نگاه انسان شرقی و مسلمان نگاهی «شاعرانه» به عالم است و قبل از آنکه «آمپریسم» و «تجربه گرایی» را منشأ دریافتها ومحک پذیرش و رد احکام و آراء بداند و تمامیت حیات را منحصر در جهان طبیعی بشناسد قائل به «عالم غیبی» و «غیب عالم» است.
اساسا علمای متدین حسب تربیت دینی خود «روش و متد» خاصی را نیز دنبال میکردند که به دلیل نسبت آن روشها با مبادی و مبانی دینی و مقاصد ویژه شان نه تنها موجب خروج مسلمین از «عالم دینی» نمیشد بلکه آنان را در طی این طریق راسخ تر میکرد.
«تجربه تمام و کمال مدرنیته» ضرورتا مشروط و منوط به پذیرش «مبادی و مبانی» این علوم و بسط جهان بینی غربی و اصالت بخشیدن به «عقل کمی» در میان همه مناسبات ضروری این امر است و این در حالی است که اساسا «نگاه انسان شرقی و مسلمان» نگاهی «شاعرانه» به عالم است و قبل از آنکه «آمپریسم» و «تجربه گرایی» را منشأ دریافتها و محک پذیرش و رد احکام و آراء بداند و تمامیت حیات را منحصر در جهان طبیعی بشناسد، حسب آموزه های خود، قائل به «عالم غیبی» و «غیب عالم» است و این دو ساحت در نزد او «واقعیت و حقیقت» دارد و می داند که به دلیل علو شأن و رفعت، این ساحات در تجربه حواس ظاهری در نمی آید.
تنزل شأن دین و بینش دینی در حد «مجموعه ای از احکام فردی و شخصی و بالاخره اخلاقی» و مسکوت ماندن وجه «معرفتی» آن طی چند قرن اخیر- بویژه به دلیل غلبه تاریخ غربی- موجب شد این دستگاه عظیم معرفتی ذیل تاریخ غربی مستور و پوشیده بماند و علمای متدین نیز با غفلت از مهم ترین وجه این نظام نظری میدان چالش و نقد را هم بر خود بسته پندارند.
این واقعه موجب شد تا نسل «علما و حکمای دینی» رو به ضعف نهد بطوری که از قبیله بزرگ علما (منجمان، ریاضی دانان، اطبا و…) جز تعدادی کتب خطی و یادی و افتخاری هیچ باقی نماند.
«متدولوژی» علوم جدید (Scince) اصالتا موجب بسط عالم غربی و ماندن در همین طریق میشود و باعث تداوم حیات تفکر «امانیستی» در میان مناسبات عموم مردم میگردد.
به قول جناب «سیدحسین نصر» در کتاب «نیاز به علم مقدس»:
«آنچه که در طی رنسانس و بویژه انقلاب علمی سده هفدهم رخ داد، تحمیل «صورت» یا الگویی (Paradigm) جدید و بیگانه با محتوای این میراث علمیبود، «صورتی، که مستقیماً از سرشت تفکر انسان گونه (anthrofomorpbic) و عقل باورانه آن عصر و از دنیوی سازی جهان نشهت گرفته بود که غالباً به رغم کوششهای برخی از شخصتیهای فکری برجسته آن عصر برای زنده نگهداشتن «نگرش به سرشت مقدس نظام جهانی»، کل رویداد به اصطلاح رنسانس به آن انجامید.» این «صورت» جدید منجر به علمییک جانبه و انعطاف ناپذیر گردید که از آن زمان به این سو باقی مانده و تنها به یک مرتبه از واقعیت ملتزم گردیده و راه را بر هرگونه امکان دستیابی به مراتب بالاتر وجود یا سطوح آگاهی بسته است. علمیکه حتی در مقام تلاش برای رسیدن به دوردست ترین نقاط آسمان یا اعماق روح انسان، عمیقاً دنیوی و برون گراست۱.
مهمترین چالش دو حوزه شرقی و غربی، در قبول یا رد «سرشت مقدس» جهان است. چنانکه در نظام نظری شرقی و اسلامی، همه مراتب حیات دریافتی منظم، حکیمانه و عالمانه در نسبت با «حقیقت هستی» بسر میبرند و همه امور عادی، ذیل معنا و معنویت جاری و ساری در کل هستی جایگاه خود را مییابند و بی این ارتباط هیچ اند.
این دو حوزه از جهت دیدگاه و جهان بینی با علوم و سنتهای شرقی متفاوتند چنانکه جناب «نصر» می نویسد:
]این دو حوزه[ کاملاً از جهت دیدگاه و جهان بینی با علوم سنتهای بزرگ شرقی نظیر سنتهای هندی و اسلامی تفاوت دارد و بنابراین لازم است که براساس مقابله با فرهنگهای شرقی موردبحث قرار گیرد۲.
رجوع انسان به زمین به گونه ای که ذکر شد و غلبه تاریخ غربی و رویگردانی او از آسمان «پرسش اصیل» را مبدل به «جستجو و کندوکاو صرف» در زمین و کشف روابط کمی میان پدیده ها نمود به گونه ای که این جستجو و کشف او را معجوب و مبهوت خویش کرد و چون خود را مطلق العنان و فعال مایشاء یافت از هر نوع بندگی و افتادگی در برابر خالق آسمانی روی برتافت و خودمدار شد و عالم و آدم را در زیرنگین حکمرانی خود آورد. آنچه بیش و پیش از هرچیز در میانه غوغا از نظر دور ماند «پرسش اصیل» بود. پرسشی که جایگاه او را در میانه هستی و نسبت او را با حقیقت هستی آشکار می نمود و در حیرانی در برابر «عظمت» خالق هستی، او را مستعدپذیرش بندگی و نیل به مقام عبودیت می ساخت و امکان ظهور صفات و ملکات جلالی و جمالی را در او فراهم می نمود و تا عالیترین مقام برمیکشید۳.
اسماعیل شفیعی سروستانی
یی نوشت:
۱-«صفحات ۱۲۹ و ۱۳۰- نیاز به علم مقدس»
۲-«همان-ص۱۳۰»
۳-«رسد آدمیبجایی که بجز خدا نبیند- بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت»