” اگر کنترل امور مالی یک ملت را به من بسپارید ، دیگر برایم مهم نیست که قوانین حاکم بر آن را چه کسی وضع خواهد کرد.”
این گفته ی مایر روچیلد است . یکی از قدرتمند ترین کسانی که تاریخ بشر تا کنون به خود دیده است.
سالها بود که کلمات ” بانکدار جهانی”، ” روچیلد”، ” پول” و ” طلا” نوعی شیفتگی مرموز در بسیاری از مردم سراسر جهان ، علی الخصوص مردم آمریکا، به وجود می آورد.
اما اکنون چندین سال است که در آمریکا، بارانی از انتقاد توسط طیف وسیعی از کسانی که از پایگاه رفیعی در اعتماد عمومی برخوردارند، بر سر بانکداران جهانی در حال باریدن است. این افراد کسانی هستند که نظراتشان قابل تامل است و به دلیل مسئولتهایشان موقعیتی دارند که باعث میشود بدانند در پشت پرده ی سیاست و اقتصاد چه می گذرد.
رئیس جمهور اندرو جکسون [۲] ، تنها رئیس جمهور ما که با سیاست هایش موفق شد بدهی ملی را منسوخ کند، از بانکداران جهانی با لفظ ” لانه ی افعی ها ” نام برد و با تمام توان تلاش کرد آنها را از عرصه ی آمریکا محو کند. جکسون معتقد بود که اگر روزی مردم آمریکا بفهمند که چه طور این افعی ها کشورشان را اداره می کنند، پیش از آن که آفتاب روز بعد طلوع کند انقلابی به وقوع خواهد پیوست.
لوئیس تی مک فیدن [۳] نماینده کنگره که بیشتر از ۱۰ سال به عنوان رئیس کمیته بانکداری و امور مالی مشغول به کار بوده است عنوان می کند که بانکداران جهانی ” خدمه ی تبهکار دزدان دریایی مالی هستند که برای بیرون کشیدن یک دلار از جیب افراد حاضرند حتی گلوی آنها را هم ببرند … از نظر آنها مردم ایالات متحده طعمه ای بیش نیستند.”
جان . اف. هایلان [۴] ، شهردار نیویورک، در سال ۱۹۱۱ گفت : ” بزرگترین تهدید برای جمهوری ما حکومت نامرئی است که مانند هشت پایی عظیم الجثه سیطره ی لزجش را بر شهر، ایالت و ملت ما گسترانیده است. در راس آن هم گروه کوچکی از بانکداران هستند که به طور کلی با نام ” بانکداران جهانی” شناخته می شوند.
آیا این چهره های مطرح توصیف درستی از اوضاع ارائه کردهاند، یا اینکه به نوع بسیار حادی از بیماری پارانویا مبتلا بوده اند؟
بیایید به دور از احساسات تاریخ را واکاوی کرده و به حقایق بشت پرده دست بیابیم. حقایقی که پس از روشن شدن، چشمانمان را به روی واقعیت های بسیاری گشوده، و برای کسانی که می خواهند از اتفاقات محیرالعقولی که در صحنه های ملی و بین المللی روی داده ( و می دهد ) درک بهتری داشته باشند، آموزنده خواهد بود.
آغازی نه چندان شکوهمند
اروپا در واپسین سالهای قرن هجدهم ، همزمان با انقلاب آمریکا ، با آنچه ما امروز می بینیم ، تفاوت زیادی داشت. اروپای آن روزگار از مجموعه ای از کشورهای پادشاهی کوچک و بزرگ، دوک نشین ها ، و ایالت هایی تشکیل شده بود که مدام با یکدیگر در حال جنگ و ستیز بودند. بیشتر مردم تا رده ی رعیتی تنزل داده شده و از هیچگونه حقوق سیاسی برخوردار نبودند. امتیازات ناچیزی هم که توسط “مالکانشان” به آنها داده شده بود، می توانست با کوچکترین اشاره ای بازپس گرفته شود.
در چنین روزگاری مرد جوانی در صحنه ی اروپا پدیدار شد که مقدر بود تاثیرات شگرفی برتاریخ جهان بگذارد. نام او مایر آمشل باوئر[۵] بود. سالها بعد نام او ، که البته آن را تغییر داده بود ، مترادف با ثروت، قدرت و نفوذ گردید. او نخستین فرد از خاندان روچیلد بود ، اولین بانکدار واقعاً جهانی !
مایر آمشل باوئر در سال ۱۷۴۳ در فرانکفورت به دنیا آمد. پدرش ، موسس[۶] آمشل باوئر طلافروش و صراف دوره گردی بود که دیگر از آوارگی و سرگردانی در اروپای شرقی خسته شده و تصمیم گرفت در همان شهری که نخستین پسرش در آن به دنیا آمد ساکن شود. او در جودن استراس (خیابان یهودی ها) مغازه – یا بهتر است بگوییم ربا خانه ای باز کرد و صلیب بزرگ سرخ رنگی در مقابل در ورودی مغازه اش آویخت.
مایر آمشل از همان ابتدای کودکی نشان داد که از توانایی ذهنی خارق العاده ای بهرهمند است و پدرش زمان زیادی را صرف آموختن راه و رسم ربا خواری و تمام آنچه که از منابع مختلف آموخته بود به وی کرد. باوئر پدر امیدوار بود که پسرش مثل یک خاخام تربیت شود، ولی مرگ زودهنگامش این برنامه را ناتمام گذاشت.
چند سال پس از مرگ پدر، مایر آمشل باوئر به هانور رفت و به عنوان کارمند در بانکی که به اوپنهایمرها [۷] تعلق داشت، مشغول به کار گردید. چیزی نگذشت که توانایی های چشمگیرش مورد توجه قرار گرفت و مدارج ترقی در آن موسسه را به سرعت طی نمود. پاداش این پیشرفت دستیابی به سهامداری جزء بود.
اندکی بعد به فرانکفورت بازگشت و توانست کسب و کاری را که پدرش از سال ۱۷۵۰ آغاز کرده بود، از سر بگیرد. صلیب بزرگ سرخ رنگ هنوز هم بر سردر مغازه خودنمایی میکرد. پدرش آن را به عنوان یک نماد، از پرچمهای سرخرنگ یهودیان انقلابی اروپای شرقی اقتباس کرده بود. از آنجا که مایر آمشل باوئر مفهوم واقعی آن را درک می کرد، نام خانوادگی خود را به روچیلد (سپر سرخ) تغییر داد، و از همین جا بود که خاندان روچیلد به وجود آمد.
پایه ی انباشت این ثروت هنگفت در دههی ۱۹۷۰ گذاشته شد: زمانی که آمشل روچیلد دوباره با ژنرال وان استورف[۸] ، که در دوران استخدامش در بانک اوپنهایمر پیغام های بانک را به او میرساند ، ملاقات کرد.
وقتی روچیلد متوجه شد ژنرال، که حالا دیگر با دربار پرنس ویلیام هانائو[۹] ارتباط داشت ، به سکه های کمیاب علاقمند است، تصمیم گرفت از این فرصت نهایت استفاده را ببرد. طولی نکشید که با خودشیرینی هایی مثل عرضه ی سکه و جواهرات بدلی با قیمتهای ناچیز به آنان، توانست نظر مساعد ژنرال و سایر درباریان را به خود جلب نماید .
تا این که یک روز به حضور شخص پرنس ویلیام بار یافت. پرنس یک دست از کمیاب ترین سکه های او را خرید، و این نخستین معامله ای بود که میان یک روچیلد و حاکم یک منطقه صورت گرفت. کمی بعد روچیلد با سایر حاکمان منطقه هم ارتباط تجاری برقرار کرده بود.
چیزی نگذشت که برنامه ی دیگری را به اجرا گذاشت تا جای پای خود را در دربار حاکمان گوناگون منطقه محکم تر کرده و راه رسیدن به اهدافش را هموارتر نماید. او نامه هایی به آنان نوشت که در آنها پس از چرب زبانی فراوان درباره ی قدرت و شوکت شاهانه شان، از ایشان درخواست می کرد که او را تحت حمایت خود قرار دهند. متن زیر نمونه ای از این نامه هاست:
” بخت بلند خویش را شاکرم که بارها و بارها توفیق خدمت رسانی به آن بارگاه رفیع و ملوکانه را به من ارزانی داشت. هنوز هم هرگاه خاطر خطیر والاحضرت این حقیر را شایسته ی دریافت اوامر ملوکانه بداند، همچون گذشته از دل و جان و با تمام قوا آماده به خدمتم. و اگر آن عالیجناب مرا قابل دانسته و رسماً به عنوان یکی از چاکران آستان منصوب نماید، انگیزه ی حقیر برای چاکری صد چندان خواهد شد. به شما اطمینان می دهم که این لطف هیچگونه مزاحمتی برای دستگاه با شکوه شما نخواهد داشت، ولی در عوض برای موجود حقیری مثل من منشا برکات فراوان از جمله ارتقاء موقعیت تجاری خواهد گردید. تا جایی که میتوانم بدون هیچ تردیدی آینده و مسیر زندگی ام را در فرانکفورت تثبیت نمایم. “
شگرد او نتیجه داد. در ۲۱ سپتامبر ۱۷۶۹ ، روچیلد موفق شد لوحی با نشان خاندان هس – هانائو را بر سردر مغازهاش نصب کند، که با حروف سرخ بر آن نوشته شده بود: ” ام. ای. روچیلد، عضو رسمی دربار ملائک پاسبان شاهزاده ویلیام هانائو.”
در سال ۱۷۷۰ روچیلد با گتل اشنپر که ۱۷ سال داشت ازدواج کرد، و خانوادهی بزرگی متشکل از ۵ پسر و ۵ دختر بوجود آورد. پسرهایشان آمشل، سالامون، ناتان، کالمان (کارل) و جیکوب (جیمز) نام داشتند.
در تاریخ اینطور آمده که ویلیام هانائو “که صلیبش از قرون وسطی در آلمان برای همه شناخته شده بود”، در کار تجارت گوشت انسان! (قاچاق انسان) دست داشت. این شاهزاده که با خاندان های سلطنتی متعددی در اروپا قرابت داشت، در ازای دریافت مبلغ مورد نظرش، به کشورهای مختلف سرباز اجاره می داد. مشتری پر و پا قرصش هم دولت انگستان بود که برای کارهایی مثل سربه راه نگه داشتن مستعمره نشینان در آمریکا، به چنین سربازانی نیاز داشت.
تجارت سرباز برای او سود سرشاری به بار آورد، به طوری که وقتی مرد ۲۰۰,۰۰۰,۰۰۰ دلار از خود به جای گذاشت: بیشترین ثروتی که تا آن زمان در اروپا انباشته شده شده بود. فردریک مورتون[۱۰]، نویسنده ی زندگینامه ی روچیلد، ویلیام را با عبارت ” خونسردترین اشراف زاده و در عین حال حقه بازترین دلال اروپا ” توصیف می کند. ( روچیلدها [۱۱]، ۱۹۶۱، ص. ۴۰)
روچیلد به خدمت این دلال ” گله های انسان” درآمد و در این موقعیت جدید چنان جدیت و مسئولیت پذیری از خود نشان داد که وقتی ویلیام بالاجبار به دانمارک گریخت، ۶۰۰,۰۰۰ پوند (که در آن موقع ۳۰,۰۰۰,۰۰۰ دلار ارزش داشت) را برای نگهداری به او سپرد.
به گفته ی مرحوم ویلیام گای کار[۱۲]، ناخدا سوم و افسر اطلاعاتی نیروی دریایی سلطنتی کانادا، که ارتباطات نزدیکی با حلقه های اطلاعاتی در سراسر جهان داشت، این بنیانگذار سلسله ی روچیلد بود که سنگ بنای تشکیل ایلومیناتی را طرح ریزی کرد و سپس اجرا و گسترش آن را به آدام ویشاپت[۱۳] واگذارد.
سر والتر اسکات [۱۴] در جلد دوم کتاب “زندگی ناپلئون[۱۵] ” عنوان می دارد که انقلاب فرانسه بوسیله ی تشکیلات ایلومیناتی طراحی شده، و با پشتیبانی مالی صرافان اروپا به انجام رسیده است. جالب این جاست که این کتاب (که راقم این سطور شخصاً آن را دیده و مطالعه کرده است)، تنها کتابی از اسکات است که نام آن در هیچکدام از منابع موثق به عنوان اثری از این نویسنده به ثبت نرسیده و حالا دیگر به کلی نیست و نابود شده است !
حقایق
برای این که بدانیم پس از آن چه اتفاقی افتاد، به سراغ دایره المعارف یهودشناسی[۱۶] ، چاپ ۱۹۰۵، جلد ۱۰، ص. ۴۹۴ رفته و در آن میخوانیم : ” بر اساس افسانه ها، این پول هنگفت در بشکه های شراب جاسازی شد تا از بازرسی های سربازان ناپلئون که وارد فرانکفورت شده بودند، جان سالم بدر ببرد و تا سال ۱۸۱۴ همان طور دست نخورده آنجا ماند.حقایق حکایت از این دارد که این اقدام نه از روی احساس بلکه با اهداف تجاری صورت گرفته است.”
اگر جمله ی آخر را با دقت بیشتری مرور کنید، متوجه خواهید شد که معانی زیادی در آن نهفته است. این منبع برجسته و موثق یهودی در اینجا اظهار می کند که آنچه روچیلد با آن ۳۰,۰۰۰,۰۰۰ دلار انجام داد بیشتر تجارت بوده تا آنطور که در افسانه آمده است، امانتداری!
به بیان ساده تر روچیلد آن پول را از پرنس ویلیام بالا کشید. اما نکته این جاست که این پول پیش از آن که به دست روچیلد برسد هم آن قدرها پاک و مطهر نبود! دولت انگلستان این پول هنگفت را بابت خدماتی که سربازان ویلیام انجام داده بودند به او پرداخت کرده بود. در واقع ویلیام هم این پول را قبلاً از سربازانش که مالک واقعی آن بودند بالا کشیده بود.
به پشتوانه ی این پول دو بار بالا کشیده شده بود که مایر آمشل روچیلد تصمیم گرفت اقداماتش را به طور چشمگیری گسترش داده و در نهایت به اولین بانکدار جهانی تبدیل گردد.
یکی دو سال قبل، روچیلد پسرش ناتان را به انگلستان فرستاده بود تا حافظ منافع تجاری خانواده در آن کشور باشد. ناتان بعد از یک اقامت کوتاه در منچستر و انجام چند معامله، به توصیه پدرش به لندن رفت و در آنجا با عنوان تاجر و صراف مغازه ای برپا کرد. روچیلد برای سرپوش گذاردن بر آنچه انجام داده بود ۳ میلیون دلاری که از ویلیام هس بالا کشیده بود را به عنوان سرمایه به پسرش داد.
دایره المعارف یهودشناسی سال ۱۹۰۵ به ما میگوید که ناتان با این پول غارت شده، در طلای کمپانی هند شرقی سرمایه گذاری کرد. چون می دانست که هنگام لشگرکشی های ولینگتون به آن نیاز خواهد شد. با استفاده از این پول دزدی ناتان از چهار جنبه ی مختلف سود برد: ۱. از فروش سهام ولینگتون، ۲. از فروش طلا به ولینگتون، ۳. از بازخرید آن ، ۴. از حواله کردن آن به پرتقال … و این نقطه ی شروع اموال و دارایی های عظیم خانواده بود. ( ص. ۴۹۴ )
بله! دایره المعارف یهودشناسی به ما می گوید که زیربنای تمام این ثروت افسانه ای که در طول سال ها برای خاندان روچیلد گردآمده، یک روش تجارت گونه برای کلاهبرداری بوده است.
خاندان روچیلد با ثروت هنگفتی که از چنین راه های نامشروعی انباشته شده بود، شعبه های دیگر بنیاد روچیلدها را در برلین، وین، پاریس و ناپل افتتاح کرد. روچیلد هر یک از پسرانش را برای اداره ی یکی از این شعبه ها برگزید. آمشل برای اداره شعبه ی برلین درنظر گرفته شد، سالامون مسئول شعبه ی وین گردید، جاکوب (جیمز) به پاریس رفت و کالمان ( کارل) بانک روچیلد در ناپل را افتتاح نمود. مقر اصلی بنیاد روچیلد هم در لندن قرار گرفت و هنوز هم همان جاست.
ناتان
یکی از معاصرین ناتان روچیلد او را که در بازار سهام لندن به ستون روچیلد تکیه داده، دست های پر قدرتش را در جیبهایش فرو برده و سکوت، بي رحمی و حیله گری از او می تراود، چنین توصیف می کند:
” همه می گویند چشم ها پنجره ی روح هستند. اما در باره ی روچیلد چاره ای نیست جز این که بپذیریم که یا پنجره ها پنجره نیستند، و یا اصلاً روحی در کار نیست که بخواهد از آن ها به بیرون نگاه کند. دریغ از ذره ای نور که از درون این موجود به بیرون راه بیابد. این دو سوراخ به داخل پوسته ای توخالی راه دارند که آدم می ماند بدون این که چیزی در آن باشد چطور هنوز سرپا مانده است! در برخورد با افراد مختلفی که به دیدارش می آیند، پاهایش را به فاصله از هم گذارده و متوقعانه ترین نگاهی که تا کنون دیده اید یا حتی به فکرتان رسیده است از آن چشمان سربی به بیرون پرتاب میشود. درست مثل این که کسی شمشیری را از نیام کشیده باشد. ملاقات کننده ، که انگار نه با قرار قبلی، که به صورت اتفاقی به آنجا آمده است یکی دو ثانیه می ایستد و نگاه هایشان با هم تلاقی می کند. نگاهی که اگرچه معنایش قابل فهم نیست، اما می توان فهمید که معانی مهمی در پشت آن نهفته است. پس از آن چشم ها دوباره در غلاف خود فرو می روند و او حالت سنگی همیشگی اش را باز می یابد.
در تمام طول صبح ملاقات کنندگان بسیاری می آیند، و همگی به همین صورت پذیرفته شده و به یک صورت ناپدید می شوند. آخر از همه هم خود او ناپدید می شود و شما را در حالی که مطلقاً چیزی نصیبتان نشده، برجا می گذارد! ” ( فردریک مورتون، روچیلدها، ص. ۶۵)
وصیتنامه ی مایر آمشل
وقتی بنیانگدار خاندان روچیلد در ۱۹ سپتامبر ۱۸۱۲ از دنیا رفت وصیتنامه ای از خود به جای گذاشت که فقط چند روز از نگارشش می گذشت. او در آن وصیتنامه قوانین ویژه ای وضع کرده و نحوه ی عملکرد خاندانی که نام او را یدک می کشید را در سال های آتی مشخص کرده بود. آن قوانین از این قرار بودند:
۱. تمام پست های کلیدی بنیاد روچیلد باید در اختیار افراد خانواده باشد، نه افراد اجیر شده. فقط افراد مذکر خانواده اجازه ی مشارکت در فعالیت های تجاری را دارا می باشند.
پسر ارشد و بزرگترین پسر خانواده باید به عنوان بزرگ و سرپرست خاندان منصوب شود، مگر این که اکثریت خاندان بر کس دیگری اتفاق نظر داشته باشند. (به خاطر همین استثنا بود که در سال ۱۸۱۲ ناتان به خاطر نبوغ سرشارش به عنوان بزرگ خاندان روچیلد منصوب گردید.)
۲. افراد خانواده می بایست با ازدواج های درون خانواده ای با عموزاده های درجه اول یا دوم خود، از پراکنده شدن ثروت کلان خانواده جلوگیری نمایند. ( این قانون در ابتدا به شدت مراعات می شد، اما بعدها که خانواده های یهودی و بانکدار دیگری هم پا به عرصه وجود گذاشتند، این امکان فراهم شد که برخی از افراد خانواده با افراد برگزیده ای از این طبقات ازدواج نمایند.)
۳. آمشل به صراحت تمام وارثینش را تحت هر شرایطی از داشتن “هرگونه سیاهه ی اموال و املاک که توسط دولت تنظیم شده و در دسترس عموم باشد” منع کرده است. ” … ” همچنین هرگونه اقدام قانونی برای مشخص شدن یا چاپ میزان مبلغ به ارث گذاشته شده را ممنوع اعلام می کنم … هرکس این قوانین را نادیده گرفته و هرگونه اقدامی مغایر آنها انجام دهد، اقدام او به عنوان مخالفت با وصیتنامه تلقی شده و به سزای چنین اقدامی خواهد رسید.
۴. روچیلد خانواده را به داشتن مشارکت دائمی با یکدیگر دستور داد و مقرر کرد بخشی از سود حاصل از املاک که به افراد مونث فامیل تعلق می گیرد در اختیار همسر و پسرانشان قرار گرفته و توسط آن ها مدیریت شود. زنان هیچ نقشی در اداره ی امور تجاری نخواهند داشت، و هر کدام از آنها که با این موضوع مخالفت کند سهم سود خود از املاک را از دست خواهد داد. ( این بند آخر برای این بود که هرگونه فکر جدا شدن از خانواده را در نطفه خفه کند. بدون شک روچیلد احساس می کرد چیزهای زیادی در زیر قالیچه ی خانواده پنهان است که به هیچ قیمت نمی بایست نور روز را به خود ببيند.)
استحکام مقتدرانه ی خاندان روچیلد در چند عامل مهم ریشه داشت:
الف – رازداری تمام و کمال همه ی افراد خانواده درباره کلیه ی فعالیتهای تجاری که درنتیجه ی مراقبت دائمی آنها از یکدیگر حاصل شده است.
ب – توانایی غیر طبیعی یا بهتر است بگوییم فوق طبیعی آنها در دیدن فرصت ها و استفاده ی از آن ها به بهترین نحو ممکن. تمام افراد این خاندان از ولع سیری ناپذیری برای جمع آوری قدرت و ثروت برخوردارند و در همه ی معاملاتشان نهایت بیرحمی و سنگدلی را به خرج می دهند.
فردریک مورتون، نویسنده ی شرح حال روچیلدها به ما می گوید که مایر آمشل روچیلد و پنج پسرش “جادوگران” امور مالی و “حساب گران دیو صفتی” بودند که با کمک یک نیروی محرکه ی شیطانی قدرت انجام چنین امور مخفیانه ای را به دست آوردهاند.
[۱] – Rothschild
[۲] Andrew Jackson
[۳] Louis T. McFadden
[۴] John F. Hylan
[۵] Mayer Amschel Bauer
[۶] Moses
[۷] Oppenheimers
[۸] General von Estorff
[۹] Prince William of Hanau
[۱۰] Frederic Morton
[۱۱] The Rothschilds
[۱۲] William Guy Carr
Adam Weishaupt [۱۳]
[۱۴] Sir Walter Scott
[۱۵] Life of Napoleon
[۱۶] Jewish Encyclopedia