شيعه‌ی هندی

4c7ab8f301ba54865c7a2b6f3f6e590d - شيعه‌ی هندی

از حالت و چهره شیعه هندی پیدا بود که صحبت‌های نقیب او را بسیار مضطرب و نگران کرده است. او بعد از گوش کردن به همه حرف‌های نقیب، با حالتی از روی خواهش و التماس گفت: یا نقیب! من از شما انتظار و توقّع دارم تا هر مقدار از مال دنیا که بخواهی از من بگیری؛ ولی در عوض مرا مأمور به داخل شدن به حرم سیّدالشّهداء(ع) نفرمایی و مرا به کلّی از این کار معاف کنی.سیّد مرتضی از این سخن بسیار ناراحت و دلخور شد و جواب داد: من به خاطر مال دنیا این حرف را نگفتم؛ بلکه این روش زیارت تو را در صورت ساکن بودن در کربلا بدعت و منکر می‌دانم و نهی از منکر واجب است.

کم‌کم بسیاری از همسایه‌ها داشتند به او مشکوک می‌شدند. آن «شیعه هندی»، همسایه‌ای جدید بود و نزدیک به شش ماه می‌شد که به «کربلا» آمده بود. او زادگاهش «هندوستان» را برای همیشه رها کرده بود تا بقیه عمرش را در کربلا، در مجاورت مزار امام حسین(ع) و یاران باوفایش زندگی کند. ظاهرش نشان می‌داد که آدمی جلیل‌القدر است، کما اینکه مرحوم فاضل دربندی نیز در کتابش به نام «اسرار الشّهاده» از آن شیعه هندی به عنوان یکی از بزرگان هند یاد کرده است؛ امّا او در این شش ماه، حتّی یک بار هم به حرمین شریفین نرفته بود!شیعه هندی در یکی از محلّه‌های کربلا خانه‌ای تهیّه کرده بود و حالا بعد از شش ماه، بسیاری از همسایه‌ها، او و خانواده‌اش را به خوبی می‌شناختند. همه همسایه‌ها و آدم‌هایی که در این شش ماه با او دیدار و برخوردی کرده بودند، او را شیعه‌ای معتقد و باتقوا یافته بودند؛ امّا به مرور و با گذشت زمان، بعضی‌ها متوجّه یک موضوع غیر عادی درباره او شده بودند. آن موضوع باعث شده بود تا بعضی از همسایه‌ها فکرهای ناخوشایندی نسبت به او پیدا کنند و رفته رفته گاهی این فکرها بر زبانشان نیز جاری می‌شد. آن موضوع در واقع خیلی عجیب بود. آن شیعه هندی در همه این شش ماهی که در کربلا ساکن شده بود، حتّی یک‌بار هم به حرم سیّدالشهدا(ع) مشرّف نشده بود!
فقط در طول این شش ماه گاهی بعضی از همسایه‌ها مشاهده کرده بودند که او به بالای پشت بام خانه‌اش می‌رود و روی به سوی بارگاه امام حسین(ع)، به آن حضرت سلام می‌دهد و زیارتی می‌خواند و پایین می‌آید.
عاقبت، داستان و ماجرای شیعه هندی به گوش مرحوم سیّد مرتضی رسید. مرحوم سیّد مرتضی در آن زمان یکی از دانشمندان و علمای بزرگ کربلا بود و در بین مردم و ساکنان کربلا مشهور به نقیب بود. جناب نقیب، بعد از شنیدن و پی بردن به داستان و ماجرای شیعه هندی به خانه او رفت و بعد از سلام و علیک و احوال‌پرسی‌های معمولی شروع به سرزنش و ملامت شیعه هندی کرد و با صراحت به او گفت: در مذهب اهل بیت عصمت و طهارت(ع) یکی از آداب و دستورهای زیارت این است که به حرم داخل بشوی و عتبه و ضریح را ببوسی؛ ولی این روش و طریقه تو که فقط از بالای پشت بام خانه‌ات آن حضرت را زیارت می‌کنی اختصاص به شیعیان و مؤمنانی دارد که در شهرها و کشورهای دیگر زندگی می‌کنند و برای آنها ممکن نیست تا در کربلا و در داخل حرم سیّدالشهدا(ع) حاضر شوند.
از حالت و چهره شیعه هندی پیدا بود که صحبت‌های نقیب او را بسیار مضطرب و نگران کرده است. او بعد از گوش کردن به همه حرف‌های نقیب، با حالتی از روی خواهش و التماس گفت: یا نقیب! من از شما انتظار و توقّع دارم تا هر مقدار از مال دنیا که بخواهی از من بگیری؛ ولی در عوض مرا مأمور به داخل شدن به حرم سیّدالشّهداء(ع) نفرمایی و مرا به کلّی از این کار معاف کنی.سیّد مرتضی از این سخن بسیار ناراحت و دلخور شد و جواب داد: من به خاطر مال دنیا این حرف را نگفتم؛ بلکه این روش زیارت تو را در صورت ساکن بودن در کربلا بدعت و منکر می‌دانم و نهی از منکر واجب است.
شیعه هندی با توجّه به آن حرف‌های صریح و بی‌پرده جناب نقیب، دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشت. او دیگر بر خود واجب می‌دانست که از توصیه او پیروی کند.بعد از رفتن نقیب، شیعه هندی بلند شد و رفت تا غسل زیارت کند. بعد از آن، یکی از بهترین لباس‌هایی را که داشت، پوشید و پاک و پاکیزه و با پایی برهنه از خانه‌اش بیرون آمد. شیعه هندی به سوی بارگاه و حرم سیّدالشهداء(ع) در حرکت بود. هر چه بیشتر به حرم نزدیک‌تر می‌شد، خضوع و خشوعش بیشتر جلوه پیدا می‌کرد. بعد از دقایقی به درهای حرم رسید و خودش را در جلوی درهای صحن بر روی زمین انداخت و به شدّت به گریه افتاد. برای بسیاری از زائرانی که از کنارش رد می‌شدند، گریه‌ها و ناله‌های او دیدنی بود. جناب نقیب به شیعه هندی گفته بود که یکی از آداب و دستورهای زیارت این است که عتبه و ضریح را ببوسی و حالا او درحالی که خود را بر روی زمین انداخته بود، تندتند عتبه و درهای صحن شریف را می‌بوسید.زمانی که شیعه هندی از روی زمین بلند شد تا به داخل حرم برود، بدنش به طور محسوسی می‌لرزید. زمانی که به یکی از کفش‌داری‌های حرم نزدیک شد، رنگ و رویش زرد شده بود. او در جلوی کفش‌داری نیز خودش را بر روی زمین انداخت و شروع به بوسیدن زمین کرد. بعد از لحظاتی همانند کسی که در حال جان دادن و احتضار باشد از روی زمین بلند شد و وارد ایوان شد. او فقط چند متر با مرقد مطهّر مولایش، حسین بن علی(ع) فاصله داشت. با هر سختی و مشقّتی بود، به رواق وارد شد. به محض اینکه چشم‌های گریان و برافروخته‌اش به ضریح مبارک و شش گوشه امام حسین(ع) افتاد، صدا زد: اهذا مصرع سیّدالشّهداء(ع)؛ آیا اینجا همان جایی است که حسین(ع) بر زمین افتاد؟ اهذا مقتل سیّدالشّهداء(ع): آیا اینجا همان جایی است که حسین(ع) کشته شد؟! و سپس فریادی کشید و در همان نزدیکی‌های ضریح، نقش بر زمین شد.همه زائران، مات و مبهوت مانده بودند. لحظاتی نگذشت که عدّه‌ای به دور بدن شیعه هندی حلقه زدند. باور کردنی نبود؛ امّا حقیقت داشت. او پرواز کرده بود. او جان داده بود…

منبع:
کتاب دارالسلام، مرحوم شیخ محمود عراقی، ص ۵۱۰، به نقل از کتاب رسول ترک، آزاد شده امام حسین (ع)، ص ۱۸۴.
پژواک

همچنین ببینید

غدیر

غدیر یک ضرورت راستین

بر اساس جهان بینی توحیدی و مکتبی ، غدیر ، یک ضرورت منطقی و عقلی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *