خودکامگی و نقصان معرفت دینی , دامهای استعمار برای مذهب سازی
قدرتهای استعماری برای تحقق سیاست شیطانی « مذهب سازی » به منظور تقابل و تعارض با « اسلام » , به گزینش عناصری می پرداختند که در اوج نفسانیت و بیماری های اخلاقی و روانی , آماده پذیرش همه گونه ماموریت برای تامین شهوات و تمایلات خودخواهانه بودند و سوار بر مرکب نفس و تاخت و تاز در میادین غرور و قدرت طلبی و ریاست پرستی و علو و برتری جویی را بر هر خواسته و تمایل دیگر ترجیح می دادند و برای دست یابی به آنها تا نفی نبوت و معاد و ادعای نبوت جدید! پیش می تاختند.
قدرتهای استعماری وقتی عناصر مورد نظر را مییافتند , توجهی به جهل و کم دانی های آنان نمیکردند و توانایی علمی و مراتب بالای مطالعه و بینش و دانش را ملاک و معیار قرار نمی دادند , زیرا اولا رشد علمی و معرفتی و کسب شناخت های لازم نسبت به فرهنگ و اندیشه اسلامی عامل نیرومندی در نفی القائات استعماری محسوب میشد و به همین دلیل بود که عالمان اندیشمند و ژرف نگر پس از آن که در معرض پذیرش دعوت های سید علی محمدباب قرار گرفتند , بسیار سریع و صریح به ماهیت استعماری این تفکرات و عقاید واقف گشتند و به شدت به نفی و طرد دعوت کنندگان که فرستادگان و تبلیغ گران باب بودند , اهتمام ورزیدند و به مقابله با این مذهب استعمار ساخته پرداختند. ثانیا بینش و معرفت های ژرف و عمیق علمیکه خود عاملی است برای خشوع در برابر حقیقت اسلام , با تمایلات و خواهشهای سرکش درونی و نفسانی که صاحبان خود را آنچنان کور و نابینا می ساخت که تا ادعای مهدویت و نبوت پیش می تاختند , در تضاد و تنافی قرار داشت و قدرتهای سلطه گر جهانی هرگز با وجود عناصر بصیر و فکور به جامه عمل پوشاندن سیاست های شوم خود توفیق حاصل نمی نمودند.
استعمار انگلیس و روسیه , به طور آشکار و مشخص , به دنبال انتخاب عناصری بودند که ضمن داشتن تمایلات شدید نفسانی و خودکامگی و احساس علو و برتری , از دانش و بینش اندکی برخوردار باشند تا سهلتر و سریعتر بتوانند القائات اعتقادی و فکری منحط خود را در وجود بیمار آنان بارور سازند و با تحریف حقایق اسلامی , زمینه ساز تدریجی خروج علیه اسلام و اعلام دین جدید را فراهم بیاورند.
استعمار انگلیس با تلاش های مستمر جاسوس کهنه کار خود در کشورهای اسلامی , سرانجام فرد مورد نظر را با دو ویژگی « خودکامگی » و « ضعف دانش دینی » شناسایی میکند تا بدین وسیله مذهب استعماری « وهابیت » را برای معارضه با اسلام اصیل و ناب به وجود آورد.
« همفر » جاسوس انگلیس اعلام میکند : « پس از مدتی آشنایی و مراوده با محمدبن عبدالوهاب , به این نتیجه رسیدم که فرد شایسته برای اجرای مقاصد بریتانیا در منطقه , شخص او تواند بود. روح بلند پروازی , غرور , جاه طلبی و دشمنی با علما و مراجع اسلام , خودکامگی و…. برداشت او از قرآن و حدیث که تفاوت آشکار با واقعیت داشت , بزرگترین نقطه ضعف او بود که می توانست مورد استفاده قرار گیرد! » (1 )
این خودخواهی ها و جاه طلبی ها در کنار ضعف های ایدئولوژیک (۲ ) باعث شد که « همفر » به مرور و در جلساتی متوالی محمدبن عبدالوهاب را به تحریف آیات قرآن و انکار ضرورت « جهاد » و « امر به معروف و نهی ازمنکر » و نفی « نبوت » و آلودگی به « شراب » و « فساد » وادار سازد و او را به اعلام « دین جدید » ! ترغیب نماید تا سرانجام با انعقاد قراردادهای لازم با وزارت مستعمرات انگلیس , علیه اسلام و قرآن بپاخیزد!
همین سیاست و روش , ابتدا توسط استعمار روسیه و سپس با تداوم آن توسط استعمار انگلیس درباره « سید علی محمدباب » به ظهور و عینیت رسید.
سید علی محمدباب , هم از لحاظ غرور و خودکامگی و نفسانیت , و هم از جنبه ضعف های اعتقادی و معرفتی و بینش و دانش ناچیز و اندک , عنصر بسیار مناسبی بود تا « بابیت » را بنیان نهد تا این اساس و بنیان شیطانی و ساخته و پرداخته استعمار , تحت عنوان « بهائیت » و با رهبری سایر عناصر وابسته به انگلیس و اسرائیل و آمریکا تا امروز تداوم یابد.
چنان که بیشتر اشاره کردیم , « دالگورگی » جاسوس و وزیر مختار روسیه در ایران ماموریت داشت تا نطفه های اولیه بابیگری و بهائی گری را در ایران بارور سازد. او در یادداشت های خود از الواحی یاد میکند که به زبان عربی برای سران بابیت و بهائیت یعنی سیدعلی محمدباب و میرزا حسینعلی نوری (بهاالله ) تهیه می نماید و تحویل آنان می دهد تا براساس القائات و به هم بافته های سفارتخانه روسیه , به تبلیغ و ترویج دین جدید! بپردازند.
دالگورکی به صراحت می نویسد :
« یک قسمت از کار سفارتخانه , منحصر به تهیه الواح و انتظام کار بابی ها بود…. به محض آن که بین میرزا حسینعلی و میرزا یحیی به هم خورد , میرزا حسینعلی « من یظهره الله » شد , ولی از بی سوادی « من یظهره الله » چه بگویم ! الواحی که ما تهیه میکردیم نمی توانست بخواند! » (3 )
واقعیت های انکارناپذیر تاریخی , صحت سخنان دالگورکی را به اثبات می رساند و مشخص میکند که « سید علی محمدباب » و مسلک « بابیگری » همچون « محمدبن عبدالوهاب » و مسلک « وهابیت » , محصول استعمار و از نتایج خودکامگی و ضعف معرفت دینی این دو عنصر آماده برای پذیرش القائات فکری و سپس ماموریت های محوله از جانب قدرتهای استعماری میباشند. در این واقعیت های تاریخی تامل میکنیم .
۱ ـ سید علی محمدباب گروهی از پیروان خود را در کسوت دعوت کننده و تبلیغ گر عقاید و افکار خود به شیراز گسیل داشت . این افراد بدون تزلزل و در اوج تعصب و جانبداری به تبلیغ افکار باب پرداختند و در مجلسی که از علمای شیراز و حاکم آن شهر به نام « حسین خان نظام الدوله تبریزی » برای بررسی احوال آنان تشکیل شده بود , نوشته ها و کتاب هایی از باب را ارائه دادند و آنها را « وحی آسمانی » نامیدند!
حاکم شیراز پس از مجازات آنان , با روش خاصی برای اتمام حجت نسبت به عقاید کفرآمیز بابیت , ابتدا دستور داد علی محمدباب را از بوشهر به شیراز بیاورند و سپس شبی محرمانه او را به حضور پذیرفت و به ظاهر خویشتن را از مریدان سرسخت و ترویج کنندگان بابیگری معرفی نمود و اعلام کرد که حاضر است با اشتیاق تمام اموال و امکاناتش را در مسیر نشر عقاید و افکار او ایثار کند.
والی شیراز با این چارهاندیشی , غرفه های وسیعی را با تمام وسایل و ابزار در دارالعماره اش به باب و پیروانش اختصاص داد و به مرور تا آن جا خود را مرید و عاشق و دلباخته دین جدید او اعلام کرد که رضایتش را برای حضور در مجمع فقها و علمای اسلام به منظور هدایت آنان با تبلیغ اصول و مبانی مذهب جدید! جلب نمود.
سیدعلی محمدباب با این ترفند حاکم , مجذوب و فریفته شد و با غرور و خودکامگی در مجمعی که به درخواست والی شیراز از فقها و علما و گروهی از افراد سرشناس شیراز تشکیل شده بود , حاضر شد. او به منظور تبلیغ دین جدید! این گونه به هدایت و ارشاد علما و فضلای حاضر در مجلس پرداخت :
« ای علما , آیا هنگام آن فرا نرسیده است که هوا و هوس را پشت سر اندازید و هدایت را پیروی کنید و ضلالت را ترک نمائید و سخنان مرا گوش دهید و اوامر مرا اطاعت کنید پیغمبر شما بعد از خود جز قرآنی به جای نگذاشته و این نیز کتاب من « بیان » است . بیائید آن را تلاوت و قرائت کنید تا به شما معلوم گردد که عبارات آن از قرآن فصیح تر و احکامش ناسخ احکام قرآن است . پس سخنان مرا گوش کنید و نصیحت مرا بپذیرید و پیش از آن که شمشیر در میان شما کشیده شود , گردن هایتان زده و خونتان ریخته شود , جان و اطفال و اموالتان را محفوظ بدارید. سخنان مرا گوش و امر مرا اطاعت کنید. من شما را چنین نصیحت میکنم » (4 )
علمای حاضر در مجلس بنابه درخواست حاکم و توافق قبلی , سکوت اختیار کردند و در برابر اظهارات کفرآمیز سیدعلی محمدباب هیچ واکنشی از خود نشان ندادند.
حاکم شیراز از جای برخاست و از باب تقاضا نمود که دعاوی خویش را بر کاغذ بنگارد تا به این وسیله برهان و حجت مکتوب از خود برجای نهد. باب بنا به تقاضای حاکم عباراتی بر کاغذ نگاشت . وقتی علمای مجلس بر دعاوی و نوشته های او نظر گستردند هم از لحاظ ساختار کلمات , هم از جنبه جمله بندی و ترکیب , هم از جهت مفهوم , نارسایی و اغلاط و مطالب نامربوط در آن مشاهده کردند که این ها بر ضعف علم و نقصان معرفت و بینش او دلالت داشت .
علمای اسلام اغلاط نوشته باب را برایش برشمردند و توضیح دادند , لکن باب میکوشید که آنان را قانع نماید که « در مدرسه ای تعلم نکرده , و در مکتبی درس نخوانده و آنچه را که می نویسد از عالم غیب به او الهام میشود و یا وحی آسمانی میباشد که بر او نازل میگردد و مردم نباید به الفاظ و عبارات توجه داشته باشند , بلکه باید معانی را مورد توجه قرار داده , مغز را بگیرند و پوست را به کنار اندازند . » (5 )
باب با این سخنان می خواست خود را از بی سوادی و ضعف دانش و معرفت دینی تبرئه نماید و آن را به گردن وحی آسمانی ! بیندازد! لکن علمای اسلام به صراحت و روشنی , او را در کفر اندیشی و اعتقادات ضدالهی معترف و مجرم یافتند.
در این هنگام , حاکم شیراز که تا این لحظه خود را مرید سینه چاک بابیگری معرفی میکرد , زبان گشود و خطاب به سیدعلی محمدباب چنین گفت :
« ای جا هل مغرور , این چه بدعت شومی است که در اسلام احداث کرده ای چگونه ادعای نبوت و رسالت یا مهدویت میکنی و حال آن که نمی توانی مکنون ضمیر خود را به عربی صحیح اظهار کنی و با این حال ادعا داری که سخنان تو از قرآن محمد(ص ) فصیح و بلیغ تر میباشد و مانند آیات بینات تو در قرآن پیدا نمیشود … » (6 )
سیدعلی محمدباب بعد از این اظهارات و اعترافات کفرآمیز ناشی از « جهل » و « خودکامگی » تعزیر میشود و سپس در زندان شیراز به اسارت درمی آید تا از گسترش افکار مسمومش جلوگیری شود.
۲ ـ پیروان باب در شهرهای مختلف به ترویج بابیگری اشتغال داشتند و عناصر برجسته که نقش بازوان باب و سازمان دهی و رهبری گروههای تبلیغی را ایفا می نمودند در گام نخست سعی میکردند به نزد علمای اسلام بروند و آنان را با ارائه آثار باب , به دین جدید! متمایل سازند.
ملاحسین بشرویه ای که از عناصر فعال و تلاشگر بابیت محسوب میشد به همراه یکی دیگر از عناصر پرکار به نام حاجی میرزا جانی به منظور جذب « حاج ملامحمد مجتهد » که فرزند ملااحمدنراقی و از مایه های علمی و معرفتی بالایی برخوردار بود , به کاشان شتافتند. {mospagebreak}
این دوتن پس از چند ملاقات و بحث و گفتگو , بعضی از آثار مکتوب و تفسیری سیدعلی محمدباب را به ملامحمد مجتهد نشان دادند. ملامحمد مجتهد با مشاهده این آثار به بی مایگی و هجو آن واقف گردید و خطاب به آن دوتن چنین اظهار داشت :
این تفسیر و نوشته هایی که شما مدعی هستید از طرف باب میباشد , پر از غلط های فاحش است ! این چگونه راهنمایی است که ادعاهایش با کلام نادرست ادا میشود !
ملاحسین بشرویه ای پاسخ داد :
صرف و نحو دونفر از بندگان خدا بودند!
ملامحمد مجتهد با شنیدن این سخن شگفت زده شد و با تعجب ابرو درهم کشید.
ملاحسین به سخنان خود ادامه داد :
این بندگان خداـ مانند همه بندگان ـ دست به گناه زدند و معصیت کردند , از این رو خداوند آنان را مجازات کرد , یعنی درحقیقت صرف و نحو را به زنجیر اعراب کشید و غل و بند قواعد صرف و نحو را بر آن زد.
ملا محمد مجتهد پرسید : منظور !
ملاحسین پاسخ داد :
صرف و نحو در غل و زنجیر قواعد جای گرفتند و مجازات شدند. باب هم که چنین دید به شفاعت و رحمت , این بندگان را آزاد کرد و غل و زنجیر قواعد و اعراب را از پای آنان برداشت و اکنون باکی بر کسی نیست که مرفوع را منصوب , و منصوب را مجرور بخواند . (۷ )
ملا محمد مجتهد که عالم ورزیده و فرزانه ای بود با شنیدن این یاوه ها و به هم بافته هایی که برای توجیه جهل و بی سوادی و ضعف دانش سرکرده بابیت ارائه میشد , برآشفت و دستور داد به سرعت این دو عنصر خائن و تباهکار را از کاشان اخراج کنند.
غرور و خود کامگی و ضعف بینش و معرفت دینی رهبر بابیگری و پیروانش , دامهای بزرگی بودند که استعمار خارجی برای « مذهب سازی » از آنها بهره های فراوان برد و اصولا استعمارگران از ابتدا برای یافتن عناصری با این دو خصوصیت به کاوش و جستجو پرداختند و پس از شناسایی های لازم , فعالیت های مخرب خود را به منظور « مهره سازی » برای « کادر رهبری » دین و مذهب جدید آغاز کردند و اصول و فروع ساخته و پرداخته شده آن را با نوشتن الواح مقدسه ! به سران بابیگری و بهائی گری القا نمودند.
استعمار در کار خویش توفیق حاصل نمود , زیرا جهل و ضعف های معرفتی و نقصان دانش و بینش دینی در کنار غرور و خودکامگی و میدان داری تمایلات نفسانی , دامهایی بودند که امثال سید علی محمد باب , میرزا حسینعلی نوری (بها الله ) , میرزا یحیی نوری (صبح ازل ) و رهبران بعدی بهائیت همچون عباس افندی (عبدالبها) و شوقی افندی ربانی را به راحتی شکار میکردند و به سرسپردگی و جاسوسی برای قدرتهای استعماری روسیه , انگلیس , اسرائیل و آمریکا مشتاق و راغب می نمودند. این دامها , هم اینک و در عصر حاضر , در جلوه و نمودها و قالب ها و روشهای دیگر بر سر راه کسانی است که اولا از دانش دین و تخصص در شاخه های مختلف فرهنگ و معارف و علوم حوزوی همچون کلام , فلسفه , عرفان , تفسیر , حدیث , اخلاق , تربیت , و ابعاد گوناگون « فقه » در حکومت , سیاست , قضا و اقتصاد بی بهرهاند و در عین حال ادعای علم ودانش میکنند و براساس اصل « قرائت های مختلف از دین » به شیوه دین مداری و آموزه های مکتب های فلسفی و فکری غرب , به « نظریه پردازی » ! درباره اسلام اشتغال دارند! ثانیا بر مرکب غرور علمی و خود کامگی و نفسانیت فردی و گروهی و سیاسی سوار شدهاند و برای تحقق مطامع و اهداف غیر الهی خود تعامل و اتحاد با قدرتهای استعماری غرب همچون آمریکای جنایتکار را به عنوان یک « تاکتیک » و به صورت وسیله و ابزاری کاملا توجیه شده ! برای رسیدن به « هدف » , لازم و ضروری می دانند!
پاورقی :
۱ ـ خاطرات « همفر » جاسوس انگلیس در ممالک اسلامی , ترجمه دکتر محسن مویدی , انتشارات امیرکبیر , ص ۴۰
۲ ـ جاسوس انگلیس در کنار ضعف های ایدئولوژیک و نقصان معرفت دینی محمد بن عبدالوهاب به عنوان یکی از طلاب علوم دینی , به استحکام و قدرت و توانایی علمییکی از روحانیون به نام « شیخ جواد قمی » اشاره میکند و از غلبه و سیطره علمی او در مناظره با محمد بن عبدالوهاب سخن به میان می آورد و چنین می نویسد : « … من از این گفتگوها بسیار لذت میبردم , و در شگفت بودم . می دیدم که محمد عبدالوهاب در برابر شیخ جواد قمیکه فردی سالخورده بود , مانند گنجشکی در پنجه صیاد دست و پا می زد و یارای پرواز نداشت . » (خاطرات « همفر » , ص ۴۰ )
« همفر » علاوه بر اشاره به ضعف های ایدئولوژیک محمد بن عبدالوهاب به عنوان زمینه مساعد برای گزینش او , دریادداشت هایش به غیر از آنچه درباره غرور و خودکامگی اش اشارت رفت , چند نوبت دیگر به این ضعف نفسانی به عنوان زمینه مساعد برای انتخاب او به منظور ماموریت « مذهب سازی » اشاره میکند. از جمله می نویسد : « اوجوانی جاه طلب , بلند پرواز , و بی نهایت عصبی مزاج بود. » (خاطرات « همفر » , ص ۳۶ ) همچنین در جای دیگر می نویسد : « تدریجا توانستم محمد را که ذاتا بلند پرواز و خودپرست بود , زیر تاثیر سخنان خود قرار دهم , تا آنجا که او به پندار خود , برای جلب اعتماد بیشتر من , خود را از آنچه واقعا بود , بی بند و بارتر معرفی میکرد! » (خاطرات « همفر » , ص ۴۱ )
۳ ـ پرنس دالگورکی , ص ۱۱۹
۴ ـ تاریخ جامع بهائیت , بهرام افراسیابی , انتشارات سخن , ص ۱۳۴
۵ ـ همان منبع , ص ۱۳۵
۶ ـ همان منبع , ص ۱۳۵
۷ ـ همان منبع , ص ۱۸۱