رضا بابایى
راز گلشن
درآ که در دل خسته توان در آید باز
بیا که در تن مرده، روان در آید باز
بیاکهفرقتتو، چشممن چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
به پیش آینه دل هر آنچه مىدارم
به جز خیال جمالت نمىنماید باز
شیوه و طریقه ویژه عارفان، اقتضا مىکند که سیماى دلرباى مهدویت را از منظر انسان کامل بنگرند. اگر گروههایى از طوایف و طبقات مسلمین، این موضوع را با ماجراى منجىعالم، پیوند زدهاند، اهل معرفت، به سائقه تفکرات و گرایشهاى ویژه خود، بیشتر ساحت انسان کامل را براى بحث از حضرت حجت، برگزیدهاند. این گزینش، بیش و پیش از آن که اختیارى باشد، ضرورتى استکه سمت و سوى مباحث عرفانى برمىتابد و از آن گریزى نیست . آنان بیشتربه منجى آدم مىنگرند و دغدغه نجات روح را دارند، تا نگرانى اصلاح اجتماع; هر چند یکى را از گذر دیگرى مىبینند، ولیکن، مایه و اساس اصلاح عالم را در سلامت انسان جستوجو مىکنند. به همین خاطر، آنجا که سخن از ابدال، اقطاب، ولى، خضر و مدار ولایت مىگویند، نگاهى پر – نه نیم نگاه – به مهدى موعود – بر اساس مقدمات کلامى مذهب خود – دارند.
درباره انسان کامل، تحقیقا همه گونههاى دانشمندان اسلامى و حتى غیر اسلامى سخن بسیار گفتهاند. مشارب و مسالک گونهگون، این فرد فرید از نوع انسان را نامهایى به مقتضاى اندیشههاى خود نهادهاند: بودا او را «ارهات» مىنامد و کنفوسیوس، «کیونتسو». آیینهاى یوگا و بهاکتى نیز از او با عنوان «انسان آزاده» نام مىبرند. افلاطون او را «فیلسوف» مىخواند و ارسطو «انسان بزرگوار»، صوفیه، «قطب و شیخ و پیر» نام نهادهاند و نیچه «ابرانسان»، و از همه بالاتر آنکه قرآن وى را «خلیفهالله» خوانده است. (۱)
موضوع و مجال این نوشته کوتاه، اقتضا نمىکند که بحث درباه انسان کامل را به دامنههاى خرم عرفان و تصنیفات عرفا بکشانیم. اما از این مقدار نمىتوان چشم پوشید که در طرح عرفانى هستى، انسان کامل در جایى قرار مىگیرد که حذف و یا غفلت از آن به ویرانى جهان و بیهودگى آفرینش مىانجامد. در دایره خلقت، حلقه آخرین، وجود خاتم اوصیاست و نسبت این حلقه به دایره، نسبت ثمر استبه شجر و یا قافیه به بیت:
ظاهر آن شاخ اصل میوه است باطنا بهر ثمر شد شاخ هست گر نبودى میل و اومید ثمر کى نشاندى باغبان بیخ شجر؟ پس به معنى آن شجر از میوه زاد گر به صورت از شجر بودش ولاد (۲)
مثال قافیه نسبتبه بیت، یکى از گویاترین مثالهایى است که اهل ذوق، آفریدهاند. زیرا، قافیه گرچه آخرین جزء بیت است، اما همه کلمات و الفاظ در شعر آن گونه مىآیند که جاى را براى قافیه آماده کنند. بدانسان که هر کلمه در مجموعه یتبه این انگیزه انتخاب و جایگزین شده است که خدمتى به قافیه کرده باشد و حضور و ظهور قافیه را موجه بنمایاند.
اول بیت ارچه به نام تو بست نام تو چون قافیه آخر نشست خط فلک، خطه میدان توست گوى زمین، در خم چوگان توست تا زعدم گرد فنا بر نخاست مىتک و مىتاز که میدان تو راست تازهترین صبح نجاتى مرا خاک توام، کآب حیاتى مرا خاک تو خود، روضه جان من است روضه تو جان جهان من است (۳)
و اگر گفتهاند:
زاحمد تا احد یک میم فرق است جهانى اندرین یک میم غرق است (۴)
بدان خاطر است که با ظهور خاتم، حلقه هستى، دور کمال خود را با آن مىیابد و درخت آفرینش به بار مىنشیند. با این تفسیر از عالم و خاتم است که مىتوان براى هر چه آفریده شده است، توجیهى موجه یافت و حافظانه گفت که:
«خطا بر قلم صنع نرفت» (5)
شیخ محمود شبسترى و گلشن راز
«سعدالدین محمودبن عبدالکریمبن یحیى شبسترى»، عارف نامى و اندیشور سترگ قرن هفتم و هشتم هجرى است. تولد وى را۶۸۷ ق و وفاتش را در سن سى و سه سالگى، یعنى به سال ۷۲۰ ق گمان زدهاند. (۶)
غیر از اثر جاودانى و ماندگار شبسترى، موسوم به «گلشن راز» و آثار منظوم و منثور دیگرى نیز از او نام بردهاند. گلشن راز، «سعادتنامه» از منظومات اوست و «حقالیقین»، «مرآهالمحققین» و «شاهدنامه» از نوشتههاى منثور وى است. (۷)
همانطور که گفته شد، مثنوى گلشن راز مهمترین و خواندنىترین اثر شیخ است. ماجراى سرودن این هزاره را او خود در مقدمه گلشن بتفصیل مىآورد. آنچه اینک بایسته یادآورى است، نکات ارزشمندى است که در شناختبهتر این اثر عرفانى راهگشاست.
گلشنراز، در واقع پرسشهاى منظوم و مختصرى است که شیخ شبستر در جواب نامه «امیر حسینىهروى» براى او ارسال مىکند. از پرسشها چنین برمىآید که هروى خود اهل فن و فرهیخته است و شگفت آن که همه این ابیات نغز و گاه سهل و ممتنع در یک شب سروده شده است. پاسخهاى شیخ در این اثر، تماما هماهنگ با مشرب «شیخاکبر محىالدینابن عربى» است. مطالعه گلشن فرصت مغتنمى است که خواننده را با هزار توى اندیشههاى ابن عربى آشنا کند.
گلشن راز از همان ابتداى ظهورش، طرف توجه بسیارى از بزرگان و دانشمندان عرفان مسلک قرار گرفت. این توجه و اهتمام منشا خلق شرحهاى بسیارى شد که شمار آنان از بیست تجاوز مىکند. اما از میان همه این شروح، آنچه از قلم «شمسالدین محمد لاهیجى»، عارف قرن نهم تراوش کرده است، مقام والایى دارد. شرح لاهیجى، جدا از آن که شرح است، خود به عنوان اثرى مستقل و تصنیفى ارزشمند مورد توجه و نظر است. لاهیجى در این شرح، مباحث گستردهاى از عرفان نظرى و عملى را بیان کرده که بسیار مغتنم و سودبخش است. گرایشهاى شیعى و نزدیکى اندیشههاى لاهیجى به عقاید پذیرفته ما بر قدر و ارزش این شرح مىافزاید.
در این نوشتار نگاه نگارنده بیش از هر توضیح و تفسیرى به گفتههاى لاهیجى است. نام مبارک حضرت مهدى، عجلاللهتعالىفرجه، در این شرح بارها و بارها با اعزاز و اکرام بسیار آورده مىشود و این توجه به رویه عرفا در بحث از انسان کامل، بسیار شگفت و جالب مىنماید. وى بر خلاف اکثر مصنفان متون عرفانى، به بیان مفهوم اکتفا نکرده و جاىجاى کتابش را به نام موعود، متبرک مىکند.
از آنجا که مقصود این نوشته نگاهى به موضوع انسان کامل در گلشن راز و شرح لاهیجى است، بیش از این سخن را درباره شیخ، گلشن و شارح فاضل آن دراز نمىکنیم و مقطع این مقدمه را به مطلع گلشن مىآراییم:
به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت زفضلش هر دو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
موعود گلشن
اشاره به انسان کامل که به توضیح و تفسیر برخى شارحان گلشن، حضرت مهدى،علیهالسلام، است، در چند جاى این مثنوى کوتاه آمده است. از همه پر رنگتر و تخصصىتر در پاسخ پرسشهاى پنجم و ششم متمرکز شده است:
مسافر چون بود; رهرو کدام است؟ که را گویم که او مرد تمام است؟
در پاسخ، شیخ نخست نگاهى دارد به اطوار سیر انسان از جمادى تا مقام «لى معالله» (8) سپس درباره مقام نبوت و مقایسه آن با رتبه ولایتسخن مىگوید و اینکه ولایت در نبوت خود را آشکار مىکند و از آن اعم و افضل است. لاهیجى، در سنجش دو مقام نبوت و ولایت مىنویسد:
«اگرچه مبدا نبوت نبى، ولایت است، یعنى ولایتخود، چه ولایت نبى افضل از نبوت اوست. فاما مبدا ولایت غیر نبى، نبوت است و میان نبى و ولى عموم و خصوص مطلق است; چه، هر نبى البته مىباید که ولى باشد; فاما هر ولى لازم نیست که نبى بود; مثل اولیاى امت محمد، صلىالله علیه وآله، که ولایتبدون نبوت دارند.» (9)
از توضیحات دیگر لاهیجى چنین برمىآید که دلیل افضلیت ولایت، جهتحقانى و ابدى است و اینکه هرگز منقطع نمىشود. اما نبوت جهتى است نسبتبه خلق که قابلیت زوال دارد. با این وجود ولایت در برابر نبوت، چون ما در مقابل خورشید است; زیرا مبدا و ماخذ ولایت غیر نبى، نبوت است.
نبى چون آفتاب آمد ولى ماه مقابل گردد اندر لى معالله
جهانى که شیخ در گلشن، طرح آن را ترسیم مىکند از خلقت جماد و نبات آغاز مىشود و پایان قوس نزولش با آفرینش آدم،علیهالسلام، اعلام مىگردد. آدم،علیهالسلام، نقطه آغازینقوسصعوداست;ازآن پس تا اوج قوسصعودکه تولدحضرتخاتم الانبیا، صلىاللهعلیهوآله، است ادامه مىیابد.پسازظهورپیامبرگرامى اسلام، نیمه دوم قوس صعود آغاز مىگردد و حلقه پایانى این قوس حضور حضرت مهدى، علیهالسلام، است.
این صورت عالم است. اما در واقع، ولایت دایرهاى است که تمامى این دو را دربرمىگیرد و سایه بر همه آفرینش گسترانده است.
ولایت را ظهور از آدم آمد کمالش در وجود خاتم آمد ولایتبود باقى تا سفر کرد چو نقطه در جهان دورى دگر کرد ظهور کل او باشد به خاتم بدو یابد تمامى دور عالم
لاهیجى در شرح این ابیات، خاطرنشان مىکند که معنى این سخنان آن است که «ظهور تمامى ولایت و کمالش به خاتماولیا خواهد بود; چه کمال حقیقت دایره در نقطه اخیر به ظهور مىرسد». (10)
آنگاه نام مبارک حضرت مهدى، علیهالسلام، را یادآور مىشود و اینکه پیامبر،صلىالله علیه وآله، فرمودهاند: «لولم یبق منالدنیا الایوم لطولالله ذلک الیوم حتى یبعث فیه رجلا منى او من اهل بیتى یواطى اسمه و اسم ابیه اسم ابى یملا الارض قسطا و عدلا کماملئت جورا و ظلما»
اما بلافاصله متذکر این روایتشریف مىشود که پیامبر فرمودند:
«المهدى من عترتى من اولاد فاطمه» (11)
مهدى از خاندان من، از فرزندان فاطمه است.
شارح فاضل، در شرح «بدو یابد تمامى دور عالم» مىنویسد:
«یعنى به خاتمالاولیا که عبارت از مهدى است، دور عالم تمامى و کمال تام یابد و حقایق و اسرار الهى در زمان آن حضرت بکلى ظاهر شود» (12)
لاهیجى باذکر روایتى چند بر این حقیقت پاى مىفشارد که غرض و مقصود خلقت، ظهور حضرت مهدى، علیهالسلام، است. از جمله روایتى بدین مضمون: «زندگان تمنا کنند که کاشکى مردگان زنده شدندى تا فایده و غرض حیات، حاصل کردندى و عارف حقیقى گشتندى».
اینکه مهدى،علیهالسلام، از فرزندان حضرت زهرا،سلامالله علیها، مورد اتفاقنظر و از ضروریات مذهب تشیع است. اما بسیارى از دانشمندان اهل سنت، ضرورتى بر چنین خویشاوندى نمىبینند. حتى ایشان تولد و حضور آن گرامى را در حال حاضر مانند ظهورش منکرند. مثلا «مولانا جلالالدین رومىبلخى»، که عارفى حنفى مذهب و اشعرى مسلک است، در مثنوى خود آورده است:
پس به هر دور ولیى قائم است تا قیامت آزمایش دایم است هر که را خوى نکو باشد برست هر کسى کو شیشه دل باشد شکست پس امام حى قایم آن ولى است خواهاز نسل عمر خواه از على است (۱۳)
صاحب گلشن رابطه مهدى، علیهالسلام، و همه اولیا را رابطه کل و جز دانسته مىگوید:
وجود اولیا او را چو عضوند کهاوکلاستو ایشان همچو جزوند (۱۴)
شرح لاهیجى بر این بیت، از راى صواب و بینش صحیح او در این باره خبر مىدهد.
یعنى در دایره ولایت مطلقه که خاتمالاولیاء مظهر آن است، نقاط وجودات اولیاء همه مثال اعضاى خاتمالاولیاءاند; چه حقیقت ولایت هر فردى از افراد اولیا به صفتى از صفات کمال ظاهر گشته است و به جمیع صفات کمال در نقطه اخیر که «… مهدى» است، ظهور یافته و کمال بالقوه دایره ولایت در این نقطه آخرین به ظهور رسیده و به فعل آمده است و چنانچه همه انبیاء، علیهمالسلام، اقتباس نور نبوت تشریعى از مشکات نبوت خاتمالانبیاء مىنمایند، جمیع اولیاء نور ولایت و کمال از آفتاب ولایتخاتمالاولیاء مىبرند. فلهذا ولایتخاتمالاولیاء مسما به «ولایت قمریه» چه ماخذ نور ولایت جمیع اولیاء ولایت مطلقه خاتمالاولیاست، همچنانکه نور قمر مستفاد از شمس است». (15)
لاهیجى پیش از آن که «نسبت تام» میان خاتمالانبیاء خاتمالاولیاء را توضیح دهد. به عنوان پیشدرآمد بر بیت گلشن مىگوید: «خاتماولیاء باطن خاتم انبیاست». (16) آنگاه سخن شیخ را مىآورد که گفته است:
چواو[مهدى]ازخواجهیابد نسبت تام از او با ظاهر آید رحمت عام (۱۷)
لاهیجى در شرح این بیت، نخست «نسبت تام» را توضیح مىدهد. آنگاه معلوم مىدارد که چنین نسبتى در همه عالم تنها میان دو کس برقرار است و آن خاتمانبیاء،صلىالله علیه وآله، و خاتم اوصیا،علیهالسلام، است. یکى از مصادیق این نسبت، نسبت صلبى و پدر فرزندى است. اقرار به چنین نسبتى، یعنى همسوشدن با آنچه از زبان بزرگان مذهب تشیع گفته شده است و این در حالى است که شاعر و شارح بظاهر چنین مذهبى ندارند.
بدان که نسبت فرزندى به سه نوع متحقق مىشود: یکى نسبت صلبى که متعارف و مشهور است; دوم نسبت قلبى که به حسن ارشاد و متابعت، دل تابع در صفا مثل دل متبوع گردد; سیم نسبتحقى حقیقى که تابع به برکتحسن متابعت، به نهایت مرتبه کمال که فرقالجمع استبرسد و تابع و متبوع یکى گردد.
چون خاتم اولیا[مهدى] البته از آل محمد،صلىالله علیه وآله، است، نسبت صلبى ثابت است; و چون دل مبارکش به سبب حسن متابعتخاتمانبیا مرآت تجلیات نامتناهى الهى شده است، نسبت قلبى واقع است; چون وارث مقام «لى معالله» گشته است، نسبتحقى حقیقى که فوق جمیع نسبتهاست، تحقق یافته است. پس هر آینه میان خاتمالولایه و خاتمالنبوه،علیهماالسلام، نسبت تام که نسبت ثلاثه است، واقع باشد و بحقیقتخاتمالاولیا همان حقیقت و باطن نبوت خاتمالانبیاست. (۱۸)
لاهیجى به پیروى از صاحب گلشن دائما یادآور مىشود که این ظهورات، نه از باب تناسخ که از مقوله بروز است; یعنى آن چنان نیست که روح خاتمالانبیا در خاتم اوصیا تجلى دوباره نموده باشد; بلکه این دو روح در دو منشا مظهر و مجلاى یک رحمت عاماند: «از او با ظاهر آید رحمت عام».
سپس شیخ شبستر، نمایى از جهان پس از ظهور را ترسیم مىکند. گزارش شیخ از جهان پس از ظهور بکلى مستند به روایاتى است که نزد شیعه و سنى پذیرفته است:
شود او مقتداى هر دو عالم خلیفه گردد از اولاد آدم
بنا به توضیح لاهیجى، ولایت مطلقه، باطن نبوت حضرت رسالت است. اما در نشاه نبوت، وصف رسالت، مانع اظهار کمال آن است. با ظهور خاتمالاولیا حضرت مهدى، علیهالسلام، باطن ولایت مطلقه بر وجه اتم و اکمل، ظهور و بروز مىیابد. نبوت با ظهور پیامبر خاتمیتیافت و ولایت در عصر ظهور مهدى، عجلالله فرجهالشریف، ختم مىگردد. زیرا دایره کمال به نقطه پایان خود رسیده و از آن پس دور دیگرى را آغاز خواهد کرد.
ولایتشد به خاتم جمله ظاهر بر اول نقطه هم ختم آمد آخر ازو عالم شود پر امن و ایمان جماد و جانور یابد ازو جان نماند درجهان یک نفس کافر شود عدل حقیقى جمله ظاهر (۱۹)
توضیح لاهیجى بر بیت اخیر بدین قرار است:
«چون ذات آن حضرت مستلزم انکشاف اسرار توحید و کمال است و کفر و ستم که از لوازم جهل است، در آن زمان بالکل مرتفع است، هرآینه یک نفس کافر در جهان یافت نشود و همه عارف و موحد باشند، و عدل حقیقى که ظل وحدت حقیقیه است که مشتمل بر علم شریعت و طریقت و حقیقت [است] به تمام و کمال ظاهر شود و هر کس به کمالى که لایق استعداد اوست، برسد; که مقتضاىاسمالعدلآناستکهحقهر ذىحقبهحسباستحقاقاو بدهد. (۲۰)
در پایان، این نکته را باید یادآور شد که شرح عرفانى از ماجراى غیبت و ظهور حضرت حجت،ارواحنا لهالفداء، یکى از دلانگیزترین مباحث نظرى در عالم اندیشه است. کسانى که از این مزرعه، خوشهاى چیدهاند، مىدانند که سینه تابناک عارفان حقیقى، خزانه گفتنیهاى بسیارى در این باب است. آنچه گفته آمد اندکى از آن همه بسیار نیز نیست. هرچند سخنان گزاف و بىپایه بر زبان هر فرقهاى از طوایف مسلمین، گهگاه راه مىیابد، اما نباید این نقیصه، چشمان ما را از نگریستن به تمامیت مسلک و مشرب گروهى باز دارد.
مثلا آنچه در مثنوى درباره انسان کامل و ختم ولایت آمده است، آنچنان دلانگیز و شورآفرین است که هر انسان کریمالنفسى را به خطاپوشى از نقایص مثنوى در باب مهدى، علیهالسلام، مىخواند. نگارنده خود کمترین بضاعت را نیز در این مقولات دارا نیست، اما شنیده و دانسته است که سخن عارفان و صاحبان اهل دل درباره مهدى،ارواحنا لهالفداء، آنچنان از سر صدق و صفاى نفس است که بىگمان بر دل نشیند و سینه جان را بشکافد. چگونه چنین نباشد. که:
آن را که دل از عشق پرآتش باشد هر قصه که گوید همه دلکش باشد (۲۱)
پىنوشتها :
۱. نصرى، عبدالله، سیماى انسان کامل از دیدگاه مکاتب، ص ۵.
۲. مولانا جلالالدین بلخى، مثنوى، نسخه قونیه، دفتر چهارم، ابیات523-521.
۳. نظامى، گزیده سخن پارسى; مخزنالاسرار، به کوشش عبدالمحمد آیتى، ص24.
۴. این بیتبا همه نغز و زیبایى در نسخ کهن و معتبر گلشن راز نیامده است و ظاهرا از ملحقات گلشن باشد.
۵. حافظ:
پیر ما گفتخطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک و خطاپوشش باد
۶. درباره نام، سال تولد، وفات و حتى برخى آثار شیخ اختلافات بسیار است.
۷. ر.ک: لاهیجى، شمسالدین محمد، مفاتیحالاعجاز فى شرح گلشن راز، مقدمه و تصحیح و تعلیقات از محمدرضا خالقى و عفت کرباسى، ص ۲۲، (در این مقاله ماخذ نگارنده همین شرح است).
۸. «لى معالله وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب ولا نبى مرسل»; براى من با خدا، هنگامهاى است که در آن نه فرشته مقرب مىگنجد و نه پیامبر مرسل، ر.ک: فروزانفر، بدیعالزمان، احادیث مثنوى، ص39.
۹. لاهیجى، شمسالدین محمد، همان، ص234.
۱۰. همان، ص266.
۱۱. همانجا.
۱۲. همانجا.
۱۳. مثنوى، دفتر دوم، ابیات819 -817.
۱۴. گلشن، بیت ۳۷۱.
۱۵. لاهیجى، شمسالدین محمد، همان، ص267.
۱۶. همان، ص268.
۱۷. گلشن، بیت ۳۷۲.
۱۸. لاهیجى، شمسالدین محمد، همان، ص268، این بخشها از مفاتیحالاعجاز براى کسانى که در پى تحقیق درباره مهدى،علیهالسلام، در متون عرفانى هستند، بسیار خواندنى و قابل تامل و دقت نظرند.
۱۹.گلشن، ابیات ۳۹۲ -۳۹۰.
۲۰. لاهیجى، شمسالدین محمد، همان، ص286.
۲۱. مثنوى معنوى.
ماهنامه موعود شماره ۶