در نوشتار قبل به تبیین کیفیت قدرت برای تأثیرگذاری در جنگ اشاره شد که برخلاف تصور رایج، اتکا به قدرت نرم کافی نیست؛ بلکه جنگ نرم، قدرت سختی همچون ابعاد نظامی، اقتصادی، ساختاری و… را نیز درگیر میکند. در این قسمت ابعاد، سطوح تاثیرگذاری، چگونگی تحولات ارزشی و … در این جنگ، به بحث گذاشته خواهد شد.
در نوشتار قبل به تبیین کیفیت قدرت برای تأثیرگذاری در جنگ نرم با هدف دفاع و تهاجم مؤثر اشاره شد که برخلاف آنچه غالباً مطرح میگردد، اتکا به قدرت نرم یا به طور دقیقتر رسانه، هنر، مفاهیم فرهنگ، ایدئولوژی، ارزشها و… کافی نیست؛ بلکه جنگ نرم، قدرت سختی همچون ابعاد نظامی، اقتصادی، ساختاری و… را نیز درگیر میکند و ضمن اینکه میبایست به دنبال ترکیبی از منابع سخت و نرم قدرت باشیم، نیازمند تناسب در استفاده از این منابع هستیم تا معلوم شود کجا باید از منابع سخت و کجا باید از منابع نرم قدرت استفاده کرد و مشخص گردد این ترکیب و تناسب مفهوم جدیدی را میسازد که آن مفهوم جدید «قدرت هوشمند» است اما یکی دیگر از ابعاد مهم و اساسی جهت مقابله با دشمنان در جنگ نرم دستیابی به شناخت بهتر از اهداف آنهاست.
نکتهی اساسی در این خصوص این است که جنگ نرم نیز مانند جنگ سخت یک پروژهی تغییر است. با این تفاوت که جنگ سخت پروژهی تغییر از بیرون است. به این معنا که عامل مسلط اصلی، عامل بیرونی است که این تغییرات را انجام میدهد؛ به طور مثال دولت بعثی عراق، هم ساختار قدرت و هم ساختار ارزشیاش با تهاجم نظامی آمریکا- تغییر از بیرون- بر هم ریخت و یا دولت طالبان در افغانستان با تغییر قدرتی که از بیرون و با تهاجم نیروهای نظامی ناتو به سرکردگی آمریکا انجام شد، ساختار قدرت و مناسبات ارزشیاش، فرو پاشید؛
اما در جنگ نرم مکانیسم این تغییر، تغییر از درون است و بر همین اساس در جامعهی هدف، باید یک ارادهی جمعی برای تغییر از درون آن جامعه شکل بگیرد و ساختار قدرت و مناسبات ارزشی مربوط به آن را از درون تغییر بدهد.
آنچه مهم است اینکه تغییر از درون در معنای قابل توجهاش، به ۲ عنصر، ویژگی و یا وضعیت منتهی میشود:
۱. براندازی کل ساختار، یعنی فروپاشی کل ساختار اعم از شکل و محتوا و مناسبات حاکم؛
۲. براندازی موجودیت معنویِ آن مناسبات ساختار حاکم.
در نوع اول، یعنی در براندازی کل ساختار که به آن (Regime change) میگویند، تغییر رژیم و نظام سیاسی حاکم صورت میپذیرد که در شکل بیرونیاش صورتهایی پیدا میکند که در شکل نهایی و کلی به ۲ حالت انقلاب و براندازی بدون خشونت (براندازی نرم) قابل تقسیمبندی خواهد بود.
باید تأکید کرد در انقلابها در عین اینکه تغییرات از درون جامعه انجام میشود و جامعه به سمت تغییر ساختار پیش میرود؛ اما به دلیل اینکه ساختار قدرت در برابر تغییرات مقاومت میکند، انقلابیون با ساختار موجود درگیر شده و به خشونت میگرایند. ولی گاهاً شرایط به گونهای پیش میرود که ساختار قدرت یا امکان و یا علاقه به قوّت و مقاومت ندارد؛ بنابراین تغییرات بدون خشونت و به نوعی براندازی نرم صورت میگیرد.
به طور مثال در تحولات اخیر در منطقهی شمال آفریقا و غرب آسیا، آن چیزی که در کشور لیبی اتفاق افتاد، تغییری همراه با خشونت بود و جنسِ آن، بیشتر جنس انقلاب است و همچنین در کشور بحرین جنبشهای انقلابی شکل گرفته با خشونت ساختار قدرت روبهروست چرا که ساختار قدرت در برابر تغییر مقاومت میکند؛ اما تحولات در کشور تونس تغییرات و براندازی بدون خشونت- و یا با کمترین میزان خشونت- بوده که زمینهی تغییر ساختار حاکم را فراهم آورده است، البته باید متذکر شد براندازیهای بدون خشونت نیز در ۲ قالب با استفاده از ساختار -یعنی از طریق خود ساختار قدرت و عناصری که داخل آن هستند، به براندازی و فروپاشی ساختار اقدام میکنند- و بدون استفاده از ساختار قابل تقسیمبندی هستند.
به طور مثال تغییر و تحولات سال ۱۹۸۹م. در کشور چکسلواکی سابق از راه اعتصابها، نافرمانیهای مدنی و فلج کردن ساختار قدرت بدون اینکه عناصر حاضر در ساختار قدرت دخالت داشته باشند، اجتماع ساختار قدرت را مجبور به تغییر میکند و یک دولت کمونیستی به غیرکمونیستی تغییر پیدا میکند، اما در مدل انقلابهای رنگی سالهای اخیر در جمهوریهای تازه استقلال یافتهی شوروی سابق مدل براندازیهای بدون خشونت با استفاده از ساختار قدرت زمینهی تغییر را فراهم میآورد چرا که عناصری که تغییرات را مدیریت میکنند، عناصر درون ساختار قدرت هستند.
در نوع دوم، تغییر از درون نیز با براندازی موجودیت معنوی مواجه هستیم؛ یعنی تغییر رفتارها براساس تغییر هنجارهای اجتماعی صورت خواهد پذیرفت؛ به طوری که ظاهر و ساختارهای ظاهری حکومت حضور دارند اما، جهتگیریها و یا محتواها از آن یا به طور کلی و یا در مؤلفههایی از آن عقبنشینی شده است.
در این خصوص باید متذکر شد که براندازی موجودیت معنوی، محصول تغییرات در شرایط اجتماعی است که این تغییرات اجتماعی موجب به یک مطالبه و خواسته میشود و آن مطالبه و خواسته از میزان قدرت اجتماعی برخوردار شده و ساختار قدرت را مجبور به تغییر در جهتگیریها میکند.
به طور مثال شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» که در ماه رمضان سال ۸۸ و در روز قدس توسط عدهای سر داده شد، نشان دهندهی ایجاد یک فضای اجتماعی از درون جامعه برای تغییر رفتار حکومت است و موضع ضداسرائیلی و حمایت از فلسطین را به عنوان یک جهتگیری اصلی از انقلاب، مورد اعمال فشار خود قرار میدهد و اگر ساختار قدرت در برابر این اعمال فشار بخشی از جامعه ناتوان بود، مجبور به تغییر در جهتگیری خودش در این موضع میشد.
هرچند گذشت زمان و افشای ماهیت ضددینی جریان موسوم به سبز در عاشورای همان سال زمینهی حضور بخش بزرگتری از جامعه را در نهم دی ماه و در حمایت از مواضع نظام و رهبری فراهم کرده که باعث تثبیت دوبارهی موجودیت معنوی جمهوری اسلامی ایران میگردد. دقیقاً بر همین مبناست که رهبر معظم انقلاب اسلامی در آذر ماه سال ۸۷ و پیش از آشکار شدن فتنهی ۸۸ در جمع دانشجویان دانشگاه علم و صنعت در خصوص سیرت و صورت نظام سخن به میان میآورند و اقدام به افشای اهداف دشمن برای فاصلهانداختن بین این ۲ رکن میکنند؛ اما آنچه منجر به فرآیند تغییر در جنگ نرم میگردد و پایهی تغییرات اجتماعی است، تحولات ارزشی در یک جامعه است.
در مؤلفههای قبلی مطرح شد که کیفیت هدفگذاری در جنگ نرم تغییر از درون است؛ به طوری که میبایست یک ارادهی جمعی از درون جامعه خواستار تغییر در مناسبات حاکم باشد؛ بنابراین آن چیزی که میتوانسته است ارادهی جمعی را بسازد، تحولات ارزشی در یک جامعه است.
ارزشها، بخشهای زیرساختی شخصیت و اندیشهی یک فرد و یا یک جامعه هستند و اگر قرار باشد در فرآیند جنگ نرم در آن جامعه تغییرات بزرگ ایجاد شود، به ناچار باید تحت تحولات ارزشی قرار گیرد و برای شکلگیری آن به ۲ عنصر اصلی نیاز داریم که بتواند آن ارادهی جمعی را بسازد.
نکتهی اول، نارضایتی عمیق میباشد. در ابتدا میبایست برای بخشی از جامعه شرایط و مناسبات موجود غیر قابل تحمل شود. ذکر این نکته ضروری است که ممکن است بعضی اوقات بخشی از جامعه به شرایطی اعتراض داشته باشند، اما شرایط قابل تحمل هم باشد.
نارضایتی عمیق به منزلهی آن است که وضعیت موجود به هیچ شکلی برای جامعه قابل تحمل نباشد و زمانی این نارضایتی عمیق بهوجود میآید که در آن جامعه تحولات ارزشی رخ داده باشد و زاویهی دید و مبنای ارزیابی وضعیت کاملاً متفاوت شده که باعث خواهد شد هیچ چیزی از وضع موجود را نتواند تحمل کند.
به طور مثال انقلاب اسلامی ایران نتیجهی تحولات ارزشی است و دقیقاً برهمین مبناست که در جامعهی ایران نسبت به رژیم پهلوی، نارضایتی عمیق ایجاد میشود و هر چقدر محمدرضا پهلوی تلاش میکند که وضع موجود را در ظاهر بهبود ببخشد، جامعه آن را نمیپذیرد، حتی در ادامه زمانی که شاپور بختیار- که عضو جبههی ملی و اپوزیسیون سلطنت است- نخست وزیر میشود و به نوعی یک رفرم در ساختار قدرت به وقوع میپیوندد، اما باز هم برای جامعه قابل قبول نیست؛ چون سطح نارضایتی، عمیق شده است و این محصول تحولات ارزشی است.
چرا که انقلاب اسلامی ایران، صرفاً تغییر ساختار قدرت پهلوی نبود بلکه اساس سلطنت در ایران را تغییر داد و سلطنتی که سابقهی ۲۵۰۰ ساله دارد با این تحول ارزشی ساقط میشود؛ در جامعهی ایران که به لحاظ تاریخی، همیشه شاه و پادشاه داشته است، مناسباتی بهوجود بیاورد که این جامعه دیگر شاه و سلطنت را نخواهد. این بدون تحولات ارزشی، صورتپذیر نیست. باید این تحولات ارزشی رخ داده باشد تا این تحولات عمیق، هرنوع رفرم در آن وضع موجود را هم نپذیرند.
نکتهی دوم، روحیهی انقلابیگری و یا به تعبیری دیگر، افزایش قدرت ریسکپذیری در جامعه میباشد. به این معنا که وقتی بخشی از جامعه بخواهد ساختار قدرت را تغییر دهد و مناسبات حاکم را عوض کند، ساختار قدرت در برابر این مطالبه مقاومت میکند و جامعهای میتواند تغییرات را پیش ببرد که قدرت ریسکپذیری و روحیهی انقلابی داشته و حاضر باشد هزینههای این تغییر و تحول را بپردازد و جامعهای که در آن تحولات ارزشی صورت پذیرفته باشد پتانسیل چنین روحیهای را دارا میباشد؛ چرا که اگر تحولات ارزشی رخ نداده باشد، با اولین نامطلوبی از سوی ساختار قدرت آن بخش از جامعه که دنبال تغییر در مناسبات است از موضعی که دارد، کنار خواهد رفت و مسیر قابل ادامه دادن نیست.
باید متذکر شد فرآیندی که منجر به تحولات ارزشی در جامعه میگردد در ۲ گام انجام خواهد شد:
گام اول، واگرایی از ارزشهای خودی است؛ ارزشهایی که دیگر جامعه یا حداقل بخشی از آن مورد قبول جامعه نبوده و به آنها علاقهمند نیست و حتی در مراتب بالاتر از آنها متنفر شده است و گام دوم، شیفته و دلباختهی ارزشهای رقیب شدن است.
جنگ نرم دقیقاً به دنبال رسیدن به چنین هدفی است اما اینکه در نگاه جامعهشناسی چه اتفاقها و فرآیندی حاصل میشود که جامعه به این نقطه میرسد در جای خود قابل بحث و بررسی است. (*)
ادامه دارد…
* علی خضریان؛ کارشناس مسائل سیاسی/برهان