گروه تحلیل و خبر موعود – از سال ۱۹۷۹ تا کنون، کشمکشهایی و درگیریهایی اغلب خشونتبار بر سر چگونگی سازگاری با سنت با مدرنیته سراسر جهان اسلام را در گرفته است. این کشمکشها بر سر آینده تمدن اسلامی تا حدودی شبیه است به جنگهای مذهبی و جریان نوسازی مدنی که در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی، که مسیحیت را تحت تاثیر قرار داد . همچنین شباهت دارد به مقابله ای دراز در قرون نوزدهم و بیستم بر سر چگونگی سازماندهی تمدن مدرن صنعتی یا همان انقلاب صنعتی.
اساسا، آمریکا هموار در کشمکشهای درونی جهان اسلام یک بیگانه بوده است – یک شریک واکنشی و بیمیل. آمریکاییها ذاتا تمایل دارند که خود و دولتشان را در قلب این داستانها ببینند و خودشان را به عنوان قربانی یا مجرم نشان بدهند. اما این دوبینی باعث مخدوش شدن چشم اندازها شده و مانع توسعه راهبردهای سازندهتر میشود، راهبردهایی که باید شامل مشارکتهای جهانی پیچیده باشد.
بعلاوه، ژئوپولیتیک جنگ های درونی اسلام تغییر کردهاند. همچنین تهدیدها علیه آمریکا نیز دستخوش تغییر شدهاند و بنابراین رویکرد واشنگتن هم باید تغییر کند.
در جهان اسلام، سال ۱۹۷۹ یک نقطه عطف بزرگ و آغازگر جنگهای درونی بود. در ایران، یک انقلاب مردمی، نظام شاهنشاهی این کشور را سرنگون کرد؛ در افغانستان، یک عدالت خواهی عمومی اسلامگرا علیه دولتی سوسیالیست، که یک سال پیش پادشاهی کشور را سرنگون کرده بود، باعث شد شوروی کاملا بر این کشور سلطه یابد. پاکستان قاطعانه به سوی حکومت اسلامی حرکت کرد. در عربستان سعودی، انقلابیون اسلامگرا مسجد الحرام را اشغال کردند.
عربستان سعودی شورشها و خیزش ها را به طرز وحشیانه ای سرکوب و با همکاری پاکستان، پایبندیاش به حکومت اسلامی را تقویت کرد تا بتواند تندروها را به عنوان همدست وارد تشکیلات خود کند و با انقلاب اسلامی ایران که ادعا میکرد رهبر راستین جهان اسلام است، مقابله کند.
زادگاه تمام این سه انفجار، جوامعی با اکثریت مسلمان بود که برای همزیستی با جهان مدرن تقلا میکردند. در ایران، افغانستان و عربستان سعودی، استدلال انقلابیون اسلامگرا این بود که آنها در حال مبارزه با یک حکومت استبدادی سکولار هستند که هدفش مدرنیزه کردن کشور از بالا به پایین است و این هدف باعث ایجاد تنگناهای شدید و از بین بردن روشهای سنتی زندگی میشود
استدلال انقلابیون همواره شامل این اتهام بود که استبدادگران تحت تاثیر روشهای حکومتی خارجی و نفوذ بیگانگان، فاسد شدهاند.غربیان از جمله آمریکاییها، روسها شروران همیشگی بودند. اسلامگرایان نوید مبارزه با فساد و عدالتخواهی، احیای هماهنگی مذهبی و حفظ قانون و نظم بر پایه فقه اسلامی را میدادند. در انقلابهایی که دنیای غرب را زیر و رو کرد، آزادی معیار اصلی بود. اما در جهان اسلام عدالت، رایجترین مطالبه بود.
در ایران، مدرنترین کشور در میان سه کشور مذکور، متحدانی مهم از میان تاجران، متخصصان و دانشجویان شهری به انقلابیون پیوستند. استبداد شاهنشاهی این نیروهای لیبرال سنتی را سرکوب کرده بود.
شعلههای ۱۹۷۹ به سرعت آتش جنگهای بزرگی را شعله ور کرد. صدام حسین، دیکتاتور آمریکا، قدرتش را در سال ۱۹۷۹ محکم کرد و سال بعد با امید مشروعیت و گسترش حکومتش، جنگ با ایران را آغاز کرد. صدام خود را پرچمدار اسلام سنی در برابر شیعیان ایران معرفی کرد، ایرانی که تهدیدی علیه حکومت او بود چرا که اکثریت کشور عراق را هم شیعیان تشکیل میدادند.
برغم اینکه آمریکا اعزام نیروهای دریاییاش به خلیج فارس را افزایش داد اما ایالات متحده بازیگری حاشیهای در جنگ ایران و عراق و جنگ شوروی در افغانستان بود. آمریکا که درگیر یک کشمکش نسبتا جزئی و در نهایت بیهوده بر سر لبنان بود – جایی که ایران و عربستان سعودی نیز یک جنگ نیابتی به راه انداختند- نقش ناچیزی در جنگ ایران و عراق داشت و فقط در پایان جنگ و هنگامی که پای حمله به تانکرهای نفت در خلیج فارس به میان آمد، آمریکا هم بیشتر وارد معرکه شد.
آمریکا در جنگ افغانستان و کمک به مقاومت مردم افغان علیه شوروی نقشی ناچیز و فرصتطلبانه داشت. درباره تاثیر کمکهای آمریکا اغلب بزرگنمایی شده است. پاکستان پایگاه اصلی مقاومت ضدشوروری بود که تدارکات آن را مدیریت میکرد. عربستان سعودی نیز تامین سهم عمدهای از هزینهها را به عهده داشت. عربستان همچنین به گسترش چشمگیر آموزشهای اسلامی کمک کرد و ساخت دهها هزار مدرسه اسلامی را در میان جوامع عظیم پناهندگان آواره به عهده گرفت.
این دوره از جنگ های درونی اسلام در سال ۱۹۹۱ به پایان رسید. اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی شد که به سرعت فروپاشی رژیم دست نشاندهاش در افغانستان را نیز به همراه داشت. دیکتاتور عراق هم که در جنگ علیه ایران ورشکست شده بود در پی دست اندازی به ثروت نفتی پادشاهیهای خلیج فارس برآمد، کشورهایی که صدام آنها را حریص و ناسپاس میدانست. حمله به کویت در سال ۱۹۹۰ جهان را در برابر صدام متحد کرد و او را شکست داد.
در طول دهه ۱۹۹۰، واشنگتن به گسترش پایگاههای نظامیاش در منطقه پرداخت و روی نظارت بر عراق شکست خورده، مهار ایران و تلاش برای احیای گفتگوهای صلح بین اسراییل و فلسطین متمرکز شد و در واقع، درگیر مسائل اصلی که پیشران کشمکشهای درونی جهان اسلام برای چگونگی سازگاری با دهکده جهانی معاصر نبود.
این دوران، سرآغاز کشیده شدن جنگ های درونی اسلام به آمریکا بود. در این زمان جنبشهای اسلام سیاسی سنی در سه پایگاه اصلی حضور داشتند. نخست، استبدادگرایان محافظهکاری که در مناطقی مانند ریاض و اسلام آباد قدرت را در دست داشتند و با دوستان سکولارترشان در قاهره و الجزیره کنار میآمدند.
دوم، اسلامگرایان دموکراتیکی که مخالف نفوذ خارجی و موافق قوانین اسلامی بودند و اغلب با محافظهکارانی که در قدرت بودند، مخالفت میکردند. اما این دسته بیشتر تغییر صلحآمیز و دموکراتیک را ترجیح میدادند و با حملات تروریستی علیه غیرنظامیان مخالف بودند. آنها ترجیح میدادند که هموطنان مسلمان پیرو سایر فرقههای اسلامی را به قتل نرسانند و به آنها برچسب ارتداد نزنند.
سوم، افراطگرایان اسلامی خشونتطلب که برخی از آنها بیش از سایرین فرقهگرا بودند، اما تمام آنها انقلابهای خشونتبار علیه محافظهکاران وطنی را ترجیح میدادند و آنها را به نزدیکی بیش از حد به بیگانگان متهم میکردند. آنها خواهان جهاد واقعی، نه مجازی و تمثیلی، علیه کافران خارجی و مرتدان وطنی بودند.
دراین زمان از دهه ۱۹۹۰، بن لادن، یک اسلامگرای یمنی-سعودی، یک گروه جهانی اسلامگرا با نام القاعده را تشکیل داد. جنگ های درونی اسلام به نبردهای بیرحمانه در افغانستان، الجزایر، بوسنی، مصر، روسیه، سومالی و سودان تبدیل شد. اوایل دهه ۱۹۹۰، زمانی که القاعده توسط یک دولت اسلامگرای دوست در سومالی پناه داده شد، بن لادن تصمیم گرفت که حاکمان عربستان نیز سرنگون شوند. القاعده نسخههای به روز شدهای از همان استدلالهایی را ارائه کرد که توسط شورشیان سعودی اشغالگر مسجد الحرام در سال ۱۹۷۹ ارائه کرده بودند.
در سال ۱۹۹۶، القاعده سودان را ترک کرد. بن لادن معتقد بود که دولتهای عربستان و مصر دستکم یک بار برای کشتن او در سودان تلاش کرده بودند. او در میان هرج و مرج کشور جنگزده افغانستان پایگاه جدیدی پیدا کرد و نیروهای ضربت و تیمهایی از قاتلان را برای جنبش اسلامگرای طالبان فراهم کرد، جنبشی که در جنگ داخلی پس از خروج شوروی، برتری پیدا کرده بود. در افغانستان، القاعده می تواننست هزاران نیرو را استخدام کند، آموزش دهد و ارزیابی کند.
ویژگی تازه و متفاوت القاعده و بن لادن این بود که این گروه باور داشت که «دشمنان نزدیک» – در مصر، اسراییل، عربستان، سومالی و سایر مناطق – همگی به ایالات متحده وابسته هستند و از این رو باید علیه «دشمنان دور» – یعنی آمریکاییها- جهاد کرد. القاعده در سال ۱۹۹۸ رسما علیه آمریکا اعلام جنگ کرد. اما تا زمان بمبگذاریهای این گروه در دو سفارت آمریکا در شرق آفریقا، واشنگتن اعلام جنگ القاعده را جدی نگرفت.
واشنگتن برای تحریک چنین حملاتی هیچ اقدام خاصی نکرده بود. القاعده آگاهانه و بر پایهی برخی دلایل مخصوص به خودش تصمیم گرفت که پای جنگ های درونی اسلام را به آمریکا بکشاند. فراتر از این پندار سطحی و بیهوده که اگر آمریکای زخمی از حملات عقب نشینی کند، حاکمان خودکامه جهان اسلام هم نابود خواهند شد، انگیزه اصلی بن لادن این بود که خود و گروهش را به چهرههای تاریخی جهان تبدیل کند.
آنها با استفاده از نسخه مدرن خود از راهکار «تبلیغ از طریق عمل»، خودشان را غولهایی جهانی تصور میکردند که پا به پای ابرقدرتهای کافر پیش میروند. بعدها، لفاظیهای رسمی ایالات متحده که بن لادن را شخصیتی همتراز با آدولف هیتلر و جوزف استالین میدانست، به تصویرسازی متکبرانه بن لادن و القاعده از خودشان کمک کرد.
طالبان که از فعالیتهای ضدآمریکایی بن لادن ناخرسند بود، القاعده را از حملات خارج از افغانستان منع کرد. بن لادن این ممنوعیت را نادیده گرفت چون به خوبی میدانست که اقدامی نخواهد شد و میدانست که القاعده در ترور احمد شاه مسعود، سرسختترین دشمن طالبان، مشارکت خواهد کرد. القاعده دو روز پیش از حملات ۱۱ سپتامبر این رهبر افغان را ترور کرد.
در آن زمان، شرایط امنیتی سختگیرانهای در آمریکا حاکم نبود. امکان به صحنه رفتن و آموزش دیدن نیروهای عملیاتی در خاک آمریکا وجود داشت. بن لادن و طالبان عزم آمریکا برای نابودی دست اندرکاران حملات ۱۱ سپتامبر را دست کم گرفتند. این سرآغاز بازگشت جنگ های درونی اسلام به خانه بود. مداخله آمریکا در افغانستان باعث فروپاشی القاعده شد.
اما واشنگتن با تهاجم غیرضروری، فاجعه بار و همراه با سوءمدیریت به عراق باعث شد که هم القاعده و هم افراطگرایان تحت حمایت ایران پایگاههای تازهای برای فعالیت پیدا کنند. زیادهرویهای آمریکا در جنگ جهانی ضدترورش، به ویژه در بدرفتاری ظالمانه علیه زندانیان، موهبتی دیگر را برای تبلیغات القاعده فراهم کرد.
برغم این اشتباهات بزرگ، مهمترین خطوط جنگ ضدتروریسم آمریکا ادامه یافت: غیرجذات، مداوم و پرثمر. هرچند افراد اندکی در آمریکا متوجه شدند، اما عربستان سعودی با موفقیت توانست جنگ درونی خودش علیه شورشیان داخلی را پیش ببرد که صدها کشته و زخمی به همراه داشت. پس از ۲۰۰۶ میلادی، القاعده به یک نیروی در حال افول تبدیل شد و شرایط عراق در سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ به ثبات رسید. آمریکا و متحدانش توانستند بازماندگان اصلی سازمان القاعده را زمینیگیر کنند و بن لادن هم سر انجام در سال ۲۰۱۱ کشته شد.
پس از سالها آزمون و خطا، آمریکاییها به تدریج آموختند که چگونه میتوانند به عنوان افراد خارجی و بیگانه به مسلمانانی کمک کنند که آرزوی به حاشیه راندن و مهار کردن افراطگرایان را در جوامعشان دارند. در بخش نظامی، این معمولا شامل شمار نسبتا اندکی از آمریکاییهایی میشود که از داراییهای منحصر بفردی مانند اطلاعات فنی، حمل و نقل هوایی، پشتیبانی لجستیک، کمکهای پزشکی و حملات دقیق استفاده میکردند. در بخش غیرنظامی هم چنین تلاشهایی توجه و سرمایهگذاری چشمگیری را جلب نکرد، اما معمولا تعداد اندکی از آمریکاییها و اروپاییها وجود داشتند که شرایط محلی را درک کردند و گاهی توانستند نقش سازندهای داشته باشند.
با این حال، هنوز هم چالش اصلی سازگاری جوامع دارای اکثریت مسلمان با دنیای مدرن حل نشده و فقط به تعویق افتاده بود. آنها نتوانسته بودند موازنهای پایدار بین عادات خودکامگی، عطش عمومی برای عدالت اجتماعی و نیازهای جمعیت جوان، فقیر و آموزش ندیده خودشان ایجاد کنند. آمریکا هنوز هم درگیر این مسائل اساسی نبود.
تا سال ۲۰۱۱، خطر افراطگرایی جهانی کمتر برجسته بود – اما جنگ های درونی اسلام همه به خانه برگشتند. آشوب در تونس، جنگ داخلی در لیبی و اعتراضات به دنبال آن جنگ داخلی در سوریه رخ داد. خیلی زود، پیگیری همه جنگهای داخلی که در حال متلاشی کردن جوامع مسلمان بود، بسیار دشوار شد.
از همان ابتدا، نقش آمریکا در جنگهای درونی فزایندهی جهان اسلام بیاهمیت و غیرهدفمند بود. با کشته شدن بن لادن و به بن بست رسیدن آمریکا در افغانستان، واشنگتن شروع به عقب نشینی کرد. اوباما دانست که مداخله آمریکا و متحدان اروپاییاش در جنگ داخلی لیبی در سال ۲۰۱۱، هیچ دستاورد قابل توجهی نخواهد داشت. لفاظیهای بیهوده آمریکا درباره جنگ داخلی سوریه با هیچ اقدام چشمگیری همراه نبود.
همزمان با گسترش جنگ در جهان اسلام، واشنگتن از این جنگها کنارهگیری کرد. در میان آمریکاییها این گزینهای محبوب بود. فقط پس از خیزش چشمگیر داعش بود که اوباما سرانجام با اکراه موافقت کرد که به عراق، کردهای محلی و گروههای سوری در تقابل با داعش کمک کند. برغم سرنگونی داعش توسط این ائتلاف، سوریه همچنان با خشونتی مهارنشده دست و پنجه نرم میکند.
در طول دو دهه گذشته، ژئوپولیتیک اصلی جنگهای درونی جهان اسلام دستخوش تغییرات اساسی شده است. عربستان سعودی از الگوی ناب اسلامی فاصله گرفته و با قدرتی در حال رشد، یعنی امارات متحده عربی و با مصر همسو شده است. این سه کشور اکنون دوستی با هند و اسراییل را پرسودتر از مشارکت با کشورهای در حال افولی مانند پاکستان میدانند.
محمد بن سلمان، حاکم استبدادگرای عربستان سعودی، تلاش میکند از دچار شدن به سرنوشت یکی از حاکمان تحت حمایت آمریکا که از قضا بیش از همه به او شباهت دارد، یعنی شاه ایران، پرهیز کند. برخی از غربیها نفوذ فراوانی روی بن سلمان و همکارانش دارند اما معمولا در میان آنها مقامات آمریکایی مشاهده نمیشوند.
عربستان و امارات کمکهای مورد نیازشان را خریداری میکنند. شرکایی که در موسساتی مانند مککنزی، گروه مشاوره بوستون و بوز آلن همیلتون حضور دارند احتمالا ذینفوذتر از هر مقام آمریکایی هستند.
جایگاه ژئوپلیتیکی ایران هم دستخوش دگرگونی شده است. این کشور به گروه ضدآمریکایی نوظهوری پیوسته است که چین و روسیه را در مرکز خود دارد. پاکستان و طالبان از وابستگان این کنفدراسیون هستند. طالبان در کارزار اخیرش با طیف متنوعی از حمایتها روبرو بود و کمک های چشمگیری از ایران و روسیه دریافت کرد. این دو کشور همراه با چین خواهان نقشهای کلیدی در آینده افغانستان هستند.
همزمان، ترکیه غرق در نوستالژی شکوه عثمانی و سرگردان میان استبداد و دموکراسی، به عنوان قطب سوم مشارکت در جنگهای درونی جهان اسلام سر برآورده است. این کشور از شرکای مبارزش در آذربایجان، سوریه و لیبی حمایت میکند و در حال زورآزمایی برای دسترسی به منابع انرژی شرق مدیترانه است.
اگر آمریکاییها نگران بازگشت افراطگرایان اسلامی خشونتطلبی هستند که میهن خودشان را هدف قرار میدهند، افغانستان مهمترین جایی نیست که باید مراقبش باشند. رقابت برای نفوذ در افغانستان، طالبان را در برابر دولت اسلامی خراسان قرار می دهد، که نیرویی بسیار قوی تر از بقایای القاعده در این کشور است.
اگر واشنگتن میخواهد به مبارزه با داعش خراسان ادامه دهد، باید در صف قرار بگیرد. داعش هر یک از همسایگان افغانستان را نیز تهدید می کند و آنها این را میدانند. اگر آمریکاییهای نگران میخواهند روی مکانهایی تمرکز کنند که نقش آنها ممکن است ضروریتر باشد، اولین جایی که باید روی آن تمرکز کنند، آفریقا است. دوم سوریه و شمال عراق و سپس شبه جزیره عربستان در جایگاه سوم قرار دارد.
تنها آمریکاییها درگیر جنگ های درونی اسلام نبودهاند. اروپاییها بیشتر از آمریکاییها برای مقابله با آشوبهای جهان اسلام، به ویژه در منطقه مدیترانه و آفریقا، وارد عمل شدهاند. اما در آینده، رهبران آمریکا، اروپا و آسیا باید به این بیاندیشند که کدام یک از جوامع مهم مسلمانان یکی از این دو راه را برمیگزیند: موفقیت دلگرمکننده یا شکست دلسردکننده. دسترسی به فهرستی از مناطقی که در توازن هستند چندان دشوار نیست. مثلا اندونزی میتواند در راس این فهرست باشد.
سپس رهبران جهانی باید با دقت به تحلیل اقدامهایی بپردازند که بهشکل واقعبینانه و عملی میتوانند در مناطق مذکور انجام دهند، اقداماتی که باعث ایجاد تفاوتهای قطعی در این مناطق خواهد شد. جعبه ابزار فعلی آنها برای تحقق این هدف مناسب نیست.
تحلیلگرانی مانند مایکل شورکین (Michael Shurkin) و آنلیس برنارد (Aneliese Bernard) اخیرا تاکید کردهاند که «ضرورت ارتقای حاکمیت و عدم تاکید بر کمک نیروهای امنیتی به طور گسترده در میان کارشناسان تروریسم پذیرفته شده است. اما عملکرد دولت آمریکا در پرداختن به این مشکل نامناسب بوده است و نشان میدهد که چرا برغم بهرهمندی آسان از عملیات جنبشی برای کشتن تروریستها، کمکهای امنیتی به طور کلی، یا صدور چک برای برنامههای کمکرسانی خیراندیشانهای که با هدف بهبود حاکمیت یا افزایش توسعه اقتصادی طراحی شدهاند، ظاهرا تاثیرات پایداری ندارند».
اگر واشنگتن و دوستانش حتی کسری از تلاش و سرمایه گذاریای را که به ابزارهای قدیمی واکنشی اختصاص داده بودند، به تلاش و سرمایهگذاریهای نوآورانه اختصاص دهند، فرصتهای سازندهای برای تأثیرگذاری بر روند جنگ های درون اسلام پیدا خواهند کرد. مسائل مهم این دوره – امنیت بیولوژیکی، تغییرات آب و هوایی، حاکمیت فضای سایبری-دیجیتالی، نابرابری اقتصادی – در بسیاری از کشورها از جمله جهان اسلام وجود دارد.
اگر آمریکا میخواهد به جهان اسلام کمک کند تا از چندین دهه کشمکشهای مربوط به تمدن بیرون بیاید باید کمتر روی پیگرد واکنشی افراطگرایان خشونتطلبی متمرکز بشود که برای رسیدن به تقوای دینی جنگهای آرمانی و نیاکانی به راه میاندازند. اقدامات دولت آمریکا زمانی موثرتر و کارآمدتر خواهد بود که فعالانه به کسانی کمک کند که از روی وظیفهشناسی به مسلمانان در حل مشکلاتشان کمک و تلاش میکنند تا آنها از چالشهای بزرگ پیش روی جوامعشان عبور کنند.
پایان