن هر خلقی یا اتفاق افتادن هر حادثه ای را معلول یک علت می داند تا برسد به خداوند که او را علت العلل نامید. اِشکال این نوع باور این است که:

۱- شناخت خداوند منوط به شناخت مخلوق و مصنوع او می‌شود. یعنی باید خلقی باشد تا بتوانیم خدا را بشناسیم و الا او شناخته نخواهد شد.

۲- اگر علت ها همانطور ادامه پیدا کنند تا به علت العلل برسند، چه دلیلی هست که به او ختم شود و ادامه نیابد؟

همانطور که خود ارسطو برای اینکه در این سلسله علت ها گم نشود و بتواند بالاخره جایی بیابد و به آن تکیه نماید چیزی به نام Teos یا Voos را عقل کل فرض کرد که بعدا پیروان او مخصوصا مسلمانان، آن را خدا گفتند (رک به کتاب رازهای رستاخیز نگارنده، پیش گفتار).

۳- اگر این سلسله مراتب همانطور که گفته شد ادامه پیدا کند بچه دلیلی خود خدا هم معلول علت دیگری نباشد، همانطور که خدا نشناسان این ایراد را به خدا باوران گرفته‌اند.

خدا را چگونه باید شناخت

شناخت خداوندی که خود “ظاهر” است احتیاجی به عوامل دیگر ندارد. خداوند هست، یا به عبارت دیگر “هست” است. اگر ما نپذیریم که “هست” هست، پس باید بپذیریم که “نیست” هست. آیا هیچ عقل سلیمی می تواند باور کند که “نیست” به جای “هست” موجود است؟ اما او “هست” مطلق است؛ یعنی به هیچ قید، زمانی، مکانی، کمی، کیفی مقید نیست، بالاتر از ازلیت و ابدیت. خداوند، هم ظاهر مطلق است هم مُظهر مطلق، پس هیچ احتیاجی به مخلوقش برای شناساندنش وجودش ندارد. وقتی ذات مقدس او مطلق باشد، پس همه اسما و آثار او هم مطلقند چون در غیر این صورت او نخواهد توانست آثار خود را اعمال نماید و مقید می‌شود. یکی از آثار (اسماء) او خلاقیت اوست که همیشه در هرزمان، مکان، برای هر موجودی بهر شکلی مصداق پیدا می‌کند. اگر او را خالق جهان هستی ندانیم در آن صورت “هستی” باید از “هست” جدا شود و مطلق بودن او زیر سؤال برود. مطلق شناختن او، شاه کلید معرفت همه معارف هستی است.

من باب مثال آنچه پروفسور هاوکینگ در کتاب “تاریخچه زمان” به شرح ذیل می آورد به علت مطلق نشناختن او است: …این چیزی شبیه تناقض معروف است که آیا خدا می تواند سنگی چنان سنگین بسازد که خود نتواند آن را بلند کند؟ ولی این انگاره که خدا شاید بخواهد نظرش را تغییر دهد نمونه ای از این خطاست که همانگونه که توسط آگوستین قدیس به آن اشاره شده، تصور شود خدا در زمان وجود دارد: زمان فقط یکی از ویژگی های کیهان است که خدا خلق کرده است. فرض بر این بوده است که او هنگام آفرینش از قصد خود آگاه بوده است. (ص ۲۶۹ ترجمه کوروش زعیم). در جای دیگر همان کتاب از قول اینشتین می نویسد: اینشتین یک بار پرسید که خدا در ساختن کیهان چقدر حق گزینش داشته است بعد خود او اضافه می‌کند: اگر پیشنهاد بیکرانگی درست باشد، او هیچ آزادی در گزینش شرایط نخستینی نداشته است، ولی البته هنوز در گزینش قانون های حاکم بر کیهان آزاد بوده است.

اینها و نظایر بسیار دیگر از اظهارات او و دیگر علمای مکتب تجربه که دارای تناقض های فراوان است، همگی ناشی از عدم توجه و شناخت خداوند “هست مطلق ” است. چه اگر ما خداوند را “هست مطلق” بشناسیم، هرگز قبول نخواهیم کرد که او خالق هستی نبوده و در تصمیم گیری ها دخالتی نداشته باشد.

در اینجا شاید این پرسش به میان آید که بچه دلیلی خداوند “هست مطلق” است. می‌گوییم به این دلیل که اگر او “هست مطلق” نباشد پس “هست مقید” است. مقید به زمان: زمانی خدا بوده است و زمانی نخواهد بود. یا مقید به مکان: خداوند در اینجا هست و در جای دیگر نیست. یا مقید در توانایی: او این کار را تواند کرد و آن کار را نه. در این صورت البته بسیار روشن است که هر کدام از این قیدها بر او حاکم خواهد بود. مثلا اگر کسی رییس جمهور یک مملکت باشد در مملکت دیگر رییس جمهور نیست. پس حیطه عمل کرد او فقط در این مملکت است و این قید مکان، حاکم بر سرنوشت اوست. یا اگر برای یک دوره معین انتخاب شده باشد، بعد از آن دوره دیگر رییس جمهور نیست. پس، زمان بر او و قدرت او، حاکم است و عمل کردش در خارج از این محدوده باعث زوال مقام و شخصیت او خواهد شد. وجود نظمی پایدار، خیره کننده و بی تغییر در عالم هستی، به ما، که حتی از پائین به مساله نگاه می‌کنیم، می‌گوید که نمی‌شود و نمی توان “مطلق” بودن خداوند را انکار کرد.

عالم هستی، کی و چگونه به وجود آمده است؟

خردمندان هر دو مکتب وحی و تجربه، برای این دو سوال جواب های مشابهی داده‌اند. که اینک به برداشت های هرکدام از آنها می پردازیم.

۱ – علمای تجربه برای یافتن چگونگی و زمان به وجود آمدن کائنات، طی قرن ها، قریب به اتفاقشان، در اعماق فضا و کهکشان ها با پیشرفته ترین تلسکوب ها، به دنبال یافتن پاسخی قابل قبول برای این دو پرسش بوده‌اند و نظریه های مختلفی ابراز کرده‌اند. آخرین نظریه ای که با وجود پاره ای انتقادها- مورد استقبال وسیعی قرار گرفته، نظریه “انفجار بزرگ” یا BIG BANG است که از دیر باز برای علمای نجوم فرضیه ای معروف بوده است. در صفحات ضمیمه کتاب تاریخچه زمان چاپ شرکت انتشار می نویسد: از جمله درسال ۱۹۴۶ یک دانشمند روسی تبار به نام جرج گاموف پیشنهاد کرد که گلوله آتشین آغازین، انفجار بزرگ، تمرکز شدید انرزی ناب، سرچشمه همه ماده موجود در جهان بوده است. این فرضیه پیش بینی می‌کرد که بر اثر انفجار آغازین،تمامی‌کهکشان های جهان با سرعتی زیاد از یک دیگر دور می‌شوند… همه جهان فیزیکی، تمامی ماده و انرژی و حتی چهار بعد زمان و مکان از یک حالت بی نهایت یا تقریبا بی نهایت چگال، داغ و فشرده، دچار انفجار شد.

بنا بر این نظریه ناگهان و به علتی که برای ما هیچ معلوم نیست، انفجاری بزرگ و غیر قابل تصور در یک گلوله آتشین رخ داده و مقدار سرسام آوری گاز با حرارتی غیر قابل تصور از داخل آن به اطراف پراکنده شده و کم کم آن گازهای پراکنده بعلت دوری از مرکز انفجار، سرد و سردتر شده و آهسته آهسته، کرات متعددی تشکیل شده و کهکشان های بی شماری به وجود آمده‌اند.

استیون هاوکینگ در مقدمه کتاب “تاریخچه زمان “می نویسد: … جهان از کجا آمد؟ چگونه و چرا بنیاد گرفت ؟ آیا پایانی بر آن متصور است؟ و اگر آری چگونه؟ این سوالات برای همه ما جالب است. اما دانش نوین، چنان پیچیده شده است که تنها شمار اندکی از متخصصان می توانند از عهده درک آن روابط ریاضی که برای توصیف مقولات فوق به کار می روند بر آیند.(ترجمه محجوب صفحه۱۱).

بهر حال این نظریه، از دیر باز مورد استقبال بسیار زیاد و غیر قابل باوری قرار گرفت و کتاب تاریخچه زمانَ(A Brief history of time) پروفسور هاوکینگ هم پر فروش ترین کتاب های نجوم بلکه در زمره پرفروش ترین همه کتاب ها قرار گرفت که باعث شگفتی خود ایشان هم شد. این نظریه با وجود استقبال زیاد دانشمندان مورد انتقاد های زیادی هم قرار گرفته است.

۲ – علمای مکتب وحی هم با اندکی تفاوت، معتقدند که زمانی تنها خداوند بوده است و بس. در زمانی که ما نمی دانیم چه وقت بوده، خداوند مشیتش بر این قرار می‌گیرد که عالم را بیافریند و این کار را می‌کند. او عالم را از عدم (نیستی) می آفریند. و عالم آن می‌شود که هست.

در هر دوی این نظریه ها اشکالی بزرگ موجود است و آن اینکه هر دو مکتب، عمل خلق را دفعتا و در محدوده “زمان” تصور کرده‌اند. به عبارت دیگر هر دو معتقدند که عالم در “زمانی” نبوده و در یک مقطع زمانی به وجود آمده است. اما همانطور که نگارنده در کتاب “رازهای رستاخیز” مفصلا در این باره بحث نموده و توضیح داده است، “زمان” تصوری موهوم از حرکت کلی عالم از نقص به سوی کمال است که علی الدوام بی هیچ تقیدی به زمان و مکان در جریان است. در این نوشته، اگر به آن موارد اشاره شود باز هم باعث طولانی شدن بحث خواهد شد. لذا به طور خلاصه می‌گوییم که اگر ما پذیرفته باشیم که خداوند “هست مطلق ” است -که هست – پس: دین داران که خدا را به عنوان خالق عالم قبول دارند باید به سوالات ذیل پاسخ دهند:

الف- اگر خدای مطلق هست، چگونه می توان قبول کرد که او تابع زمان بوده باشد؟

ب – آیا “زمان” مخلوق خود خداوند است یا خالق دیگری دارد؟

ج – اگر او عالم را در زمانی خلق کرده که قبلا نبوده، قبل از آن، چکار می‌کرده است. آیا اسماء مقدس او من جمله خالقیت او تعطیل بوده است؟ مگر او خدای مطلق نیست؟

پروفسور هاوکینگ هم در کتاب “تاریخچه زمان” همین اشکال را عنوان می‌کند: همانگونه که خواهیم دید مفهوم زمان پیش از آغاز کیهان بی معنی است. این مطلب، نخستین بار توسط آگوستین قدیس مطرح شد. وقتی از او پرسیدند: پیش از آفرینش کیهان، خدا چه می‌کرده؟ او پاسخ نداد که او دوزخ را برای کسانی که این را می پرسند آماده می‌کرده است. بلکه گفت که زمان متعلق به کیهانی است که خداوند آفریده و پیش ار آفرینش، زمان وجود نداشته است…..از آنجا که زمان پیش از آن را نمی توان تعریف کرد، می توان گفت که زمان از انفجار بزرگ آغاز شده است. باید تاکید کرد که این آغاز بسیار متفاوت از آغازهایی است که پیش تر مطرح شده است. (صفحه ۲۱ ترجمه کورش زعیم)

د – چه عاملی در آن زمان متصَوَر، او را به این کار واداشته است ؟ آن عامل، خارجی بوده یا داخلی؟ اگر خارجی بوده غیر از خدای “هست مطلق” خدایی دیگر بوده است که در او تآثیر بگذارد؟ و اگر در داخل ذات مقدس بوده آیا در ذات او هم مانند ما، دوگانگی بلکه صدگانگی وجود دارد. و سوال و ابهامات بسیار دیگر.

۲ – در مورد باور های علمای مکتب تجربه که سعی می‌کنند خداوند را خالق عالم ندانند:

الف – اگر خدایی را قبول نکنیم چگونه می توانیم بپذیریم که مجموعه ای مانند جهان هستی، خود را بنا کند به نحوی که برای میلیاردها سال، با نظمی خیره کننده، بی هیچ خطایی، بچرخد و همچنان پا بر جا باشد، نظمش بر هم نخورد و از بین نرود و بقای خود و آن نظامات را تضمین کند؟ این امر محال است. هیچ مجموعه ای نمی تواند برای خود بدون وجود ناظمی، علیم حکیم، نظاماتی را تنظیم کند و خود، آن را اجرا نماید و خود ضامن بقای خود هم باشد.

باز هم خود پروفسور هاوکینگ در همان کتاب می نویسد: یک کیهانِ گستران، وجود یک آفریننده را نفی نمی‌کند، ولی محدودیت هایی بر زمانی که او کارش را انجام داده قرار می دهد. سپس اعتراف می‌کند که: برای اینکه درباره طبیعت کیهان سخن بگوییم و درباره پرسش هایی مانند این که آیا کیهان آغاز و پایانی داشته بحث کنیم، باید تعریف روشنی از اینکه تِئوری علمی چیست؟ داشته باشیم. حتی به اعتراف ایشان در آن کتاب نمی توان پذیرفت که عالم، بی آفریننده ای، آفریده شده باشد. همه این گم شدن ها در معضلات معرفت، معلول این علت است که ما خدا را “خدای مطلق ” نمی دانیم والا در پس کوچه های معرفت گم نمی‌شدیم. پس بقین می توان گفت :

۱– خداوندِ خالق “هست مطلق” است

۲– بر او زمان حاکم نیست و او آفرینش را از زمانی را آغاز نکرده است. پس می توان پذیرفت که عالم هستی (کیهان) همیشه موجود بوده است و در “زمانی” – هر وقت که بوده باشد – به آن معنایی که تصور می‌شود آفریده نشده است. چون مجموعه عالم آفریده شده توسط خدای مطلق، “مطلق” است. به عبارت دیگر نمی توان گفت که: هستی اینجا هست و آنجا نیست. آنجا بیشتر است و اینجا کمتر. اینجا بزرگتر است و آنجا کوچکتر. به همین ترتیب نمی توان گفت زمانی بوده و زمانی نخواهد بود.

با ملاحظه اینکه خودِ “زمان”، امر موهومی‌بیش نیست، چطور می توان هستی مطلق را به چیزی موهوم، مقید کرد.

در عین حال چون خلاقیت خداوند مطلق، مقید و تعطیل بردار نیست. پس خلق بدین معنی است که عالم هستی، در داخل خود و تحت تربیت خدای خالق، در حال توسعه است و خلاقیت او به کار و او همیشه در خلاقیت خود کامروا است. به عبارت دیگر، ما در تعبیر درستی از خلقت اشتباه می‌کنیم. خلقت فقط به وجود آمدن یک باره یک موجود نیست، بلکه اگر کمی توجه کنیم می‌بینیم که در هر آن، هزاران هزار ذره از کمون طبیعت بیرون می آید و تحت نظامات عالم هستی بی هیچ وقفه ای به سوی کمال حرکت می‌کند. این پروسه اصل خلاقیت خالق متعال است و همیشه برقرار. حتی اگر تصور کنیم که بر طبق آنچه علمای تجربه می‌گویند عالم، در زمانی از یک گلوله آتشین آفریده شده است باید بیندیشیم که پس آن گلوله آتشین هم، در آن زمانی که ما آن را آغاز خلقت می نامیم، موجود بوده است. اگر این فرضیه هم درست باشد، این باور را در خود نهفته دارد که قبل از انفجار، یک گلوله آتشین با چگالی بسیار بالا و فوق تصور، موجود بوده و انفجار بزرگ فقط آن قوه را فعال نموده است که چگونگی آن را جز فرضیاتی – که ما آن را رد نمی‌کنیم- هیچ کس نمی داند.

اما همانطوری که گفته شد، همه این مباحث در هر دو مکتب، وقتی مطرح شده و موضوعیت پیدا می‌کند که “زمان” را عاملی دخیل در پروسه آفرینش و دوام هستی بدانیم. در حالی که اگر بپذیریم که “زمان” یک امر “تصوری”، بیش نیست، در آن صورت این مطالب و نظریه ها هم، موضوعیت خود را از دست می دهند.

نویسنده: سعید غفارزاده

همچنین ببینید

از كيومرث تا سوشيانس‏

عقيده به ظهور «موعود» مخصوص به دين يا ملت خاص نيست. هر يك از ملل منتشر در عالم به نوعى براى اين اعتقاد اقرار آورده اند و براى رهايى جهان از ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.