بنیادگرایی جنبشی مذهبی است که بازگشت به اصول و بنیادها را مفروض گرفته و عمدتاً خواستار عبور از مدرنیسم و بازگشت به سنتها میباشد. تصلّب، تأکید بر جامعیت دین، مخالفت با سکولاریسم و تأکید بر خشونت جهت پیشبرد اهداف، از ویژگیهای اصلی جریانهای بنیادگرا و از جمله بنیادگرایی مسیحی است. جنبشهای بنیادگرا با چنین رویکردی درصدد تأثیرگذاری بر محیط پیرامون خود بودهاند. تحقیق حاضر به بررسی تأثیر آموزههای بنیادگرایی مسیحی بر سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در چهار حوزه حمایت از اسرائیل، فروپاشی کمونیسم، سیاستهای خاورمیانهای آمریکا و گسترش میلیتاریسم در این کشور خواهد پرداخت.
مقدمه
بنیادگرایی مسیحی پدیدهای نو و محصول دوران مدرن است. این جنبش بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۵ و پس از انتشار سلسله مقالاتی از سوی رهبران محافظهکار کلیسا پدید آمد. این حرکت درصدد بود تا مسیحیت را در مقابل تهدیدهایی که از سوی مطالعات انتقادی بر انجیل و همچنین تئوریهای داروین و در مجموع مشکلاتی که علوم جدید برای مسیحیت ایجاد کرده بود، حفظ کند. بنابراین بنیادگرایی مسیحی واکنشی به مدرنیسم و آموزههای اصلی آن است.۱
اگرچه بنیادگرایان مسیحی برآنند که این جریان کاملاً مبتنی بر نص (کتاب مقدس) میباشد، اما پیدایش آن را به عنوان جنبشی دینی باید در نهضت دینپیرایی رصد کرد. نهضت دینپیرایی باعث احیای گرایش به عهد عتیق شد. حق تفسیر کتاب مقدس از انحصار مقامات کلیسا خارج و در دست عموم قرار گرفت. این جریان کمک فراوانی به رشد بنیادگرایی مسیحی کرد.۲
مقصود از بنیادگرایی جریانی است که به خطاناپذیری کتاب مقدس معتقد است؛ یعنی تمسک به الفاظ انجیل و تورات. به همین دلیل بنیادگرایی مسیحی را به بنیادگرایی صهیونیستی نیز تعبیر میکنند، که به مفاهیم تحتاللفظی کتاب مقدس و پیشگوییهای تورات در مورد بازگشت یهود به فلسطین اعتقاد دارد. این جریان را در دهه هفتاد قرن نوزدهم «جریان تدبیرگرا» نیز مینامیدند.۳
مورخ غربی، ارنست.آر.ساندین، معتقد است که احیای بنیادگرایی نشاندهنده درگیری جامعه نوین با نظام اعتقادی مبتنی بر تدبیرگرایی و هزارهگرایی است؛ به این معنا که پروردگار بدون آگاهی انسانها، تاریخ را به سمت بازگشت دوباره مسیح سوق داده تا بر هزار سال خوشبختی بر جهان حکومت کند. ساندین و متکلّم ایرلندی جان نلسون داربی اعتقاد دارند که در پایان قرن ۱۹ جریان تدبیرگرا، تاریخ را به چند مرحله تقسیم کرد که آخرین مرحله آن بازگشت مسیح برای نجات مسیحیان به سوی بهشت قبل از پایان تاریخ (قیامت) است. در آن موقع جنگی در هرمجدون بین نیروهای خیر و شیطان رخ خواهد داد تا بدینگونه مسیح و پیروانش هزار سال بر جهان حکومت کنند.۴
بنیادگرایی مسیحی همچون توتالیتاریسمِ قرن بیستم زائیده مدرنیسم است و به سان همزاد خود رودرروی خالق خود ایستاد. تشابه در منشأ پیدایش این دو جنبش، همسانی در شیوه مبارزه را به همراه نداشت. اریک فروم علت ایجاد حکومتهای توتالیتر را جدایی انسان غربی از پناهگاههای اصیل خود میداند که مسبب چنین روندی مدرنیسم است. در چنین شرایطی انسان رهاشده از همهجا، در بیابان مدرنیسم سرگردان شده و به دنبال تکیهگاهی است که حکومتهای توتالیتر همچون فاشیسم و نازیسم و رهبران فرهمندی چون هیتلر و موسولینی به عنوان پشتوانههای انسان سرگردان سربرآوردند و مورد اقبال عمومی قرار گرفتند.
جنبش بنیادگرایی مسیحی نیز در چنین شرایطی شکل گرفت؛ اما برای تقابل با مدرنیسم راه دیگری را برگزید. توتالیتاریسم در پاسخ به تخریب عناصر هویتساز، با ایجاد تکیهگاههای جدید، انسان مدرن را به سوی خود فرا خواند، در صورتی که بنیادگرایی مسیحی به دنبال بازسازی عناصر هویتساز پیشامدرن بوده است. بیجهت نیست که جنبش بنیادگرایی مسیحی بر مخالفت با سکولاریسم، اندیویدوآلیسم و همچنین تحکیم بنیان خانواده تأکید بسیار دارد. شاید این جنبش به دنبال آن بوده تا خدا، دولت و خانواده را در کادوی بنیادگرایی مسیحی پیچیده و به انسان پسامدرن تقدیم کند.
بنیادگرایی مسیحی ضمن تأکید بر عناصر سهگانه فوق، دین را محور قرار داده و همه امور را در سایه آن تفسیر میکند. چنین نگرش جامعی به دین (با تکیه بر عناصر پیشامدرن) موجب بروز تحولات گسترده در کشورهایی شده که بنیادگرایی در آنها نضج گرفته است. یکی از کشورهایی که جنبش بنیادگرایی در آن رشد یافته و موجب تغییرات گسترده شده، ایالات متحده امریکاست. در این تحقیق ما در پی پاسخ به این پرسش هستیم که بنیادگرایی مسیحی چه تأثیری بر سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا داشته است؟ بر مبنای این پرسش فرضیه خود را بر این اصل استوار کردهایم که بنیادگرایی مسیحی در چهار حوزه حمایت از اسرائیل، فروپاشی کمونیسم، سیاستهای خاورمیانهای آمریکا و گسترش میلیتاریسم بر سیاست خارجی آمریکا تأثیر داشته است. در ذیل به تفصیل به این موضوع میپردازیم.
چارچوب مفهومیبنیادگرایی مسیحی
بنیادگرایی واژهای بحثبرانگیز و در برخی موارد کاربرد آن مخاطرهآمیز است، به ویژه در فضایی که برای منکوب کردن رقیب از آن استفاده گردد. از این منظر بحث و بررسی پیرامون این واژه قبل از ارائه چارچوب مفهومی از آن «ره به ترکستان بردن» است.
یکی از بهترین چارچوبها پیرامون واژه بنیادگرایی از جانب چارلز کیمبال ارائه شده است. وی در اثر خود با نام آنگاه که مذهب شوم میشود، سه ویژگی اصلی را برای تمامی نمونههای بنیادگرایی برمیشمارد که بر اساس این ویژگیها جریان بنیادگرایی از دیگر جریانهای مذهبی و سیاسی متمایز میشود. ویژگیهای عمومی جریانهای بنیادگرا از دیدگاه کیمبال عبارتند از: ۱. اعتقاد به آخرالزمان زودرس؛ ۲. اعتقاد به جنگ مقدس؛ ۳. ادعای کشف حقیقت مطلق. بر این اساس عیار جنبشهای اجتماعی به لحاظ تعلق به جریانهای بنیادگرا، با سه محک فوق مشخص خواهد شد.۵
دومین چارچوب ارائهشده پیرامون مفهوم بنیادگرایی که در این مجال از آن بحث میشود، متعلق بهاندرو هیوود است. وی از چهار ویژگی اصلی برای مرزبندی بنیادگرایی با سایر جریانهای دینی و سیاسی نام میبرد که عبارتند از: پیوند دین و سیاست، تعهد به ارزشها و عقاید بنیادین، ستیز با نوگرایی و روحیه ستیزهجویی؛ هیوود در میان این ویژگیها، مضمون اصلی بنیادگرایی عدم تمایز میان دین و سیاست را میداند.۶ به همین دلیل پیتر ال.برگر بنیادگرایی را نقطه مقابل سکولاریزاسیون میداند و افول سکولاریزاسیون را در ارتباط مستقیم با پیشرفت بنیادگرایی برمیشمارد.۷
تحقیق پیشرو ضمن بهرهگیری از عناصر ارائهشده در چارچوبهای فوق، از پیوند میان دین و سیاست به عنوان شاخصه اصلی جریانهای بنیادگرا سود برده است و به عبارت دیگر به تبعیت از هیوود و برگر وجه اصلی تمایز میان بنیادگرایی با جریانهای مشابه را جامعیت دین بنیادگر میداند. بنیادگرایی دین را از گوشه کنج عزلت بیرون کشیده و به تمامی عرصههای زندگی اجتمای و فردی تسری داده است. البته پیوند میان دین و سیاست تنها در کنار دیگر عناصر ارائهشده در چارچوبهای فوق به ایجاد یک جریان بنیادگرا منجر میشود و صِرف اعتقاد به پیوند میان دین و سیاست موجب بنیادگرایی یک جنبش سیاسی مذهبی نمیشود.
نکته مهم دیگر اینکه بنیادگرایی جنبشی کاملاً دینی است، بنابراین در جوامعی که به رشد و بالندگی میرسند، زمینههای دینداری به وفور یافت میشود؛ اما این نکته به این معنا نیست که در هر جامعهای که دینداری رشد کرد درخت بنیادگرایی نیز تنومند میشود بلکه مهیا شدن تمامی زمینههای ذکرشده برای ایجاد یک جریان بنیادگرا ضروری است، ولی به هر حال جهت بررسی وجود و تأثیر یک جریان بنیادگرا، ابتدا باید زمینههای دینی موجود در آن جامعه بررسی شده و سپس این نکته واکاوی شود که آیا بنیادگرایی در چنین فضایی رشد کرده است یا خیر؟
بنیادگرایی مسیحی؛ سیاست و حکومت در آمریکا
تاکنون در میان جهانیان، مسلمانان متهم به بنیادگرایی بودهاند. ولی موضوع جدید جریانهای بنیادگرا در میان مسیحیان مغفول مانده و یا دستکم گرفته شده است. کوین فیلیپس در مورد نقش مذهب در سیاست و حکومت ایالات متحده با عبارتی مقصود خود را بیان میکند: «بسیار دستکم گرفته شده؛ » وی حتی معتقد است در مورد انتخابات و چگونگی رأی دادن مردم، اولین پرسشی که در نظر گرفته میشود، باید قومی – مذهبی باشد، نه پرسشهایی با مبنای اقتصادی، جغرافیایی، فرهنگی و…۸
برخلاف سایر کشورهای صنعتی، مذهب نقش اساسی در فرهنگ آمریکاییها دارد.۹ مطالعات اخیر در آمریکا نشان داده است که تقریباً ۴ الی ۵ درصد از جمعیت این کشور به خدا اعتقادی ندارند و بیش از ۹۰ درصد مردم آمریکا معتقد به وجود خدا هستند. بنابراین تعداد افرادی که کاملاً ضدمذهب باشند، بسیار اندک است و این تعداد کمتر از تعداد افراد غیرمعتقد در دیگر کشورهای صنعتی است.۱۰
مطالعه دیگری که در سالهای اخیر در مورد نقش مذهب در جامعه آمریکا صورت گرفته است، نشان میدهد که ۸۲ درصد آمریکاییها خود را اصولگرا میدانند، درحالی که این نسبت در بریتانیا ۵۵ درصد، در آلمان ۵۴ درصد و در فرانسه ۴۸ درصد است. همین مطالعات نشان میدهد که در آمریکا نسبت افرادی که هر هفته به کلیسا میروند ۴۴ درصد است، در حالی که در آلمان ۱۸ درصد، در انگلستان ۱۴ درصد و در فرانسه ۱۰ درصد است.۱۱ البته صرف مذهبی بودن یک جامعه به معنای بنیادگرا بودن آن نیست، اما از آنجایی که بنیادگرایی جنبشی کاملاً مذهبی است بنابراین بستر اولیه برای رشد چنین جنبشهایی تنها در جوامع مذهبی مهیا است.
آمارهای فوق جایگاه مذهب در میان جامعه آمریکا را به خوبی نشان میدهد. مذهب در میان جامعه آمریکا، جایگاهی رفیع دارد و نه تنها در امور شخصی و خصوصی، بلکه در تصمیمسازیهای سیاسی نیز نقش اساسی دارد. البته فهم این مطلب که آیا در امریکا تأثیرگذاری مذهب بر سیاست و جنگ، از روی اعتقادات قلبی است و یا اینکه از مذهب به عنوان ابزار استفاده میشود، کمی مشکل است، اما همانگونه که دوتوکویل بیان میکند، اینکه همه آمریکاییها به دین معتقدند یا خیر، امر کاملاً محتومی نیست، اما آنان به لزوم مذهب برای بقای نهادهای جمهوری اعتقاد دارند.۱۲
یکی از پیامدهای عمده رشد بنیادگرایی در آمریکا، پیوند دین و سیاست در این کشور است. تمایل به این اعتقاد که آمریکا همواره کشوری سکولار بوده و دین را به عرصههای فردی زندگی انسانها عقب رانده است، همواره در میان پژوهشگران مسایل آمریکا مطرح است. این تمایل ممکن است از دو عامل تأثیر پذیرفته باشد. اول اینکه آمریکا به عنوان یک کشور مدرن، عناصر مقوّم مدرنیسم، بخصوص سکولارسیم را پذیرفته است.
عامل دوم که باعث کاهش نقش دین در سیاست آمریکا شده، قانون اساسی آمریکاست. نکات ذکرشده در اصلاحیه اول اصل هفتم قانون اساسی ایالات متحده آمریکا پیرامون «منع کنگره در خصوص ایجاد مذهب»۱۳، باعث شده که بسیاری بر این اعتقاد باشند که چون حکومت از دخالت در حریم مذهب منع شده است، مذهب نیز وارد حریمهای سیاسی نشده و تنها به امور فردی میپردازد.
عبارتی در اساسنامه دیوان عالی ایالات متحده آمریکا، به طور تلویحی دیدگاه مذهبی مستقر در فرهنگ آمریکایی را بیان میدارد. مضمون این عبارت بیان دارد که جامعه مدنی در رابطه با مذهب باید به طور تام و کمال بیطرف باشد؛ اما این عبارت تنها سیاست را از ورود به ساحت مذهب باز میدارد و به نوعی آزادی مذهبی را تضمین میکند؛ اما هیچگاه مانع ورود مذهب به عرصه سیاست نمیشود.
مردم آمریکا عموماً قانون عدم وجود مذهب رسمی در قانون اساسی این کشور را نوعی بیطرفی یا مخالفت با دین نمیپندارند. آنها نسبت به خودشان به عنوان کشور و ملتی که تحت مشیت الهی هستند، میاندیشند، آنها مذهب را نه تنها برای شخصیت و فرهنگ فردی، بلکه برای جامعه مدنی نیز مفید میدانند.۱۴
کتاب مذهب و سیاست آمریکا از انتشارات دانشگاه کمبریج که توسط جمعی از نویسندگان برجسته تألیف شده است، درباره نقش مذهب در سیاستگذاریهای آمریکا چنین مینویسد: پژوهشگران اجتماعی دستاندرکار بررسی سیاستهای قرن بیستم تا همین اواخر فرض میکردند که مذهب در آمریکا امری خصوصی است و نفوذ عمومیکمی دارد. نتیجه این فرض چنین است که مذهب ارزش آن را ندارد که جامعهشناسان و محققان سیاسی به آن توجه کنند، آنگونه که ایشان به نژاد، سطح درآمد، تعلیم و تربیت و دیگر متغیرهای مهم اجتماعی توجه میکنند. پژوهش در باب آمریکای قرن نوزدهم، اساس این فرضیهها را به لرزه درآورده است؛ اما تا ظهور راستمذهبی، پژوهشگران اهمیت مستمر مذهب در زندگی سیاسی را جدی نگرفته بودند.۱۵
از زمانی که مهاجران اولیه پای به کیپ کد(Cape cad) نهادند، مذهب به عنوان عامل مهمی در سیاست آمریکا مطرح بوده است. هرچند که این تأثیر پس از روی کار آمدن راستمذهبی نمایانتر شد، اما همواره دین در آمریکا سیاست را تحت تأثیر خود قرار داده است. عامل مذهب، در انتخابات و میزان رأیدهی به سیاستمداران و همچنین تعیین سرنوشت منازعات سیاسی در آمریکا نقش مهمی دارد.۱۶
چنانچه گفته شد، پیوستگی دین و سیاست پس از روی کار آمدن راستمذهبی و ائتلاف آن با محافظهکاران سیاسی، چهره خود را بیشتر نمایان کرد. دهه ۱۹۷۰ میلادی نقطه اوج این پیوستگی بود. روی کار آمدن رؤسای جمهوری چون کارتر و ریگان که خود را مسیحیان تازه متولدشده میدانستند، بسیاری از حقایق را آشکار کرد.۱۷ بخصوص با روی کار آمدن ریگان چهره سیاست آمریکا دگرگون و یا به تعبیر بهتر آشکار شد.
رئیسجمهور جدید تا حد زیادی از سوی نهضتهای سیاسی ـ مذهبی حمایت میشد که خود را انجیلگرا یا بنیادگرا دانسته و کاملاً بر روی صحنه شطرنج سیاسی، در جناح راست قرار میگرفتند. همچنین گروههای فشار متعددی تشکیل شد که هدف آنها تأثیرگذاری هرچه بیشتر بر تصمیمات سیاسی آمریکا به منظور مسیحیکردن هرچه بیشتر این کشور بود.۱۸
از دهه ۱۹۷۰م به بعد سایه مذهب چنان بر سر سیاست آمریکا سنگینی میکرد که تصمیمهای مهم سیاسی تنها با پشتوانه آموزههای مذهبی اتخاذ میشد. سیاستمداران برجسته آمریکایی میپنداشتند که مأمور خداوند و مجری فرامین وی هستند.۱۹ آنها آمریکا را به عنوان کشوری پاک و مقدس پنداشته که طبق برنامه خداوندی در میان اقیانوسها نهاده شده است، تا از دیگر مردم جهان باز شناخته شده و پایگاهی جهت اجرای طرحهای خداوندی باشد.۲۰
تأثیرهای مذهب بر سیاست آمریکا چنان عمیق و گسترده است که کمتر اقدام مهم سیاسی در این کشور را میتوان رصد کرد که ردپایی از مذهب و آموزههای مذهبی در آن نباشد. مسایل مهم سیاست خارجی همچون حمایت از اسرائیل، مواجهه با کمونیسم و جهان اسلام، مسایل خاورمیانه و همچنین عرصههای سیاست داخلی همچون اقتصاد، آموزش و مسایل اجتماعی، متأثر از مذهب بوده و تصمیمها و اقداماهای سیاسی در عرصههای فوق، با پشتوانههای مذهبی اتخاذ و عمل شده و از این رهگذر آمریکا در زمره کشورهای بنیادگرا و کاملاً مذهبی قرار گرفته است. در ادامه به تأثیر مذهب بر عرصههای مختلف سیاست خارجی آمریکا میپردازیم.
۱. تأثیر آموزههای بنیادگرایی مسیحی بر سیاست خارجی ایالات متحده
۱ـ۱. حمایت از اسرائیل؛ اولویت سیاست خارجی آمریکا
خانم گریس هالسل معتقد است که بنیادگرایان مسیحی در آمریکا، در میان همه مسایل سیاست خارجی، بالاترین اولویت را برای اسرائیل قائل میشوند.۲۱ آمریکا بارها در شورای امنیت از حق وتو در جهت منافع اسرائیل استفاده کرده است. کمکهای مالی، نظامی، سیاسی و … دولتمردان آمریکا به اسرائیل قابل کتمان نبوده و برای همگان آشکار است. اما سؤال این است که آیا این حمایتها مربوط به رویکردهای خاص برخی از رؤسایجمهور آمریکاست، یا اینکه سیاست کلی و غیرقابل اجتناب تمامی سیاستمداران آمریکایی است؟ و سؤال دوم اینکه ریشههای این حمایتها را در کجا میتوان یافت؟ آیا بر اساس منافع مادی است و یا اینکه ریشه در اعتقادات مذهبی دارد؟
در مورد سؤال اول باید گفت که تصمیمها و عملکردها در سیاست خارجی آمریکا بیشتر توسط ساختارهای موجود در این کشور اتخاذ شده و عمل میشوند و کمتر قائل به اشخاص هستند؛ به این معنا که تصمیمسازان و مجریان در سیاست و حکومت ایالات متحده بیشتر تابع اصولی هستند که همیشگی و اجتنابناپذیر است و کمتر در این زمینه حق انتخاب دارند.
پاترسون در این زمینه چنین میگوید:اگر ما این نظر را بپذیریم که اصول اساسی در کانون سیاست خارجی آمریکا قرار دارد، میتوانیم استدلال کنیم که به واسطه آن ضرورتها و باورهای اساسی، هر رئیسجمهوری ملزم به رعایت آنهاست. به عبارت دیگر وی جهت انتخاب گزینهها، آزادی اندکی دارد؛ در حالی که شیوه متمایز، شخصیت، تجربه و هدایتش باید نقش و موقعیت آمریکا در روابط بینالملل را به صورتی که منحصراً متعلق به اوست، شکل دهد.
اما چنین معلوم است که رفتار شخص ناشی از عملکرد فردی وی نیست، بلکه به طور مستقیم در ارتباط به مقامی است که عهدهدار آن میباشد و اینکه صاحب مقام به واسطه ضرورتهای بزرگتر، محدود میشود به نحوی که خصوصیات فردی او را کماهمیت جلوه میدهد.۲۲
اصول سیاست خارجی آمریکا همواره ثابت بوده و رؤسای جمهور آمریکا خود را ملزم به پایبندی به آن میدانند. البته ممکن است دولتهای مختلف، تاکتیکهای متفاوتی را جهت رسیدن به اهداف سیاست خارجی به کار برند، اما اهداف در اکثر موارد مشترک است. حمایت از اسرائیل از جمله این سیاستهاست به گونهای که تمامی دولتهایی که در این کشور قدرت را به دست میگیرند، خود را پایبند به آن میدانند. از ریگان راستگرا و جمهوریخواه گرفته تا کلینتون دموکرات و میانهرو و از بوش جنگطلب تا اوبامای مدعی صلح و دوستی، همگی خود را ملزم به حمایت از منافع اسرائیل میدانند.
در مورد سؤال دوم که همان جستوجوی ریشه و علل این حمایت است باید گفت که علل گوناگونی را برای این حمایتها میتوان ذکر کرد، اما ما در این بخش به دنبال دلایلی هستیم که مختص به زمان و مکان خاصی نباشد و از این طریق اصل حمایت از اسرائیل توسط آمریکا به عنوان یک اصل کلی، همیشگی و اجتنابناپذیر درآمده باشد.
اصلیترین علت حمایت آمریکا از اسرائیل اعتقادات مذهبی بنیادگرایان مسیحی است. آنان همواره تلاش دارند این اصل را وارد ایمان ملت آمریکا کنند که حمایت از اسرائیل اختیاری نیست، بلکه خواست الهی بوده و ایستادگی در مقابل اسرائیل، ایستادگی در مقابل خداوند است که خشم و غضب وی را نیز به همراه دارد. برای بسیاری از بنیادگرایان مسیحی، اصلیترین دلیل حمایت از اسرائیل تعهد خداوند به ابراهیم است که بر مبنای آن پاداش خداوندی تنها برای کسانی است که به یهودیها رحمت فرستند و عذاب نیز متعلق به کسانی است که یهودیان را لعن کنند. این عبارت مهمترین دستاویز بنیادگرایان مسیحی در جهت حمایت از اسرائیل است.۲۳
جری فالول با استناد به عبارت فوق که از کتاب سِفر پیدایش برداشت شده است، معتقد است که خداوند آمریکا را مورد رحمت قرار داده، به این دلیل که آمریکا یهود را مورد رحمت قرار داده است. ریچارد لند، یکی از سیاستمداران با نفوذ در دوران بوش پسر، با استناد به همان آیه تورات میگوید: «من میخواهم خداوند به آمریکا رحمت فرستد نه اینکه آمریکا مورد خشم و غضب خداوند قرار گیرد.»۲۴
نیمرود نوویک۲۵ مشاور شیمون پرز در سال ۱۹۸۶، وابستگیهای فرهنگی، ایدئولوژیکی و اخلاقی را یکی از دلایل اصلی حمایت آمریکا از اسرائیل اعلام کرد.۲۶ این بدان معناست که حمایت از اسرائیل بستری عمومی در میان جامعه آمریکا داشته و مختص به گروه و یا فرقه خاصی نیست. از نگاه بسیاری از مردم آمریکا یهودیان نه تنها بیگانه نبوده، بلکه در اعتقادات و علایق آنها شریکند. بسیاری از آداب و رسوم و اعتقادات آمریکاییها با عقاید یهودیان همسانی دارد و از منبع واحدی سرچشمه گرفته است. این علایق و عقاید مشترک، بر اصل حمایت از اسرائیل در میان مردم آمریکا تأثیر عمیقی داشته است.
دایرهالمعارف یهود ذیل عنوان ایالات متحده چنین مینویسد:یکی از مهمترین منابعی که بنیانگذاران آمریکا برای تشکیل نظام جمهوری از آن تأثیر پذیرفتند، کتاب مقدس عبرانی بود. به ویژه پیوریتنها که اصلاً تورات را مبنای همه اعتقادات خود میدانستند و تمامیکلنیهای نیوانلگند هم به پیروی از آنها عملاً تحت تأثیر همان منبع بودند. بیش از ۵۰% از ۷۹ ماده قانونی تنظیمات جدید قانونی که در سال ۱۶۵۵ انتشار یافت، نشأت گرفته از کتاب مقدس عبرانی (تورات) میباشد. مبنای سیاست خارجی آمریکا پس از استقرار دولت، بر دخالت نکردن در امور داخلی دیگر دولتها بود و تنها استثنای این اصل، توجه جدی به یهودیان دیگر کشورها در راستای حمایت از آنان بود.۲۷
نزدیکی علایق و عقاید یهودیان با آمریکاییها چنان عمیق بود که بسیاری از یهودیان دیاسپورا، سالها قبل از هرتزل، آمریکا را به عنوان سرزمین موعود خود پذیرفتند. گوستاو پوزنانسکی۲۸ در اوایل سال ۱۸۱۴م معبدی در کاردینای جنوبی احداث کرد و بیتالمقدس را بر کارلست و فلسطین را بر آمریکا تطبیق داد. وی با این کار خود، آرزوی دیرینه یهودیان پراکنده را جامه عمل پوشاند. آنها گمان میکردند که به سرزمین موعود که در کتاب مقدس به آنان وعده داده شده است، بازگشتهاند. آمریکا بهشت موعود آنها و اسرائیل آنها محسوب میشد.۲۹
بنیادگرایان مسیحی حمایت از یهودیان را به حمایت از اسرائیل تعمیم داده و این حمایت را وظیفه اخلاقی و دینی خود میپنداشتند. جیمیکارتر که در دهه ۷۰ میلادی قدرت را در آمریکا در دست گرفت در اعلامیه انتخاباتی خود نوشت: «تأسیس اسرائیل نوین، تحقق پیشگوییهای تورات است.» کارتر همچنین کسانی را که یهودیان را به کشتن حضرت مسیح متهم میکردند را محکوم نمود و آنان را دشمن نژادها میخواند.
وی در طی دیدار از اسرائیل در سال ۱۹۷۹م چنین میگوید:رؤسای جمهوری پیشین آمریکا روابط ایالات متحده با اسرائیل را بالاتر از روابط خصوصی و ویژه قرار دادند و به این ترتیب ایمان خود را نشان دادند. این روابط منحصر به فرد است؛ زیرا در وجدان ملت آمریکا و در اخلاق، مذهب و اعتقادات آنان ریشه دارد. اسرائیل و ایالات متحده آمریکا هر دو مهاجران پیشگام را در خود جای داده است. سپس ما میراث تورات را با یکدیگر تقسیم میکنیم.۳۰
گفتههای کارتر به خوبی نشان میدهد که روابط آمریکا با اسرائیل فراتر از روابطی عادی است. در حقیقت در این نوع از رابطه، آمریکاییها نباید به دنبال منفعت و سودآوری باشند، زیرا یک ارتباط یکسویه برقرار شده که منافع اصلی و حیاتی آن به حساب اسرائیل واریز میشود. البته نگاه بنیادگرایان مسیحی آن است که اگرچه به ظاهر آمریکاییها از این ارتباط سودی نمیبرند و شاید به لحاظ مادی، منافعی را نیز از دست بدهند، ولی آنان در حقیقت با خداوند وارد معامله شدهاند و در ازای هبه ناچیز مادی، بهشت برین و سعادت جاودانی را برای خود خریداری میکنند. این در واقع جزء تعهدات اخلاقی و دینی آمریکاییهاست که از اسرائیل حمایت کنند.
چنانچه گفته شد حمایت از اسرائیل منحصر به فرد و یا گروه خاصی در آمریکا نمیشود، بلکه این حمایت، کاملاً فراگیر و گسترده است. علاوه بر کارتر، رؤسای جمهور دیگر آمریکا نیز به تعهد اخلاقی و دینی خود جهت حمایت از اسرائیل اشاره کردهاند. به عنوان مثال ویلسون در اینباره چنین میگوید: «من خود به عنوان فرزند یک کشیش پروتستان در مقابل سرزمینهای مقدس و بازگرداندن آن به صاحبان اصلی آنها احساس وظیفه میکنم.»۳۱ و یا کلینتون در سخنرانی سالانه خود در سال ۱۹۹۷م چنین گفت: «با الهام از رویای قدیمی سرزمین موعود، امروز باید چشمهای خود را به سرزمین موعود جدید بدوزیم.»۳۲
در میان رؤسای جمهور آمریکا ریگان با حرارتی وصفناپذیر و با تکیه بر آموزههای مذهبی به دفاع و حمایت از اسرائیل میپرداخت. وی که سخت معتقد به واقعه آرماگدون و فرا رسیدن آخرالزمان بود، نقش اسرائیل را در وقایع آخرالزمانی انکارناپذیر میدانست.
وی عقاید خود را در اینباره چنین توضیح میدهد:ابتدا یهودیانی که به خدا ایمان نداشته باشند به همه گوشه و کنار جهان پراکنده میشوند … اما خدا بهکلی آنها را فراموش نمیکند، پیش از بازگشت پسر خدا، او آنها را دوباره در اسرائیل گردهم جمع میکند. حتی جزئیات وسایل حملونقل آنها به اسرائیل هم در پیشگوییهای انبیاء آمده است. در این پیشگوییها آمده است که برخی از یهودیان با کشتی برمیگردند و دیگران به صورت کبوتر به لانه بازمیگردند که مراد همان هواپیماست.۳۳
حمایت آمریکا از اسرائیل بر مبنای اعتقادات دینی و مشترکات فرهنگی، امری انکارناپذیر است. مسیحیان بنیادگرا و صهیونیست بر اساس چنین اعتقاداتی، از اسرائیل حمایت میکنند و در واقع این نوع رابطه، بازتابی از بنیادگرایی مذهبی موجود در آمریکاست؛ ولی این تمام ماجرا نیست.
روی دیگر سکه حمایت آمریکا از اسرائیل به نفوذ یهودیان در آمریکا باز میگردد. حمایتی که در بسیاری از موارد تعیینکننده است و تا تعیین رئیسجمهور این کشور نیز پیش میرود.۳۴ نفوذ یهودیان در تاروپود جامعه آمریکا باعث میشود کسانی هم که در ایالات متحده اعتقاد قلبی و مذهبی به حمایت از اسرائیل ندارند، تنها به دلیل نفوذ بیش از حد یهودیان در آمریکا مجبور به چنین حمایتی شوند، اما همانگونه که در مطالب پیشگفته ذکر شد، مهمترین دلیل حمایت آمریکا از اسرائیل، اعتقادات مذهبی مردم این کشور است.
در مجموع باید گفت که اعتقاد مذهبی بنیادگرایان مسیحی به حمایت از اسرائیل باعث شد تا پشتیبانی از اسرائیل در هر شرایطی، به اولویت اول سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده و در این بین منافع مادی مدنظر قرار نگیرد، زیرا اسرائیل نقش اول را در تراژدی آخرالزمانی بنیادگرایان مسیحی به عهده دارد. شاید به همین دلیل باشد که پاول فیندلی معتقد است که «نخستوزیر اسرائیل بر سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه، بسی بیشتر نفوذ دارد تا در کشور خودش.»۳۵
پینوشتها:
۱. Salli king, A Quaker Response to christion fundamentalism, p 67
۲. استیون سایزر، صهیونیسم مسیحی، ص ۶۷
۳. رضا هلال، مسیحیت صهیونیست و بنیادگرایی آمریکا، ترجمه علی جنتی، ص۱۳۰
۴. همان، ص ۱۳۱
۵. Kimball, Charles, When Religion Becomes Evil, p. 49-199
۶. اندرو هی وود، درآمدی بر ایده ئولوژیهای سیاسی، ترجمه محمد رفیعیمهرآبادی، ص ۵۰۲-۵۰۱.
۷. پیتر ال. برگر، دین خیزش گر و سیاست جهانی، ترجمه افشار امیری، ص۱۰۲.
۸. کوین فیلیپس، تئوکراسی آمریکایی، ترجمه شهریار خواجیان، ص ۱۸۹-۱۸۸.
۹. فواز. ای جرجیس، آمریکا و اسلام سیاسی، ترجمه سیدمحمدکمال سروریان، ص ۲۸.
۱۰. لئو روستین، فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریکایی، ترجمه محمد بقایی، ص ۱۲۵.
۱۱. رضا هلال، همان، ص ۳۶
۱۲. شهریار زرشناس، نیمه پنهان آمریکا، ص ۳۶
۱۳. قانون اساسی آمریکا، اصل هفتم، اصلاحیه اول.
۱۴. لوتراس لودتکه، ساخته شدن آمریکا، ترجمه شهرام ترابی، ص ۴۸۴-۴۸۳.
۱۵. کوین فیلیپس، همان، ص ۱۹۱-۱۹۰.
۱۶. ام. جی. سی وایل، سیاست در ایالات متحده آمریکا، ترجمه ابوذر گوهری مقدم، ص۶۹-۶۸.
۱۷. گریس هالسل، یدالله، ترجمه قبس زعفرانی، ص۶۲.
۱۸. ژیل کپل، اراده خداوند، ترجمه عباس آگاهی، ص۱۸۶.
۱۹ کوین فیلیپس، همان، ص۳۱۵
۲۰. ژیل کپل، همان، ص۱۸۹
۲۱. گریس هالسل، تدارک جنگ بزرگ، ترجمه خسرو اسدی، ص ۲۴۵
۲۲. چارلز دبلیو کگلی، اوجین آر ویتکوف، سیاست خارجی آمریکا؛ الگو و روند، ترجمه اصغر دستمالچی، ص۲۳ـ۲۲.
۲۳. Stephen specter, evangelical and Israel, p 23
۲۴. Ibid, p 24
۲۵. Nimrod Novak
۲۶. Robert O Smith, “Toward a Lutheran Response to Christian Zionism , p 70
۲۷. نصیر صاحب خلق، تاریخ ناگفته و پنهان آمریکا، ص ۵۵.
۲۸. Gustav Poznan sky
۲۹. Jerold Auerdach, Are we one Jewish Identity in the United States and Israel ,p 52
۳۰. رضا هلال، همان، ص ۱۴۲-۱۴۱.
۳۱. نصیر صاحب خلق، همان، ص ۴۹.
۳۲. هالسل، تدارک جنگ بزرگ، ص ۸۲.
۳۳. نصیر صاحب خلق، همان، ص ۴۹.
۳۴. روژه گارودی، تاریخ یک ارتداد، ترجمه مجید شریف، ص ۲۱۷.
۳۵. همان، ص۲۱۳
احمد عزیزخانی/ دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی، دانشگاه علامه طباطبایی
منبع: دوفصلنامه معرفت سیاسی شماره ۵
http://siyasi.nashriyat.ir/node/53
ادامه دارد………….