پایان تاریخ غرب و یکسان سازى جهانى
«اشپینگلر» فیلسوف تاریخ معاصر آلمانى در فلسفه ى تاریخ ادوارى خویش پس از چهارصد سال سیر اندیشه ى ترقى از انحطاط (۱) تمدن غربى سخن مى گوید و از این جا حکایت از پایان تمدن و تاریخ غربى البته بسیارى از هوشمندان غربى دریافتهاند که سخن اشپینگلر بیشتر بار سیاسى و هشدار به اروپایى ها و بخصوص آلمانى ها دارد و هنوز مى توان با چالش ها و ابداعاتى در برابر تمدن روسى که به اعتقاد اشپینگلر در عصر بلوغ و شکوفایى است قد علم کرد و موفق به رهایى از وضع موجود گردید. (۲)
عمیق تر از اشپینگلر متفکرانى بودهاند که ضمن اعلام پایان دوره اى از تاریخ غرب، از آغاز عصرى نو و دوران کودکى و بازگشت جاویدان همان روح انسانى سخن گفتهاند که در آن جهان از ایلغار و جنگ رهایى پیدا مى کند و با زمین و زمان صلح مى نماید. (۳) «نیچه» بر خلاف مشهور از این نگاه برخوردار است. در عصر بحران معنوى غرب بسیارى از متفکران پست مدرن غربى مانند: «همیدگر» و «گادامر فوکو» از رهایى سخن گفتهاند که بیشتر به نحوى نگاه معنوى فارغ از واقعیت جهان انضمامى شرقى در کار بوده است.
اما اکنون که همه ى تمدن هاى جهانى در منجلاب تمدن مدرن و روح مدرنیته غرق مى شوند و هویت هاى شرقى در حال اضمحلال در برابر فرهنگ یکسان ساز جهانى و اقتصاد قدرتمند و بى رحم بورژوازى جهانى است، بسیارى روشن فکران منفعل شرقى به تنها چیزى که نمى اندیشند، احیا و بازسازى تمدن و فرهنگ شرقى در برابر فرهنگ غربى است. براى آن ها حتى وجود تمدن شرقى و غربى بىوجه است. اساساً تمدن تنها یک تمدن است و آن هم تمدن مدرن و غالب غربى است. ما فقط از آن ها عقب مانده ایم و آموزه هاى کهن و سنّتى، ما را از قافله ى تمدن دور کرده است، باید با کار و کوشش و زحمت به این قافله نزدیک شد و به تاریخ غرب پیوست در قله و رأس این قافله قرار گرفت چنان که ژاپن، چین و کره به این نقطه رسیده یا در حال رسیدن اند.
نظریه ى فوق ابتدایى ترین و پر انتقادترین نظریه نسبت به روحیه ى اسلامى و شرقى ایرانیان است که با انقلاب اسلامى تشدید شده است، حتى در غرب گراترین جامعه ها و دولت هاى اسلامى، چه ترکیه و چه عربستان، این اندیشه خریدارى عمده اى ندارد و همواره در سطح اقلیتى غیر مؤثر خواهد ماند. در این جامعه ها همواره سعى براى ظاهر کردن علایق دینى از سوى مردم یا دولت وجود داشته و خواهد داشت.
در این جامعه ها تئورى ارتباط با غرب طورى تبیین مى شود که گویى اراده ى مستقلى بر آن ها حاکم است که موجودیتى وراى تمدن غرب براى آن ها به ارمغان مى آورد. ناسیونالیسم قومى ترک و مذهب وهابیت عربى سعودى چنین هویت مستقلى را همواره به ملت گوشزد و خاطر نشان مى کند. این دولت ها مانند سایر دولت هاى اسلامى مهار جسم و نفس مردم را رها کردهاند، تا بتوانند بحران هاى اقتصادى و سیاسى را مهار کنند، و از آن جا که مهار بحران دشوار است و مردم نیز حق ورود به ساحت سیاست، فرهنگ و اقتصاد را ندارند، غالباً در پناه وابستگى به آمریکا و دیگر قدرت هاى بزرگ، هم انفجار بحران (انقلاب و شورش) را به تعویق مى اندازند، هم به سرکوب مخالفان سیاسى خود مى پردازند. مسلماً هرگاه چنین حکومتى بخواهد با استفاده از رهیافت هاى مستقل توسعه ى فرهنگى و صنعتى، خود را از تراز جامعه ها جهان سوم خارج کند، فوراً توسط ارباب بزرگ امریکا با یک بازى ساده در معاملات و مناسبات ارزى، اقتصادى و سیاسى مجدداً دچار بحران شده و سرنگون مى شوند; چیزى که در اندونزى سوهارتو و مالزى مهاتیر محمد مى بینیم.
تئورى برخورد تمدن ها در برابر یکسان سازى تمدنى
صرف نظر از این تئورى یکسویه که روشن فکران لائیک غرب گرا از آن حمایت مى کنند، تئورى هاى جدى ترى اکنون در غرب مطرح شده است که این روشن فکران غرب گراى محلى و بومى جهان سوم و سرزمین هاى اسلامى به جهت فقدان قوه ى نظرى و عملى مستقل قادر به درک آن نبودهاند. این تئورى صرفاً مسایل اقتصادى و فرهنگى مشابه امّا در جهاتى شمال و جنوب (فقیر و غنى)، صنعتى مدرن و کشاورزى و یا جهان سومى و جهان صنعتى لحاظ مى کند بلکه به عوامل فراتر یعنى عوامل تمدنى مى اندیشد یکى از تئورى هاى جدى تئورى برخورد تمدن هاى «ساموئل هانتینگتون» استاد دانشگاه هاروارد است، بدین معنى که او اسلام و مغرب را به عنوان دو ماهیت و هویت تمدنى کاملاً متباین آشتى ناپذیر مى داند. (۴)
«ادوارد سعید» و انکار برخورد تمدن ها
اگر این نظر را دیگران چون «الوین تامنر»، «ادوارد سعید»، «نصر» و … نپذیرند اما وقتى عمیقاً به نحوه ى رویارویى غرب با اسلام در رسانه ها و عرصه ى سیاست دقت کنیم، جز واقعیت چیز دیگرى در متن آن نمى بینیم. هر چند «ادوارد سعید» معتقد است حزب هاى اسلامى با وجود تمامى جاذبه و مبناى شان در قالب یک جاى گزین یک پارچه و یا مهم براى آینده نمى گنجد.
او معتقد است همه ى کشورهاى عربى مشحون از مظاهر دنیوى ـ سکولار ـ هستند که بافت و جریان هاى روزمرّه ى زندگى آن ها را فرا گرفته و این ها به دلیل علاقه به هم سازى با محیط، کسب دانش و سوابق تاریخى فراهم شده است. امّا این نکته در ذهنیت آمریکایى «سعید» (عرب تبار مسیحى) مغفول مانده است که این ها به نوعى اضطرار تاریخى باز مى گردد، بدون این ابزار ـ اشیاى فنى و تکنولوژیک مدرن ـ در این جهان زیست نتوان کرد.
زیرا شیوه هاى سنّتى حیات به کلى در تاخت و تاز تمدن غربى، ارزش ها و ابزارهاى ماشینى آن به گوشه ى انزوا خزیدهاند. البته زیستن با شیوه هاى سنّتى ممکن است اما در جهان مشحون از ابزارهاى تکنیکى سیطره یابنده، چگونه مى توان از حالت اضطرار و مسلوب الاختیار جهان سومى خارج شد.
اما با اندکى دقت معلوم مى شود که این مظاهر تمدن سکولار اغلب عقیم، بى جان، کم اثر، تجمّلى و تشریفاتى اند. مانند دانشگاه ها یا رسانه ها که موجودیتى جدى و قابل مقایسه با دانشگاه ها و رسانه ها غربى ندارند و به صراحت مى توان گفت که ۹۹% از سوى آن نهادهاى غربى تغذیه مى شود و آن نیز اغلب در حاشیه است. پس در این جا سخن گفتن از علاقه، سوابق و کسب جدى نتواند بود. البته دیدگاه رسانه اى غرب آن چنان که در CNN یا BBC مى آید و از اسلام چهره اى وحشتناک و میلتیاریسى و نظامى نشان مى دهند با تعبیرات جنگجویان مسلمان، شمشیر اسلام و خشم مقدس بیشتر نمایش گر جنبه ى مترسکى و کاریکاتورى تفکر انتزاعى آن ها از اسلام است و کمتر به وجه فرهنگى و ضد نیست انگارانه و معنوى ـ دنیوى اسلام نظر مى کنند. انسان شناسى و تلقى انسان از خدا و جهان در اسلام از تلقى غربى آن متفاوت است.
جاذبه ى اسلام در حقیقت جویى و حق خواهى آن است هرچند که این حقیقت جویى با شمشیر در برابر ظالمان تظاهر کند، امپریالیسم غربى وحشیانه و گرگ خویانه سال هاست هستى سرزمین هاى اسلامى را به غارت برده، هویت فرهنگى بسیارى از عوام و خواص را مورد تعرض قرار داده و صدمه زده است.
از این مبدء و نقطه ى عزیمت براى بازگشت به هویت فرهنگى، بازگشت به جایگاه اصیل خویش و وطن و فرهنگ مادرى است که تنازعات معنوى آغاز مى شود و نهایتاً کار به برخورد و جنگ خونین مى کشد هر قدر این علاقه ى بازگشت به هویت ایمانى و معنوى اصیل، عمیقاً در جهان اسلام ظاهر شود به همان نسبت احتمال برخورد، شدیدتر خواهد بود. مگر آن که طرف باطل که احتمال شکست مى دهد از قلب سرزمین هاى اسلامى عقب نشینى کند، و سپس از دایره ى نفوذ خود در جهان بکاهد. این پیش بینى منطقى است.
نظریه ى پایان تاریخ «فوکویاما»
اگر اندیشه به سوى تفکر تاریخى ـ سیاسى «فوکویاما» گرایش یابد تردید دیگر برخورد تمدن ها بىوجه خواهد بود. چالشى جدى در آینده جز مسابقه براى رسیدن به قافله ى نظام هاى دموکراسى لیبرال بىوجه خواهد بود.(۵) البته در نظام هاى دموکراسى لیبرال دین، مذهب و عرفان هاى شرقى نیز وجود خواهند داشت و فشارهاى روزمره ى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى را به نحوى تسکین خواهند بخشید و نفس انسان را در مسیر نیست انگارى و مدرنیته و تحمّل دردهاى جان کاه تقویت خواهند کرد. مسیحیت، یهودیت و اسلام هر سه در ذیل تجدّد و سکولاریسم در متن غربى اضمحلال خواهند یافت، دیگر چالشى عمومى و فرا خصوصى در حوزه ى شریعت و دیانت وجود نخواهد داشت. دین به مرتبه ى نازل ترین امور و مسایل خصوصى و فردى مى افتد و یا موضوع هیجان انگیزترین مباحث کلامى و فلسفى یا فعالیت هاى مؤسسه هاى خیریه مى شود بى آن که اثرى در سیاست و اقتصاد عمومى داشته باشد و این همان وضعیت تدین دوم است که «اسوالد اشپینگلر» براى عصر زمستانى دین کلیسایى تعبیر مى کند.
تدیّن دوم «اشپینگلر»
به اعتقاد این متفکر آلمانى دیانت کلیسایى هنگامى که به تدین به مثابه ى یک امر شخصى تبدیل مى گردد، دوران پایان فرهنگ دینى مسیحى فرا مى رسد. وى معتقد است که در این دوره هیچ پدیده ى تازه اى در فرهنگ مسیحى به وجود نمى آید و فقط مانند این است که مه اى که سرزمینى را پوشانده، رفته رفته به کنار مىرود و صورتهاى قدیمى تفکر ناآگاهانه، مجدداً ظاهر مى شود. تدین دوم اگرچه از اجزاء تدین اصیل برخوردار است، لکن به نوع دیگر آزمون مى شود و به نوع دیگر به بیان در مى آید، که در حقیقت همان آزمون و بیان اومانیستى جدید است.
با این وجهه ى نظر، دین در دوره ى جدید به خودى خود ارزش ندارد. ارزش آن در خدمتى است که به حکومت مى کند. چون دین مایه ى تقویت و استحکام دولت مى شود. بنابر سیاست ماکیاولى «شهریار» باید آن را رواج دهد و به خود بندد. هر چیزى که موافق دین است حتى اگر باطل باشد، باید پذیرفته شود و مورد تقویت قرار گیرد، پس دین باید تابع سیاست باشد. در این جا نوعى وحدت وارونه وجود دارد.
معمایى که ادوارد سعید بدان اشاره مى کند، یعنى مسلمان بودن همراه با تجدد (مدرنیسم) و سکولاریسم، این چنین واقعیت پیدا کرده است، این اسلامیت عین استقرار در جهان تدین دوم است. این دیانت و گونه رفتارهاى دینى، به قول سعید نوعى غیر جدى از بیان احساس درونى است. آن چه موجب نگرانى مسلمانان مى باشد، امرار معاش روزانه و تغذیه کودکان است و گرایش هاى اسلامى روش هاى ساده ى بیان احساس رضایت عاطفى به نظر مى رسد نه چیزى بیش از این. (۶) امّا ادوارد سعید نمى تواند ظهور بنیاد گرایان مجاهد را ناشى از اصرار بر هویت اسلامى نداند و مشکل غرب در این نقطه آغاز مى شود وگرنه در درون غرب هم گرایش هاى غیر جدى مشابه دینى وجود دارد، امّا به این نوع گرایش ها «ستیزه جو» نام نمى نهند. چه کسى است که دولت هاى فاسد غرب گراى غربى را به عنوان عامل ظلم ستیزى و محرک اسلام انقلابى نادیده گیرد.
یک ساحت اسلام، سلبى است و یک ساحت آن ایجابى. هر ایجابى مستلزم سلبى است. غرب و غرب گرایان ساحت سلبى اسلام را تحریک مى کنند و مفهوم «جهاد اصغر» را معنى مى دهند، چنان که وساوس و حجاب هاى نفسانى «جهاد اکبر» را بر مى انگیزد، به شرط خودآگاهى اسلامى و الاّ در غفلت وضع همان خواهد بود که ملک فهدها خادم الحرمین و در ضمن بزرگ ترین دوست آمریکا و انگلیس در خاورمیانه خواهد ماند و در ضمن با اسراییل هم مماشات خواهند کرد، امّا با احیاى خودآگاهى اسلامى دیگر فضاى مناسب براى ادامه ى حیات رهبران فاسد عرب نخواهد بود، و هویت اسلامى به قدر سطح این خودآگاهى باز مى گردد و آن گاه برخورد تمدن ها قطعى است، بى آن که بخواهیم براى آنان زمان نزدیک یا دورى تصور کنیم.
در حال حاضر انقلاب اسلامى و جنبش هاى تمدنى و فرهنگى اسلام در یک وضع بینابینى است. در چالش آرام تمدن غربى با آثار باقیمانده ى سنت هاى اسلامى و خودآگاهى دینى مردم به جان آمده برخى سرزمین هاى اسلامى البته وجود نفت و حمایت غرب قدرى از دردهاى آشکار مى کاهد. امّا آیا اوضاع سرزمین هاى اسلامى شکننده نیست و خطر فروپاشى نظام هاى کنونى وجود ندارد؟ اسراییل موجودى است که توسط غرب در قلب خاور میانه خلق شده و در نتیجه مسلمانان آن را یک دست نشانده ى غربى تصور مى کنند، اما غرب همواره مى کوشد به آن رسمیت بخشد و این همیشه به صورت گره ناگشودنى خواهد ماند و در برخورد تمدن ها کاملاً خودنمایى مى کند نشان خواهد داد{mospagebreak}
پارادایم برخورد تمدن ها و مشکلات درونى آنها
در این جا ذکر این نکته قابل تأمل خواهد بود که قصد راقم سطور تأیید اجزاى تئورى و قبول «پارادایم هانتینگتون» با عناصر مختلفش نیست، بلکه تأیید کلیت آن است بدون در نظر گرفتن مسأله ى وحدت تمدن اسلامى و کنفوسیوسیسم که جنبه ى مهارکنندگى براى سیاست خارجى دارد و خلط مبحث اساسى هانتینگتون است.
تقسیم بندى تمدنى هانتینگتون ضعیف و اغلب بى پایه است. هفت یا هشت صورت نوعى تمدنى عمده ى جهانى (تمدن هاى غربى، کنفوسیوسى، ژاپنى، اسلامى، هندو، اسلاوى، ارتدوکسى، آمریکایى، لاتین و احتمالاً آفریقایى) در عصر حاضر در یک صورت بندى ناموجه شکل گرفتهاند. جدا کردن روسیه و آمریکاى لاتین و ارتدوکس و اسلاو از تمدن غربى (اروپا، آمریکاى شمالى و احتمالاً استرالیا) ناموجه است. اساساً دیگر عنصر سرخ پوستى در فرهنگ آمریکایى لاتین سرکوب شده است و مذهب ارتدوکس تقریباً در درون فرهنگ غربى دیگر مناطق اروپایى استحاله شده است و تضاد روسى ـ ژرمنى ـ انگلوساکسونى و دیگر تبارهاى اروپایى تضادى نفسانى بوده که به صورت تبارپرستى افراطى و قوم سیاسى، ناسیونالیسم افراطى بر اساس روحیه ى نژادى در آمده بود.
این تضاد در درون تمدن غربى شکل گرفت و سرانجام به صورت فاشیسم و نژادپرستى بروز کرد. جنگ اول و دوم و جنگ هاى محلى سه ساله و صد ساله و جنگ ویتنام و جنگ کره، جنگ داخلى اسپانیا و جنگ هاى آفریقاى شمالى و مرکزى همه از درون تمدن غرب و براى توسعه طلبى نفسانى سران سیاسى براى اشغال بیشتر بازار مصرف و منابع انرژى و مادى و انسانى است. با این حال، جنگ عراق با کشورهاى خلیج و آمریکا و اتحادیه ى اروپا نزاعى نفسانى در درون تمدن غربى بود و با وجود شعارهاى صدام ربطى به آزادى سرزمین هاى اشغالى و اسلام نداشت و هیچ گاه مشروعیتى میان مسلمانان کسب نکرد. وى بنا بر ضرورت براى بیشتر کارها و اعمال توسعه طلبانه ى خود شعارهاى اسلامى سر داده بود.
اما درباره ى تمدن هاى کنفوسیوسى، ژاپنى و هندو، هانتینگتون مبالغه مى کند. هر سه ى این تمدن ها عملاً به جهت بحران هاى ذاتى خود، عملى نبودن آن ها در نظام کنونى عالم، فقدان شریعت، دوگانگى دنیا و دین، جدایى حیات دینى رهبانى با حیات دنیوى در عرف شرق دور، آیین هاى هندو و بودایى، نظام کشنده ى کاستى (طبقات غیر قابل نفوذ که عین احکام دینى کنفوسیوسى و هندوییسم است)، قبول نظریه ى طبقه ى نجس ها و صدها عامل ویران گر فرهنگ و تمدن، این تمدن ها را مسخ، فسخ و نابود کرده و فقط بخشى از عادت هاى تاریخى مانند روحیه ى کار بدون چون و چرا، با طاعت کورکورانه و مشتى اسطورهاى عقل و دین ستیز باقى گذاشته است و علاوه بر این هر دو این تمدن هاى شرقى در مسیر تئورى پایان تاریخ و آخرین انسان فرانسیس فوکویاما در جستجوى سکولاریسم غربى معتدل و ایجاد نظام هاى سیاسى مبتنى بر بازار آزاد اقتصادى و رقابت در تجارت بین الملل هستند. به هر حال همه ى تمدن ها در جهان کنونى در همین مسیرند و حتى ژاپن که در نظر هانتینگتون مدرن شده بى آن که غربى شود، دقیقاً تمدن آمریکایى است، هرچند در باطنش کشمکشى غریب وجود داشته باشد و افق و زیستگاه تاریخى اش در جغرافیاى مغربى مشرق است و تقدیر شرقى و آیین سنیتویى خود را فراموش کرده، مانند چین که هویت کنفوسیوسى و هند که هویت هند و بودایى اش مسخ شده است. تنها برخورد و چالش جدى جهان فرا سیاسى تمدنى، برخورد اسلام و غرب است که بخشى از آن به صورت نزاعى نظامى ـ سیاسى در آمده است و چه بسا که تمدن هاى شرقى جذب این چالش شوند.
در این صورت، آن چه در تئورى هانتینگتون اهمیت دارد برخورد دو تمدن غربى و اسلامى است وگرنه هم تقسیم تمدنى او بىوجه است، هم مسأله ى نزاع هاى درونى و مبالغه آمیز و هم دیگر مسایل کوچک مانند: جنگ خلیج فارس و صدام حسین را نمود برخورد تمدن ها تلقى کردن. حقیقت آن است که بسیارى از نزاع ها در جهان کنونى میان فراکسیون هاى مختلف نظام وابسته به قدرت غربى صورت مى گیرد. این ها همه برخوردهاى درونى تمدنى اند، اما بر خورد ایران و عراق که هر دو به ظاهر تعلق به عالم اسلام دارند مظهر برخورد تمدن اسلامى با تمدن غربى است، چنان که جنگ بوسنى تا اندازه اى چنین بود. بنیاد این تئورى در پى عروج نهضت هاى اسلامى على الخصوص وقوع انقلاب اسلامى تکوین یافته است.
انقلاب اسلامى خاستگاه زایش تئورى برخورد تمدنها
انقلاب اسلامى با احیاى تمدنى در عصر بحران معنویت تمدن غربى چالش هاى فکرى تازه اى را پیش روى انسان غربى قرارداد و این واقعه پس از پایان جنگ سرد اهمیت بیشترى یافت. به ویژه ماهیت جدید انقلاب که امام خمینى (رحمه الله) آن را طرح کرده بود، اسلام را به مثابه یک نوع گرایش سیاسى فرهنگى براى یکسان سازى و هم سازى، سازش با مبانى فرهنگ و تمدن غربى معرفى تلقى نمى کرد. راه جدید امام خمینى (قدس سره) با راه سنّتى روشن فکران دینى از سیدجمال تا شریعتى و جریان هاى فرهنگى شبیه نهضت آزادى متباین بود. بى آن که بخواهیم در این باب گزافه گویى کنیم.
انقلاب اسلامى به اعتقاد راقم این سطور انقلاب و نهضتى در حدّ همه ى نهضت هاى آماده گر دینى که در آستانه ى عصر ظهور ادیان و انقلاب هاى فرهنگى تمدنى جهان است نه چیزى فراتر از آن، چونان نهضت انبیا و معصومین. با این حال نباید انقلاب اسلامى را به حد و مرتبه ى شورش ها و انقلاب هاى زمینى معاصر یا قدیم مانند انقلاب انگلستان، آمریکا، فرانسه و روسیه تقلیل و فروکاهش داد. انقلاب اسلامى در عرض همه ى انقلاب هاى آماده گر و متذکر دینى است که وجهه ى نفى کنندگى آن نسبت به وضع موجود بسیار قوى تر از وجهه ى فرهنگى و هنرى آن است، هرچند از فرهنگ و هنر نیز به نسبت بهره اى جدّى و عمیق دارد. بدون خودآگاهى فرهنگى و هنرى اصیل آن، وجه نفى کنندگان آن نیز بى پایه مى نمود.
اصالت و هویت دینى انقلاب در این جا با هویت غربى متفاوت مى شود، و چالش هاى آن و برخورد تازه ى تمدن غربى در ایجاد پارادایم برخورد تمدن ها به همین اصالت و هویت باز مى گردد. همین وجهه ى نظر، به ویژه در نظر گرفتن جریان دوم یعنى تمدن اسلام مقابل غرب، نسبت به تئورى هاى پیروزى غرب پس از جنگ سرد، پایان تاریخ، ختم تضادهاى ایدئولوژیک و برترى لیبرال دموکراسى غربى در سراسر کره ى خاکى در نظریه ى فرانسیس فوکویاما قابل تأمل است. البته تئورى هاى انسانى از طریق انسان و با انسان تحقق مى یابد و هر دو تئورى هاى پایان تاریخ و برخورد تمدن ها بى نسبت با فعل دراراده ى انسانى نیست و این جز حضور اراده ى مطلق الهى و تقدیر جهانى نیست.
فوکویاما و پایان تاریخ غرب
به اعتقاد «فرانسیس فوکویاما» پژوهش گر مؤسسه ى مطالعاتى غیر انتفاعى راند. (۷) پایان تاریخ زمانى است که انسان به شکلى از جامعه ى انسانى دست یابد و در آن عمیق ترین و اساسى ترین نیازهاى بشرى برآورده شود. بشر، امروزه به جایى رسیده است که نمى تواند دنیایى ذاتاً متفاوت از جهان کنونى را تصور کند، چرا که هیچ نشانه اى از امکان بهبود بنیادین نظم جارى وجود ندارد.
با پیروزى لیبرال دموکراسى بر رقباى ایدئولوژیک خود نظیر سلطنت موروثى، فاشیسم و جدیدتر از همه کمونیسم، در سراسر جهان اتفاق نظر مهمى درباره ى مشروعیت لیبرال دموکراسى به عنوان تنها نظام حکومتى موفق به وجود آمده است. اما افزون بر آن لیبرال دموکراسى ممکن است «نقطه ى پایان تکامل ایدئولوژیک بشر» و «آخرین شکل حکومت بشرى» باشد و در این مقام پایان تاریخ را تشکیل مى دهد. شکست کمونیسم دلیل پیروزى ارزش هاى لیبرال غربى و پایان درگیرى هاى ایدئولوژیک است.
از درون کلمات فوکویاما مى توان دریافت که لیبرال دموکراسى آخرین جامعه ى بشرى است و دنیایى ذاتاً متفاوت با جهان کنونى که فراهم آمده ى لیبرال دموکراسى است نمى توان تصور کرد. چرا که هیچ نشانه اى از امکان بهبود بنیادین نظم جارى وجود ندارد. پس نظریه ى فوکویاما از جهتى براى لیبرال دموکراسى امیدوار کننده است امّا از جهتى ناامید کننده، زیرا هیچ گونه امکان بهبود بنیادین نظم جارى وجود ندارد. در جامعه ى آینده ى پایانى هیچ گونه تضادى نیست و برترى از آن لیبرال دموکراسى است.
گسست در تئورى پایان تاریخ
اما این نظریه ى سادهاندیشانه دوام نیاورد. چالش هاى نفسانى از یکسو با خیزش جریان هاى ناسیونالیسم افراطى و کوشش هاى معنوى با خیزش جریان هاى معنویت طلب و انقلاب اسلامى خواب راحت و فرعونى لیبرال هاى دموکراسى را بر هم زد. البته چالش هاى نفسانى ناشى از بنیادهاى فرهنگ رنسانسى که با اومانیسم و لیبرالیسم جمعى و ناسیونالیسم قرن نوزده مناسبت داشت، در برابر نفسى فزون خواه تر و منطقى تر لیبرال دموکراسى دچار بحران بقا خواهد شد. چنان که صرب هاى افراطى گرفتار آن شدند و ژاپن، بوسنى، کوزوو، افغانستان، سرزمین هاى اشغالى فلسطین و … به صورت مستعمره هاى مدرن دموکراسى لیبرال اتحادیه ى اروپا و امریکا در آمدند. بطورى که بدون اجازه ى اشغال گران جدید، کمترین استقلال ندارند.
اما خطر اساسى در دو ناحیه وجود دارد: خیزش نهضت هاى معنوى در غرب و انقلاب اسلامى در شرق که طبیعتاً محرّک احساسات جهادى حق طلبانه ى مردم مسلمان از جمله فلسطینیان و اعراب نیز خواهد بود.
بحران تمدن غربى و نظریه ى برژینسکى
بحران معنویت، دروغ زدگى، نفسانیت تمدن غربى و دموکراسى هاى لیبرال که «زبگینیو برژینسکى» (8) نیز آن را تایید کرده است. وى ضمن هم دلى و هم سنخى با هانتینگتون در خطوط گسل و واحد درگیرى هاى جهان، اعتراف مى کند که با کالبد شکافى فرهنگى غربى ضعف هاى جبران ناپذیر این فرهنگ نمایان مى شود. این ضعف ها در تئورى هانتینگتون نادیده انگاشته شده است از این جا خطر را تنها امرى بیرونى و خارجى تلقى مى کند، حال آن که خطر بزرگ در درون تمدن غرب است.
به اعتقاد برژینسکى، سکولاریسم عنان گسیخته ى حاکم بر نیم کره ى غربى در درون خود نطفه ى ویرانى فرهنگ غربى را مى پرورد، از این رو آن چه ابر قدرتى آمریکا را در معرض زوال قرار مى دهد سکولاریسم عنان گسیخته ى غربى است و نه برخورد تمدن ها. فساد درونى نظام غربى و رژیم هاى وابسته ى فاسد، مشروعیت نظام لیبرال دموکراسى را از بین مى برد. از جمله دروغ سیاسى حقوق بشر که صرفاً در چارچوب مسایل سیاسى تعریف مى شود و حقیقت ندارد. حقوق بشر به تنهایى باید آرمان «زندگى خوب» و «انسانى» را در نظر آورد. انسان کنونى در وراى تضادهاى ایدئولوژیک و درگیرى هاى کهن زندگى جمعى جاى خود را به مسایلى مى دهد که بیشتر به ویژگى هاى زندگى خوب و اصالت انسانى مربوط مى شود. (۹)
از این دیدگاه، انسان مدرن درجستجوى حیاتى معنوى وانسانى است که دموکراسى هاى لیبرال قادر به تأمین آن نیست.تمدن غفلت و رفاه قادر به تأمین زندگى خوب نیست.زندگى خوب نیازمند فضیلت و ارزش نظم اخلاقى و باورهاى معنوى است. تبدیل اسلام خود به خود به دشمن غرب یا مخالف حقوق بشر قلمداد کردن از برخورد سیاسى با حقوق بشر سر چشمه مى گیرد و باید از آن اجتناب شود و با نگرشى وسیع تر به مفهوم حقوق بشر، کاملاً انسانیت افراد به عنوان یک وجود کامل و نه صرفاً به عنوان عامل سیاسى یا اقتصادى محترم شمرده شود.البته با رفتار اسلام ستیزه جو همانند«صدورحکم اعدام سلمان رشدى» نمىتوان کنار آمد، اما انتقاداز اسلام به صورت کلى وسعى درتحمیل مفهوم کاملاً سیاسى که غرب ازحقوق بشر دارد، چیزى جز خود باورى محض نیست.
در زمینه ى فرهنگى نیز غرب نوعى لذت گرایى مادى را رواج مى دهد که در تحلیل نهایى براى بعد معنوى انسان خیلى زیان آور است. به هر روى، سکولاریسم غربى نمى تواند بهترین معیار سنجش براى حقوق بشر باشد، بلکه موجى فرهنگى است که در آن لذت گرایى، خوش گذرانى و مصرف گرایى مفاهیم سیاسى یک زندگى خوب را تشکیل مى دهد، در حالى که طبیعت انسانى چیزى فراتر از آن است و در شرایطى که خلأ معنوى و پوچى اخلاقى وجود دارد، دفاع از یک موجود سیاسى چندان معنا نمى دهد. خلاصه آن که فرهنگ ناپارسایى و ثروت اندوزى در آمریکا براى تبدیل قدرت این کشور به نوعى اقتدار معنوى معتبر جهانى زیان آور است. زیرا چنین فرهنگى تلاش هایى را که براى گسترش و به انجام رساندن برترى لیبرالیسم در جهان صورت مى گیرد پوچ و منافقانه جلوه مى دهد.
برژینسکى با جنبه ى سیاسى با نظریه ى برخورد تمدن ها مخالفتى نمى کند، اما به اعتقاد او نکته ى نادیده مانده، عبارت است از درون گسیختگى فرهنگ غربى به مثابه مهم ترین عامل سقوط اقتدار غرب. وى این علل درونى سقوط غرب را کارى تر از علل بیرونى مى بیند. لذت گرایى مادى، مصرف گرایى، خوش گذرانى، ناپارسایى و ثروت اندوزى که نابودگر ساحت معنوى انسان است علت اساسى و نطفه ى خود ویرانى فرهنگ غرب است.
با این ویژگى هاى تمدن، مشروعیت و جمعیت و اقتدار و اعتبار معنوى جهانى بى معنى خواهد بود. این ها به صورت امپریالیسم و استکبار جهانى نمایان مى شود که به رسم شیطان، نفسها را فریب مى دهد و به دنبال خود مى کشد. اما انسان سرانجام از دام شیطان مى گریزد و طالب آن مى شود که عهدى دیگر با خدا ببند. حال زمان قطعى این عهد کى فرا خواهد رسید معلوم نیست. زیرا تقدیر انسان با اراده ى انسانى ظهور مى کند. البته تردیدى نیست که در نگاه شیعه به عالم پایان تاریخ آنچنانکه فوکویاما معتقد است بالیبرال دموکراسى نیست بلکه با ظهور «بقیه الله الاعظم حضرت حجت بن الحسن العسکرى»تاریخ مرحله ى پایانى، آخرالزمانى، قیامت صغرىوکبراى خود را به پایان خواهد رساند.
از این جا نوعى تلقى دیگر از فردا و پس فرداى جهان در نظر مى آید که خلاف اعتقاد همگانى (یا انکار عمومى رسمى و نه غیر رسمى) در سطح جهانى است. فوکویاما در فضاى فرهنگ آمریکایى مى پنداشت ترتیبات نهاد دموکراسى هاى لیبرال بهترین چیزى است که بشر مى تواند به آن برسد. از این جا مى توان دریافت که بشر به پایان تاریخ خود رسیده است. به این مفهوم غرب براى فوکویاما فاقد جاى گزین هاى تاریخ است و همه به جبر به سوى دموکراسى هاى لیبرال مبتنى بر بازار آزاد اقتصادى خواهند رفت.
تئورى هانتینگتون گرچه نظر او را رد نمىکند، اما به نظر او جز برترى دموکراسى هاى لیبرال چیزى نیست. یعنى با وجود طرح تئورى برخورد تمدنها خود به نحوى درآشتى نهایى تمدن ها به نفع غرب فکر مى کند. او در خاتمه ى مقاله اش راه کار مهار تمدن هاى کنفوسیوسى ـ اسلامى (دولت هاى شرقى) و حمایت از گروه هاى غرب گرا و سازمان هاى بین المللى را که ارزش هاى غربى و منافع آن ها را مشروعیت مى بخشند، طرح مى کند و از اعتلاى احتمالى سرزمین هاى شرقى سخن مىگوید در حالى که مدرن شدهاند و ثروت و فنّاورى، مهارت ها و ابزار و سلاح هایى را که از عناصر اصلى مدرنیسم است بدست آوردهاند.
البته او تصور مىکند مدرنیسم ممکن است با ارزش هاوفرهنگ سنّتى شرقى ها سازش کند، از این جا غرب هر روز بیشتر ناگزیر از کنار آمدن با تمدن هاى مدرن غیرغربى خواهد شد که از نظر قدرت به غرب نزدیک مى شوند ولى ارزش ها و منافعشان با ارزش ها و منافع غرب تفاوت دارد. این وضع، ایجاب مىکند که غرب قدرت اقتصادى و سیاسى لازم را براى پاسدارى از منافع خوددربرابر تمدن هاى مزبور، حفظ کند.
هم چنین لازم است که غرب، درک عمیق ترى از بینش هاى اصیل مذهبى و فلسفى که زیر بناى تمدن هاى دیگر را تشکیل مى دهد و نیز راه هایى که اعضاى این تمدن ها منافع خود را در آن مى بینند، پیدا کند و عناصر مشترک بین تمدن غربى و سایر تمدن ها را بشناسد. در آینده ى قابل پیش بینى، هیچ تمدن جهان گیرى وجود نخواهد داشت، بلکه دنیایى خواهد بود با تمدن هاى گوناگون که هر یک ناگزیر است هم زیستى با دیگران را بیاموزد.
با بررسى عمیق تر، اوضاع تمدن غربى آن چنان که برژینسکى گزارش مى دهد چندان مساعد نیست. در دیدگاه او سکولاریسم غربى به عنوان یک موج فرهنگى است که در آن لذت گرایى و خوش گذرانى و مصرف گرایى صرف و دنیا پرستى و صیانت نفس به هر قیمت مفاهیم اصلى یک زندگى خوب را تشکیل مى دهد، در حالى که طبیعت و سرشت انسانى چیزى فراتر از آن است.
در چنین خلأ اخلاقى و معنوى است که دفاع از انسان سیاسى چندان معنى نمى دهد. این عین خود تباهى فرهنگى است که نمونه بودن آمریکا و تمدن غربى را به مثابه یک نظام نمونه براى دیگران ضایع مى سازد.
این تمدن و فرهنگ که ثروت اندوزى، ناپارسایى، لذت جویى و مصرف گرایى چونان ودیعه تلقى مىکند، انتقال قدرت تمدن غرب را به نوعى اقتدار معنوی (۱۰) با اعتبار جهانى منتفى مىکند. پس سکولاریسم عنان گسیخته در درون خویش نطفه ى خود ویرانى فرهنگى را پرورش مى دهد. همین سکولاریسم حقوق بشر را دروغى تام و تمام به نظر مى آورد و همین ارزش هاى قلابى تمدن غربى است که نیچه در برابر آن «نه» مىگوید و آن را چون ارزش هاى فرتوت اژدهاوار مى خواند که هستى انسان را به نیست انگارى منفعل مىکشاند.همه ى منتقدان ارزش هاى غربى از مارکس و کیرکه گورتا هیدگر برانگیزاننده ى نهضت هاى انتقادى درتمدن و فرهنگ غربى و تضادهاى درونى را در این تمدن ایجاد مىکنند.این تضادها بیانگر شکافى بزرگ در متن تمدن غربى است.{mospagebreak}
دوگانگى شرق و غرب: پارسایى و ناپارسایى
در برابر شکاف هاى ژرف تمدن غربى و تناقض ها و دوگانگى، شرق و جهان اسلام و دنیاى ایرانى نوعى پرهیزگارى و پارسایى را در برابر ناپارسایى شدید و نیست انگارى انفعالى مدرن و تجدد زده قرار مى دهد. اما مهم ترین ویژگى شرقى در زمانه، اگر هنوز شرقى وجود داشته باشد در غیاب حضور مؤثر در سناریو و تقدیر جهانى تکنیک و مدرنیته و بى استعدادى غریب شرق اسلامى در تعلق به جهان کنونى، در آن حالاتى حضور دارد که بیان گر عالم دینى و اساطیرى و آن ساحت ماوراى جهان است که در محدوده ى ساحت حیاتى وجود انسان قرار دارد و این عالم شهودى دینى ـ اساطیرى آهنگ روح انسان شرقى را موزون مى کند.
این عالم محلى براى بروز خارجى و تبدیل شدن آن شهود دینى ـ اساطیرى شرقى به تقدیر نظام مدرنیته نیست. اما هر امر مستورى مى تواند روزى بطور تام و تمام انکشاف حاصل کند و آن ناپارسایى مکانیکى دکارتى غرب را که بیگانه از عالم سماع اساطیرى ـ دینى مشرق زمین است به مبارزه فراخواند. این نگاه در غرب در پوشش تاریخى اختیارى نظام مکانیکى و مدرنیته قرار گرفته است، اما شرق به اضطرار باطن خویش را پوشانده و هستى اش را به غارت داده و دچار نیست انگارى منفعل اضطرارى نه اختیارى و اصیل شده است.
این نیست انگارى در غرب گرایى و مدرنیسم سطحى جهان اسلام و شرق ظهور و بروز فراگیر داشته و آن پارسایى و معنویت شرقى را کاسته یا مسخ کرده است. مدرنیسم همواره با غربى شدن مترادف بود و هیچ جاى جهان مدرنیسم منهاى غربى شدن وجود نداشته است مگر نوع سطحى آن، البته اگر نیست انگارى یا به تعبیر «سید جمال» اگر روح فلسفى جدید نباشد هیچ گاه پیشرفت فنون غربى، علم مدرن، فنّاورى، دموکراسى، بازار آزاد اقتصادى، مطبوعات و رسانه ها آن چنان که در غرب وقوع یافته است تحقق نخواهد یافت.
از این جا هنوز آن عالم شهود اساطیرى دینى به نحوى فولکوریک به حیات خویش ادامه مىدهد و هویت هاى شرقى و اسلامى ما از میان نمىرودوجهان شمولى ارزشهاى جامعه هاى غربىتهدید مىشود. از سویى گرایش هاى فلسفى و حکمت هاى معنوى گروه هایى چون «رنه گنون» و «هانرى کرن» هرچند رویه هاى غربى غیر سیاسى در کنار جنبش هاى عرفانى که آن هم بى خدشه نیست، در آن ها جدى است، اما نشان گر معنویت طلبى بخشى از سرخورده هاى سنت هاى تمدنى جدید و ارزش هاى غربى است.
بى شک فنّاورى به جهت عوامل باطنى آن یعنى تفکر حساب گر و تکنیکى که زداینده ى تفکر معنوى است هرجا وارد شده پیوندهاى دینى و فضایل اخلاقى را تضعیف کرده است و بسیارى از جریان هاى فرهنگى سنّتى را متلاشى ساخته و تمدن هاى محلى و بومى را در کام خود فرو برده است. هر فروپاشى اگر با پفر کردن خلأ معنوى و افسردگى ناشى از تلاش یافتن همراه نباشد و به نحوى شور و حال اصیل گرایش نیابد، تحول تمدنى را با نوعى نیاز روبرو خواهد کرد که تمدن غربى یا به سخن «الوین تافلر» موج سوم تاریخ (۱۱) و تمدن جهانى، از این نظر بسیار فقیر است، به ویژه که نیست انگارى ذاتى این تمدن درد و رنج جان کاهى را در پى نابودى سنت ها و مستورى حقایق دینى ایجاد مى کند. گرایش و نیاز ذاتى انسان به معنویت به صورت بهره گیرى از هیجان، شور و مستى، ناشى از عناصر و موارد غیر متعارف محذر و هنر و ورزش هاى هیجان زا همگى به نوع معنویت تصنعى انسان غربى باز مى گردد. اما از آن جا که این نوع لذت گرایى مبتنى بر خوش گذرانى فاقد اصالت و خرد دردهاى جان کاه دوچندان و افسردگى روحى عمیقى را ایجاد مى کند، عرفان هاى اباحى شرقى تمدن هاى سنّتى موج اول این بار در خفم رنگ رزى بنیادهاى فرهنگى و شبه فرهنگى غرب رنگ مدرن به خود مى گیرد و به کار تقویت نفسانیت در حال تلاش و فرسایش تجدد زدگان و مدرنیست ها مى آید. این عرفان ها و شبه عرفان ها و آیین هاى اساطیرى و جادویى مشرق زمینى و مغرب زمینى و قرون وسطایى از وراى موج تمدن صنعتى مى گذرد و چون وضع اباحى نسبت به تمدن مدرن دارد اساساً و اصلاً با این تمدن درگیر نمى شود، به همین دلیل نیز با مخالفت روبرو نمى شود، اما کم ترین جلوه هاى عینى اسلام از جمله: «روسرى حجاب» در دانش آموزان مسلمان فرانسوى رهبران جامعه ى غربى را مى آشوبد و آن ها را بر مى انگیزد. زیرا اسلام صورت اباحى پیدا نمى کند مگر آن که بطور کلى تأویل شود. چنان چه در تفکّر اسماعیلیه ى جدید و بهاییت به نحوى به چشم مى خورد که نشان مى دهد این دو فرقه کاملاً در جامعه ى صنعتى جدید استحاله شدهاند چنان که مثلاً یهودیت و مسیحیت ظاهر غیر اباحى نیز هیچ گونه تضادى را با تمدن کنونى غرب القا نمى کنند، حتى هانتینگتون نام تمدن صنعتى را یهودى ـ مسیحى نهاده است.
انتقال دین از تدیّن دوم به تدیّن اول و اوضاع بحرانى جهان شرق و غرب
وقتى که دین به خاستگاه و ریشه هاى خود باز مى گردد و از تدیّن دوم به تدیّن اول رجوع مى کند، اباحیت و جدایى آن از شؤون تمدنى محو مى شود وافق هاى نو در برابر بشر گشوده مىشود. همین افق ها که زمانى فرو بسته مانده بود، انفتاح بعد از انسداد و انکشاف بعد از مستورى و فرو بستگى ساحت قدس خود نزاع ها، درگیرى ها و چالش هاى جدید را ایجاد مى کند. حتى قبل از این رجوع انتظارى و آماده گرانه انسان واپسین عصر مدرن به دین اصیل و غیر اباحى غیر غربى شد و حضور خلقیات وراى غربى انسان شرقى و تذکر به مراتب باطنى وجود انسان که روح شرقى همواره روى به آن داشته است اوضاع جهان را در تب و تاب قرار مىدهد و چالش پارسایى مشرق در برابر ناپارسایى مغرب، چالش معنویت اصیل شرق در برابر عرفان غربى شده و هیجان هاى ممسوخ هنرى و ورزشى مدرن و شور و حال مصنوعى ناشى از مصرف مواد توهم زاى صنعتى شده ى تمدن غربى، چالش شریعت شرقى و اسلامى در برابر اباحیت غربى نزاع جدى آینده خواهد بود.
البته ما مى دانیم که نکبت، فقر، فساد و ارتشا جهان شرقى را در مرز واقعیت فرا گرفته و آن فرا واقعیت و ساحت قدس مشرق زمین پوشیده مانده است و اندیشه ى تجددگرایى روشن فکرى دینى که شکل ممسوخى از فرهنگ دینى ـ غربى را از آغاز تاریخ جدید اسلام حجابى مضاعف بوده است و در عین حال در سیر غربى شدن عالم اسلام اخلال کردهاند، بى تردید اندیشه ى سید جمال، شریعتى، طالقانى و بسیارى دیگر با وجود تمایلات تئوریک مدرن براى تفسیر و تأویل اسلام در غربى شدن تام و تمام و تأیید سکولاریسم تمام عیار آن و نزاع اخلاقى ـ سیاسى شدید آن ها و تمایل شان به استعمارستیزى خود به نوبه، نوعى ترکیبى و اخلاقى از تجدد و مدرنیسم را با دین در یک وضع برزخى فراهم کرده است.
به اعتقاد نگارنده، روشن فکرى دینى ایران از نوع مرحوم شریعتى و مرحوم طالقانى که به نحوى با اسلام جهادى و ستیزه گر در برابر ارزش هاى پوشالى و دروغین دموکراسى و لیبرالیسم پیوند یافته است نیز از فیض روحانى و نفس مؤمنان حقیقى برخوردارند و در مقابل، اصحاب تأویل شیطانى «قبض و بسط» عمیقاً به تمدن ممسوخ پایان یافته ى غربى که در یهودیت و ماسونیت و صهیونیست تبلور یافته، ریشه ى اسلام را مى پوشانند که نهایتاً جز اخلالى موقت چیزى کسب نخواهند کرد.
تمدن غرب به سخن بسیارى از بزرگان از جمله اشپینگلر پایان یافته است. البته در دیدگاه هانتینگتون و فوکویاما نیز پایان تاریخ با تمدن غرب است، با این تفاوت که در دیدگاه اول درگیرى تمدنى آغاز مى شود و طبیعتاً در این درگیرى از نفوذ تمدن غرب کاسته مى شود و در دیدگاه دوم هیچ افقى از بهبود اوضاع بیش از آن چه در تمدن غرب وقوع اصل کرده است، مشاهده نمى شود که هر دو به نحوى از پایان تمدن غرب با قدرى
نشیب و فراز حکایت مى کنند.
امکان رجعت به اصل شرقى و ظهور«بقیه الله»(عج) و پایان تاریخ از نگاه شیعه
پس در عصر زمستان فرهنگى غرب با توجه به سازش نسبى آن با اراده ى شرقى در صورت خیزش این اراده ى وضعیت برزخى چالش تمدنى اسلام و شرق با غرب را ایجاد خواهد کرد که در این میان اسلام هویت جو در صورت بازگشت به پارسایى و معنویت و گذر از چنبره هاى مادیت، فساد و محیط پریشان فرهنگى ـ اقتصادى که حاصل نفوذ اقتصاد و اخلاق صنعتى در قلمرو سنت هاى انحطاط یافته ى شرقى و اسلامى است، مى تواند به صورت انقلاب اسلامى آماده گر ظهور «بقیه الله» (عج) باشد و تاریخ چنان که در اخبار آمده است با قیامت صغرى مرحله ى پایانى آخرالزمانى خود را آغاز مى کند.
در این دوران حضور بعد از غیبت و فرج بعد از شدت با مظهریت تام و تمام تاریخ جهان از «اسم الله» که حقیقت اسلام است و اسلام با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز شده است، به پایان مى رسد. با ظهور همه ى کمالات و حقایق منطوى در حقیقت محمدى(صلى الله علیه وآله) (۱۲) عصر«اسم طاغوت اعظم»که درتمدن غربىومدرنیته وتفکرتکنیکىآن حکومت وآن را اداره و تدبیر مى کند نسخ مى شودوآن آیه ىشریفه:﴿لمن الملک الیوم لله الواحد القهّار) (۱۳) ظهور کلى این را اعلام مىکند که:﴿هو الذى أرسل رسولَه بالهفدى و دین الحقّ لیفظهفرَه على الدین کلّه و لو کَرفه المفشرکون) (۱۴) و این چنین نور اعظم الله تبارک و تعالى بر جهان مى افتد. به قول شیخ محمود شبسترى:
ظهور کل او باشد به خاتم بدو یابد تمامى هر دو عالم
در این جا رستاخیز کبرى فرا مى رسد، دوره ى عالم پایان مى یابد و به اعتقاد عرفا تمام کمالات فطرت و بدایت و مبدأ انسانى در نهایت و معاد از مقام قوه به مقام فعلیت مى رسد و همه ى صور کوفى انحلال و به آخرت یعنى ذات الهى انتقال مى یابد و طومار جهان پیچیده مى شود.
آینده ى جهان اسلام و احیاگرى تمدن معنوى یا ویرانگرى
آن چه در مطالب فوق آمد بیان اوضاع کلى تمدن اسلامى در متن عصر پایانى جهان غربى و نسبت متفکران سیاسى و فلسفى با این تمدن و آراى اندیشمندان غربى که تئورى پایان تاریخ و برخورد تمدن ها را طرح کرده بودند و دیگر بیان نظریه ى تاریخى شیعه نسبت به پایان تاریخ و نیز بیان اجمالى اوضاع و چالش هاى فعلى و احتمالى آینده ى انقلاب اسلامى با تمدن غربى بود.
در این میان آن چه اساسى است درک وضعیت عصر غیبت آخرالزمانى است که از سویى تمدن غرب را به فعلیت رساند و دیگر آن که تمدن اسلامى را به حالت بالقوگى درآورده و حقایق اسلام را مستور کرده است و سرانجام وضع بینابینى دوگانه ما که از یکسو تسلیم شونده و منفعل غرب گرایى و مصادره ى اسلام به نفع غرب در برابر تمدن غربى است و از سوى دیگر اراده ى هویت جویى معطوف به آماده گرى و انتظار موعودوعملىمتناسب با این انتظار رادرما به صورت انقلاب اسلامىبرمىانگیزد. در این اوضاع و شکاف هاى تمدنى میان اسلام و غرب، مراقبت بسیار مى طلبد که در دام نیافتیم و بعد از بیست سال تجربه ى دینى پس از انقلاب اسلامى و یک گام به پیش دو سه گام به پس نرویم.
با چشم دوبین و أحول نمى توان کل حقیقت متجلّى در دو تمدن اسلام و غرب را دید و درک کرد. از همین نسبت است که بیشتر گرفتاران درکمند زلف تمدن غرب از چپ و راست نابینا شدهاند. در حقیقت چشم راست علم، فلسفه ى جدید، فنّاورى، دموکراسى و هنر به عالم علوى شرق و تمدن اسلامى فروبسته مانده و چشم چپ اصحاب برزخى تمدن اسلامى نیز اغلب از حقیقت غیر قدسى مدرنیته و دموکراسى هنر جدید نابیناست. مشکل زمانى فزونى مى گیرد که برخى تصور مى کنند مى توان راه غرب را بى کم و کاست طى کرد و در ضمن، معانى و فضایل و عهد و پیمان شرقى و دینى و هویت فرهنگى خود را حفظ کرد. (۱۵)
اما این نظر سادهاندیشانه است: نمونه ى ژاپنى تمدن مدرن شرقى دروغى است بزرگ. امروز ژاپن از اقمار تمدن، بلوک صنعتى و هفت کشور امپریالیست اقتصادى جهان است و جزو دو سه اقتصاد بزرگ جهانى; طبق قوانین تجارت بین الملل و مزیت نسبى تمدن غرب عمل مى کند و میراث فرهنگى خود را به مثابه ماده ى تمدن غربى درآورده است. چنان که میراث سنّتى یهودى ـ مسیحى تمدن هاى غربى در درون چرخه هاى انقلاب تکنیکى موج دوم و سوم نابود شده و هویت خود را از دست داده است. کلیساى کنونى تفاوتى با مصلاى فرویدى غرب نمى کند و پاپ و کلیساى کاتولیک در کنار کلیساهاى دیگر در خدمت بسط موج دوم و سوم است.
گذر از این جهان با ادیان مسخ شده ى یهودى ـ مسیحى و آیین هاى اساطیرى شرقى، نقش دوچندانى را براى ما مى طلبد و همتى بزرگ تر از گذشته از ما مى خواهد. زیرا نه فقط باید چشم چپ خود را بر تمامیت تفکر غربى بست، بلکه در چشم راست خود نیز باید براى درک ماهیت تفکر دینى و شرقى دچار تیرگى و تارى نشد و اگر چنین نشود، همان وضع پریشان ادامه خواهد یافت، در حال کورى چشم چپ به خیال واهى مى پنداریم که مى توان دیانت و اسلام را در ظرف فنّاورى و دموکراسى ریخت و هم خود مصرف کرد و هم به غرب صادر، این عین انفعال درمتن ظاهربینى است. غرب حقیقى جز اراده ى معطوف به قدرت و تصرف تکنیکى به قوه ى عقل و تفکر حسابگرنمىشناسد.
اگر از تفکر معنوى نیز سخن مى گویند، صرفاً براى تقویت نفس خوش است. در حقیقت فنّاورى تجسم عینى اراده ى معطوف به قدرت و اراده ى معطوف به قدرت اولین صنعت نفس کوگیتویى دکارت است که سراسر چهارصد، پانصد ساله ى تاریخ غرب و تمدن غربى، کوس أنا الحقّ و لفمَن المفلکى زده است، و فلسفه ى دکارتى تا فلسفه ى هگلى و نیچه اى، همه در مقام اثبات آن به زبان هاى مختلف متافیزیکى و منطقى بودهاند. فى المثل در دیدگاه نیچه که غرب با او اعلام بحران، تمامیت و پایان تاریخ خود مى کند. مشکل غرب در نیست انگارى اراده ى کنونى انسان غربى است، باید به ساحت فعال نیست انگارى انتقال یابد، سپس با خاک و زمین و زمان چون دانایان یونانى آشتى کند، به مرتبه ى بازگشت جاویدان همان انتقال یابد، به دوران کودکى باز گردد و تأسیس ارزش هایى فراسوى نیک و بد کنونى کند. البته چنین عالمى در نگاه نیچه خود از تفکر خود بنیادانه ى او نشأت گرفته، در برزخ میان دایره ى دین و متافیزیک به این نظر رسیده است.
برخى گمان مى برند ایدئولوژى غرب لیبرالیسم است، بخشى از آن در دوره اى کوتاه به سوسیالیسم گراییده که همان لیبرالیسم جمعى است، منافع جمع و تأمین اجتماعى را بر منافع فرد ترجیح مى دهد. دموکراسى لیبرال و سوسیال به هر حال به مثابه ایدئولوژى غرب تلقى شده است، براى توضیح آن ها به آثار فلاسفه ى قرن هفده، هجده و نوزده رجوع کرده است، اما به جاى توجه به روح این ایدئولوژى به ظواهرش نظر کردهاند. چنان که در اقتصاد و اخلاقیات غربى نیز به همین رویه ى ظاهرى توجه مى شود. آن ها بنابر قاعده ى مشابه سازى، اسلام را هم به صورت ایدئولوژى داراى معادل هایى برابر دموکراسى و لیبرالیسم مى گیرند، در حالى که اساساً شؤون ایدئولوژیک فرهنگ غربى از جمله: دموکراسى، لیبرالیسم، آزادى و حقوق بشر به عالمى دیگر باز مى گردد و انعکاس اراده ى معطوف به قدرت فائوستى تمدن غربى است و عالم اسلامى روحاً تناسبى با این مفاهیم نمى تواند داشته باشد. حقوق بشر و آزادى سال هاست که در تمدن غربى وسیله ى سیطره و سلطه ى سیاسى شده است.
به هر حال با مشابه سازى و یکسان کنندگى و متزلزل کردن ساحت قدس و تلافى دین تا سر حد نوعى ایدئولوژى دنیوى یکى از نخستین توابع تکنیکى دیانت است که اکنون صد و پنجاه سال است که از سید جمال تا دوران اخیر در همین مسیر راه پیموده ایم، اما این محال است که بتوان دین نسخ نیافته ى اسلام را تابع عالم تکنیک کرد و به نام اسلام، در تمدن غرب منحل شد و اسلام را وسیله ى تأسیس ارزش هاى غربى کرد.
تکنیکى شدن دین در غرب، روح ایمانى و فرا عقلانى آن را مى گیرد و همه ى اسطوره هاى خلاف آمد عادت و فراتر از طور عقل را نابود مى کند و جهان را به صورت درختى بى بر و بار و زمین خشک در مى آورد که در آن نه درخت دین و ایمان مى روید و نه درخت اسطوره و خرافات. این دین در حدّ حکم عقل همان دین عصر روشن گرى است. اگر با این دین اتفاقى جدى در جهان نمى افتد در دیگر سو نیز تعصبات کاذب برانگیخته نمى شود، چنان که در دوران قاجارى که آغاز دوره ى تدیّن دوم بود، فرقه سازى هاى عجیب و غریب از بهاییت و وهابیت و تا دیانیه و اسماعیلیه ى جدید و … ریشه ى دین را نمى کند و بهانه دست دشمن عقلایى شده