مرگ نشانه‏ها

شاید تعجب کنی اگر بشنوی که در یک گوشه از این دنیای بزرگ و شلوغ، کسانی مشغول از بین بردن یادها هستند. در کار زدودن خاطره‏هایند.
آنان با حیله، اوّل و پیش از هر چیز مثل همان خوابِ پرماجرایی که گاهی آدمی می‏بیند، اجزای داستانِ بلند زندگی انسان‏ها را از هم جدا می‏کنند. همه نشانه‏ها را، ردپاها، اسم‏ها و همه آنچه که می‏تواند ماجرایی بزرگ را زنده کند و آدمی را به حال و هوایی ببرد که فقدان و جای خالی آن را احساس کند.

 

خیلی پیش از این، درباره »یاد« چیزهایی نوشته‏ام که به خاطر نمی‏آورم کجا رهایشان کرده‏ام. شاید در میان نوشته‏هایم باشد و شاید هم وقتی که خود را گم کردم همراه من گم شد. حالا هم چیز زیادی از آن را به خاطر ندارم تا برایت بنویسم. مثل این می‏ماند که از خواب بیدار شوی در حالی که سرتاسر شب را خواب دیده‏ای. امّا چیزی از آن به یادت نمی‏آید. جز پاره‏های پراکنده‏ای از آن که در وقت گذر از میان کوچه و خیابان ناگهان برق می‏زند، لحظه‏ای به یادت می‏آید و زود محو می‏شود.

 چقدر سخت است وقتی آدمی نتواند اجزا پراکنده خواب خود را به هم پیوند دهد و ماجرای کاملش را به یاد بیاورد. ماجرایی که شاید تعبیرش گرهی از کار بگشاید و یا از رازی پرده بردارد.

 هیچ فکر کرده‏ای »یاد« همه آن چیزی است که به آن دلبسته‏ایم؟ و یا گاهی درپی آن بوده‏ای که خودت را از دست یادها خلاص کنی؟

 اگر هم بخواهی نمی‏شود. مثل همان تکه پاره‏های خوابی که در میان کوچه و بازار دست از سرت برنمی‏دارد.
 تکه پاره‏های ماجرایی که در تلاشی مذبوحانه سعی در به هم دوختن آنها داشته‏ای. اگر در دوختن آن تکه پاره‏ها توفیقی نیابی و ماجرایی کامل را به یاد نیاوری، دل خوش به آن پاره‏ها می‏شوی.

 پاره‏های یک رؤیای شیرین هم شیرین است. به عکسی می‏ماند که از لحظه‏های یک سفرِ طولانی گرفته باشی.

 گاه فکر کرده‏ای اگر با ضربه‏ای همه یادهای شکل گرفته از سال‏های پیش را از دست بدهی چه می‏شود؟
 بی‏گمان این وحشتناک‏ترین اتفاقی است که می‏تواند برای آدمی پیش آید.

 به ناگهان وقتی چشم باز می‏کند نمی‏داند کیست، کجاست و در ورایش چه نهفته است. مثل این می‏ماند که بخواهد از صفر شروع کند.

 هیهات که دوران خردسالی، کودکی و جوانی را از دست داده. و نمی‏تواند چشمش را بر آن همه سال ببندد. آن سال‏ها وجود داشته اگرچه اینک از آن همه هیچ به یاد ندارد.

 بچه‏ها به این دلیل می‏توانند بمانند و ببالند که از صفر شروع می‏کنند. آنها، کار ساخت و سازِ یادها را چه بدانند و چه ندانند تازه شروع کرده‏اند. امّا آدم بزرگ‏ها چی؟
 
اگر آدمی‌به ناگهان همه چیز را از یاد ببرد و بخواهد از صفر شروع کند نمی‏تواند. دست کم واقف به این امر هست که دورانِ کودکی، نوجوانی و جوانی وجود داشته. با این‏ها چه کند؟

 کسی که این سال‏ها را پشت سر نهاده باشد هیچ‏وقت نمی‏تواند از صفر شروع کند. یادها دمار از روزگار آدمی در می‏آورند. با همه شیرینی و حلاوتی که دارند.

 شاید تعجب کنی اگر بشنوی که در یک گوشه از این دنیای بزرگ و شلوغ، کسانی مشغول از بین بردن یادها هستند. در کار زدودن خاطره‏هایند.
 آنان با حیله، اوّل و پیش از هر چیز مثل همان خوابِ پرماجرایی که گاهی آدمی می‏بیند، اجزای داستانِ بلند زندگی انسان‏ها را از هم جدا می‏کنند. همه نشانه‏ها را، ردپاها، اسم‏ها و همه آنچه که می‏تواند ماجرایی بزرگ را زنده کند و آدمی را به حال و هوایی ببرد که فقدان و جای خالی آن را احساس کند.

 تکه‏ها را که از هم جدا می‏کنند و آنگاه نشانه‏ها و خاطراتی نو و جدید را در کناره‏ها و لابه‏لایشان جا می‏دهند.
 بد قواره به نظر می‏رسد نه؟

 مثل اینکه در میان خانه‏ها و عمارات شهرِ قدیم کاشان آپارتمان‏سازی کرده باشند و یا با خیابان کشی و آسفالت راه آمد و شد ماشین‏های لوکس را هموار کرده باشند.

 بله، ابتدا، اجزا را از هم جدا می‏کنند و سپس گوشه گوشه‏های آن را نشانه‏های جدید جا می‏دهند. نشانه‏هایی که پایه در یادها و خاطره‏های ما ندارد.

 این ابتدای ماجراست!

 آنها می‏دانند که این دوگانگی به زودی دل همه را می‏زند، مخصوصاً دل آنهایی را که بنای نو کردن خاطره‏ها را داشته باشند.

 از آن پس دست به کار شدند تا ساختمان‏های نو و رسم‏های نو را به اسم همان ساختمان‏ها، کوچه‏ها و رسم‏هایی که با یادها و خاطره‏های دور یکی شده بودند قالب کنند.

 این دومین حرکت بود!

 به زودی همه آن نشانه‏ها که آدمی را به یاد آن همه ماجرا و گذشته می‏انداخت درهم ریخته شد.
 کسی هم اعتراضی نداشت.

 اگر هم کسی اعتراض می‏کرد به او می‏گفتند که دارند ساختمانهای کهنه و پوسیده را نو می‏کنند. او هم ساکت می‏شد.

 اما، آنها رندانه کار خودشان را کردند!

 دیگر هیچ مسجدی نماند. هیچ خانه‏ای، هیچ کوچه‏ای و هیچ چیز دیگری که آدمی را به یاد آن ماجرا سنت‏ها و گذشته بیندازد.

 همه چیز نو شد. با تابلویی زیبا بالای سر هر کوچه و برزن و عمارت.

 مسجد بلال، مسجد قبا، مسجد مباهله و صدها و صدها محل دیگر و حتی مسجد النبی – صلّی اللّه علی و آله – و مسجدالحرام.

 بگذار بگویم دیگر هیچ مسجدی، هیچ نشانه‏ای وجود ندارد.
 همه چیز نو شده، امروزی شده.

 خیلی‏هایِ دیگر نیز در سر خیال آن داشتند تا نشانه‏ها و علامت‏های درونِ دل و ضمیر آدم‏ها را هم عوض کنند.
 دست به کار شدند. چشم آدم‏ها را شستند. طرز جدیدی از دیدن را به او یاد دادند و اصلاً از او آدمی نو ساختند. آدمی‌که عالم و آدم را جور دیگری می‏دید.

 حالا این دو را به هم بچسبان تا بدانی چه شده!
 همه نشانه‏ها را از هم پاشیدند!
 همه نشانه‏ها را نو کردند!
 دیدن آدم‏ها را عوض کردند و آن وقت؛
 چیزی جلوی چشم‏ها علم شد که هم بود هم نبود.
 نبود چون، در صورت و سیرت از بین رفته بود.
 نه خانه بود و نه اهل خانه و نه اخلاقِ اهل خانه.
 و بود. چیزی نو و جدید که در بلندایش تابلو زیبای رنگینی آویخته شده بود.
 و من مرگِ نشانه‏ها، مرگِ خانه‏ها، مرگِ خواب‏ها و حتی مرگِ تکه پاره‏هایش را دیده‏ام.
 حالا دیگر آدم‏ها جور دیگری می‏بینند!
 جور دیگری می‏طلبند!

 و همه آنچه را می‏بینند و دوست دارند همه آنچه را که امروزی است و به آنها لذت می‏دهد و به خواهشِ نفسشان پاسخ می‏دهد، می‏طلبند.

 قصه جالبی است نه؟

 به آن می‏ماند که ناگاه، حادثه‏ای همه خاطره‏های مرد میانسالی را از او گرفته باشد. او، مثل کودکی که تازه به راه افتاده و پیرامون خود را تجربه می‏کند. بی‏تاریخ و بی‏گذشته و بی‏خاطره. راه افتاده و از امروز برای خودش تاریخ می‏سازد. مثلِ ما، مثلِ شرقی‏ها، مثلِ مسلمان‏ها که همه صورت‏های جدید و رسم‏های جدید و ساخت‏های جدید را به گذشته نسبت می‏دهد و از آنها تاریخ می‏سازد تا آسوده‏خاطر شود. چون مثل همان مردی که حادثه دیده بود می‏داند گذشته داشته.

 او امروز را مبدل به گذشته خود می‏کند.

 همه تابلوها، ساختمان‏های پر رنگ و روغن، خیابان‏ها، آباژورها، زنگ‏ها، ساعت‏ها، دیوارها و همه آنچه را که لازم دارد از نو می‏سازد.

 از این همه برای خودش گذشته‏ای می‏سازد. گذشته‏ای که هم بود و هم نبود.

 حالا دیگر همه چیز درست شده بود.

 همه چیز نو.

 آدمی نو که می‏رفت تا برای خودش آینده بسازد.

 یاد بنا کند.

 یادی که شالوده‏اش را برایش چیده بودند …

 چه می‏شود کرد؟
 
منبع: کتاب «روزی روزگاری» نوشته اسماعیل شفیعی سروستانی، انتشارات موعود

Check Also

ایرانی و ایران فرهنگی 310x165 - فرهنگ ایرانی و ایران فرهنگی

فرهنگ ایرانی و ایران فرهنگی

۱. قلمرو فرهنگی ایران بزرگ دانش‌آموزان در مدارس، جغرافیای خاکی ایران را، منحصر در ۱۶۴۸۰۰۰ …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *