یکى از اخلاق پسندیده اسلامى، عیادت از بیماران و به طور کلى دید و بازدید در میان مؤمنان است. در تاریخ حضرت امام رضا (ع) وارد شده که آن حضرت همانند جدّ بزرگوارش پیامبر اسلام (ص) اگرچند روز یکى از دوستان و مؤمنین را نمىدید، حالش را مىپرسید، و اگر مطّلع مىشد که بیمار است به دیدار او مىشتافت.
یکى از روزها یک نفر از شیعیان آن حضرت بیمار شد، و حضرت امام رضا (ع) براى دیدار او به خانهاش تشریف بردند و حالش را پرسیدند. سپس در همان چند لحظه آن بیمار را تسلّى خاطر دادند و موعظه و اندرز نمودند و به او فرمودند: مردم دو گروه هستند، یکى با مرگ به راحتى و آسایش دست مىیابد، و دیگرى با مرگش مردم را از شرّ خود راحت مىکند، و تو اگر مىخواهى از گروه اول باشى، ایمان به خدا و ولایتت را تجدید کن تا پس از مرگ در آسایش باشى. آن مرد چنین کرد و پس از چند لحظه در محضر پر مهر و محبّت حضرت امام رضا (ع) چشم از جهان فرو بست ۱.
موعود، شماره۸۵، ص: ۱۳
اتاق و در اختیار آن مخدرات هست نزد تو بیاورم»، تا اینکه جلودى پذیرفت.
امام وارد اتاق شدند و به آن مخدّرات امر فرمودند که هرکدام جز یک پیراهن برتن، آنچه که دارند، اعم از زیورآلات، خلخال، گوشواره و حتى مقنعههاى روى سرشان را به همراه تمام اثاثیه خانه به جلودى دادند.
از این واقعه مدتها گذشت تا اینکه حضرت امام رضا (ع) به خراسان تشریف آوردند و به اصطلاح ولىعهد مأمون عباسى شدند، و مأمون دستور داد که تمام اطرافیان و درباریان با آن حضرت بیعت کنند. همه بیعت کردند، جز نفرات معدودى که یکى از آنها همین جلودى بود.
مأمون عباسى آن چند نفر را به جرم عدم بیعت با امام رضا (ع) به زندان افکند. جلودى با آن سابقه ننگین و با آن دشمنى و هتک حرمتى که نسبت به امام رضا (ع) روا داشت، و با آنکه با آن حضرت از بیعت هم سرباز زد، مورد لطف و عنایت و عفو حضرت رضا (ع) قرار گرفت؛ به این ترتیب که یک روز بعد از زندانى شدن جلودى، مأمون به خدمت امام هشتم (ع) شرفیاب شد، و موضوع زندانى شدن آن چند مخالف و از جمله جلودى را به ایشان عرض کرد، و سپس دستور داد که زندانیان احضار شوند.
حضرت امام رضا (ع) کنار مأمون نشسته بودند که از دور چشمشان به جلودى افتاد. با وجودى که آن حضرت (ع) از ظلم و ستم آن شخص دلآزرده شد، و مورد چپاول و هتک حرمت او قرار گرفته بودند، و بالاخره مىدانستند که جلودى با ایشان دشمنى آشکار دارد، با تمام اینها جلودى را عفو کردند و با لطف و مرحمت خویش از گناهان او چشم پوشیدند، و به همین جهت به مأمون رو کردند و با صورت گشادهاى فرمودند: «این پیرمرد جلودى را به من ببخش و آزادش کن»، مأمون با صداى آهسته عرضه داشت: این همان است که دختران پیغمبر را آزرده و خانه شما را چپاول کرده است!
اما جلودى از آن کینه و بغضى که نسبت به حضرت رضا (ع) داشت، گمان برد که آن حضرت عقوبت و مجازاتش را از مأمون مىخواهند، از این رو به مأمون گفت: تو را به خدا و به خدمتگزارىام به پدرت هارون، سوگند مىدهم که خواهش این آقا را نسبت به من نپذیرى!
مأمون که وضع را چنین دید، از بزرگوارى امام رضا (ع) و خباثت جلودى در شگفت شد و به جلودى گفت: نه به خدا سوگند خواهش این آقا را نسبت به تو عملى نمىکنم. سپس به دژخیم خودش دستور داد گردنش را بزند ۲.
پىنوشتها:
______________________________
(۱). امین، سیّد محسن، اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۴۲.
(۲). علامه مجلسى، بحار الانوار، چاپ جدید، ج ۴۹.