متأسفانه باید گفت که ما همچنان در پلکان اولیه «پرسش» ایستاده ایم و این وضعیت از تداوم جریان غربزدگی ریشه دار در میان همه مناسبات مادی و فرهنگی ما حکایت میکند و بحرانهای جاری نیز موید این نکته است.
پیش از این بارها اشاره شده که طی چهارصد سال اخیر تنها دو انقلاب جدی در جهان حادث شده است. اولی متعلق به غرب است یعنی انقلاب فرانسه که جریان رنسانس پیامد آن شکل گرفت و موجد فرهنگ و تمدن غربی و بسط مظاهر آن در جهان شد و دیگری انقلاب اسلامی ایران که در نیمه راه مواجه با چالشهای گوناگون است. مهمترین چالش این انقلاب حاصل تلاقی آن با غرب است. انقلاب دوم در ذات خود نوعی بنیادگرایی داشت و رویکردش به عالم غیب و غیب عالم بود که می توانست و می تواند مبدع عالمی نو باشد و مجال خروج از «عالم غربی» را فراهم نماید.
این رویکرد در شعارها و مطالبات انقلابیون که همواره از رسیدن به «استقلال فرهنگی» یاد میکردند مشهود است و «انقلاب فرهنگی» می توانست راه را بر هرگونه رفرم و اصلاح اهل غفلت و خودباخته سد کند.
جمله مناسبات فرهنگی و عادی روزانه ما، نوعی علقه، دلبستگی، ولایت و شیفتگی در برابر فرهنگ و تمدن مدرن غربی دارد و همین امر نیز باعث ولایت سلطه آشکار و نهان قانون، روش و منش و فرهنگ غربی بر ما و مناسبات ما شده است.
دگرگونی فرهنگی شرط رها شدن از ولایت و ولایت طاغوتی غرب است. پوشیده نیست که دستیابی به این معنا بدون «پرسش از غرب» ممکن نیست. چنانکه، «تجدید حیات دینی» نیز مرهون همین پرسش است.
طی این سالها همواره بر احیای صورتهای تمدن عصر اسلامی و بزرگداشت آنها در قالب همایشها و بزرگداشتهای داخلی و بین المللی پای فشرده ایم اما با غفلت از مفهوم انقلاب و تجدید حیات فرهنگی نه تنها صورتهای تاریخی فرهنگ و تمدن غربی را در میان مناسبات فردی و جمعی بسط داده ایم بلکه با طرح مباحثی چون «عصری کردن دین»، «توسعه فرهنگی»، «توسعه اقتصادی»، «بسط مدرنیته» و… بیش از هر زمان دیگر، زمینه های توسعه نگرش غربی و بنیه های نظری اندیشمندان قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی را در میان نسل جوان فراهم کرده ایم.
روشن است که وقتی بر بودن و زیستن در عالم غربی و همه مناسبات ویژه آن اصرار میکنیم نمی توانیم به «تربیت انسان مسلمان» و مؤدب شدنش به «ادب دینی» امیدوار باشیم.
وقتی به تفصیل از همه آنچه که در ظرف مناسبات فرهنگی و مدنی عصر حاضر ریخته ایم نمی پرسیم و از همه آنچه که «ضروری این امر» است سخن نمیگوئیم، نمی توانیم و نباید منتظر ظهور و بروز ادب دینی در میان مناسبات مردم باشیم که: «از کوزه همان برون تراود که در اوست». گاه امر را بر خود مشتبه می سازیم و احیای پاره ای از صورتها را که در میان غوغای صورت و سیرت فرهنگ و تمدن غربی رنگ میبازد عین خروج از عالم غربی و تحقق وجه مهم و جدی انقلاب دینی می پنداریم بی آن که مجال طرح این پرسش ها را فراهم کرده باشیم که:
-ساحتهای گوناگون حیات جوامع اسلامی از چه زمانی آلوده شده است؟
-بیماری تا کدام لایه از حیات فرهنگی آنان رسوخ کرده است؟
-این آلودگی چیست و چه مختصاتی دارد؟
-کدامین پزشک معالج قادر به دور کردن بیماری و احیای دوباره بیمار است؟
-و…
اگرچه ماهیت این پرسشها در قرن سیزدهم هجری قمری یعنی عصر مشروطه و ابتدای ورود بیماری و در دهه دوم و قرن پانزدهم یعنی همین امروز یکسان است اما، در سایر وجوه یعنی عمق و وسعت پاسخهایی متفاوت فراروی پرسش کننده قرار می دهد.
امروزه، انفعال ناشی از تعلل، غفلت و کاستی در هیأت بروز نوعی خستگی از شعارها و اظهار تمایل به رجعت مجدد به برخی سنتها و صورتهای تاریخی گذشته (پیش از انقلاب) در میان مردم و مناسبات آنها آشکار شده است به گونه ای که «تعرب بعد الهجره» را بخوبی می توان در ساختار نظام آموزشی کشور، مناسباتی چون معماری، شهرسازی و حتی سیاست و اقتصاد مشاهده کرد.
گسترش بی وقفه «علوم انسانی» غربی همزمان با گسترش کرسی های دانشگاهی در سرتاسر شرق، توسعه دریافتهای جامعه شناسانه و روانکاوانه در مطالعات اجتماعی و برنامه ریزی های تربیتی، غالب شدن علوم کمی و دستاوردهای آن در برنامه ریزی و اداره سازمانهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و بالاخره ولع سازمانهای اداری و اجتماعی در دامن زدن به مدرک گرایی و پذیرش حریصانه «مدرنیزاسیون» وضع امروز ما را بخوبی می نمایانند و در گوشه و کنار نیز اظهار تمایل برای ورود به سیاستهای «جهانی سازی» و پذیرش تمامی قوانین و مقررات آن شنیده و دیده میشود.
باید بپذیریم که وجه ممیز نهضت اسلامی ایران با سایر جنبشهای یکی دو قرن اخیر در رویکرد «کفرستیزانه» آن بوده است.
اگرچه مصادیق این کفرستیزی بیشتر در رویارویی با «سیاستگذاران معاصر آمریکا و غرب» جلوه گر شده لیکن پوشیده نیست که تمامی مصادیق کفر و شرک و نفاق در هیأت گردانندگان امور سیاسی و سیاستگذاران بارز نمیشود و اگر ماهیت این نهضت «کفرستیزی و مبارزه با استکبار» باشد ارائه تعریف و شناخت از جریانی ضدخدا و ضدانسان با ماهیتی سلطه جو در عرصه جهان معاصر ضروری است.
«استکبار» درطول حیات خود همواره با حفظ ماهیت و ذات اصلی، صورت و ظواهر گوناگونی به خود گرفته است اما، پس از مدتی آن «صورتها» با تغییر و تحولی مبدل به ماهیت استکباری جدیدی برای «صورتهای» تازه ای شده و به این شیوه
زاد و ولد کرده است. این زاد و ولد نه تنها استکبار را از آسیب در امان داشته بلکه امکان انتشارش را هم فراهم کرده است.
پس از رنسانس ماهیت پیچیده و مرموز «استکبار» در چهره «امانیسم» ظاهر شد و پس از انتشار در جوامع غربی و کسب مقبولیت، مبدل به ماهیتی برای صورتهای استکباری استعمار، امپریالیسم، کمونیسم، لیبرالیسم و امثال اینهاشد.
استعمار در سیر تطور و نفوذ در جوامع شرقی چهره «تمدن» به خود گرفت و امپریالیسم در قالب «سیاست» فرو رفت. کمونیسم ظاهر «رهایی بخشی» به خود داد و لیبرالیسم در شکل «آزاداندیشی» به نمایش درآمد. با ادامه این روند «تبدیل و تبدل» درماده و صورت همه عرصه سیاست، اقتصاد و امور اجتماعی ملل شرق و غرب عالم دچار آشفتگی شد و استکبار با همه امکانات و لوازم متناسب با جهانخواری خویش بر همه مقدورات و مقدرات آشکار و نهان انسانها مسلط شد. از همین روست که شناسایی این ماده الفساد و نحوه ظهور آن در عصر حاضر شرط اصلی و اولیه استکبارستیزی و مبارزه است.
مصداق شرک و الحاد در عصر ما، نه لات و هبل و عزا است و نه نمرود و فرعون و اگر درک درستی از مفهوم استکبار و صورتهای جدید آن در عصر حاضر حاصل نشود هر مبارزه ای، مبارزه کور و یا دست کم طولانی و پرخسارت خواهد بود. شناسایی نحوه ظهور این مفاهیم در قرن ۱۹ و ۲۰ در گرو شناسایی سیر تحول استکبار طی قرنهای اخیر است.
درباره کیفیت ظهور و قیام حضرت مهدی(عج) روایات بسیاری به ما رسیده و در آنها از ایشان به عنوان برگزیده ای که حامل مواریث انبیاء(ع) است یاد میشود. مردی که با خود اعجاز موسی و عیسی(ع) و کتب ایشان را دارد و انگشتری سلیمان و عصای موسی و دم مسیحایی همراه اوست و تورات و انجیل حقیقی و قرآن که حسب آنها حکم می راند. در دستش ذوالفقار علی(ع) است و با ردای محمد(ص) و زره او بر اسب می نشیند و میان مردم چون داود(ع) قضاوت میکند.
اینهمه ناظر بر چیست؟
گویا شرک و الحاد و کفر در پیچیده ترین صورت، کاملترین وضع و مهیا ترین موضع در عصر حضرتش نمودار میشود، چند وجهی و تودرتو که رسوخ در آن و برافکندنش بی همراهی اعجاز سایر انبیاء و علم و قدرت تمامی اولیا و اوصیای پیشین ممکن نمیشود.
پیچیدگی و چند وجهی بودن استکبار در عصر حاضر ضرورتاً پیچیدگی و چندوجهی بودن مبارزه با آن را درپی خواهد داشت.
بسیاری قرائن و شواهد حکایت از این دارد که «عصری» را سپری میکنیم که ضرورتاً با گذر از آخرالزمان به عصر ظهور پیوند خواهد خورد. این همزمانی با آخرین سالهای حیات پیچیده و چندوجهی استکبار و عصیان ما را ناگزیر به شناسایی وجوه مختلف عصیان و شرک میکند. جریانی مفسد و ضد خدا که با حمایت شیطان تمامیت بندگی و عبودیت را نشانه رفته است و این شناسایی خود مقدمه تبری جستن و دوری است. دوری جستن و تبری نیز تنها در قول و شعار خلاصه نمیشود چه، این نوعی خودفریبی است و اتفاق مبارکی را سبب نمیشود. حیله ای از جنس همان جریان مفسد و ضد خداست.
گذار از «عهد» مذموم که مرضی رضای خداوند نیست و ورود به «عهد» ممدوح و مرضی با تبری جستن از عهد پیشین ممکن است نه سر دادن شعار.
تبری جستن «تعهد»آور است و به عبارت ساده تر «حقیقت قربانی می طلبد»
اسماعیل شفیعی سروستانی