جان ففر» تحلیلگر سیاست خارجه در یادداشتی که وبسایت «لوبلاگ» منتشر کرده است به روند فزاینده جابجایی های جمعیتی در منطقه خاورمیانه و پیامدهای آن پرداخته است.
موعود بدون رد یا تایید این مطلب و صرفا به منظور آگاهی از افکار صاحبنظران خارج از کشور به حضور مخاطبان محترم در سایت قرار داده است :
ساعت که از نیمه شب ۱۵ اوت ۱۹۴۷ گذشت، هند و پاکستان به دو کشور مجزا تبدیل شدند.
این رویداد، یعنی جشن استقلال پس از سه قرن سلطه ی استعماری بریتانیا که بایستی باعث فرح و سرور میشد، سریعا به یکی از بزرگترین تراژدی های تاریخ معاصر تبدیل شد. با به پایان رسیدن سال ۱۹۴۸، پس از یک نوبت اخراج مسلمانان از هند و اخراج هندوها از پاکستان، بین یک تا دو میلیون کشته بر جای ماند. تندروها در هر دو کشور تازه متولد شده مصمم به ایجاد فضاهایی بودند که در آن خلوص قومیبرقرار باشد و بدین منظور بی رحمانه به حذف کسانی اقدام کردند که با این فضا «جور در نمی آمدند».
«نیسید هجری» در کتاب جدید خود به نام «تشویش های نیمه شب» می نویسد: «دارودسته های آدم کش بعضی روستاها را سراسر به آتش میکشیدند، مردان و کودکان و سالخوردگان را تا سر حد مرگ می زدند و زنان جوان را برای تعرض با خود میبردند. برخی سربازان و روزنامه نگاران بریتانیایی که اردوگاه های مرگ نازی ها را به چشم خود دیده بودند میگفتند وحشی گری های پس از تقسیم هند وخیم تر بوده است».
تاریخ جابجایی های جمعیتی، تاریخ دلچسبی نیست.
در جریان جنگ جهانی اول، متعاقبا فروپاشی امپراطوری عثمانی، و یک درگیری سه ساله بین ترکیه و یونان که از پی آن آمد، بر اثر عملیاتی دهشتناک با هدف پاکسازی قومی نزدیک به ۱.۵ میلیون یونانی ساکن در آناتولیا جان خود را از دست دادند. جابجایی جمعیتی رسمیکه در سال ۱۹۲۳ صورت گرفت، برخلاف آنچه بعدا در جریان تقسیم هند رخ داد، تلاشی برای جلوگیری از جنایتهای بیشتر بود و نه ایجاد جنایت های جدید. در نتیجه، ترکیه بخش عمده ی جمعیت یونانی مسیحی خود را (۱.۵ میلیون نفر) از خاک خود اخراج کرد و یونان هم مسلمانان ساکن این کشور را (۵۰۰هزار نفر). اگرچه ابعاد مرگ و میر در جریان این بده بستان جمعیتی کمتر از هند بود، رنج و زیان انسانی همچنان شدید بود، و بر اثر آن اقوامیبا اصل و نسب های کهن به چشم بر هم زدنی از روی زمین محو شدند.
جابجایی هایی جمعیتی آسیایی جنوبی و بالکان عمدتا بر مبنای قومیت و دین بود. اما گاه و بیگاه ایدئولوژی مردم را وادار کرده است که برخلاف مسیر حرکت دیگر مردمان حرکت کنند. پس از انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ و پیروزی نیروهای سرخ در جنگ داخلی پس از آن، سفیدها که بازنده بودند گروه گروه اتحاد شوروی را ترک کردند و در نتیجه حدود یک میلیون نفر از این قماش، گروه های مهاجرتی بزرگی در سراسر اروپا شکل دادند. این انقلاب ضمنا باعث جذب افرادی شد که مایل به تجربه ی زندگی در یک حکومت کمونیستی بودند، اگرچه جریان ورودی به داخل خاک شوروی در مقایسه با جریان خروجی بسی کوچکتر بود.
امروز، خاورمیانه شاهد یک جابجایی جمعیت بزرگ مقیاس است که سومین جابجایی بزرگ در این منطقه طی یک قرن گذشته است. دین و قومیت نقشی مهم در این جابجاشدگی بازی میکنند. اما ایدئولوژی هم دستی در آن دارد. عوامل تاثیرگذار در این اتفاق هرچه که باشد، اما تحولات حاصل از آن پر هزینه است. مردم جان می دهند، مرزها در حال تغییر است، و آتش ناسازگاری و اختلاف زیر خاکستر در حال شعله ور شدن است که دامن نسل های آینده را خواهد گرفت.
ترسیم دوباره ی نقشه ی خاورمیانه
در دوران معاصر، خاورمیانه سه موج مجزای تغییر مرز و جابجایی جمعیتی را تجربه کرده است.
اولین موج با پایان جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراطوری عثمانی و تاسیس دولت مدرن ترکیه و تعدادی قلمروی درهم و برهم استعماری فرا رسید. موج دوم با عقب نشینی قدرت های اروپایی در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ فرا رسید که نسخه های امروزین عراق، لبنان، سوریه، و اردن حاصل آن بود. و در سال ۱۹۴۸، تاسیس دولت اسراییل بر مبنای چیزی که زمانی منطقه تحت قیمومیت بریتانیا بود، میلیون ها یهودی را از سراسر جهان به این کشور جدید جذب کرد و همزمان میلیون ها فلسطینی را در جریان «نکبه» بی خانمان کرد.
امروز، که تغییر مرزهای بزرگ مقیاس در خاورمیانه در حال رخداد است، سراسر این منطقه «نکبتی» جدید را تجربه میکند.
حکومت هایی که وجودشان برای ما سالها انکارناپذیر بود (یعنی عراق، سوریه، اسراییل، مصر، عربستان سعودی)، حالا در حال دگرگونی هستند. زنجیره ی حوادثی که جرقه اش با تجاوز آمریکا به افغانستان و عراق خورد، بی رحمانه به پایان منطقی خود نزدیک میشود؛ نتیجه، نه تحکیم حکومت های دموکراتیک و سکولار که تجزیه ی موجودیت های چند قومی و چند مسلکی است. نیروهای ملی گرا نه فقط بر سر کنترل حکومت های منطقه که بر سر خود ذات نهادهای حکومتی با افراطیون مذهبی بر سر جنگ افتادهاند. در همین اثنا، قدرت های خارجی با توهم اینکه بتوانند بر نتیجه ی ماجرا تاثیرگذار باشند، جریان تسلیحات و پول را به درون منطقه سرازیر کردهاند.
خیلی از آدم ها سر جای خود باقی نماندهاند که ببینند چه کسی برنده میشوند. آنها با دو پای خود در حال رای دادن هستند.
میلیون ها پناهنده، که اغلب از سوریه هستند اما آوارگان افغانستان و عراق هم در بینشان هست، سرازیر به کشورهای همجوار شدهاند. کسری بودجه هایی که برای مدیریت این موج آوارگان موجود است (و کمبود غذا و مراقبت بهداشتی که به خاطر آن در کمپ های پناهندگی اردن و لبنان پدید آمده است) باعث تسریع یک موج دوم مهاجرت شده است که مقصدش اغلب اروپا است. حکومت های این کشورهای جنگ زده شهروندان خود را وا گذاشتهاند، آنها هم به دنبال جایی هستند که حکومتش دست کم سرپناهی در مقابل خشونت و بلاتکلیفی هرروزه برایشان فراهم آورد.
در تحول دیگری که به همین میزان تکان دهنده است، ده ها هزار خلاف جریان پناهندگان در حال حرکت هستند.
داعش حدودا ۳۰هزار نفر را طی دو سال گذشته جذب کرده است. با توجه به جریان ورودی ۱۰۰۰ سرباز جدید در هر ماه، داعش قادر به حفظ توان رزمی خود با ۲۰هزار الی ۳۰هزار رزمنده ی متعصب است، علیرغم اینکه تاکنون ۷هزار حمله ی هوایی را از سر گذرانده است و حدود ۱۰هزار نفر از اعضایش را از دست داده است (یا شاید هم، توان نظامی اش را بخاطر این شهادت ها توانسته حفظ کند که خوب برایش جاروجنجال راهانداخته است).
اگرچه این تازه سربازان همگی متعهد به یک قرائت واحد از اسلام سنی هستند، تصمیمشان برای پیوستن گله وار به داعش بیشتر شبیه به مهاجرت افرادی هست که پیش از این با انگیزه های ایدئولوژیک تر به اتحاد شوروی می پیوستند. بی بروبرگرد، اگر واقعا به دنبال یک نسخه ی بنیادگراتر از اسلام بودند، می توانستند به عربستان سعودی بروند. اما آنها فریفته ی این وعده ی داعش شدهاند که می خواهد دین و حکومت را در خلافتی جدید به هم بیامیزد. داعش که همزمان هم عمیقا محافظه کار و هم سراسر انقلابی است، وعده اش این است که جهان را با فرو رفتن در قرون تاریک قطع سر و توییتر تغییر می دهد.
بحران فعلی پناهندگی آشکارترین نشانه ی این موج از تغییر مرزها در خاورمیانه است. اما این تنها نشانه ی موجود نیست.
مناطق محصور
هم ایالات متحده و هم روسیه متعهد به پشتیبانی از حکومت های اقتدارگرا در خاورمیانه هستند. فقط فرقشان این است که از حکومت های اقتدارگرای متفاوتی حمایت میکنند.
روسیه مدتهاست از دولت «بشار الاسد» حمایت کرده است. اخیرا هم تلاش کرده است رژیم سوریه را به عنوان بهترین فرصت برای شکست داعش جا بیاندازد. «ولادیمیر پوتین» رییس جمهور روسیه جت های جنگنده پیشرفته و یک فوج سرباز اعزام کرده است تا با نیرویی بجنگند که پیش از این ماجرا هم حکومت اقماری خود را در خاک روسیه در قفقاز شمالی اعلام کرده بود. این هفته، روسیه اولین حمله ی هوایی خود علیه داعش را در خاک سوریه صورت داد.
«اوباما» رییس جمهور آمریکا این هفته در نشست سازمان ملل متحد درباره مقابله با داعش، خواهان یک راهبرد «فکری و احساسی» برای مبارزه با افراط گرایی خشن به شکل اساسی شده است. اما ایالات متحده هم مشغول بمباران داعش است، از گروه های اپوزوسیون مثل کردها حمایت میکند، و تلاش میکند جنگجویان «میانه رو» را تعلیم دهد که وارد معرکه شوند (که تا این لحظه شکستی ملالت بار بوده است). نتیجه ی محتمل این راهبرد، سرعت گرفتن تجزیه ی سوریه خواهد بود. کردها، دروزها، سنی ها، و علوی ها در جریان خشن گریز از مرکز این کشور در حال جدا شدن از یکدیگر هستند، و تلاش های ائتلاف تحت رهبری آمریکا برای سرنگونی اسد و شکست داعش خشم و نفرت بین این گروه ها را بیشتر هم میکند.
حال آنکه چند قدم آن طرفتر در عراق، سند گویای شکست چنین راهبردی به وضوح به چشم می خورد. سالها جنگ باعث ایجاد صلح یا نابودی افراط گرایی نشده است. دولت اوباما تلاش کرده است از طریق ایجاد آش شله قلمکاری از اتحادها که مبنایی غیر عاقلانه دارد عراق را سرپا نگه دارد، که صرفا منجر به تضعیف نظام ایمنی این کشور و رشد بیماری مرگبار داعش شده است.
سوریه و عراق تنها کشورهایی نیستند که به سمت یک همگونی جمعیتی وحشتناک پیش می روند. جمعیت مسیحی این منطقه به ۴ درصد کاهش یافته است؛ از ۱.۵ میلیون نفر در عراق به ۵۰۰هزار نفر در حال حاضر، از اقلیتی قدرتمند در لبنان به ۳۴ درصد. خشونت فرقه ای دامنگیر مسیحیان قبطی در مصر و لیبی هم شده است. اگر داعش در این کشورها پا بگیرد، بی شمار اقلیت های دیگر هم در معرض خطر قرار خواهند گرفت.
در همین اثنا، عربستان سعودی هم اقلیتی قابل توجه از شیعیان را داراست که بین ۱۰ تا ۱۵ درصد جمعیتش را شکل می دهند و از مدت ها پیش با تبعیض روبرو بودهاند. آخرین مورد مربوط به «علی النمر» میشود که مقامات سعودی او را چهار سال پیش و در سن ۱۶ سالگی بازداشت کردند و جرم او شرکت در تظاهرات اعتراضی نسبت به تبعیض های ضد شیعی بود. دولت سعودی تصمیم دارد سر او را ببرد و بعد بدنش را همچون هشداری برای دیگران به صلیب بکشد. با چنین دوستانی دیگر چه کسی به دشمن نیاز دارد؟
و بعد اسراییل هم هست که هر کار از دستش برآمده برای منزوی کردن فلسطینیان در مناطق اشغالی و رفتار تبعیض آمیز نسبت به جمعیت عرب خود انجام داده است. وضعیت درون اسراییل آنقدر زهرآگین شده است که «سید قشوع» (موفقترین نویسنده فلسطینی در اسراییل) خانواده خود را به شهر «شمپین» در ایالت ایلینوی آمریکا منتقل کرد.
و دست آخر، با سقوط «قندوز» به دست طالبان در هفته ی جاری، افغانستان هم در آستانه ی پیوستن به به عراق و سوریه در مسیر تجزیه ملت-دولت است. قندوز که شهری با ۳۰۰هزار نفر جمعیت است، اولین منطقه ی شهری است که طالبان پس از شکست در سال ۲۰۰۱ موفق به تسخیر آن شده است. اگر طالبان دوباره قدرت را در دست بگیرد، انتظارش را داشته باشید که این کشور از سوریه جلو بزند و بار دیگر به صادرکننده نخست پناهندگان تبدیل شود، که در نتیجه ی آن رنج و زیانی بسیار بیشتر دامنگیر اقلیت ها خواهد شد.
معاهده ای جدید
روسیه پیش از این که این اوضاع پیش بیاید ائتلافی با ایران، عراق و سوریه شکل داده است تا با هدف مبارزه با داعش به همکاری اطلاعاتی بپردازند. چنانچه ایالات متحده و روسیه قرار بود اختلافات خود را کنار بگذارند تا خصوصا در مورد مشکلات سوریه یک راه حل سیاسی بیابند، مسیری طولانی در پیش بود تا به اجماع مورد نیاز برای رسیدگی به دردهای خاورمیانه دست یابند. اما این کافی نیست.
مشکل خاورمیانه چیزی نیست که خارجی ها بتوانند درستش کنند. معضل اساسی خاورمیانه به خود ذات حکومت بر میگردد.
مسئله این است که مدل های حکومتی مختلفی که در منطقه وجود دارند جوابگو نیستند. ناسیونالیسم اقتدارگرای عرب، که «اسد» در سوریه و «السیسی» در مصر نماینده اش هستند، یک کابوس حقوق بشری است. خداسالاری های جایگزینی هم که در عربستان سعودی و ایران مشاهده میشود چنگی به دل نمی زند، اگرچه در ایران دست کم برخی روندهای دموکراتیک برقرار است. حکومت های سلطنتی حاشیه خلیج فارس متکی بر نیروی کار ارزان قیمت خارجی و یک نظام کاستی برای حفظ خاندان حاکمه در قدرت است.
اسراییل هم یک نظام آپارتایدی ساخته است که خودش را در محیطی شدیدا پرمخاصمه شناور نگه دارد. نظام اقراری لبنان سالهاست که فلج شده است. عراق قرار بود الگویی باشد برای همه ی کشورهای پسا ۱۱ سپتامبر در منطقه که از آن پیروی کنند، اما حالا با توجه به خودمختاری کردها و جدایی طلبی داعش، دشوار می توان آن را یک حکومت نامید.
ترکیه زمانی با مصالحه ای که بین مذهبی های مقید (حزب عدالت و توسعه)، ناسیونالیست های سکولار (کمالیست ها)، و اقلیت ها (خصوصا کردها) برقرار ساخت، امید فراوانی در دلها ایجاد کرد. اما آن مدل هم به خاطر قدرت طلبی «رجب طیب اردوغان» فروپاشیده است.
خارجی ها نمی توانند یک نظام حکومتی را تحمیل کنند، آنچنان که قدرت های استعماری پس از جنگ جهانی اول یا دولت بوش پس از تجاوز به عراق در سال ۲۰۰۳ تلاش به تحمیل چنین چیزی را داشتند. اما می توانند در کاهش میزان خشونت نقش داشته باشند تا فضایی ایجاد شود که درون آن گفتگوهای انتقادی بر سر کم و کیف یک حکومت مناسب شکل بگیرد.
اوباما بار دیگر در نشست سازمان ملل متحد درباره اهمیت راه حل های سیاسی سخن گفت. بسیار خب: تمرکز بر یکی (اسد) را متوقف کنید و بر بسیاری دیگر (پناهندگان) دوباره متمرکز شوید. با روسیه، ایران، اتحادیه اروپا، و دیگران بنشینید تا راه حلی سیاسی برای سوریه بیابید که بتواند جلوی جابجایی جمعیتی مداوم را بگیرد و مانع از یک تراژدی بزرگتر بشود.
منبع: LobeLog / John Feffer