چکیده:
نویسنده مقاله زیر که متوجه نکتهای ظریف در عمده آثار تولیدی شرکت والت دیزنی شده است، سعی دارد توضیح قابل قبولی را برای غیبت والدین در اکثر تولیدات این شرکت ارائه دهد. آیا این اتفاق ناشی از احساس گناهی است که دیزنی به خاطر مرگ اتفاقی مادرش متوجه خود میدانسته است؟ آیا این کار برای افزودن بر جذابیتهای نمایشی این آثار صورت میگیرد؟ به نظر میرسد که پاسخ را در این دو مورد خلاصه کردن، سادهاندیشی باشد. به دلیل غیبت والدین در اکثر تولیدات دیزنی، باید به دنبال توضیحی فراگیرتر برای این رخداد بود. شکی نیست که دست کم این آثار با توجه به مقبولیت چند دههای آنها در میان چند نسل از خانوادههای امریکایی، در از هم پاشیده شدن ارزشهای خانوادگی در این کشور سهم بهسزایی داشتهاند.
هفته پیش همینطور که باران پشت پنجره بر همه جا شلاق میکشید، من و دخترم نشستیم تا یک نوستالژی عصرانه خانوادگی را زنده کنیم. از همان نوع نوستالژیهایی که فیلمهای «والت دیزنی» سرآمد به نمایش گذاشتن آن هستند. همان نوع نوستالژی که چنین جایگاه ویژهای را در خانههای ما به دیزنی بخشیده است. از نظر ما این مارک تجاری حکایتگر دنیایی از ارزشهای خانوادگی و سنتهای گذشته است. جایی که فارغ از تنوعی که با آن مواجهیم، نیت خیر همواره بر شر پیروز میشود.
فیلمهای دیرنی با قلبهای ما سخن میگویند و زندگی کودکانمان را به نوعی احساس امنیت در جهانی چنین نامطمئن میآرایند.
به این ترتیب بود که در آن روز خیس خورده از باران، از طریق تماشای سه گل سرسبد و محبوب دیزنی خندیدیم و گریستیم: فیلم زیبا و رقت انگیز «بامبی»، «شاه شیر» باشکوه و «در جستوجوی نمو»ی افسونکننده.
ولی ساعاتی بعد یک مرتبه متوجه چیز دیگری شدم که در فیلمهای دیزنی مفقود است، چیزی جز آن افسون نوستالژیک قدیمی و خوب؛ در فیلمهای دیزنی والدین کجا هستند؟ بامبی که پدرش قبل از به دنیا آمدنش او را ترک کرده است، شکار و تیراندازی را از مادرش میآموزد. فیلم تراژیکی که امروزه با گذشت چهاردهه از زمانی که برای نخستین بار آن را در کنار مادرم تماشا کردم، همچنان من را به هقهقهایی غیر قابل کنترل میاندازد.
اما همه ماجرا این نیست. در شاه شیر، سیمبا در مرگ پدرش به طور تلویحی دست داشته است و در تلاشی بیثمر، برای فرار از بدبختی خود میگریزد. در حالی که نمو ـ این ماهی یاغی ـ تنها بازمانده حمله یک ماهی باراکودای خشن که به مرگ مادر و خواهران و برادارانش انجامیده است و بیشتر طول قصه را در قهر با پدرش به سر میبرد.
درک اینکه یکی از درونمایههای مشترک این سه فیلم، فقدان یکی از والدین است، تنم را لرزاند. آیا باید باور کرد این یک تصادف محض است؟ کاملاً پیداست که نه. آشکارا به نظر میرسد که دیزنی، یعنی سازمانی که بیشتر از هر شرکت دیگری دوست بچههاست، با والدین مشکلی دارد.
از آنجا که شکلگیری این شرکت در قرن بیستم بوده است، ستانده دیزنی نیز تولید محصولاتی انبوه از خانوادههای غیرکارکردی و درهمشکسته بوده است.
دامبو نیز که مثل بامبی مخاطبانش را آزار میدهد، یک بچه فیل پسر بدون پدر است که بعد از زندانی شدن مادرش به خاطر مشکلات روانی، از او دور میافتد.
بچه گربههای فیلم گربههای اشرافی نیز ـ که یکی از فیلمهای مورد علاقه دوران کودکی من بود ـ بدون پدر هستند. آریل (در پری دریایی کوچولو) یا بل (در دیو و دلبر) نیز فقط مادر دارند.
حتی در موردی اخیرتر، طرفداران آخرین قسمت داستان «اسباب بازی»ها در حالی از تماشای این فیلم لذت بردهاند کهاندی ـ شخصیت اصلی این فیلم ـ در شرایطی بزرگ شده است که فقط مادر داشته است. هر چند که از فقدان مطلق پدر نباید نگران شد، چرا کهاندی چیزی بیشتر از یک گاوچران چوبی نیست.
اما این فقط کارتونهای دیزنی نیستند که مشمول این فقدان مطلق والدین میشوند، در فیلمهای تلویزیونی غیر انیمیشنی و فیلمهای سینمایی آن نیز ماجرا به همین ترتیب است.
در کانال تلویزیونی دیزنی، هانا مونتانای محبوب ـ که نقش آن را مایلی سایروس بازی کرده است ـ فوت و فنهای نوجوانی را از پدرش که تنها با او زندگی میکند یاد میگیرد، چرا که از مادرش خبری نیست.
روی پرده سینما: «نقشه بازی» روزشمار جستوجوی دختری ده ساله به دنبال پدرش است که مدتها قبل، در پی درگذشت بیزمان ـ اگر چه نه کاملاً غیرقابل پیشبینی ـ مادرش، تک سرپرستش گم شده است.
فیلم «جادو شده»، گیزل که یکی از شاهزادههای نمونه اولیه دیزنی است، گرفتار همین قضیه میشود. این شاهزاده از روی فضای خشن نیویورک، به عنوان یک دختر جوان بدون مادر الگوبرداری شده است.
تا این نقطه از تحقیقم، من به شکلی فزاینده از غیبت مدلهای نقش والدینی در جهان والت دیزنی به شدت ناراحت شده بودم. تازه باز هم هست.
برخی از شخصیتهای دیزنی حتی بهاندازه کافی بخت و اقبال ندارند که یکی از والدینشان داشته باشند و قبل از اتمام فصلهای ابتدایی فیلم، کاملاً یتیم میشوند.
بچه تارزان بعد از خورده شدن والدینش توسط یک پلنگ در جنگل رها میشود. در« فاکس» تاد را داریم و در «شمشیر در سنگ» آرتور را که رها شدهاند تا بدون والدینشان به دنبال سرنوشتشان بروند.
در این اندیشهام که آیا این غیبت برجسته از مهر و مراقبت والدین در محصولات دیزنی، به تأثیرگذاریهای نمایشی این آثار کمک میکند؟ آیا باید به قهرمان اصلی فرصتی برای رویارویی با چالشهای شخصی را بدون راهنمایی یکی از والدینش را داد یا ماجرا چیزی جز این است؟
آیا مرگ مادر والت دیزنی ـ و احساس گناهی که تا آخر عمر بر دوش پسرش سنگینی کرد ـ کاتالیزوری برای این مرگ والدین در محصولات دیزنی میتواند باشد؟
والت دیزنی در سال ۱۹۳۸ و با بهرهگیری مالی از ساخت اولین فیلم صفحه عریضش یعنی «زیبای خفته»، به مناسبت سالگرد ازدواج فلورا و پدرش الیاس، برای آنها خانهای در لس آنجلس خریداری کرد.
در همان ایام نمایش فیلم بود که فلورا از حرارت کلافهکننده که از دیگ حرارت مرکزی میآمد شکایت کرد و پسر مهربانش فوراً ترتیب تغییر مکان آنها را داد. چند روز بعد فلورا در اثر فقدان اکسیژن ناشی از سوخت نامناسب دیگ به دلیل اشکال در نصب آن درگذشت. آیا گناه بیجایی که والت دیزنی از مرگ مادرش متوجه خود میدانست، او را به زدودن نقش والدین ـ به خصوص مادران ـ از آثارش سوق داد؟
آیا این انگیزه بعد از مرگ دیزنی در سال ۱۹۶۶ به یکی از درونمایههای اصلی آثار دیزنی تبدیل شده است؟ بیتردید این امر میتواند توضیحدهنده انواع داستانهای عامیانه و قصههای پریانی باشد که دیزنی برای اقتباس ادبی آنها را انتخاب کرده است، اگر چه داستانهای عامیانه دیگری نیز وجود دارند که در آنها یک مادر و یک پدر به تصویر کشیده میشوند.
این شرکت، «سیندرلا» (بدون مادر)، «سفید برفی» (بدون پدر یا مادر، اما دارای یک نامادری بیرحم سنگدل) و «کتاب جنگل» (ماوگلی یتیم که توسط یک خرس و یک ببر بزرگ شده است) را به شکل کارتونی در آورده است.
اما شاید در ارتباط با این موضوع، گستاخانهترین مورد، خرید اثر حماسی جی. ا باری، یعنی «پیتر پن» باشد که در آن یک پسر بچه نه تنها مسئولیت کل یتیمهای جزیره (کودکان گمشده) را بر عهده دارد، بلکه والدین وندی پیوسته در پی معاشرتهای بیپایان خود میروند و بچههایشان را تحت مراقبت سگ خانواده رها میکنند.
راه سومی نیز برای توضیح فقدان حضور والدین در آثار دیزنی وجود دارد. آیا ممکن است این شرکت ـ و آثار آن ـ بازتابی واقعی از جامعه درمانده و افتراق مشهود خانواده متمرکز سنتی باشند؟
آیا توضیح دیگری برای این پدیده وجود دارد؟ شاید با توجه به اینکه ما ـ و فرزندانمان ـ چندین دهه است که عقل و هوش خود را به این سرگرمیبیضرر دادهایم، دیزنی نیز سهم خود را در اضمحلال ارزشهای خانوادگی ادا کرده باشد؟
آیا ما ناخودآگاه این زدوده شدن نقش پدر و مادرها از فیلمهای این شرکت را پذیرفتهایم؟ اگر عامل دیگری در کار نباشد، دیزنی متهم است که در احترام گذاشتن به این مقدسترین علقهها ـ که همان علقه پدر و مادر نسبت به فرزندانشان باشد ـ قصور ورزیده است.
با توجه به آنچه گفتم، دیگر مشکل بتوان نام آثار این شرکت را سرگرمی خانوادگی گذاشت، اینطور نیست؟
منبع: http://vigilantcitizen.com/?p=4840
نشریه سیاحت غرب شماره ۸۶