و بدینسان سالها پی در پی هم گذشتند و هیچ تغییری جدی و بنیادین در وضع و حال آنان بوجود نیامد و هریک از اقوام شرقی به نسبت توانایی و بنیه، با غرب شریک و همراه شدند و حسب سابقه و توان فرهنگی و تاریخی نیز سطوح و وجوهی از صورت های فرهنگی گذشته خود را حفظ نمودند. چنانکه برخی گمان میکنند ژاپن در یک زمان هم به سبک غرب متمدن و مدرن و پیشرفته شده و هم فرهنگ و ادب تاریخ خود را حفظ کرده است.
حضور برخی از صورت های فرهنگی در مناسبات مردم ژاپن دلیل بر حیات و جریان فکری و فرهنگی سنتی ژاپنی و شرقی نیست. چنانکه بازسازی هیچ یک از صورت های فرهنگ گذشته در قالب قهوه خانه های سنتی و گشایش موزه ها و امثال اینها منجر به تجدید حیات فرهنگی سنتی در ایران نشده است.
چه تفاوتی است میان کسی که با کالسکه به سمت کاشان در حرکت است با کسی که بر اتومبیلی مدرن و لوکس سوار است و به همان طریق می رود. روشن است که در مقصد تفاوتی نیست. مقصد یکی است و فقط نحوه رفتن متفاوت است. چنانکه میان کسی که با کلاه شاپو به آکادمی علوم فرانسه می رود و دیگری که با دستاری بر سر همان مسیر را طی میکند فرقی نیست.
«مهم مقصد و جهت گیری کلی است» سایر امور مسائلی حاشیه ای اند. وقتی، شما «معماری» غربی را پذیرفته باشید یقیناً آن معماری همه ادب و ادبیات خود را حسب صبغه فرهنگی بر شما تحمیل میکند خواه در راهروهای آن بنا تابلوهای زیبای خطاطان یا نقاشان سنتی را آویخته باشید یا تابلوهای داوینچی و پیکاسو را.
مضافاً اینکه تابلوهای سنتی شما را در یک غفلت مضاعف هم فرومیبرند. یعنی به شما تلقین میکنند که در یک فضای شرقی سفر میکنید در حالی که چنین نیست. قهوه خانه های سنتی هم همین کار را میکنند، مثل زنگ راحت بین کلاس های درس یا استراحتگاهی در یک جاده طولانی. آنچه بر شما میگذرد حاصل جمع جاده، مسیری که می روید و مقصدیست که فراروی دارید.
نباید از نظر دور داشت که هر «مقصد»ی ملاحظات خاص خود را دارد و هرکسی برای رسیدن به مقصد خود ناگزیر به درک و ملاحظه آن است. چنانکه اگر فتح قله دماوند مقصد و مقصود شما باشد ملاحظه راه صعب کوهستانی، سردی هوا و انتخاب پوشش مخصوص، ابزاری مناسب و رفیقی همراه برای چنین راهی ضروری رسیدن به قله دماونداست. به همان سان مسافر کویر مرکزی ناگزیر به ملاحظه همه آنچه ضروری رسیدن به کویر است.
بنابراین، حسب آنچه ذکر شد «پرسش» شرط انتخاب مقصد، انتخاب راه، انتخاب مرکب، انتخاب همراه و انتخاب ره توشه است.
اما عوامل گوناگونی طی چند دهه گذشته مانع از «پرسش جدی» شده است و پیش از طرح آنها ذکر این نکته لازم است که «پرسش جدی» مخصوص «مردان جدی» است. همان کسانی که هیچ آمد و شدی را بیهوده و هیچ امری را بی نسبت با دریافت کلی از عام نمیشناسند. از خود بیرون شده هایی که ساحت «عقل معاش را هیچ می انگارند و از روی تفکر به جهان می نگرند. و این تفکر خود «عمل اهل نظر» و مخصوص آنهاست.
در گذشته «حکما» را که در حکمت نظری و عملی دستی توانا داشتند دراین زمره واردمی ساختند. زیرا این نوع پرسش حاصل نگرانی بزرگ و موجد نگرانی بزرگ است و برای عموم مردم از جمله اربابان عمل و معماران مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی «پرسش جدی» جایی ندارد. این گروه ویژه معلمان و دستگیران اقوام اند و در وقت غیبتشان عوام بر سر خود و مقدورات و مقدرات خود آن می آورند که بارها در طول تاریخ شاهد آن بوده ایم. چشم و گوش عوام بسته زرق و برق و سروصداست اما، چشم جان اهل نظر ناظر بر معنا و مسمی و حقیقت و باطن پنهانی است که به صورت ها شکل می دهد. مثل گوساله زرین سامری است و موسی. وقتی چشم ها و گوش ها از دیدار گوساله و صدای او پر شد، موسی و کلام و کلیم از یاد رفت. اینجا موسی ای باید تا پرده از کار سامری بردارد و حقیقت ماجرا را مکشوف کند.
اصرار و ابرام غرب بر مذهب دمکراسی و لیبرالیسم و مقدم دانستن خواست اکثریت بر اقلیت به عنوان اساس و معیار عمل در مناسبات کلان فرهنگی و مادی عموم مردم زمین نیز به شعبده سامری می ماند چه، عوامل زیر همواره مانع «پرسش جدی» میشوند:
¤ صورت انگاری و شیفتگی
¤ مقدم دانستن عمل برنظر
¤ قطع رابطه صاحبان امر و نهی و مناصب با اهل نظر
¤ و…
به عبارتی جملگی به غفلت از تفکر و جایگاه متفکران بازمیگردد. ورنه آنکه اهل فکر است نیک درمییابد که بی«حجت موجه» امکان گذار از ظاهر و خلاصی از پندار و وهم و خیال نیست.
غرب چون سامری، گوساله زرین و پرهیاهوی تمدن عاری از معنی و معنویت را رهزن عقل و ایمان ساکنان زمین ساخت و چنان بر چشم ها و گوش هاشان مهر زد که دیگر قادر به درک هیچ معنایی جز همه آنچه گوساله زرین فرا رویشان قرار می داد نیستند.
در همه آنچه بر مردم این سرزمین یعنی ایران اسلامیگذشته بویژه در دو نقطه عطف مهم سابق الذکر این موضوع قابل ردیابی و جستجوست.
«مشروطیت» اساساً انقلاب نبود، جوشش و جنبشی بود که در هیئت «اعتراض» بزرگ سیاسی اجتماعی رخ می نمود از اینرو بدون پرسش جدی نه تنها استعداد تجدید حیات فرهنگی اسلامی و سنتی را در خود نداشت بلکه راه را برای ورود بی پرسش ملت در حوزه فرهنگی و مدنی غربی فراهم نمود. به طوری که «روشنفکران» شیفته سر در پی آن داشتند اما، نقطه عطف دوم یعنی انقلاب اسلامی موجد نوعی «بنیادگرایی» بود. امری که فی حد ذاته مقابل وآنتی تز غرب در ساحت تفکر و فرهنگ بود و ضرورتاً میبایست این پرسش ها را ابتدا طرح و سپس از اجمال خارج می ساخت تا راه برای حرکت ارابه انقلاب تسهیل و تسطیح شود.
در این دو نقطه عطف همواره شاهد حضور مردانی در صحنه اخذ تصمیم و امضاء بوده ایم که به دلایل مختلف قادر به درک درستی از شرایط و وضعیت تاریخی ایران و موقعیت آن در مواجهه با غرب نبودند. در این میان تذکر موارد زیر قابل توجه و بررسی است:
این مردان دانسته یا ندانسته:
۱- پذیرای غرب و مبلغ آن بودند.
۲- برای رهایی راهی جز رفتن به سمت غرب نمیشناختند.
۳- بدون درک رابطه و نسبت میان تفکر فرهنگ و تمدن، تمدن غربی را ادامه طریق انبیاء تصور میکردند.
۴- در عمل زدگی تام سر در پی کشف نسخه رهایی نهاده بودند و خود را مستغنی از نظر میشناختند.
۵- نسبت میان جهان بینی و جهان شناسی را مهمل نهاده بودند.
۶- با ساده لوحی در پی پیوند دو شاخه از دو درخت ناهمگون بودند.
اسماعیل شفیعی سروستانی