- ناووسیه:
فرقه ناووسیه معتقد به مهدویت امام صادق(ع) (شهادت ۱۴۸هـ.) شدند؛ یعنى معتقدند حضرتش زنده و غایب است. مرادشان از مهدى، مفهوم نجاتبخش است.۱ ناووس از مردم بصره بود و وى را عبداللهبن ناووس یا عجدونبن ناووس هم مىگفتند.۲
گروهى معروف به جعفریه هم به امامت، غیبت و رجعت امام جعفر صادق(ع) معتقد بودند؛ که رئیس این فرقه عبدالرحمنبن محمد، از دانشمندان و متکلمان شیعه بود. اما این ادعا نسبت به امام صادق(ع) درست نیست. چرا که:
اولاً: حضرت به شهادت رسیده و این امر در تاریخ ثبت شده است.
ثانیاً: اگر شک در شهادت حضرت بکنیم؛ باید شک در شهادت پدران و اجداد بزرگوارش هم بکنیم؛ و آن وقت است که باید مانند غلات و مُفَوِّضه منکر شهادت امام على(ع) و امام حسین(ع) شویم؛ در صورتى که این سفسطه است.۳
ثالثاً: این گروه پس از چندى از بین رفتند و الآن وجود خارجى ندارند.
رابعاً: خود امام صادق(ع) مىفرماید: «هنگامى که سه اسم محمد، على و حسن، به طور متوالى در ائمه(ع) جمع شد، چهارمى آنان قائم است».
مفضلبن عمر گوید: بر امام صادق(ع) وارد شدم و عرض نمودم: اى آقاى من! کاش جانشین خودت را به ما معرفى مىنمودى. فرمود: «اى مفضّل! امام بعد از من فرزندم «موسى» است و امام خلف و موعود منتظر (م ح م د)، فرزند «حسنبن علىبن محمدبن علىبن موسى» است.»4
- ابومسلم خراسانى:
گروهى از فرقه خرّمیه پیروان بابک خرّمى پنداشتند که ابومسلم خراسانى (درگذشت ۱۳۷هـ)، همان کسى است که باید زمین را پر از عدل و داد کند؛ و کشته شدنش را به دست ابوجعفر منصور دوانیقى تکذیب نموده و به انتظار ظهورش بسر مىبردند.۵
اینکه ابومسلم که بود و از کجا آمده بود، درست معلوم نیست. اصل او را بعضى از اصفهان و بعضى از مرو مىدانند و در نژاد او هم اختلاف است؛ برخى عرب و برخى عجم نوشتهاند.۶
مشهور آن است که او غلام عیسىبن مَعْقِل عِجْلى بود و در سال ۱۲۴هـ. بُکیربن ماهان، یکى از دعات عباسى، در زندان کوفه کفایت و کیاست او را دید و اخلاصى را که نسبت به دعوت نشان داد، در او تأثیر گذاشت؛ پس او را از عیسى خرید و به شام برد و به امام عباسیان هدیه کرد و فنون تبلیغ و رموز دعوت را به او آموخت. در نهایت او را براى سرپرستى مسلمانان و تهیه مقدمات خروج عباسیان، به خراسان فرستاد. ابومسلم نفوذ بسیارى میان یارانش داشت و عباسیان از کشتن وى بیمناک بودند.۷
صاحب رسائل خوارزمى در مورد ابومسلم نظر منفى دارد؛ ۸ و چه بسا این نظر درست باشد. وى ضمن بر شمردن جنایات ابومسلم در رسائل خود بیان مىکند که:
به ابومسلم باید گفت ابومجرم؛ چون جنایات زیادى مرتکب شده است.
پس از مرگ ابومسلم، قیامها و نهضتهایى به خونخواهى او رخ داد. راوندیان و بومسلمیه (یا مسلمیه) و سپیدجامگان در عقاید دینى خویش ابومسلم را امام خود مىدانستند و بسیارى از ایرانیان او را یگانه امام واقعى خویش مىشمردند و مقام مهدویت و حتى الوهیت برایش قائل بودند.
رئیس فرقه خرّمیه یا خرّمیان، بابک بود. وى ادعاى خدایى داشت و در دوران مأمون زحمت بسیارى براى دولت عباسى ایجاد کرد. این زحمت و فتنه تا دوران معتصم ادامه داشت. وى از نژاد مطهربن فاطمه، دختر ابومسلم بود، که گروهى از همین فرقه مدعى مهدویت ابومسلم خراسانى شدند.۹
این نظریه و فرقه از نظر امامیه مردود مىباشد؛ چون با توجه به اصل و نسب ابومسلم و رفتار و جنایات او، مهدى بودن او مضحک است و طرفداران او هم منقرض شدهاند و الآن کسى قائل به مهدویت ابومسلم نمىباشد.
- نفس زکیه:
محمدبن عبدالله، معروف به نفس زکیه، کنیهاش ابوعبدالله است. مادرش هند، دختر ابوعبیدهبن عبدالله۱۰ بود. برخى از خاندان او و فرقه جارودیه وى را مهدى موعود۱۱ دانستهاند. وى در سنه (۱۴۵هـ / ۷۶۲م)(۸۷) از مدینه ادعاى مهدویت نمود و به وسیله منصور دوانیقى کشته شد؛ جالب این که پدر او نیز با پسرش به عنوان مهدى بیعت کرده است۱۲.
نفس زکیه اولین کسى از علویان است که در روزگار عباسیان قیام کرد و معاصر امام صادق(ع)۱۳ بود. وى از بیعت با منصور خوددارى کرد. ابراهیمبن عبداللهبن حسن، برادر نفس زکیه، مىگوید:
نفس زکیه به امید این که خداوند او را مهدى موعود سازد، قیام کرد. نامزدى نفس زکیه براى احراز موقعیت مهدى، نه تنها از طرف بستگان نزدیکش، بلکه از ناحیه مغیرهبن سعید عجلى مورد پشتیبانى قرار گرفت حتى پس از اعدام مغیره، پیروانش همچنان به نفس زکیه مؤمن باقى ماندند۱۴ و فرقه مغیریه به وجود آمد. اینان قائل بودند که نفس زکیه زنده است و در کوهى به نام علمیه ساکن است. آن کوهى است در راه مکه، در حد حاجز طرف چپ آن، که به مکه مىرود. او در آنجاست، تا خروج کند؛ ۱۵ در حالى که محمدبن عبدالله در مدینه خروج کرد و در همانجا کشته شد.
علت نامگذارى محمدبن عبدالله به نفس زکیه: علما و دانشمندان آل ابىطالب او را نفس زکیه و مقتول احجار الزَّیت مىدانند. محدث قمى در تتمهالمنتهى مىگوید: محمد را از جهت کثرت زهد و عبادت، نفس زکیه لقب دادند.۱۶ محمد در میان خاندان خویش از همه برتر و نسبت به علم و دانش کتاب خدا از همگان داناتر بود و در امور دینى فقیهتر. شجاعت، جود، صلابت و سایر مزایاى او از همگان بیشتر بود؛ از این رو کسى شک نداشت که مهدى موعود اوست.
روایت کردهاند که یکى از غلامان منصور گفت: منصور مرا به مأموریت مدینه فرستاد و گفت: پاى منبر برو و آنجا بنشین و گوش دار؛ تا ببینى محمد چه مىگوید. من رفتم و شنیدم که مىگفت: شما هیچ کدام شک ندارید که مهدى موعود من هستم. این سخن را که من از محمد شنیده بودم، به منصور گزارش دادم. او گفت: دشمن خدا دروغ مىگوید؛ بلکه مهدى فرزند من است و او مهدى نیست.۱۷
سلمهبن اَسلم جُهنى شاعر، درباره او گفته است۱۸:
اِنْ کان فى النّاسِ لَنا مَهدىٌّ یقیمُ فینا سِیرَهَ النَّبىِّ فَاِنَّهُ محمد التّقىُّ
اگر آن مهدى موعود که روش پیامبر(ص) را در میان ما بپا مىدارد، در میان مردم آمده باشد؛ بىشک او محمد (بنعبدالله) آن تقى پرهیزکار است.
یحیىبن على و دیگران به سند خود از ابوالعباس فلسطى روایت کردهاند که گفته: من به محمدبن مروان گفتم: محمدبن عبداللهبن حسن را دستگیر کن؛ زیرا او مدعى خلافت است و خود را مهدى نامیده. مروان گفت مرا با او چه کار؟ او مهدى نیست.۱۹ و نیز مغیرهبن زمیل روایت کرده که مروان به عبداللهبن حسن گفت: مهدى شما چه شد؟ عبدالله در پاسخ گفت: اى امیرالمؤمنین! این سخن را نگو و چنان نیست که به تو گزارش دادهاند. مروان گفت: چرا؛ ولى امید است خدا او را اصلاح نماید و هدایتش کند.۲۰ امام صادق(ع) هم به عبداللهبن حسن خبر داده بود که فرزندش مهدى موعود نیست و کشته مىشود و خلافت به ابوالعباس و برادران و فرزندان او خواهد رسید.۲۱
امام صادق(ع) خطاب به عبداللهبن حسن فرمود: «گمان مىبرى که پسرت همان مهدى است؟ چنین نیست و وقت آن نرسیده است» عبدالله به خشم آمد و گفت: من خلاف آنچه تو مىگویى، مىدانم. والله خداوند تو را بر غیب خویش آگاه نکرده است. تو را حسد بر پسر من، به این بیان واداشت. حضرت فرمود: «به خدا سوگند، حسد مرا وادار نکرد؛ ولى این مرد و برادران و فرزندانشان برابر شما هستند (آنها به خلافت رسند، نه شما).» پس دست را بر شانه عبداللهبن حسن زد و فرمود: «این خلافت به شما نخواهد رسید و به آنها تعلق دارد و به زودى هر دو پسرت کشته مىشوند.»22
پینوشتها:
۱. الغیبه، شیخ طوسى، ص ۱۹۲ و ملل و النحل، شهرستانى، ج ۱، ص ۱۶۶ و نجم الثاقب، نورى، ص ۲۱۵.
۲. تاریخ ادیان و مذاهب، مبلغى آبادانى، ج ۳، ص ۱۲۵۱، قم، انتشارات منطق، ۱۳۷۳ ش.
۳. مهدى موعود(عج)، على دوانى، ص ۴۲۳، ترجمه جلد ۱۳ بحارالانوار، مجلسى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ پانزدهم.
۴. کمالالدین و تمام النعمه، ج ۱، ص ۳۳۴، ح ۴.
۵. المهدیه فى الاسلام، سعد محمدحسن، ص ۱۸۴.
۶. تاریخ شیعه و فرقههاى اسلام، دکتر مشکور، ص ۷۸.
۷. جنبشهاى دینى ایران در قرنهاى دوم و سوم، غلام حسین صدیق، ص ۲۵۵، تهران، انتشارات پاژنگ، ۱۳۷۲ ش.
۸. تاریخ تشیع در ایران، رسول جعفریان، ج ۱، ص ۹۳ (به نقل از رسائل خوارزمى، ص ۱۶۵-۱۶۴).
۹. تاریخ سیاسى اسلام، حسن ابراهیم حسن، ج ۲، ص ۱۱۶-۱۱۵.
۱۰. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانى، ص ۲۲۱.
۱۱. همان، ص ۲۲۲، المهدیه فى الاسلام، سعد محمد حسن، ص ۱۲۵.
۱۲. اخبار الطوال، ابوحنیفه احمدبن داود این واقعه را سال ۱۴۴ ذکر کرده است، ص ۳۸۵.
۱۳. امام مهدى از ولادت تا ظهور، آیتالله قزوینى، ص ۵۷۰.
۱۴. تاریخ سیاسى اسلام، حسن ابراهیم حسن، ج ۲، ص ۱۲۶.
۱۵. تشیع در مسیر تاریخ، جعفرى، ص ۳۱۳.
۱۶. نجم الثاقب، نورى، ص ۲۱۴.
۱۷. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانى، ص ۲۲۲.
۱۸. همان، ص ۲۲۸.
۱۹. همان.
۲۰. همان، ص ۲۴۶.
۲۱. همان، ص ۲۴۷.
۲۲. همان، ص ۲۴۳.
منبع: محمدرضا نصورى، مجله انتظار، شماره ۸