هر کس خشم [خود] را فرو نشاند، در حالى که مى تواند آن را ادامه دهد، خداوند در روز رستاخیز قلبش را پر از آرامش و ایمان خواهد ساخت…
۱. تشکر و شکرگزارى
قرآن کریم مى فرماید: «وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ کَرِیمٌ»؛ (۱) «و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس مى گزارد و هر کس ناسپاسى کند، بى گمان پروردگارم بى نیاز و کریم است.»
و در روایات آمده است:
۱. قال الإمام الجوادعلیه السلام:
«نِعْمَهٌ لا تُشْکَرُ کَسَیِّئَهٍ لا تُغْفَرُ؛ (۲) نعمتى که شکر نشود، مانند گناهى است که بخشیده نشود.»
۲. قال الباقرعلیه السلام:
«لَا یَنْقَطِعُ الْمَزِیدُ مِنَ اللَّهِ حَتَّى یَنْقَطِعَ الشُّکْرُ مِنَ الْعِبَادِ؛ (۳) فزونى و برکت خداوند [از بندگان ] قطع نمى شود، مگر آنکه شکرگزارى بندگان قطع گردد.»
سجده شکر
هشام بن احمر مى گوید: روزى با امام کاظم علیه السلام همراه بودم و مسیرى را با هم طى مى کردیم و هر یک سوار بر مرکب خود بودیم که ناگاه دیدم امام زانویش را خم کرد و پاى از رکاب بیرون آورد. سپس از اسب پیاده شد و در گوشه اى به سجده افتاد و سجده اى طولانى به جاى آورد. وقتى که امام سر از سجده برداشت، با تعجب از ایشان پرسیدم: قربانت شوم! چرا این سجده طولانى را به جاى آورید؟ امام در پاسخم فرمود: «در حال حرکت به یاد نعمتى از نعمتهاى خداوند که به من ارزانى داشته، افتادم و خواستم بى درنگ با سجده اى، شکر آن نعمت را به جاى آورم.» (۴)
شکر و افزونى نعمت
امام صادق علیه السلام به همراه «مسمع» در سرزمین «منا» حضور داشت و چند نفر از اصحاب نیز با ایشان همراه بودند. ظرفى انگور میان آنها بود و امام و دوستانش مشغول خوردن آن بودند. در این لحظه، گدایى آمد و از امام تقاضاى چیزى کرد. امام خوشه اى انگور از میان ظرف برداشت و به او داد. مرد گدا نگاهى تحقیرآمیز به انگور کرد و گفت: احتیاجى به انگور ندارم. اگر سکّه هست، به من بدهید. امام انگور را در ظرف گذاشت و فرمود: خداوند به تو وسعت دهد! گدا فهمید که امام چیز دیگرى به او نمى دهد. از این رو، راهش را گرفت و رفت. اندکى که رفت، پشیمان شد و برگشت و گفت: پس همان خوشه انگور را بدهید.
لحظه اى بعد، مردى دیگر آمد و از امام تقاضاى کمکى کرد. امام سه حبه انگور از خوشه جدا کرد و به او داد. مرد گدا حبه هاى انگور را گرفت و خدا را شکر کرد و گفت: شکر پروردگار جهانیان را که به من روزى عطا نمود. خواست برود که امام به او فرمود: بایست! سپس براى تشویق او که چنین در قبال نعمت، خدا را شکر کرده بود، دو دست مبارکش را از انگورهاى ظرف پر کرد و به او داد. گدا گرفت و دوباره گفت: خداى متعال را شکر که به من روزى عنایت فرمود. وقتى خواست برود، امام از این شکرگزارى خرسند شد و فرمود: همین جا بایست. آن گاه رو کرد به غلام خود و پرسید: چند سکه همراه دارى؟ غلام عرض کرد: حدود بیست سکه. امام فرمود: آن را به این مرد بده! مرد سکه ها را گرفت و باز هم براى شکرگزارى به درگاه خداوند گفت: بار خدایا! تو را شکر مى گزارم. پروردگارا! این نعمت از جانب توست و تویى که یکتا و بى همتایى. سپس خواست خداحافظى کند تا برود که امام براى چندمین بار از او خواست که بایستد. آن گاه از جاى خود برخاست و عباى خویش را از دوش برداشت و به فقیر داد و فرمود: بپوش! مرد فقیر عبا را بر شانهانداخت و دست به سوى آسمان بلند کرد و عرضه داشت: خداوندا! از تو سپاسگزارم که به وسیله این بنده مؤمنت مرا پوشانیدى. آن گاه رو کرد به امام صادق علیه السلام و عرض کرد: خداوند به شما جزاى خیر دهد! سپس خداحافظى کرد و دور شد.» (۵)
توسل
شکر در همه حالات، شعار والاى مکتب سرخ حسین علیه السلام است؛ آن گونه که خود از حنجره تاریخ این شعار را در گوش جان بشریت سر داد و دانش آموختگان مکتب او نیز به بهترین شکل او را پاسخ گفتند؛ همچون پسر عم وارسته امام، مسلم بن عقیل که پیش از شهادت خویش هنگامى که از پله هاى دارالاماره بالا مى رفت، مدام زیر لب مى گفت: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى کُلِّ حالٍ؛ (۶) در همه حال، حمد مخصوص خداست.»
یزیدیان فریبکارانه مسلم بن عقیل را به دارالاماره کشاندند. عبیدالله براى انتقام از مسلم علیه السلام، بکیر بن حمران را فرا خواند. او مى دانست که وى در نتیجه جنگ با مسلم علیه السلام، ضربه اى از او خورده است. به این منظور، او را که کینه بیش ترى از بقیه نسبت به مسلم علیه السلام داشت، براى کشتن او انتخاب کرد و به او گفت: خودت او را بر بالاى بام دارالاماره ببر و گردنش را بزن! (۷)
بکیر نیز او را بر بالاى دارالاماره برد و در حالى که بر لبش شکر خدا بود، گردنش را زد و بدنش را به میان جمعیتى که پایین دارالاماره منتظر بودند، افکند.
امّا مسلم آن بنده شاکر خداوند تا لحظه شهادت به یاد امام حسین علیه السلام بود. (۸)
در آن نفس که بمیرم در آرزوى تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوى تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر زخاک بر آرم
به گفتگوى تو خیزم به جستجوى تو باشم
هر کس خشم [خود] را فرو نشاند، در حالى که مى تواند آن را ادامه دهد، خداوند در روز رستاخیز قلبش را پر از آرامش و ایمان خواهد ساخت
۲. خشم و غضب
در قرآن کریم خداوند مى فرماید:
«وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ»؛ (۹)«و کسانى که از گناهان بزرگ و زشتکاریها دورى مى کنند و چون به خشم درآیند، در مى گذرند.»
در روایات مى خوانیم:
۱. قال أمیرالمؤمنین علیه السلام:
«الْغَضَبُ نَارٌ مُوقَدَهٌ مَنْ کَظَمَهُ أَطْفَأَهَا وَ مَنْ أَطْلَقَهُ کَانَ أَوَّلَ مُحْتَرَقٍ بِهَا؛ (۱۰) غضب، آتشى افروخته است. هر کس خشم خود را فرو نشاند، آن آتش را خاموش کرده و هر کس غضبش را رها کند، خود اوّلین کسى است که به آتش آن مى سوزد.»
۲. قال الباقرعلیه السلام:
«مَنْ کَظَمَ غَیْظاً وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى إِمْضَائِهِ حَشَا اللَّهُ قَلْبَهُ أَمْناً وَ إِیمَاناً یَوْمَ الْقِیَامَهِ؛ (۱۱) هر کس خشم [خود] را فرو نشاند، در حالى که مى تواند آن را ادامه دهد، خداوند در روز رستاخیز قلبش را پر از آرامش و ایمان خواهد ساخت.»
تأثیر کظم غیظ
روزى امام سجادعلیه السلام نزد یاران و اصحاب خویش نشسته بود که یکى از بستگان ایشان آمد و با دیدن صمیمیت امام با یارانش عصبانى شد و به امام ناسزا گفت و رفت. امام چیزى نگفت. وقتى مرد رفت، امام رو به اصحاب خود کرد و فرمود: «آنچه را که این مرد گفت، شنیدید. اکنون دوست دارم به همراه من بیایید تا نزد او برویم و من نیز پاسخم را به او بگویم.» همگى پذیرفتند و گفتند: ما حاضریم؛ اما دوست داشتیم شما همانجا پاسخش را مى دادید و ما نیز هر آنچه مى خواستیم، به او مى گفتیم. امام علیه السلام نعلین خود را پوشیدند و به اتفاق حاضران به راه افتادند. حضرت در راه این آیه را زیر لب مى خواند: «وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ».(۱۲)
امام علیه السلام به در خانه مرد رسید و او را صدا زد و فرمود: به او بگویید على بن الحسین علیهماالسلام آمده و با تو کار دارد. مرد همین که متوجه شد، امام سجادعلیه السلام آمده است، در حالى که آماده دفاع و مقابله بود، بیرون آمد. هنگامى که چشم امام به او افتاد، فرمود: «اى برادر! ساعتى پیش نزد من آمدى و آنچه را که خواستى، به من نسبت دادى و رفتى. اگر آن نسبتهایى که به من دادى، در من هست، هم اکنون استغفار مى کنم و از خدا مى خواهم که مرا ببخشاید؛ اما اگر آنچه گفتى در من نیست، از خداوند مى خواهم که تو را ببخشاید.» مرد که از سخنان امام علیه السلام سخت غافلگیر شده بود، نزدیک آمد و پیشانى حضرت را بوسید و عرض کرد: آنچه گفتم، در شما نیست و خود به آنچه که به شما نسبت دادم، سزاوارترم. سپس از امام علیه السلام طلب بخشش نمود. (۱۳)
توسل
البته باید متذکر شد که فرو خوردن خشم در همه حال نکوهیده نیست و در مواردى حتى مى توان از آن با تعبیر «خشم مقدس» یاد کرد؛ چنان که قرآن کریم فرموده است: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ».(۱۴) هرگاه این غیرت دینى و خشم مقدس خدشه دار شود، دین خدا بى یاور مانده، فجایع بزرگى به بار مى آید. جامعه اسلامى از بدو تشکیل همواره با چنین چالشى مواجه بوده است و هرگاه خشم مقدس از بین رفته، اسلام در خطر تهدید قرار گرفته است.
در دوران امام حسین علیه السلام نیز چنین اوضاعى بود. آن حضرت در آستانه رواق شهادت ایستاد و در واپسین روزهاى زندگانى پرخیر و برکت خویش آنان را که بر طاغوت زمان خود نمى شوریدند، نکوهید و یاران خود را که خشم براى خدا در نگاههایشان موج مى زد، ستایش نمود و آشکارا فریاد برآورد:
«أَ لَا تَرَوْنَ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ الْبَاطِلَ لَا یُتَنَاهَى عَنْهُ؛ (۱۵)آیا نمى بینید که به حق عمل نمى شود و از باطل نهى صورت نمى گیرد؟»
امام علیه السلام در آخرین ساعات، سخن پدر خویش را با کوفیان تکرار کرد و به آنان فرمود: «یا أَهْلَ الْکُوفَهِ قُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً؛ (۱۶) اى اهل کوفه! قُبح و زشتى و حُزن و اندوه بر شما باد.» تا شاید این کلمات آشنا در آنان تأثیرى بگذارد.
شاید بتوان گفت: یکى از نمودهاى خشم امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، صحنه اى از پیکار است که دشمن پیش از شهادت امام علیه السلام، به سوى خیمه گاه ایشان هجوم آورد و امام علیه السلام با پیکرى خونین و ناتوان از زخمهاى بى شمار فریاد برآورد: «وَیْحَکُمْ یَا شِیعَهَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ … أَنَا الَّذِی أُقَاتِلُکُمْ وَ تُقَاتِلُونِّی وَ النِّسَاءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنَاحٌ فَامْنَعُوا عُتُاتَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِی مَا دُمْتُ حَیّا؛ (۱۷) نفرین بر شما اى پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز رستاخیر نمى ترسید، پس [لااقل ] در دنیایتان آزاده باشید … این من هستم که با شما مى جنگم و شمایید که با من مى جنگید؛ در حالى که بر زنان گناهى نیست. پس تا هنگامى که من زنده هستم، سرکشان خود را از تعرض به حرم من باز دارید!»
۳. اطمینان قلبى و آرامش خاطر
از آرامش با تعبیر «سکینه» و «اطمینان» در آیات و روایات و متون دینى ما یاد شده است. آرامش و اطمینان قلبى هدیه اى آسمانى است که خدا آن را به مؤمنان ارزانى مى دارد.
قرآن مى فرماید: «الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛ (۱۸) «همان کسانى که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام مى گیرد. آگاه باش که با یاد خدا دلها آرام مى گیرد.»
در احادیث نیز آمده است:
۱. قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
«لَیْسَ الْبِرُّ فِی حُسْنِ اللِّباسِ وَ الزِّیِّ وَ لَکِنَّ الْبِرَّ فِی السَّکِینَهِ وَ الْوَقَارِ؛ (۱۹) نیکویى در زیبایى لباس و زندگى نیست؛ بلکه نیکویى در آرامش خاطر و وقار است.»
۲. قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
«اِنَّ… أَحْسَنَ زینَهِ الرَّجُلِ السَّکینَهُ مَعَ الْایمانِ؛ (۲۰) همانا… نیکوترین زیبایى فرد، آرامش خاطر به همراه ایمان است.»
الگوى راستین آرامش خاطر
روزى عربى بادیه نشین با شترش به مدینه آمد و مدعى شد که حاضر است با پیامبرصلى الله علیه وآله مسابقه شتردوانى بدهد. شورى در میان اصحاب افتاد و همگى یقین کردند که شتر چابک رسول خداصلى الله علیه وآله در مسابقه پیروز خواهد شد. پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به همراه رقیب خود و حاضران به میدان مسابقه رفتند. هیجان عجیبى در بین مردم افتاده بود. مسابقه آغاز شد؛ ولى برخلاف انتظار اصحاب، شتر پیامبرصلى الله علیه وآله عقب ماند و در رقابت شکست خورد. آن دسته از اصحاب که درباره شتر پیامبرصلى الله علیه وآله باور ویژه اى پیدا کرده بودند، از این پیشامد بسیار ناراحت شدند و چهره هایشان درهم کشیده شد. پس از انجام مسابقه، پیامبرصلى الله علیه وآله متوجه ناراحتى آنان گردید و به آنان فرمود: «این موضوع ناراحتى ندارد. شتر من چون از دیگر شتران جلو مى افتاد، به خود بالید و مغرور شد و این سبب شکست او گردید.» آن حضرت حتى براى لحظه اى هم آرامش خود را به موجب شکست بر هم نزد؛ در حالى که اصحاب ایشان از این پیشامد نگران شدند. (۲۱)
آرامش توأم با تسلیم
خانه امام باقرعلیه السلام مملوّ از جمعیت بود و شیعیان براى دیدار با امام نزد ایشان آمده بودند. صداى گریه برخى از افراد خانواده امام، حاضران را بر آن داشت که بدانند چه اتفاقى افتاده است. پس از مدتى متوجه شدند که یکى از فرزندان امام باقرعلیه السلام به شدت بیمار و در بستر آرمیده است. این موضوع سبب نگرانى خانواده امام شده بود. امام مقدارى از مهمانان خود پذیرایى کرد و پیش آنها نشست. دیرى نگذشت که صداى شیون زنان و کودکان از اندرونى خانه امام به گوش رسید و همه فهمیدند که کودک از دنیا رفته است. امام علیه السلام از جایش برخاست و به اتاق درونى رفت و پس از اندکى با چهره اى گشاده بازگشت و دوباره پیش مهمانان خود نشست. یکى از آنان از امام اجازه گرفت تا سؤالى مطرح کند.
او از امام علیه السلام پرسید: هنگامى که ما صداى شیون و گریه شنیدیم، با خود انگاشتیم که حتماً براى شما از این مصیبت، اندوه و تشویشى زیاد حاصل مى شود؛ اما اکنون شما را با چهره اى گشاده مى بینیم. ما ترسیدیم براى شما اتفاقى بیفتد؛ ولى اکنون شما را گونه اى دیگر یافتیم.
امام باقرعلیه السلام با چهره اى آرام و قلبى مطمئن فرمود: «إِنَّا لَنُحِبُّ أَنْ نُعَافَى فِیمَنْ نُحِبُّ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ سَلَّمْنَا فِیمَا یُحِبُّ؛ (۲۲) به درستى که ما نیز مى خواهیم آنکه دوستش داریم (فرزندمان)، در سلامت باشد؛ ولى وقتى که [خواست و] امر خدا [در مورد ما] نازل شد، به آنچه او دوست مى دارد، تسلیم مى شویم.»
توسل
امام حسین علیه السلام مظهر آرامش با ذکر و یاد خداست و عاشوراى او کانون ذاکران الهى. او در بحرانى ترین شرایط و پیشامدها به یاد خدا بود و ذکر او را بر زبان جارى مى ساخت. امام سجادعلیه السلام در این باره مى فرماید: «[در روز عاشورا] آن گاه که بیمار بودم و توان حرکت نداشتم، صداى پدرم را مى شنیدم که براى اصحابش سخن مى گفت و مى فرمود: «أُثْنِی عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ… أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی؛ (۲۳) خدا را به نیکوترین وجه مى ستایم و او را در هر شادى و غم ستایش مى کنم … اما بعد، من یارانى با وفاتر و بهتر از یاران خویش سراغ ندارم.»
آرى، او در گرماگرم نبرد همواره ذکر «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ» را بر زبان جارى مى ساخت. (۲۴)
از جمله جانکاه ترین لحظات و دلخراش ترین صحنه هاى عاشورا، لحظه اى بود که امام علیه السلام یکه و تنها به سوى خیمه گاه خویش آمد و از خواهرش زینب علیهاالسلام، کودک شیرخوار خود على اصغرعلیه السلام را طلب نمود و فرمود: «ناوِلُونى عَلِیّاً ابْنِىَ الطِّفْلَ حَتَّى اُوَدِّعَهُ؛ فرزند کوچکم على را به من دهید تا با او خداحافظى کنم.»
او را در آغوش گرفت و بوسید و به او نگریست و زیر لب گفت: «وَیْلٌ لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ إِذا کانَ خَصْمَهُمْ جَدُّکَ؛ واى بر این مردم که جدّ تو [رسول الله ] دشمن آنان باشد.» آن گاه او را به سوى میدان برد تا جرعه آبى برایش طلب کند و در این لحظه، «حرمله بن کاهل اسدى» تیرى به سوى کودک پرتاب کرد و او را به شهادت رساند. امام علیه السلام دستش را زیر گلوى على اصغر گرفت و خون آن را به آسمان پاشید. (۲۵)
امام باقرعلیه السلام فرمود: «فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ قَطْرَهٌ إِلَى الْأَرْضِ؛ (۲۶) حتى قطره اى از آن خون هم به زمین نریخت.» و امام حسین علیه السلام حتى در این لحظه جانسوز هم اطمینان خود را به خداى خویش از کف نداد و آرام و مطمئن فرمود: «هَوْنٌ عَلَىَّ ما نَزَلَ بى أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ؛ (۲۷) آنچه بر من نازل مى شود، برایم آسان است؛ چرا که خداوند آن را مى بیند.»
۴. بصیرت
در ادبیات ما «بصیرت» با تعابیرى چون: بینش، فهم عمیق، درک قلبى و آگاهى مفهوم سازى مى شود. این ویژگى به واسطه معرفت عمیق و تفکر و تدقیق حاصل مى شود.
قرآن کریم مى فرماید: «قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَیْهَا»؛ (۲۸) « دلایل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد؛ کسى که (بوسیله آن حق را) ببیند، به سود خود اوست؛ و کسى که از دیدن آن چشم بپوشد، به زیان خودش مى باشد.»
و در روایات مى خوانیم:
۱. قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
«لَیْسَ الأَعْمى مَنْ یُعْمى بَصَرُهُ إِنَّمَا الأَعْمى مَنْ تُعْمى بَصیرَتُهُ؛ (۲۹) نابینا کسى نیست که چشمانش کور است؛ به درستى که نابینا کسى است که بصیرت ندارد.»
۲. قال الصادق علیه السلام:
«الْعَامِلُ عَلَى غَیْرِ بَصِیرَهٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غَیْرِ الطَّرِیقِ وَ لَا یَزِیدُهُ سُرْعَهُ السَّیْرِ مِنَ الطَّرِیقِ إِلَّا بُعْداً؛ (۳۰) کسى که بدون بصیرت [و آگاهى ] کارى انجام دهد، مانند رهگذرى است که از بیراهه مى رود و هر چه سریع تر برود، بیش تر از راه دور مى گردد.»
چیستى بصیرت در دین
«حسن صیقل» که از شاگردان امام صادق علیه السلام بود، روزى از امام پرسید: «اینکه مردم روایت مى کنند یک ساعت تفکر و اندیشه کردن از یک شب عبادت برتر است، یعنى چه؟ و چگونهاندیشه اى مراد است؟ امام علیه السلام به او فرمود: «یعنى اینکه آن گاه که از کنار ویرانه اى گذشتى و یا از کنار خانه مخروبه اى که خالى از سکنه بود، عبور کردى، به آن بگویى آنان که مدتها در تو زیستند، اکنون کجایند؟ آنان که تو را ویران ساختند، کجا هستند؟ چه شده است تو را و بر تو چه رفته که اکنون سخن نمى گویى؟»(۳۱)
عبادت بدون بصیرت
روزى «اسحاق بن عمار» خدمت امام صادق علیه السلام عرض کرد: مولاى من! در همسایگى خانه من مردى زندگى مى کند که بسیار نماز مى خواند و اهل دستگیرى از نیازمندان است و بسیار به حج مى رود و من در زندگى ام هیچ گونه خلافى نسبت به خاندان رسالت در او ندیده ام. این مرد چگونه آدمى است؟ امام صادق علیه السلام پرسید: «فهم و بصیرت او چگونه است؟» پاسخ داد: از نظر بینش و آگاهى در سطح پایینى است و بصیرتى در دین خود ندارد. امام علیه السلام نیز بى درنگ پاسخ فرمود: «پس درجه اش هم با این عبادات بالا نخواهد رفت.» (۳۲)
توسل
مولاى متقیان، على علیه السلام جامعه خود را به جهت نداشتن این ویژگى همواره به باد انتقاد مى گرفت و خطاب به آنها مى فرمود: «خَفَّتْ عُقُولُکُمْ وَ سَفِهَتْ حُلُومُکُمْ فَأَنْتُمْ غَرَضٌ لِنَابِلٍ وَ أُکْلَهٌ لآِکِلٍ وَ فَرِیسَهٌ لِصَائِلٍ؛ (۳۳) عقلهاى شما سست و اندیشه و افکارتان سفیهانه است و به مانند نشانه اى بى حرکت براى یک تیرانداز [در خطر بلایید] و لقمه اى آماده براى خوردن و صیدى [بى دفاع ]براى صیاد هستید.»
اما آن حضرت، رزمندگان راستین جبهه را که خود را مى شناختند و حق را از باطل تشخیص مى دادند، با تعبیر «حَمَلُوا بَصائِرَهُمْ عَلى أَسْیافِهِمْ»(۳۴)یاد مى کند و برندگى شمشیر آنان را در صیقل فولاد نمى داند، بلکه در بصیرت آنان مى داند.
ویژگى برجسته یاران اباعبدالله الحسین علیه السلام نیز بصیرت است؛ چنان که در زیارت نامه حضرت عباس علیه السلام چنین مى خوانیم: «وَ أَنَّکَ مَضَیْتَ عَلَى بَصِیرَهٍ مِنْ أَمْرِکَ مُقْتَدِیاً بِالصَّالِحِین؛ (۳۵) به درستى که تو با بصیرت در دین خود به شهادت رسیدى؛ در حالى که به پاکان اقتدا کرده بودى.»
امام صادق علیه السلام نیز در توصیف ایشان مى فرماید: «کانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِىٍ علیهماالسلام نافِذَ الْبَصیرَهِ صَلَبَ الإْیمانِ؛ (۳۶) عموى ما حضرت عباس بن على علیهماالسلام داراى بصیرتى عمیق و ایمانى راسخ و استوار بود.» و البته این ویژگى خاص شهداى اهل بیت علیهم السلام در کربلا نبود؛ سایر یاران و دیگر مدافعان امام نیز در این خصوص از درجات بالا و والایى برخوردار بودند. از جمله آنان «نافع بن هلال مرادى» بود که در شب عاشورا به نمایندگى از همگان برخاست و گفت: «… فَإِنَّا عَلى نِیَّاتِنا وَ بَصائِرِنا؛ (۳۷)… به تحقیق که ما بر نیت و بصیرتمان استواریم.» او از جمله یاران بصیر حسین علیه السلام بود که در روز عاشورا از امام اجازه میدان خواست و شمشیر خود را کشید و به سوى دشمن یورش برد و شهید شد.
۵. زیارت
زیارت قبور مؤمنان
قال ابن أبى شیبه:
«إِنَّ النَّبِىَّ یَأْتى قُبُورَ الشُّهَداءِ بِأُحُدٍ عَلى رَأْسِ کُلِّ حَوْلٍ السَّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ؛ (۳۸) پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در هر سال بر سر قبور شهداى جنگ احد مى آمد [و مى فرمود:] سلام بر شما باد به جهت صبرى که نمودید. پس چه نیکوست خانه آخرت شما.»
زیارت معصومین علیهم السلام
۱. قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
«مَنْ أَتانى زائِراً کُنْتُ شَفیعَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ؛ (۳۹) هر کس به زیارت من بیاید، در روز رستاخیز شفیع او خواهم بود.»
۲. قال الصادق علیه السلام:
«وَ مَنْ زَارَ الْحُسَیْنَ علیه السلام عَارِفاً بِحَقِّهِ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ ثَوَابَ أَلْفَ حَجَّهٍ مَقْبُولَهٍ وَ أَلْفَ عُمْرَهٍ مَقْبُولَهٍ…؛ (۴۰) هر کس امام حسین علیه السلام را در حالى که داناى به حق اوست، زیارت کند، خداوند پاداش هزار حج قبول شده و هزار عمره قبول شده را بر او مى نویسد….»
روح عوامانه در زیارت
آیا این یک امتیاز نیست که حدود ۱۵ سال در نجف اشرف حتى یک شب تشرف امام خمینى رحمه الله به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام ترک نشده باشد؟ از مرحوم حاج آقا مصطفى نقل شده که یک شب طوفانى بود و بیرون رفتن از خانه بسیار سخت مى نمود. من به معظم له گفتم: امیر مؤمنان علیه السلام دور و نزدیک ندارد. زیارت جامعه را که در حرم مى خوانید، امشب در خانه بخوانید. امام فرمودند: «مصطفى! تقاضا دارم این روح عوامانه را از ما نگیرى!» و همان شب بالاخره به حرم مشرف شدند و زیارت جامعه را در حرم مطهر خواندند. (۴۱)
ارزش زائر حسینى
«ابوهاشم جعفرى» که از نزدیکان امام هادى علیه السلام بود، روزى به همراه دوستش «محمد بن حمزه» به ملاقات امام رفت. ابتدا محمد بن حمزه به داخل منزل رفت و دید امام در بستر بیمارى آرمیده است. وقتى بیرون آمد، به ابوهاشم جعفرى خبر داد که امام به سختى بیمار است و دستور داده شخصى را از جانب ایشان به حائر حسینى بفرستند تا براى شفاى وى دعا کند. ابوهاشم پرسید: آیا به امام نگفتى که من مى توانم دستور ایشان را عملى کنم و به حائر حسینى بروم؟ محمد بن حمزه پاسخ داد: نه، چنین نگفتم.
از اینرو، ابوهاشم براى کسب اجازه جهت انجام دستور امام، خدمت ایشان مشرف شد و کنار بستر امام نشست و عرض کرد: فدایت شوم! من حاضر هستم به حائر حسینى بروم و براى شفاى شما دعا کنم. امام به جهت حفظ اخبار شیعیان از گزند دشمنان اهل بیت علیهم السلام به ابوهاشم فرمود: «در انجام این عمل بسیار دقت کن و احتیاط نما که کسى از [دشمنان ما از ]آن مطّلع نشود.» ابوهاشم اطاعت کرد و سراغ یکى از شیعیان مورد اطمینان رفت تا در این امر خطیر او را یارى نماید. آن فرد «على بن بلال» نام داشت. ابوهاشم جریان را با او در میان گذاشت. على بن بلال اندکى اندیشید و پرسید: دلیل این خواسته امام را نمى فهمم. امام با حائر حسینى چه کار دارد؛ در حالى که ارزش و مقام خود او کم تر از حائر حسینى نیست! سخن على بن بلال سبب تعجب ابوهاشم نیز شد و گفته او را تأیید کرد. از این رو، برخاست تا نزد امام برود و دلیل این فرمایش ایشان را بپرسد.
بنابراین، دوباره به محضر امام شرفیاب شد تا سؤال خود را مطرح نماید؛ ولى شرمندگى به او این اجازه را نداد تا سؤالش را بپرسد؛ چون این کار را تعلل و درنگ در انجام مأموریت خود مى دید. اندکى نزد امام نشست و از پرسش خود منصرف شد. وقتى خواست برخیزد و برود، امام با چهره اى گشاده به او فرمود: «بنشین!» ابوهاشم وقتى لطف و گشاده رویى امام را دید، به خود جرئت داد که سؤال خود را مطرح نماید. امام لبخندى زد و در پاسخ گفت: «رسول خداصلى الله علیه وآله نیز در اطراف خانه خدا طواف مى کرد و حجرالاسود را مى بوسید؛ در حالى که حرمت و جایگاه پیامبرصلى الله علیه وآله و هر مؤمنى از کعبه بالاتر است. همچنین پروردگار متعال فرموده است که پیامبرصلى الله علیه وآله در عرفات وقوف کند؛ در حالى که احترام ایشان از عرفات بیش تر است. سرّ این مطلب این است که این مکانها، اماکنى هستند که خدا دوست دارد در آن اماکن یاد شود. پس من نیز دوست دارم براى شفاى خود در یکى از این مکانها دعا بشود که خدا آنجا را دوست مى دارد و حایر حسینى از جمله همین اماکن است.» (۴۲)
توسل
نوشتهاند: روزى امیر مؤمنان علیه السلام به همراه گروهى از یاران خود از کوفه خارج شده بودند و در مسیرى به سمت کربلا حرکت مى کردند. اندکى که راه پیمودند، توقف نموده و از مرکب خود پایین آمده، فرمودند: «اینجا مکانى است که دویست پیغمبر خدا و دویست وصى پیغمبر و دویست نوه پیغمبر در اینجا به شهادت رسیدهاند.» سپس در آن محل گردش کرده، فرمودند: «مُنَاخُ رِکَابٍ وَ مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَاءَ لَا یَسْبِقُهُمْ مَنْ کَانَ قَبْلَهُمْ وَ لَا یَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ؛ (۴۳) [اینجا] محل خواباندن مرکبها و محل افتادن عاشقان شهید بر زمین است که شهیدان قبل از ایشان بر آنها پیشى نگرفته و کسانى که پس از آنها بیایند نیز به ایشان نخواهند رسید.»
این بدان معنا بود که از ابتداى خلقت، شهیدانى مانند شهداى کربلا نیامدند و تا آخر نیز نخواهند آمد. شبیه این جمله را امام حسین علیه السلام نیز هنگام رسیدن به کربلا ادا نمود. امام از اصحاب خود پرسید: «أَهذِهِ کَرْبَلا؛ آیا اینجا کربلا است؟» پاسخ گفتند: آرى، اى فرزند رسول خداصلى الله علیه وآله! امام فرمود: «هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ هَاهُنَا مُنَاخُ رِکَابِنَا وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَقْتَلُ رِجَالِنَا وَ مَسْفَکُ دِمَائِنَا؛ (۴۴) اینجا سرزمین سختى و بلا است. اینجا بارانداز مرکبهاى ما و سرزمین کوچ ما و شهادتگاه مردان ما و محل ریخته شدن خونهاى ماست.»
۶. همسردارى
قرآن کریم مى فرماید: «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً»؛ (۴۵) «و از نشانه هاى او این است که از [نوع ]خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید و بین شما دوستى و رحمت نهاد.»
امام صادق علیه السلام نیز مى فرماید:
«إِنَّ الْمَرْءَ یَحْتَاجُ فِی مَنْزِلِهِ وَ عِیَالِهِ إِلَى ثَلَاثِ خِلَالٍ یَتَکَلَّفُهَا وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ فِی طَبْعِهِ ذَلِکَ مُعَاشَرَهٌ جَمِیلَهٌ وَ سَعَهٌ بِتَقْدِیرٍ وَ غَیْرَهٌ بِتَحَصُّن؛ (۴۶) به درستى که مرد در خانه و خانواده اش نیاز به سه ویژگى دارد که باید خود را بدان مکلف نماید؛ حتى اگر آنها در طبع و خصلت او نباشد: رفتار زیبا، گشاده دستى بهاندازه [توان ]و غیرت ورزى [بر ناموس ] با حفظ و پاسدارى»
در دین مبین اسلام همانطور که مرد به حفظ و رعایت حقوق زن و معاشرت پسندیده با او، امر و ترغیب شده، زن نیز به برخورد و ارتباط صحیح و صادقانه با مرد توصیه و تشویق گردیده است.
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى فرماید: «اَیُّما اِمْرَأَهٍ خَدَمَتْ زَوْجَها سَبْعَهَ اَیَّامٍ غَلَّقَ اللَّه عَنْها سَبْعَهَ اَبْوابِ النَّارِ وَ فَتَحَ لَها ثَمانِیَهَ اَبْوابِ الْجَنَّهِ تَدْخُلُ مِنْ اَیْنَما شاءَتْ؛ (۴۷) هر زنى هفت روز به شوهرش خدمت کند، خداوند هفت در دوزخ را به رویش مى بندد و هشت در بهشت به رویش بگشاید تا از هر در که بخواهد، وارد شود.»
الگوى زن مسلمان
نخستین زن نمونه و الگوى زن مسلمان، حضرت «خدیجه بنت خویلد» است. او تمام همّ و غمّ خویش را صرف پیشبرد اهداف پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله نمود و اوّلین زنى بود که به او ایمان آورد، آن چنان که امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه «قاصعه» مى فرماید: «وَ لَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذٍ فِی الْإِسْلَامِ غَیْرَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وآله وَ خَدِیجَهَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا؛ (۴۸) هنوز در اسلام خانه اى جز خانه رسول خداصلى الله علیه وآله و خدیجه علیهاالسلام جمع نشده بود که من سومین آنها بودم.»
او در اوّلین برخورد با پیامبرصلى الله علیه وآله وقتى او را به عنوان امین کاروان تجارى خود برگزید، یک نفر را به دنبال وى فرستاد و به پیامبرصلى الله علیه وآله گفت: چیزى که مرا شیفته تو کرده، راستگویى، امانتدارى و اخلاق پسندیده توست. سپس کاروان خود را به او سپرد. (۴۹) او سرانجام به عقد پیامبرصلى الله علیه وآله درآمد و با مهربانى و فداکارى زندگى مشترک را با او شروع کرد و نخستین کسى بود که خبر رسالت پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله را از او شنید. (۵۰) در دوره رسالت، لبخندها و مهربانیهاى خدیجه علیهاالسلام بود که غبار اندوه را از چهره پیامبرصلى الله علیه وآله مى زدود و او بود که خاک و خاکسترى که جاهلان روزگار بر سرش مى پاشیدند، پاک مى کرد و به او قوت قلب مى داد. مهربانى او وقتى بیش تر آشکار شد که مسلمانان به «شعب ابى طالب» رانده شدند. ثروت و دارایى خدیجه بود که مسلمانان را از خطر نیستى نجات بخشید؛ چنان که «زهرى» مى نویسد:
«خدیجه علیهاالسلام براى رسول خداصلى الله علیه وآله چهل هزار، چهل هزار انفاق مى کرد.» (۵۱)
از جمله ویژگیهاى خدیجه علیهاالسلام این بود که همواره سخنان پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله را تصدیق مى کرد و هر تصمیمى که ایشان مى گرفت، خدیجه علیهاالسلام بدون چون و چرا اطاعت مى نمود. (۵۲) رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: «خَیْرُ نِساءِ الْعالَمینَ مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرانَ وَ آسِیَهُ بِنْتُ مُزاحِمٍ وَ خِدیجَهُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ وَ فاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ؛ (۵۳) بهترین زنان عالم مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم و خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمدعلیهماالسلام است.»
گفتهاند هرگاه پیامبرصلى الله علیه وآله گوسفندى مى کشت، مى فرمود: «از گوشت آن به دوستان خدیجه علیهاالسلام بدهید!» مى پرسیدند: چرا؟ مى فرمود: «چون من دوستداران خدیجه علیهاالسلام را دوست مى دارم.» (۵۴)
آن گاه که عایشه در مورد علاقه پیامبرصلى الله علیه وآله به خدیجه علیهاالسلام با ایشان بگو مگو مى کرد، رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: «روزى که همه مرا تکذیب مى کردند، خدیجه علیهاالسلام مرا تصدیق کرد و روزى که همه از من فرار مى کردند، او به من ایمان آورد و مرا تنها نگذاشت و از من حمایت کرد.» (۵۵)
هنوز یک سال از حمایتهاى بى دریغ او در شعب ابى طالب نگذشته بود که خدیجه علیهاالسلام پیامبرصلى الله علیه وآله را تنها گذاشت و به آشیان الهى پر کشید. این مصیبت که با درگذشت ابوطالب علیه السلام در یک سال رخ داد، آن قدر بر پیامبرصلى الله علیه وآله گران آمد که آن سال را «عام الحزن» نامیدند. (۵۶)
۷. اغتنام فرصت
اغتنام فرصت و عمر، از جمله ترکیبات غیر مصرح در قرآن کریم است؛ ولى آیاتى وجود دارد که به این مفهوم، اشاره غیر مستقیم کرده است، از جمله:
۱. «وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»؛ (۵۷) «آنان (مؤمنان) کسانى هستند که از بیهودگى [و فرصت سوزى ] رویگردان هستند.»
ولى در روایات با صراحت از آن سخن گفته شده است:
۱. قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
«إِنَّ الْعُمُرَ مَحْدُودٌ لَنْ یَتَجَاوَزَ أَحَدٌ مَا قُدِّرَ لَهُ فَبَادِرُوا قَبْلَ نَفَاذِ الْأَجَل؛ (۵۸) به درستى که عمر محدود است و هیچ کس از آنچه براى او مقدّر شده، تجاوز نمى کند. پس قبل از سر رسیدن مرگ، به آن روى نمایید!»
۲. قال أمیر المؤمنین علیه السلام:
«اَلْفُرْصَهُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ؛ (۵۹) فرصتها چون ابر مى گذرند. پس فرصتهاى نیکو را دریابید!»
تضییع وقت امام علیه السلام
مردى به نام «عنوان بصرى» که از اصحاب خاص امام صادق علیه السلام بود، روزى در مدینه خدمت امام رسید و مسائلى را از ایشان پرسید. حضرت نیز به پرسشهاى او به دقت پاسخ داد و او را قانع نمود. وقتى که پرسشهاى عنوان بصرى تمام شد، چون کارى نداشت، همان جا در گوشه اى نشست و ساکت ماند. امام صادق علیه السلام که دید او بیهوده در گوشه اى نشسته است و وقتش را بیهوده تلف مى کند، به او رو کرد و فرمود:
«إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی(۶۰)؛ همانا من مردى هستم که مراجعه کننده دارم و علاوه بر آن، براى من در هر ساعتى از شبانه روز ذکر و عبادتى هست. پس مرا از اوراد و اذکارم باز ندار (وقت مرا نگیر و دنبال کار خودت برو)!»
عنوان بصرى اطاعت کرد و خداحافظى نمود و رفت. روز دیگرى دوباره سراغ امام آمد و از امام مسائلى را پرسید. حضرت نیز مانند دفعه پیش پاسخهاى او را باز گفت و او را پند داد. دوباره عنوان بصرى رفتار پیشین خود را تکرار کرد و همان جا نشست. امام که دید او دوباره مزاحم وقت وى شده، به او فرمود: «قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی؛ (۶۱) اى ابو عبدالله! از نزد من برخیز و برو! [خواستی که تو را نصیحت کنم، ] من [هم ] تو را نصیحت کردم. پس دیگر ذکر [و عبادت ] مرا تباه نساز؛ چرا که من مردى هستم که نسبت به نفس خود دریغ دارم [که مبادا عمرم هدر رود].»
استفاده از وقت حتى در زندان
نوشتهاند امام رضاعلیه السلام مدتى در شهر «سرخس» محبوس و تحت مراقبت شدید مأمون بود. «اباصلت هروى» مى گوید: روزى به کنار خانه اى که امام در آن زندانى بود، رفتم و از زندانبانان درخواست کردم که به من اجازه دهند تا با امام ملاقات کنم. آنها به من گفتند: نمى توانى با ایشان ملاقات کنى. پرسیدم: چرا؟ گفتند: او در هر ساعت از شبانه روز مشغول به عبادت است و در هر شبانه روزى هزار رکعت نماز مى خواند و فقط در ساعتى از آغاز روز، ساعتى قبل از ظهر و ساعتى هم هنگام غروب است که از نماز فارغ هستند. شاید در این ساعات بتوانى به خدمت وى برسى؛ اما در حال حاضر او مشغول به دعا و ذکر است. پس مزاحم او نشو! (۶۲)
تقسیم اوقات روزانه
در احوال پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله نوشتهاند: ایشان شبانه روز خود را به سه قسمت تقسیم کرده بودند: بخشى از آن را به عبادت و راز و نیاز و گفتگوى با خداى خویش مى پرداختند، بخش دیگرى را براى خانواده و انس گرفتن با همسر و فرزندان و تأمین نیازهاى روحى و عاطفى آنان گذاشته بودند و بخش سوم را هم به مردم اختصاص داده بودند؛ چنان که وقتى نوبت به مردم مى رسید، آنان دسته دسته به خانه ایشان مراجعه مى کردند و حضرت پاى صحبت و درد دل آنان مى نشستند و به سخنان آنان گوش فرا مى دادند و مشکلاتشان را حل مى نمودند. (۶۳)
توسل
اینکه در اسلام بسیار سفارش به نظم شده است، به این دلیل است که انسان بهره بیش ترى از عمر و وقت خود ببرد. آن گاه که اسماء بنت عمیس با چشمانى اشکبار از حجره فاطمه علیهاالسلام بیرون آمد، کودکان آن حضرت، حسنین و زینبین علیهم السلام، از سیماى دگرگون او پى به واقعه بردند و فهمیدند که پرستوى خانه على علیه السلام از آشیان پر کشیده است. آنان از اسماء پرسیدند: مادرشان کجاست؟ اسماء براى رعایت حال یتیمان فاطمه علیهاالسلام به آنان گفت: مادرتان خواب است. اما حسنین علیهماالسلام باور نکردند و فرمودند: «یا أَسْماءُ ما تَنامُ أُمُّنا فى هذِهِ السَّاعَهِ؛ اى اسماء! مادر ما هرگز در این ساعت [از روز] نمى خوابد.» چرا که آنان برنامه عبادى و برنامه استراحت مادر را در طول زندگانى او دیده بودند و وى هرگز در وقت عبادت نمى خوابید. آنان از همین جا فهمیدند که مادرشان از دنیا رفته است. اسماء گفت: «یَابْنَىْ رَسُولِ اللَّهِ لَیْسَتْ اُمُّکُما نائِمَهً قَدْ فارَقْتِ الدُّنْیا؛ (۶۴) اى فرزندان رسول خدا! مادرتان خواب نیست؛ بلکه از دنیا رفته است.»
۸. عمل به مستحبات و نوافل
«مستحب» در مقابل «مکروه» به عملى گفته مى شود که انجام آن رجحان دارد؛ اما واجب نیست. این واژه، اصطلاحى فقهى است و در بین آیات و روایات کم تر به کار رفته و بیش تر از معادلهاى آن مانند «نافله»، «حسنه» و «عبادت» در قرآن و احادیث یاد شده است.
نافله در قرآن
به عنوان مثال، در قرآن کریم آمده است:
«وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَهً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَحْمُوداً»؛ (۶۵) «و پاسى از شب را زنده بدار تا براى تو [به منزله ]نافله اى باشد. امید که پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.»
و در روایات به عنوان نمونه مى خوانیم:
۱. قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
«قَالَ اللَّهُ تَعَالَى مَا تَحَبَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْ ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَحَبَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَهِ … إِذَا دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِذَا سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ(۶۶) پروردگار بلند مرتبه فرمود: بنده من با هیچ چیزى که نزد من محبوب تر از واجبات باشد، خود را نزد من محبوب نگردانید. به درستى که بنده با نافله نزد من محبوب مى گردد…. در این حالت، هرگاه مرا بخواند، اجابتش کنم و هرگاه [چیزى ]از من درخواست کند، به او ببخشم.»
۲. قال الصادق علیه السلام:
«لا تُکَرِّهُوا إِلى أَنْفُسِکُمُ الْعِبادَهَ؛ (۶۷) در عبادت خود را به سختى و اکراه نیندازید.»
نماز شب پیامبرصلى الله علیه وآله
امام صادق علیه السلام مى فرماید: «رسول خداصلى الله علیه وآله شب را تا به صبح به طور متناوب برمى خاست و عبادت مى کرد و چنین نبود که تمام شب را استراحت کند. ایشان هرگاه نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواک را بالاى سرش مى نهاد و روى آن را مى پوشانید. اندکى مى خوابید، سپس بیدار مى شد و مسواک مى زد و با ظرف آبى که بالاى سرش گذاشته بود، وضو مى گرفت. چهار رکعت نماز مى خواند و آن گاه دوباره مى خوابید. دوباره برمى خاست و مسواک مى زد و وضو مى گرفت و سپس چهار رکعت نماز دیگر مى خواند. سپس مى خوابید و بعد برمى خاست، مسواک مى زد و وضو مى گرفت و نماز شفع و وتر را مى خواند.» (۶۸)
پاک شدن روزه داران
روزى پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله به جابر بن عبدالله انصارى رحمه الله فرمودند: «اى جابر! این ماه رمضان است. هر کس روز آن را روزه بدارد و قسمتى از شب آن را به عبادت بایستد و شکم و فرج خود را از حرام باز دارد و زبان خود را نگه دارد، از گناهان خود مثل بیرون رفتن از این ماه بیرون مى رود.» جابر بن عبدالله انصارى رحمه الله با شنیدن این سخن پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله خشنود شد و با لبخندى عرض کرد: اى رسول خدا! چه نیکوست این سخن که فرمودید! پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله نگاهى به او کرد و فرمود: «و چه سخت است شرطهایى که کردم!» (۶۹)
سنت عقیقه در میلاد امام مجتبى علیه السلام
در روز پانزدهم رمضان المبارک سال سوم هجرى، خانه امیر مؤمنان علیه السلام غرق شادمانى شد و نخستین نوه رسول خداصلى الله علیه وآله امام مجتبى علیه السلام پا به عرصه گیتى نهاد. (۷۰) از جمله مستحباتى که بسیار مورد تأکید قرار گرفته و ضامن سلامت و امنیت کودک در خردسالى است، سنت زیباى عقیقه است. پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله، هفت روز پس از ولادت امام مجتبى علیه السلام دستور داد گوسفندى را جهت ذبح کردن بیاورند. آن حضرت ابتدا دعایى را که مشهور به دعاى عقیقه است، قرائت فرمودند و سپس رو به حاضران کردند و فرمودند: «از گوشت این گوسفند بخورید و به دیگران هم بخورانید و یک ران گوسفند را هم به قابله فرزندم حسن (اسماء بنت عمیس) بدهید!» (۷۱)
سپس گوشت گوسفند را پخته، بین فقرا تقسیم کردند. در عرب جاهلى سنتى کهنه وجود داشت که وقتى کودکى پسر متولد مى شد، موهاى او را مى تراشیدند و سر او را به خون قربانى آغشته مى ساختند. از آنجا که اسماء بى اطلاع بود، خواست سر امام مجتبى علیه السلام را به خون گوسفند قربانى آغشته کند که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله او را نهى نمود و فرمود: «اى اسماء! آغشته کردن سر نوزاد به خون گوسفند از رسوم جاهلیت است.» (۷۲) همان گونه که امروزه نیز در بین برخى عوام این گونه رسوم به چشم مى خورد و با خرید چیزهایى چون منزل و اتومبیل آن را به خون قربانى آغشته مى کنند.
۹. خوش خلقى
۱. قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
«إِنَّ الْخُلْقَ ذَهَبَ بِخَیْرِ الدُّنْیا وَالآْخِرَهِ؛ (۷۳) خوش خلقى، خیر دنیا و آخرت را مى آورد.»
۲. قال الحسن علیه السلام:
«إِنَّ أَحْسَنَ الْحَسَنِ الْخُلُقُ الْحَسَنُ؛ (۷۴) به درستى که برترین نیکى، خوش خلقى است.»
۳. قال الصادق علیه السلام:
«مَا یَقْدَمُ الْمُؤْمِنُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَمَلٍ بَعْدَ الْفَرَائِضِ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنْ أَنْ یَسَعَ النَّاسَ بِخُلُقِهِ؛ (۷۵) مؤمن هیچ عملى را پس از انجام واجبات، نزد خداوند مقدّم نمى دارد، که بهاندازه خوش خلقى با مردم نزد خداى متعال محبوب باشد.»
سیره نیکان
امام صادق علیه السلام غلامى داشت که در خانه ایشان خدمتکار بود؛ اما زبان عربى را خوب نمى دانست. روزى امام او را براى رساندن پیغامى نزد کسى فرستاد. غلام رفت و پس از مدتى بازگشت. امام نتیجه را از او پرسید؛ ولى غلام هر چه کرد نتوانست چیزى بگوید و مدتى امام را منتظر نگه داشت. «صیقل» یکى از یاران امام صادق علیه السلام که در آنجا حضور داشت، وقتى لکنت زبان غلام و ناتوانى او را در بیان پاسخ دید، پیش خود پنداشت که حتماً امام در این لحظه خشمگین شده، او را سرزنش مى کند؛ ولى دید امام با نهایت آرامش و خوش خلقى به غلام نگریست و فرمود: «اگر زبانت ناتوان و عاجز است، دلت توانا و گویاست و اگر زبان ناتوانى دارى، دلى آکنده از ایمان، از آنِ توست.» (۷۶)
اخلاق هدایت بخش
خانواده اى یهودى در همسایگى امام حسن مجتبى علیه السلام در مدینه مى زیست. دیوار خانه امام که چسبیده به خانه آنان بود، شکافى برداشته، نجاست به دیوار خانه امام سرایت کرده بود. مرد یهودى نیز از این مطلب آگاهى نداشت. روزى زن او براى کارى به خانه امام آمد و شکاف دیوار و وضع بد آن را دید. او به خانه خود رفت و جریان را براى همسرش تعریف کرد. مرد یهودى از اینکه امام علیه السلام در این مورد چیزى نگفته بود، شرمنده شد و نزد آن حضرت آمد و از ایشان پوزش طلبید. امام فرمود که اشکالى ندارد و از جدش رسول خداصلى الله علیه وآله شنیده که باید به همسایه احترام گذاشت. مرد با دیدن رفتار خوش امام، دست زن و بچه خود را گرفت، نزد امام آمد و همگى مسلمان شدند. (۷۷)
توسل
پیشوایان دین ما خوش خلق ترین مردم بودند؛ به گونه اى که با رفتار رأفت انگیز و مهرورزانه خویش سبب تغییر رویه گناهکاران و پى بردن آنان به اشتباهشان مى شدند. بر این مبنا، نوشتهاند: زنى در کنار خانه خدا مشغول طواف بود. چشم جوانى هوسباز به او افتاد و شیطان او را تحریک نمود. جوان خود را به زن نزدیک کرد و در نتیجه وسوسه هاى شیطانى دست خود را به دست زن رساند. قهر خداوند سبب شد که دست جوان به دست زن چسبید؛ به گونه اى که همه مردم متوجه شدند. همهمه اى برپا شد و مردم ازدحام کردند. داستان را به اطلاع حکمران مکه رسانیدند و آن دو را نزد وى بردند. جمعى از قضات شهر جمع شدند تا در مورد حکم جوان تصمیم بگیرند.
حکمها صادر گردید و قرار شد تا دست جوان قطع شود. جوان با شنیدن این حکم به التماس و زارى افتاد که دست او را قطع نکنند. گریه شدید و التماس جوان سبب شد تا شخصى بگوید: ببینید آیا کسى از اولاد محمدصلى الله علیه وآله حضور دارد یا خیر؟ پاسخ دادند: آرى، حسین بن على علیهماالسلام در مکه به سر مى برد. حکمران مکه شخصى را سراغ امام فرستاد تا بین آن دو نفر حکم کند.
وقتى آن حضرت در مجلس حاضر گردید، ابتدا مهربانانه به نصیحت و پنددهى جوان پرداخت؛ به گونه اى که جوان شرمگین شد و سرش را پایین انداخت و به گناه خود اقرار نمود؛ اما امام با خوش خلقى تمام بدون اینکه او را سرزنش کند، وقتى دید که جوان بیدار شده و از اشتباه خود شرمسار است، دست به دعا برداشت و شروع به دعا نمود که ناگاه دست جوان از دست زن جدا شد. حکمران مکه گفت: اى اباعبدالله! آیا او را بدانچه انجام داده است، عقوبت نکنیم؟ امام مهربانانه پاسخ فرمود: «خیر [دیگر لازم نیست ].» جوان با دیدن این نیکى بزرگ و بى بدیل امام به گریه افتاد و از خدا خواست که بتواند آن رفتار نیکو و کریمانه را جبران نماید؛ اما این شخص همان کسى بود که در کربلا به «جَمّال» یا «ساربان» مشهور شد. اودر شب یازدهم محرم، پس از شهادت امام، دست ایشان را قطع نمود. (۷۸)
مؤمن به آنچه ماندگار است، رغبت نشان مى دهد و از آنچه زوال پذیر است، دورى مى کند… تنبلى اش دور [و ]نشاطش دوام دارد.
۱۰. پرهیز از تنبلى
قرآن کریم در مورد منافقان فرموده است: «وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاهِ قَامُوا کُسَالَى»؛ (۷۹) «و چون به نماز مى ایستند، به کسالت و تنبلى برمى خیزند.»
در روایات نیز آمده است:
۱. قال أمیر المؤمنین علیه السلام:
«الْمُؤْمِنُ یَرْغَبُ فِیمَا یَبْقَى وَ یَزْهَدُ فِیمَا یَفْنَى … بَعِیدٌ کَسَلُهُ دَائِمٌ نَشَاطُه؛ (۸۰) مؤمن به آنچه ماندگار است، رغبت نشان مى دهد و از آنچه زوال پذیر است، دورى مى کند… تنبلى اش دور [و ]نشاطش دوام دارد.»
۲. قال الباقرعلیه السلام:
«اَلْکَسَلُ یَضُرُّ بِالدّینِ وَالدُّنْیا؛ (۸۱) تنبلى و کسالت، به دین و دنیا ضرر مى زند.»
از چشمم افتاد
هرگاه پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله از کسى خوشش مى آمد و توجهش به سوى او جلب مى شد، در مورد شغل و حرفه اش سؤال مى کرد. اگر گفته مى شد که حرفه اى ندارد و بیکار است، حضرت با ناراحتى مى فرمود: «از چشم من افتاد.» برخى مى پرسیدند: چرا اى رسول خدا؟ حضرت جواب مى داد: «چون اگر مؤمن حرفه اى نداشته باشد و بیکار باشد، دین را وسیله معاش خود قرار مى دهد.» (۸۲)
نگاه مهربان
روزى پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله در جمع یاران و صحابه خود نشسته بودند. ایشان جوان پرتلاش و نیرومندى را دیدند که اوّل صبح به کار و تلاش مشغول شده است. پیامبرصلى الله علیه وآله نگاهى از روى مهربانى به او کرد. برخى از اصحاب به طعنه و کنایه گفتند: اگر این جوان نیرو و توان خویش را در راه خدا به کار انداخته بود، شایسته ستایش بود.
رسول خداصلى الله علیه وآله در پاسخ آنان فرمود: «هرگز این سخن را نگویید! اگر این جوان براى معاش خود کار مى کند که در زندگى به دیگران نیازمند نباشد، با این عمل در راه خدا گام برمى دارد. همچنین اگر کار مى کند تا زندگى پدر و مادر ضعیف یا کودکان ناتوان را تأمین کند و آنان را از مردم بى نیاز گرداند، باز هم در راه خدا قدم مى زند و اما اگر کار مى کند تا با درآمد خود بر تهى دستان مباهات کند و بر ثروت و دارایى خود بیفزاید، او به راه شیطان رفته و از صراط حق منحرف گشته است.» (۸۳)
سستى در دین
سستى و تنبلى سبب افول انگیزه در دست یابى به اهداف پسندیده دنیایى و امور اخروى مى شود. حال، اگر این سستى و تنبلى در دفاع از کیان دین و ولایت باشد، ضربه جبران ناپذیرى به جامعه اسلامى وارد مى آید تا آنجا که امیر مؤمنان علیه السلام به جهت سستى و تنبلى اطرافیان خود در دفاع از حق فریاد برآورد:
«یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ ۰۰۰ لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَهً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً؛ (۸۴) اى مردنمایان نامرد! … اى کاش هرگز شما را نمى دیدم و نمى شناختم! [شناختن شما] به خدا سوگند که جز پشیمانى حاصلى نداشت و اندوهى غمبار سرانجام آن شد. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما دلم پر خون و سینه ام مالامال خشم است.»
۱۱. قناعت
۱. سُئِلَ أمیرُ المؤمنین علیه السلام عن قوله تعالى: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیوهً طَیِّبَهً» فقال: «هِىَ الْقَناعَهُ؛ (۸۵) از امیر مؤمنان علیه السلام در مورد تفسیر آیه «پس هر آینه او را با زندگانى پاک زنده مى داریم.» سؤال شد [که حیات طیبه چیست؟] امام علیه السلام فرمودند: آن قناعت است.»
۲. قال الحسن علیه السلام:
«اِعْلَمْ أَنَّ مُرُوَّهَ الْقَنَاعَهِ وَ الرِّضَا أَکْثَرُ مِنْ مُرُوَّهِ الْإِعْطَاء؛ (۸۶) بدان که جوانمردى در مورد قناعت و خشنودى، بیش تر از جوانمردى در مورد بخشش است.»
۲. قال أمیرالمؤمنین علیه السلام:
«طَلَبْتُ الْغِنَى فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِالْقَنَاعَهِ، عَلَیْکُمْ بِالْقَنَاعَهِ تَسْتَغْنُوا؛ (۸۷) بى نیازى را طلب کردم، پس آن را جز در قناعت نیافتم. [پس ] بر شما باد قناعت تا بى نیاز شوید!»
گنجینه ناتمام
گله شترهاى مردى عرب، آرام از میان صحرا عبور مى کرد. گله از جلوى پیامبرصلى الله علیه وآله گذشت. پیامبرصلى الله علیه وآله به یکى از اصحاب خود رو کرد و فرمود: «نزد ساربان آن گله شتر برو و مقدارى شیر از او بگیر!»
او نزد ساربان آمد و مقدارى شیر درخواست کرد. شتربان گفت: شیر این شترها که در پستانشان است، صبحانه قبیله و آنچه در ظرفها دارم، شام آنهاست. او برگشت و به رسول خداصلى الله علیه وآله آنچه شنیده بود، بیان داشت. پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «خدا بر مال و فرزندان او بیفزاید!»
پیامبرصلى الله علیه وآله به همراه اصحاب به راه خود در صحرا ادامه دادند تا به یک گله گوسفند رسیدند. حضرت، شخصى را نزد چوپان گله فرستاد تا مقدارى شیر از او بگیرد. او نزد چوپان آمد. وقتى چوپان از در خواست پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مطلع شد، بى درنگ شیر گوسفندان را در ظرفى دوشید و همه آن را براى پیامبرصلى الله علیه وآله فرستاد. چوپان بهاندازه اى خوشحال شده بود که یکى از گوسفندان خود را نیز به فرستاده پیامبرصلى الله علیه وآله داد تا براى ایشان ببرد و غذایى براى آن حضرت تهیه نماید. در پایان نیز عذرخواهى کرد که بیش از این گوسفند و شیر چیز دیگرى در بساط ندارد تا براى ایشان بفرستد. فرستاده پیامبرصلى الله علیه وآله به سوى کاروان خود بازگشت و ظرف شیر و گوسفند را به رسول خداصلى الله علیه وآله داد.
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله از این رفتار چوپان خوشش آمد و دست به دعا برداشت و فرمود: «پروردگارا! به او بسندگى و قناعت ارزانى دار!»
یکى از اصحاب جلو آمد و پرسید: اى رسول خدا! شما در مورد آن شتربانى که از دادن شیر به ما دریغ ورزید، دعایى فرمودید که همه ما دوست داریم آن دعا را در مورد ما نیز بکنید و از خدا خواستید که مال و فرزندانش را بیش تر کند؛ ولى در مورد این چوپان که هم شیر به ما داد و هم گوسفندى براى شما هدیه فرستاد، دعایى مى کنید که حتى ما نیز آن را ناخوش مى داریم؟ شما فرمودید: خدایا! به او بسندگى و قناعت بده، دلیل آن چیست؟
پیامبرصلى الله علیه وآله به او فرمود: «بدانید اگر انسان مال کمى داشته باشد، ولى بدان قانع باشد، بهتر است از اینکه مال زیادى داشته باشد و آن مال سبب غفلت او گردد.»
سپس دست به دعا برداشت و فرمود: «بار خدایا! به محمدصلى الله علیه وآله و دودمان او بسندگى در زندگى عنایت بفرما!» (۸۸)
توسل
امیر المؤمنین علیه السلام در شبهاى آخر عمر، هر شب را در منزل یکى از فرزندان خویش مهمان بود و هر شب فقط سه لقمه غذا مى خورد. شبى از شبها از دلیل کم خوراکى او پرسیدند. امام در پاسخ فرمود: «یَأْتینى أَمْرُ اللَّهِ وَ أَنَا خَمیصٌ إِنَّما هِىَ لَیْلَهٌ أَوْ لَیْلَتانِ؛ (۸۹) امر خدا به سراغم خواهد آمد و من شکم تهى و گرسنه هستم (مى خواهم این گونه باشم). به درستى که یکى دو شب [به آن ] بیش تر نمانده است.» و در همان شبها نیز به دیدار خدا شتافت.
۱۲. احترام و رعایت حقوق دیگران
قرآن کریم مى فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ وَإِذَا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ»؛ (۹۰) «اى کسانى که ایمان آورده اید! چون به شما گفته شود: در مجالس جاى باز کنید! پس جایى باز کنید تا خدا براى شما گشایش حاصل کند و چون گفته شود: برخیزید، پس برخیزید تا خدا کسانى را از شما که گرویدهاند و کسانى را که عالم اند، بر حسب درجات بلند گرداند و خدا به آنچه مى کنید، آگاه است.»
و در آیه اى دیگر مى فرماید: «وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ»؛ (۹۱) «و چون کسانى که به آیات ما ایمان دارند، نزد تو آیند، بگو: سلام بر شما!»
در روایات نیز مى خوانیم:
۱. قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
«مَنْ أَکْرَمَ أَخاهُ فَإنَّما یُکْرِمُ اللَّهَ؛ (۹۲) هر کس برادر [مؤمن ]اش را احترام کند، پس به درستى که خداوند را احترام کرده است.»
۲. قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
«لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ سَبْعَهُ حُقُوقٍ وَاجِبَهٍ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَاللَّهُ سائِلُهُ صَنَعَ فیهِ الْإِجْلَالُ لَهُ فِی عَیْنِهِ وَ الْوُدُّ لَهُ فِی صَدْرِهِ وَ الْمُوَاسَاهُ لَهُ فِی مَالِهِ وَ أَنْ یُحِبَّ لَهُ ما یَحِبُّ لِنَفْسِهِ وَ أَنْ یُحْرِمَ غیبَتَهُ وَ أَنْ یَعُودَهُ فِی مَرَضِهِ وَ أَنْ یُشَیِّعَ جَنَازَتَهُ وَ أَنْ لَا یَقُولَ فِیهِ بَعْدَ مَوْتِهِ إِلَّا خَیْراً؛ (۹۳) براى مؤمن بر [گردن مؤمن هفت حق از سوى خداوند عزیز و جلیل واجب شده است و پروردگار در مورد آنچه از آن انجام داده، پرسش خواهد کرد: ۱. بزرگداشت او در پیش چشمش؛ ۲. محبت او در سینه اش؛ ۳. ایثار نسبت به او از مالش؛ ۴. هرچه را براى خود مى پسندد، براى او نیز بپسندد؛ ۵. غیبت او را حرام انگارد؛ ۶. در وقت بیمارى عیادتش کند؛ ۷. جنازه اش را تشییع کند و پس از مرگش جز خوبى در مورد او نگوید.»
ترس از عدم رعایت
عده اى از شیعیان، «عبد العلا» را پیش امام صادق علیه السلام فرستادند تا از حق مسلمان بر برادر مسلمانش آگاه شود و پاسخ را براى آنان ببرد. او نزد امام صادق علیه السلام آمد و پرسید: من از سوى عده اى از شیعیان و دوستداران شما آمده ام تا بپرسم حق مسلمان نسبت به برادر مسلمانش چیست؟ امام پاسخى نداد و سکوت کرد. اندکى گذشت و او دوباره خدمت امام علیه السلام رسید و گفت: من از شما پرسشى کردم؛ ولى شما پاسخ را ندادید!
امام فرمود: «ترسیدم با رعایت نکردن آن حقوق، نسبت به برادران دینى خود کوتاهى کنید. حال بدان که از سخت ترین و مهم ترین واجبات خدا بر خلقش سه چیز است: اوّل، رعایت انصاف و برابرى تا حدى که آنچه را براى خود نمى پسندد، براى برادر مؤمنش نیز نپسندد؛ دوم، همکارى صمیمانه با برادر مؤمنش داشته باشد و سوم اینکه یاد خدا را در هیچ حالى فراموش ننماید و فقط ذکر او را بگوید؛ یعنى سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ بگوید. همچنین یاد خدا را در آنچه که او را از آن باز داشته و حرام نموده است، در خاطر داشته باشد و حرام خدا را ترک کند.» (۹۴)
شیعه واقعى
مردى نزد امام باقرعلیه السلام نشسته بود و با امام سخن مى گفت و از همشهریهاى خود براى امام حرف مى زد. او گفت: پیروان شما در آن شهرى که ما زندگى مى کنیم، بسیارند. امام پس از تمام شدن صحبت او فرمود:
«آیا آنان نسبت به هم مهربان هستند؟ آیا به درد هم رسیدگى مى کنند؟ آیا نیکوکاران نسبت به اشتباه دیگر برادران دینى خود گذشت نشان مى دهند؟ آیا نسبت به همدیگر همکارى و برادرى دارند و در مشکلات آنان را یارى مى دهند؟»
مرد که با این پرسشها اندکى در گفته ها و اعتقاد خود نسبت به همشهریهاى خویش شک کرده بود، پاسخ داد: البته این ویژگیها که شما فرمودید، در میان آنها نیست.
امام فرمود: «پس اینها پیروان ما نیستند. پیرو واقعى کسى است که این ویژگیها را نسبت به برادران خود داشته باشد.» (۹۵)
رعایت حقوق مردم
روزى امام رضاعلیه السلام غلام سیاهى را دید که در بین دیگر کارگران خود مشغول کار است. امام که او را نمى شناخت، نزدیک تر رفت و دید که او سخت مشغول کار است. امام از سرپرست کارگران خود پرسید: «مزد این کارگر را چقدر تعیین کرده اید؟» او عرض کرد: تعیین مزد براى او لازم نیست و اهمیتى ندارد؛ زیرا ما هر قدر که به او بدهیم، او راضى خواهد شد. امام ناراحت شد و فرمود: «چرا مزد کارگر را تعیین نکرده اید و او را به کار فرا خوانده اید؟»(۹۶)
توسل
رعایت حقوق مؤمن و احترام به او، بسته به جایگاه اوست و هر چه از جایگاه والاترى برخوردار باشد، مراتب احترام به او نیز بالاتر خواهد بود؛ به ویژه اینکه او معصوم بوده، در بین انسانها از برترین منزلت و والاترین مقام بهره مند باشد. این موضوع روزى در سرزمینى که به «کربلا» معروف شده، به وقوع پیوست؛ آن گاه که «حرّ ریاحى» راه را بر امام حسین علیه السلام سد کرد و مانع پیشروى ایشان شد؛ اما احترام ایشان را هرگز از خاطر نبرد و هنگام نماز عرض کرد: ما به شما اقتدا خواهیم کرد. (۹۷) همین ادب و احترام حرّ نسبت به امام حسین علیه السلام یکى از عواملى بود که در نهایت باعث شد فطرت خفته او بیدار شود و در پیشگاه امام توبه نماید و در صف یاران امام در روز عاشورا به شهادت برسد.
۱۳. مردمى بودن ومردم دارى
در قرآن مى خوانیم: «وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»؛ (۹۸) «با مردم نیک سخن بگویید!»
در روایات نیز آمده است:
۱. قال الإمام على علیه السلام:
«سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِکَ وَ مَجْلِسِکَ وَ حُکْمِکَ وَ إِیَّاکَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَیْرَهٌ مِنَ الشَّیْطَان(۹۹)؛ با چهره و مجلس و حکم و قضاوت خود، به مردم وسعت بده [و خوش با مردم روبه رو شو] و حتماً از خشم و غضب بپرهیز که آن انگیزه اى از شیطان است.»
۲. قال الصادق علیه السلام:
«عَلَیْکُمْ بِالْأَشْکَالِ مِنَ النَّاسِ وَ الْأَوْسَاطِ مِنَ النَّاسِ فَعِنْدَهُمْ تَجِدُونَ مَعَادِنَ الْجَوَاهِر؛ (۱۰۰) بر شما باد به ارتباط با شکلها (طبقه ها و اصناف) و میانه هاى مردم (توده مردم). پس نزد آنان معادن جواهرات را مى یابید.»
در خدمت مردم
سالى امام سجادعلیه السلام جهت زیارت خانه خدا با کاروانى همراه شد. امام تصمیم گرفت از ابتدا تا انتهاى مسافرت به صورت ناشناس با کاروانیان و همسفران خود همراه شود تا بهتر بتواند به آنان خدمت نماید. به همین منظور، کاروانى را انتخاب کرد که همگى افراد آن، غریبه بودند و امام هیچ کدام از آنان را نمى شناخت و آنان نیز امام را نمى شناختند. حضرت به آنان پیوست و از آنان خواست تا خدمتگزارى کاروانیان را به ایشان واگذار کنند. کاروانیان پذیرفتند و به سوى خانه خدا به راه افتادند.
در بین راه، فردى با قافله برخورد کرد که امام سجادعلیه السلام را مى شناخت. از دور امام را دید که مشغول خدمت رسانى به همسفران خویش است. با تعجب از آنان پرسید: آیا مى دانید این فرد که خدمت شما را به جا مى آورد، کیست؟ گفتند: ما او را نمى شناسیم. مرد گفت: آرى، شما او را نمى شناسید و اگر مى شناختید، هرگز حاضر نمى شدید که او خدمت شما را به جاى آورد. آنان با شگفتى پرسیدند: مگر او کیست؟ پاسخ داد: او على بن الحسین علیهم االسلام است.
کاروانیان سخت پریشان و پشیمان شدند و بى درنگ، خدمت امام رفتند و از آن حضرت پوزش طلبیدند و دست امام را بوسیدند و گفتند: اى فرزند رسول خدا! آیا مى خواستید با این کار ما را گرفتار عذاب جهنم نمایید. اگر از دست و زبان ما جسارتى نسبت به شما روا مى شد، آیا هلاک نمى شدیم؟ چه چیز شما را بر این کار واداشت؟ امام سجادعلیه السلام با مهربانى فرمود: «من یک بار با گروهى که مرا مى شناختند، مسافرت کردم و آنان مدام مرا از انجام هر کارى به دلیل انتسابم به رسول خداصلى الله علیه وآله باز مى داشتند که مستحق آن نبودم. حال تصمیم گرفتم به گونه ناشناس سفر کنم؛ چرا که این براى من پسندیده تر و محبوب تر است.» (۱۰۱)
توسل
اسلام، دین مردمدارى، تکریم انسانها و ارزش نهادن به مقام دیگران است؛ حتى اگر در درجات نازلى قرار داشته باشند؛ چرا که انسانها همگى در نزد خداوند برابرند و تنها چیزى که سبب برترى آنها مى شود، تقوا است و رنگ و زبان و نژاد و قوم آنها هیچ یک ملاک برترى و ارزش نمى باشد.
امام حسین علیه السلام نیز در روز عاشورا به یکایک سپاهیان خود ارزش بخشید و بین آنها تفاوتى قائل نشد؛ حتى بین آنها و خانواده خود که برترین انسانها بودند، تفاوتى نگذاشت. پیام بزرگ عاشورا شخصیت دادن به انسانهاست. امام بر بالین همه شهیدان سپاه خود حاضر شد و از آنان تفقد و دلجویى نمود؛ از على اکبرعلیه السلام فرزند رشیدش و اباالفضل العباس علیه السلام برادر باوفایش گرفته تا غلام سیاه پوست خویش «جَون بن حُوَى» که غلامى سیاه و اهل «نوبه» بود. (۱۰۲)
جون به میدان شتافت و پس از کشتن ۲۵ نفر به شهادت رسید. (۱۰۳) هنگامى که بدنش بر زمین افتاد، امام بر بالین سر او رفت و با دیدگانى اشکبار عرضه داشت: «خدایا! صورتش را سفید گردان و بدنش را خوشبو ساز و او را با محمد و آل محمدصلى الله علیه وآله محشور گردان!» امام باقرعلیه السلام فرمود: «روزها پس از شهادت جون، بدن او بوى مشک مى داد.» (۱۰۴)
۱۴. پرهیز از ریا و خودنمایى
در قرآن کریم مى خوانیم:
۱. «وَالَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ»؛ (۱۰۵)
۲. «إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاهِ قَامُوا کُسَالَى یُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلاً»؛ (۱۰۶) «به درستى که منافقان به خدا نیرنگ مى کنند و حال آنکه او با آنان نیرنگ خواهد کرد و چون به نماز ایستند، با کسالت برمى خیزند. نزد مردم ریا مى کنند و خدا را جز اندکى یاد نمى کنند.»
و در روایات مى خوانیم:
۱. قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
«إِنَّ الْمُرَائِیَ یُنَادَى یَوْمَ الْقِیَامَهِ یَا فَاجِرُ یَا غَادِرُ یَا مُرَائِی ضَلَّ عَمَلُکَ وَ بَطَلَ أَجْرُکَ اذْهَبْ فَخُذْ أَجْرَکَ مِمَّنْ کُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ؛ (۱۰۷) به درستى که به ریاکار در روز قیامت ندا داده مى شود: اى پرده در! اى فریبکار! اى ریاکار! عملت از بین رفت و اجرت باطل شد. برو و پاداش خود را از کسى که براى او عمل کرده اى، بگیر!»
۲. قال الباقرعلیه السلام:
«مَنْ کَانَ ظَاهِرُهُ أَرْجَحَ مِنْ بَاطِنِهِ خَفَّ مِیزَانُهُ؛ (۱۰۸) هر کس ظاهرش برتر از باطنش باشد، [در روز قیامت ]میزانش سبک مى شود.»
۳. قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
«إِنَّ اللَّه لاَ یَقْبَلُ عَمَلاً فِیهِ مِثْقَالُ ذَرَّهٍ مِنْ رِیَاءٍ؛ (۱۰۹)
ماهیت ریا
روزى «زراره بن اعین» خدمت امام باقرعلیه السلام آمد و سؤالى مطرح نمود. او مى خواست بداند کسى که کارى ثواب انجام مى دهد و مردم نیز او را مى بینند و این مرد نیز از اینکه او را دیدهاند، خوشحال مى شود، این شخص چه حالتى دارد؟ آیا ریاکار است یا نه؟ امام باقرعلیه السلام فرمود: «اشکالى ندارد. هیچ کسى نیست، مگر اینکه دوست دارد در بین مردم براى او آوازه خوشى بماند. البته شرط آن این است که این کار را فقط براى نشان دادن به مردم انجام نداده باشد.» (۱۱۰)
شرک اصغر
روزى رسول خداصلى الله علیه وآله در مسجد مردم را موعظه مى فرمود. پیامبرصلى الله علیه وآله به مردم رو کرد و فرمود: «اى مردم! بیش ترین چیزى که من به موجب آن بر شما ترسانم، شرک اصغر است.» برخى عرض کردند: «اى رسول خداصلى الله علیه وآله! شرک اصغر کدام است؟ پیامبرصلى الله علیه وآله آهى کشید و فرمود: «آن ریا مى باشد. خداوند بلند مرتبه در روز رستاخیز آنگاه که پاداش اعمال مردم را مى دهد و نوبت به ریاکاران مى رسد، به آنان مى فرماید: نزد کسانى بروید که در دنیا اعمالتان را به رخ آنان مى کشیدید. ببینید آیا در نزد آنان پاداشى براى خود مى یابید؟»(۱۱۱)
توسل
در روزگارى که تظاهر و ریا بر جامعه سیطره افکنده بود و حتى بزرگان جامعه نیز به سوى ظاهرسازى روى آورده بودند، امام حسین علیه السلام شعار قیام براى خدا و به دور از رنگ و ریا سرداد. برخى هم که دست نشانده بودند، داغ تظاهر به جبین زدند و عدم ایجاد شکاف در جامعه را شعارى بر ضدّ امام قرار دادند؛ همان گونه که امیر مؤمنان علیه السلام نیز این رفتار ریاکارانه آنان را به هنگام دفاع از دین، موجب خوارى حق و اهل آن برشمرده و فرموده بود: «خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُروا الْباطِلَ؛ (۱۱۲) حق را خوار کردند و باطل را نیز یارى ننمودند.» این دورویى است که نه به یارى حق مى شتافتند و نه در جبهه باطل قرار مى گرفتند. امام حسین علیه السلام نیز در نکوهش این چهره هاى مزوّر و ریاکار فریاد برآورد: «شما با دیدن عهد الهى که شکسته مى شود، فریاد برنمى آورید و با ستمگران نیز به سازشکارى مى پردازید و جایگاه خود را منظور مى دارید. اگر از حق جدا نمى شدید، در سنت اختلاف نمى کردید و در راه خدا رنجها را تحمل مى نمودید، جریان کارها به دست شما بود و ستمگران بر شما مسلّط نمى شدند؛ ولى شما آنها را بر خود چیره ساختید و کارها را به دست آنان دادید که به شبهات عمل کنند و خواسته هاى خویش را پیش برند.» (۱۱۳)
۱۵. پاکیزگى و آراستگى
در قرآن کریم آمده است:
۱. «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنْ الرِّزْقِ»؛ (۱۱۴) «بگو چه کسى زینتهاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و روزیهاى پاکیزه را حرام کرده است.»
۲. «وَثِیَابَکَ فَطَهِّرْ»؛ (۱۱۵) «و لباس خود را پاکیزه گردان!»
در روایات به عنوان نمونه مى خوانیم:
قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
«تَنَظَّفُوا بِکُلِّ مَا اسّتَطَعْتُمْ فَإِنَّ اللَّهَ تَعالى بَنَى الإِْسْلامَ عَلَى النَّظافَهِ وَ لَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّهَ إِلاَّ کُلُّ نَظیفٍ؛ (۱۱۶) به هر اندازه که مى توانید خود را تمیز و پاکیزه کنید! پس به درستى که خداوند بلند مرتبه اسلام را بر پاکیزگى بنا نهاد و جز پاکیزگان وارد بهشت نمى شوند.»
سیره رسول خداصلى الله علیه وآله
رسول خداصلى الله علیه وآله هرگز کثیفى و نامرتب بودن را دوست نمى داشت. روزى مردى نزد ایشان آمد که موى سرش ژولیده بود. پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله ناراحت شد و فرمود: «آیا در خانه ات شانه اى پیدا نمى شد که سرت را با آن شانه کنى؟» مدتى گذشت و مردى با لباسهاى کثیف آمد، پیامبرصلى الله علیه وآله از او نیز روى گرداند و فرمود: «آیا در خانه آب نداشتى تا لباس خود را بشویى؟»(۱۱۷)
آراستگى، سبب عفاف همسران
روزى یکى از دوستان امام کاظم علیه السلام خدمت امام رسید و با ایشان سلام و احوالپرسى کرد. خوب در چهره امام نگاه کرد و دید حضرت محاسن خود را با خضاب، آراسته و آن را رنگ کرده است؛ به گونه اى که چهره امام بسیار جوان تر شده بود. از امام پرسید: فدایت شوم! آیا محاسن خود را خضاب نموده اید؟
امام پاسخ داد: «آرى؛ زیرا آراستگى نزد خدا پاداش دارد. از آن گذشته، خضاب و آراستگى ظاهرى موجب افزایش عفت زنان و پاکدامنى همسران مى شود. زنانى بودهاند که به سبب عدم آراستگى همسران خود، به فساد و گناه و تباهى راه یافتهاند.» (۱۱۸)
توسل
زیبایى و آراستگى و نظافت، نشانه نشاط مؤمن است. هرگاه مؤمن به وجد آید و از خود و خداى خود راضى باشد، بیش تر به طهارت روح خود توجه مى کند. نظافت و طهارت جسم هم تراوشى از طهارت و طراوت روح است. در واقع، انسان در درجه اوّل خود را براى خداى خویش آراسته و پیراسته مى کند.
نوشتهاند که حضرت فاطمه علیهاالسلام در واپسین روز زندگانى خود استحمام کرد و لباسهاى نو و تمیز پوشید. سپس به بدن خود عطر زد و با آرامشى وصف ناشدنى آماده پرواز به سوى حریم دوست شد. سپس در وسط حجره به سوى قبله دراز کشید و پارچه سفیدى بر روى صورت خود انداخت. آنگاه روحش بسان کبوترى سفید از قفس سینه اى مجروح به آستان الهى پر کشید. (۱۱۹) و چشمش را از جهانى که هرگز احترام یاس را پاس نداشت، بست و على علیه السلام را با کوله بارى از رنج و تنهایى، تنها گذاشت.
منابع
۱) نمل/۴۰.
۲) بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، مؤسسه الوفاء، بیروت، ۱۴۰۹ ه . ق، چ ۲، ج ۶۸، ص ۵۳؛ ج ۷۵، ص ۳۶۳ و ۳۶۵.
۳) تحف العقول، ابن شعبه الحرانى، قم، انتشارات جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ ه . ق، ص ۴۵۷؛ بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۵۱، ۵۴ و ۵۶.
۴) الکافى، محمد بن یعقوب کلینى، قم، دار الاسوه، وابسته به سازمان اوقاف و امور خیریه، چ هشتم، ۱۳۷۵ ه . ش، ج ۲، ص ۹۸.
۵) با اقتباس از: بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۴۲.
۶) وقعه الطف، ابى مخنف، قم، جامعه مدرسین، ۱۳۶۷ ه . ش، ص ۱۳۹.
۷) تاریخ الطبرى، محمد بن جریر الطبرى، بیروت، عز الدین، ۱۴۱۳ ه . ق، ص ۳۷۸؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۰۳؛ مقاتل الطالبین، ص ۷۰، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۳، ص ۱۶۹.
۸) الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، مؤسسه الوفاء، بیروت، ۱۴۰۹ ه . ق، ج ۳، ص ۲۷۴؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۷۰؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۵۸؛ العوالم، ج ۱۷، ص ۲۰۷؛ تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۷۸.
۹) شورى/ ۳۷.
۱۰) غرر الحکم و دررالکلم، تمیمى آمدى، قم، مکتبه بصیرتى، بى تا، ح ۱۷۸۷.
۱۱) الکافى، ج ۲، ص ۱۱۰، ح ۷.
۱۲) آل عمران/۱۳۴؛ «و کسانى که خشم خود را فرو مى خورند و از مردم در مى گذرند و خداوند نیکوکاران را دوست مى دارد.»
۱۳) بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۵۴.
۱۴) فتح/ ۲۹؛ «[مؤمنین ] نسبت به کفّار سختگیر و در بین خودشان با رحمت [و محبّت ]رفتار مى کنند.»
۱۵) بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۹۲ و ص ۳۸۱؛ تحف العقول، ص ۲۴۵؛ مثیرالاحزان، ص ۴۴؛ مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۶۸.
۱۶) الفتوح، ابن اعثم کوفى، قم، نشر دار الهدى، ۱۳۷۹ ه . ش، ج ۵، ص ۱۳۳.
۱۷) بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۵۱؛ اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۰۹؛ الدمعه الساکبه، ج ۴، ص ۳۴۳؛ مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمى، ج ۲، ص ۳۲؛ الملهوف على قتلى الطفوف (اللهوف)، ص ۱۱۹؛ البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۲۰۳.
۱۸) رعد/ ۲۸.
۱۹) مستدرک الوسائل، میرزا حسین محدث نورى، بیروت، مؤسسه آل البیت، چاپ دوم، ۱۴۰۸، ه . ق، ج ۱، ص ۱۰۶.
۲۰) الأمالى، صدوق، انتشارات کتابخانه اسلامیه، چ چهارم با اصلاحات، ۱۳۶۲ ش، ص ۳۹۵، ح ۱.
۲۱) داستان راستان، شهید مطهرى، تهران، صدرا، ج ۲، ص ۹۶.
۲۲) بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۳۰۱؛ وسائل الشیعه، ج ۳، ص ۲۸۶؛ أئمتنا، ج ۱، ص ۳۴۴.
۲۳) العوالم، ج ۱۷، ص ۲۴۳؛ تاریخ الطبرى، ج ۳، ص ۳۱۵؛ الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۵۵۹؛ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۹۲.
۲۴) الدمعه الساکبه، محمدباقر بهبهانى، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۹ ه . ق، ج ۴، ص ۳۵۱؛ معالى السبطین، ج ۲، ص ۲۲.
۲۵) مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمى، ج ۲، ص ۳۲؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۶؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۳.
۲۶) بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۶.
۲۷) اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۰۹؛ مقتل الحسین علیه السلام، ص ۳۴۳؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۶؛ العوالم، ج ۱۷، ص ۲۸۸.
۲۸) انعام/۱۰۴.
۲۹) کنزالعمال، حسام الدین المتقى الهندى، هند، دائره المعارف النظامیه، ۱۴۱۲ ه . ق، ح ۱۲۲۰.
۳۰) بحار الأنوار، ج ۱، ص ۲۰۶.
۳۱) الکافى، ج ۲، ص ۵۴، ح ۲.
۳۲) همان، ص ۲۴، ح ۱۹.
۳۳) نهج البلاغه، خطبه ۱۴، ص ۵۶.
۳۴) بصیرتهاى خویش را بر شمشیرهاى خود حمل مى کردند.» (بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۸۷.)
۳۵) التهذیب، ج ۶، ص ۶۵؛ بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۲۱۸ و ۲۷۷؛ مصباح المتهجد، ص ۷۲۴؛ کتاب المزار، ص ۱۲۱.
۳۶) مقتل الحسین علیه السلام، موفق بن احمد الخوارزمى، قم، مکتبه المفید، بى تا، ص ۱۷۶؛ عمده الطالب، ص ۳۵۶؛ الانوار العلویه، ص ۴۴۱.
۳۷) نهایه الإرباب فى فنون الأدب، ج ۲۰، ص ۴۳۴؛ المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، عبدالرحمن بن على بن محمد، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۱۲ ه . ق، ج ۵، ص ۳۳۷.
۳۸) المستدرک على الصحیحین، حاکم النیسابورى، بیروت، دارالفکر، ۱۳۹۸ ه . ق، ج ۱، ص ۵۳۳.
۳۹) بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۱۴۲.
۴۰) همان، ج ۹۷، ص ۲۵۷.
۴۱) برداشتهایى از سیره امام خمینى رحمه الله، ج ۲، صص ۱۶۹ – ۱۶۸، به نقل از: آیه الله مظاهرى.
۴۲) الکافى، ج ۲، ص ۱۵۵.
۴۳) همان، ص ۸۱۸.
۴۴) بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۲؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج ۱، ص ۲۳۷.
۴۵) روم/۲۱.
۴۶) تحف العقول، ص ۳۲۲؛ بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۲۳۵.
۴۷) میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ص ۲۲۶۴، ح ۷۸۷۸.
۴۸) نهج البلاغه، خ ۱۹۲، ص ۳۰۰.
۴۹) الکامل فى التاریخ، ابن اثیر الجزرى، تهران، نشر اساطیر، ۱۳۷۶ ه . ش، ج ۲، ص ۲۴.
۵۰) سیره خدیجه بنت خویلد، محمود بن عبدالغفار الحارث، بیروت، دار المجیل، ۱۴۰۸ ه . ق، ص ۱۱.
۵۱) تذکره الخواص، سبط ابن الجوزى، نجف، مطبعه الحیدریه، ۱۳۸۳ ه . ق، ص ۳۱۴.
۵۲) الاصابه فى تمییز الصحابه، ابن الحجر العسقلانى، بیروت، دار صادر، ۱۳۲۳ ه . ق، ج ۴، ص ۲۷۵.
۵۳) همان.
۵۴) اسدالغابه، ابن اثیر الجزرى، بیروت، دار احیاء التراث، بى تا، ج ۵، ص ۴۳۸.
۵۵) همان.
۵۶) بحار الانوار، ج ۱۹، ص ۲۵.
۵۷) مؤمنون/۳.
۵۸) بحارالأنوار، ج ۱۰۰، ص ۲۶؛ اعلام الدین، ص ۳۳۶.
۵۹) نهج البلاغه، حکمت ۲۱.
۶۰) بحارالأنوار، ج ۱، ص ۲۲۴.
۶۱) همان، ص ۲۲۶.
۶۲) همان، ج ۴۹، ص ۱۷۰.
۶۳) مکارم الاخلاق، فضل بن الحسن الطبرسى، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۳۹۲ ه . ق، ج ۱، ص ۱۳.
۶۴) بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۸۵؛ کشف الغمه، ج ۱، ص ۵۰۰.
۶۵) اسراء/۷۹.
۶۶) بحارالأنوار، ج ۸۴، ص ۳۱.
۶۷) الکافى، ج ۲، ص ۸۶، ح ۲.
۶۸) وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، بى تا، ج ۳، ص ۱۹۶.
۶۹) تهذیب الاحکام، محمد بن الحسن الطوسى، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۴۱۷ ه . ق، ج ۴، ص ۲۶۵.
۷۰) کشف الغمه فى معرفه الائمه، على بن عیسى الاربلى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، بى تا، ج ۲، ص ۱۳۹.
۷۱) اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۶۲.
۷۲) مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب مازندرانى، بیروت، دار الاضواء، بى تا، ج ۴، ص ۲۹.
۷۳) الامالى، صدوق، ص ۴۰۳.
۷۴) الخصال، صدوق، ج ۱، ص ۲۹.
۷۵) الکافى، ج ۲، ص ۱۰۰.
۷۶) بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۶۱.
۷۷) همان، ج ۴۸، ص ۱۰۲.
۷۸) شجره طوبى، شیخ مهدى الحائرى، قم، مکتبه بصیرتى، ۱۳۸۵ ه . ق، ص ۴۰۶.
۷۹) نساء/۱۴۲.
۸۰) بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۲۶.
۸۱) همان، ج ۷۸، ص ۱۸۰.
۸۲) همان، ج ۱۰۳، ص ۱۰۹.
۸۳) محجه البیضاء، فیض کاشانى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، بى تا، ج ۳، ص ۱۴۰.
۸۴) نهج البلاغه، خ ۲۷، ص ۷۰.
۸۵) نهج البلاغه، حکمت ۲۲۹.
۸۶) بحار الانوار، ج ۷۵، ص ۱۱۱.
۸۷) همان، ج ۶۶، ص ۳۹۹.
۸۸) الکافى، ج ۲، ص ۱۴۰، ح ۴.
۸۹) الارشاد، شیخ مفید، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۷۸ ه . ش، ج ۲، ص ۱۷.
۹۰) مجادله/۱۱.
۹۱) انعام/۵۴.
۹۲) کنز العمال، ح ۲۵۴۸۸.
۹۳) الخصال، شیخ صدوق، قم، انتشارات جامعه مدرسین، ۱۴۰۳ ه . ق، ج ۲، ص ۳۵۱.
۹۴) همان، ص ۱۷۰، ح ۳.
۹۵) همان، ص ۱۷۳، ح ۱۱.
۹۶) بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۱۰۶.
۹۷) الفتوح، ج ۵، ص ۱۳۴؛ الکامل فى التاریخ، ج ۴، ص ۴۷.
۹۸) بقره/۸۳.
۹۹) نهج البلاغه، نامه ۷۶، ص ۴۶۵.
۱۰۰) مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۱۰.
۱۰۱) همان، ج ۴۶، ص ۶۹.
۱۰۲) تنقیح المقال، عبداللَّه مامقانى، نجف، مکتبه المرتضویه، بى تا، ج ۱، ص ۲۳۸.
۱۰۳) مقتل الحسین علیه السلام، مقرم، ص ۲۵۲؛ مثیر الاحزان، ابن نما الحلى، تهران، دار الخلافه، ۱۳۱۸، ه . ق، ص ۶۳.
۱۰۴) بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۲۳؛ مقتل الحسین علیه السلام، مقرم، ص ۲۵۳.
۱۰۵) نساء/۳۸.
۱۰۶) همان/۱۴۲.
۱۰۷) مستدرک الوسائل، ج ۱، ص ۱۰۶.
۱۰۸) الامالى، صدوق، ص ۴۹۲؛ بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۱۸۸.
۱۰۹) تنبیه الخواطر، ج ۱، ص ۱۸۷؛ بحارالأنوار، ج ۶۹، ص ۳۰۴.
۱۱۰) الکافى، ج ۲، ص ۲۹۷.
۱۱۱) همان، ص ۲۰۱.
۱۱۲) نهج البلاغه، حکمت ۱۸.
۱۱۳) تحف العقول ابن شعبه الحرانى، قم، انتشارات جامعه مدرسین، ۱۴۰۴، ه . ق، ص ۲۳۸.
۱۱۴) اعراف/۳۲.
۱۱۵) مدّثّر/۴.
۱۱۶) کنز العمال، ح ۲۶۰۰۲.
۱۱۷) میزان الحکمه، ح ۲۰۳۱۹.
۱۱۸) بحار الانوار، ج ۷۲، ص ۱۰۰.
۱۱۹) همان، ج ۴۳، ص ۱۷۲؛ مناقب آل ابى طالب، ج ۳، ص ۳۶۴؛ المعجم الکبیر، ج ۲۲، ص ۳۹۹؛ الطبقات الکبرى، ص ۲۲.
ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره ۱۰۷.