امام حسن عسکرى علیه السلام در سال ۲۳۳ هجرى در شهر مدینه از بانویى بافضیلت و پرهیزکار به نام سلیل که جمعى از موّرخین او را ایرانى دانستهاند متولّد شده است .
نام مقدّسش حسن و کنیه اش ابومحمّد و مشهورترین القابش : زکى، عسکرى و ابن الرضا است .
پدر بزرگوارش حضرت امام على النقى علیه السلام است که در سال ۲۵۴ رحلت فرمود و از آن پس فرزند ارجمندش، امام حسن عسکرى علیه السلام امامت امّت را به عهده گرفت .
و او در این هنگام جوانى ۲۲ ساله بوده است، جوانى گندمگون با چشمانى گشاده و بسیار خوش قامت و زیبا.
و امام از نظر صفات و خصوصیّات معنوى :
احمد بن عبیداللّه که از جانب خلفاى عباسى در قم، متصدى اوقاف و صدقات بوده است به نقل مرحوم محدث قمى درباره آن حضرت مى گوید:
من در سامرا، از سادات علوى، ندیدم کسى را مانند امام حسن عسکرى علیه السلام در علم، زهد، ورع، زهادت، وقار، مهابت، عفت، حیا، شرف و قدرو منزلت و به موجب همین صفات بوده است که شایسته مقام امامت شده و بر این مسند معنوى و الهى تکیه زده است .
و ما مى بینیم که پدرش امام على النقى علیه السلام آنگاه که مى خواهد امامت فرزندش حسن علیه السلام را براى مردم بازگو کند، سخن از معیار و میزان امامت به میان مى آورد، نمى فرماید: او چون فرزند من است، امام بر شما است . بلکه سخن را به همراه معیارهاى اصیل امامت همراه مى کند، به این مطلب که مرحوم جواد فاضل در کتاب چهارده معصوم و در فصل مربوط به امام حسن عسکرى علیه السلام ذکر کرده توجّه فرمایید.
مى نویسد: ابو بکر فدکى مى گوید:
امام ابو الحسن سوّم، على النقى علیه السلام به من مرقوم فرمود: پسرم ابومحمّد، از عموم آل محمّدصلى الله علیه و آله گرامیتر و شریفتر و به مقام امامت شایسته تر است، او بزرگترین پسران من است، به جاى من او مى نشیند و شایسته است شما مسایل و مایحتاج دینى خود را بدو رجوع کنید.
امام در این نامه، از شرافت و عظمت و علم و دانش فرزندش حسن علیه السلام سخن به میان مى آورد.
درست است که او فرزند امام علیه السلام است، ولى همانطور که در فصلهاى گذشته گفته ایم : معیار امامت و اصولاً پایه و اساس زمامدارى در محیط تفکر اسلامى، مساءله صلاحیّت و شایستگى است . امامت و یا بعبارت دیگر زمامدارى امّت اسلام، براساس توارث نیست . و همین خصوصیّات معنوى بوده است که دوست و دشمن را در برابر آنها خاضع و خاشع مى ساخته و به پیروى از آنان وادارشان مى کرده است .
تأ ثیر معنوى امام علیه السلام را از این حکایت که محدّث قمى از مفید و دیگران روایت کرده است استنباط مى کنیم :
جمعى از بنى عباس بر صالح بن وصیف وارد شدند. امام حسن عسکرى علیه السلام در این هنگام در حبس صالح بن وصیف بود، بنى العباس از صالح خواستند که شرایط زندگى را بر امام سخت کند.
صالح گفت : من بیش از این نمى توانم؛ که او را به دست شقى ترین مأ مورین خود بسپارم . من او را به دو نفر از بدترین و شقى ترین افرادى که تاکنون دیده ام سپرده ام یکى على بن یارمش و دیگرى اقتامش .
ولى اینک مى بینیم که این دو نفر پس از آنکه امام علیه السلام به حبس آنها افتاده است، مردمى صالح و شایسته شدهاند، نماز مى خوانند، روزه مى گیرند و به مقامى بزرگ از عبادت نائل شدهاند.
سپس صالح فرستاد عقب آن دو، آنها را آوردند، صالح به درشتى با آنها سخن گفت و آنها را ملامت و سرزنش کرد و گفت : واى بر شما! نظر شما درباره این شخص (امام حسن عسکرى علیه السلام ) چیست ؟
گفتند: چه بگوییم در حق مردى که روزها را روزه دار است و شبها را به عبادت خدا مى گذراند. جز به خدا به هیچ چیز دیگر توجّه ندارد و آنگاه که بر ما نظر مى کند بدنهامان به لرزه مى افتد.
آرى ! این است تأ ثیر خصوصیّات معنوى امام علیه السلام در مردم، همان خصوصیّاتى که او را شایسته مقام امامت کرده است .
و امام حسن عسکرى علیه السلام مانند آباء و اجداد خود، در جبهه ضدستم و ضدخلفاى جبّار قرار داشت، او رهبر بزرگ شیعیان و رهبر مبارزه هاى ضدعباسى بود.
در عصر امام علیه السلام معتمد عباسى بر سریر خلافت قرار داشت و او مردى سخت سفاک و خونریز بود.
جبهه هاى مخالف را با شقاوتى تمام درهم مى شکست . صاحب منتخب التواریخ از تاریخ الخفاء سیوطى نقل کرده است که : معتمد، در شهر بصره، یک روز سیصد هزار نفر را کشت . شاید رقم، مبالغه آمیز به نظر آید ولى هرچه هست نشانى است از شدّت عمل او در برابر مخالفان .
چنین شخصى هرگز نمى توانست در برابر امام بزرگ ما، حضرت حسن عسکرى علیه السلام که رهبر و پیشواى شیعیان بوده است ساکت و بى تفاوت باشد.
شیعیان از آغاز، جبهه ضد ستم بودند که به رهبرى ائمه دین علیهم السلام در برابر خلفا و سلاطین فعالیّت مى کردند. مبارزه با کلمه شیعه، آنچنان به هم آمیخته است که تاریخ حیات شیعه را که از عصر پیغمبر صلى الله علیه و آله آغاز مى شود، تاریخ مبارزه عدل علیه ظلم مى دانند.
و با این ترتیب پیدا است که المعتمد باللّه خلیفه سفاک عباسى با چشمانى باز و خونبار متوجّه امام علیه السلام است .
به همین جهت امام علیه السلام بیشتر عمر خود را در زندان سپرى کرده است . گاهى به دست صالح بن وصیف به زندان افتاده و زمانى در حبس على بن حزین بوده است و زمانى هم در زندان مردى پست و رذل بنام نحریر. و سرانجام معتمد که نسبت به آن حضرت کینه و عداوتى شدید داشت و حضرتش را خطرى بزرگ براى حکومت خویش مى دانست تصمیم به قتل آن حضرت گرفت .
محدث قمى مى نویسد: ابن بابویه و دیگران گفتهاند: معتمد، آن حضرت را به زهر شهید کرد.
امام حسن عسکرى علیه السلام در سال ۲۶۰ هجرى از دنیا رحلت فرمود. مدّت امامت آن بزرگوار نزدیک به شش سال بوده است .
خبر رحلت آن حضرت بلافاصله در شهر شایع شد، شهر بزرگ سامرا که مرکز خلافت و پایتخت آن بود یکپارچه ضجّه و شیون شد، مردم بازارها را بستند، رجال بنى هاشم، دبیران، فقها، امراى سپاه، قضات و دیگر طبقات جامعه همه در تشییع جنازه امام علیه السلام حضور یافتند. وقتى تشریفات رسم انجام یافت، به دستور مقام خلافت، برادر خلیفه، ابوعیسى بر جنازه امام علیه السلام نماز خواند و سپس باز هم به دستور مقام خلافت، جمعى از شخصیّتها احضار کردند تا از نزدیک جنازه امام علیه السلام را ببینند و گواه باشند که امام علیه السلام به مرگ طبیعى از دنیا رفته است و آنان مى خواستند تا جنایت عظیم خود را پرده پوشى کنند.
چه آنکه از عکس العمل افکار عمومى مردم که نسبت به ائمه دین علیهم السلام سخت، عظمت و احترام، قائل بودند، در ترس و هراس بودند، لذا تمام خلفاى عباسى بطور پنهانى، ائمه دین علیهم السلام را مسموم ساختهاند و معتمد نیز امام یازدهم را مسموم مى کند و در عین حال کوشش مى کند که بزرگان مملکت، جنازه امام علیه السلام را از نزدیک ببینند و شهادت دهند که امام علیه السلام به مرگ طبیعى از دنیا رفته است .
شیعیان پس از رحلت امام یازدهم به موجب همان دو عنصر، علم و تقوى به فرزند ارجمندش امام دوازدهم حضرت حجه بن الحسن امام عصر علیه السلام گرایش پیدا کردند.
امام دوازهم علیه السلام که طبق بیان صریح مقام نبوّت، دوازدهمین امام ما است پس از مرگ پدر به این مقام عظیم نائل آمد و اینک جهان در انتظار او است که با ظهور خود ایده عدل جهانى را تحقق بخشد و بشریّت را از تیرگیهاى گناه و ستم برهاند.
والسلام علیه وعلى آبائه الطّیبین الطّاهرین ورحمه اللّه و برکاته .
منبع: رهبران شیعه