دلیل اینکه حضرات معصومین در هنگام نماز میلرزند، دو مطلب است: یک دلیلش اتّصال است؛ چرا که نماز، معراج مؤمن است و دیگر اینکه میدانند در اتّصال، اگر یک لحظه غفلت کنند، دیگر حضور قلب ندارند.
آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «بندگی، دور شدن از طمع و تکلیفگرا بودن» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*بندگی؛ مقدّر شده برای انسان از روز ازل!
آنچه که خدای متعال، از روز ازل و از روز خلقت انسان، برای انسان مقدّر داشت؛ بنده شدن بوده است. پروردگار عالم خلقت ما را در باب بندگی قرار داد، «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»، بندگی برای انسان میسور نمیشود، إلّا به ترک آنچه ما سوی الله است، اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن بیان کردند: حکمت هم موقعی در قلب انسان قرار میگیرد که از دنیا بریده باشد.
مولیالموالی، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: آن موقعی حکمت بر قلب کسی قرار میگیرد که بداند دنیا، فانی است و بقا، جای دیگر است و آنکه فهمید دنیا، فانی است، علقه به دنیا نخواهد داشت که عمده شرّ، هم همین علقه به دنیا است.
*دنیای راکب!
حال، میخواهیم ببینیم راه این که انسان، بالجد به دنیا وابسته نشود، چیست؟ یعنی راه اینکه انسان در دنیا باشد و از دنیا بهره ببرد، امّا فریب دنیا را نخورد.
آیتالله العظمی نائینی به شاگردانشان یک تعبیر بسیار عالی را بیان کردند. ایشان فرموده بودند: دنیا در دو حال است، یک حالش، حال غالب است و آن اینکه دنیا، راکب است، نه مرکب؛ یعنی دنیا بر انسانها سوار است و یک حال هم حال مغلوب است.
فرمودند: حال اوّل که معالأسف اکثر مردم در دنیا دچار آن میشوند، این است که دنیا بر آنها سوار میشود. یعنی عوض اینکه آنها از دنیا بهره بگیرند و استفاده کنند و سوار بر دنیا باشند؛ دنیا بر آنها سوار است. لذا بیان میکنند: دنیای مذموم است که بر انسان، سوار است.
*راه سوار شدن بر دنیا
امّا یک عدّه هم هستند که بر عکس، آنها بر دنیا سوارند، قلیلند، امّا متّقین هستند. آنها در همین دنیا استفاده میکنند و بهره میبرند، امّا فریب دنیا را نمیخورند و هیچگاه به دنیا علقه نمیبندند. تازه نسبت به دنیا تنفّر دارند تا نکند دنیا بر ایشان سوار شود و فریبشان دهد.
انسان چه کند که اینطور شود تا از اولیاء خدا و مقرّبین حضرت حقّ شود که خدا آنها را میپسندد؟ به تعبیری دیگر انسان چه کند که دنیا در تسخیر او باشد و او سوار بر دنیا باشد، نه این که دنیا سوار بر او باشد؟ یک مطلب، این است که اجازه ندهد لذائذ دنیا به زیر دندان او بماند.
*چگونه مصیبت را عین رحمت ببینیم؟!
اولیاء خدا میگویند: آن موقعی که بنده (عبد) بخواهد علقه به دنیا ببندد، پروردگار عالم او را به یک مصیبت ظاهری دچار میکند که به دنیا علاقه نبندد. بندگان حقیقی خدا هم این را عین رحمت و لطف خدا میدانند. لذا نه تنها شکوه نمیکنند که خدایا! چرا به این مصیبت گرفتار شدم، بلکه شکر میکنند، برای اینکه میدانند این مصیبت، رحمت است. چون اگر این مصیبت نبود، چنان علقه به دنیا پیدا میکردند که دیگر فراموش میکردند دنیا، دار فناست، نه دار بقا. لذا به خاطر همین اگر مصیبتی به آنها وارد شود، آن را رحمت خدا میدانند . شکوه نمیکنند. امّا بعضیها اگر کوچکترین مصیبتی برایشان بیاید، ناله میکنند، فغان میکنند و شکوه به پروردگار عالم میکنند، گاه به جایی میرسد که حتّی دینشان را هم از دست میدهند! امّا اولیاء این طور نیستند.
برای اینکه انسان به این حال برسد، چه کند؟ – این موارد را دارم فهرستوار عرض میکنم – میفرمایند: اگر میخواهیم به این حال برسیم، بایداز دنیا به قدر قناعت و رفع احتیاج بهرهبرداری کنیم.
این مطلب، نسخه بزرگی است که خیلی شنیدیم، امّا اگر عملیاتی شود، انسان، آرام میشود و دیگر مصیبت برایش عین رحمت میشود. لذا اگر انسان این نسخه را بالجد در زندگیش پیاده کند و از دنیا به قدر رفع احتیاج بهره ببرد، به طوری که به آنچه که ذوالجلال و الاکرام به او مرحمت کرده، قانع باشد؛ دیگر حریص نیست و همیشه با طمأنینه خواهد بود، نگران نیست و غصه نمیخورد، اولیاء خدا در دنیا غصّه نمیخورند؛ اگر هم غصّه بخورند، غصّهشان، دین است.
*بندگان حقیقی خدا و پرهیز از ذلیل شدن در مقابل دشمن، به خاطر لقمه!
پس اگر بخواهیم عبد شویم، نباید وابسته به دنیا باشیم و باید دنیا را فانی بدانیم. اگر بخواهیم به این حال دچار شویم، باید برسیم به آن جا که بدانیم: – همانگونه که آیتالله العظمی نائینی فرمودند – ما باید سوار بر دنیا باشیم، نه دنیا سوار بر ما باشد، از دنیا بهره ببریم، امّا به قدر همان چیزی که باید برای رفع احتیاج داشته باشیم. اگر اینطور شد، دیگر دنیا بر ما سوار نیست، دیگر قناعت پیشه کردیم، حرص نمیخوریم، غصّه نمیخوریم، آرامش به دست میآوریم، متانت به دست میآوریم، حالمان، حال خوشی میشود و دیگر سراغ بندگی میرویم.
اولیاء خدا، بندگان خاصّ پروردگار عالم، عمده مطلبشان و تمام تلاش و همّ و غمّشان، رسیدن به این است که عبدالله (عبد خدا، بنده پروردگار عالم) شوند. آنکه در این سیر دارد حرکت میکند، در سیر دنیا نیست، در ازدیاد مال نیست، به دنبال اینکه در این دنیا حرص بزنم نیست و بر عکس، هرچه بود، قانع است. وقتی قانع شد، چون سیر و فکر او به سمت دیگری است و فکرش دنیا نیست، بلکه فکرش بندگی پروردگار عالم است؛ لذا هر طور بگذرد، برایش میگذرد.
بنده خدا فقط یک چیز را اجازه نمیدهد که این طور شود و آن اینکه در مقابل دشمن و شیطان برای لقمه ذلیل بشود و فقط بندگی خدا را میخواهد. حتّی لقمه را عنوان رفع احتیاج میداند تا در آن سیری که باید به بندگی پروردگار عالم برسد، قدرت و قوه داشته باشد که بتواند حرکت کند.
*اکل و دفع در نزد اولیاء خدا، یکی است!
لذا شاید ما این تعبیر را خوب نفهمیم و خیلی هم خوشایندمان نباشد، امّا بدانید ابوالعرفاء، آیتالله العظمی ادیب میفرمودند: اولیاء خدا، معصومین، بزرگان، تمام بندگان خاصّ خدا، اکل و دفع در نزدشان، یکی است.
عرض کردم: موقعی که میروید دفع فضولات کنید، دعا دارد. بیان شده: چشمتان که افتاد، بگویید: «اللّهم اطعمنی طیباً فی عافیه و اخرجه منّی خبیثاً فی عافیه». لذا وقتی اکلش برای قوت و قدرت داشتن در راه بندگی است و خروج پیدا کردن مواد زائدش هم برای این است که بدن در سلامت باشد؛ پس هر دو یکی است.
اولیاء خدا اصلاً در فکر جسم نیستند و اگر هم باشند، فقط برای بندگی است «قَوِّ عَلَى خِدْمَتِکَ جَوَارِحِی»؛ یعنی جسم را هم میخواهند برای خدا و بندگی. لذا کسی که این حال را دارد، سیر فکریاش به سمت پروردگار عالم و بندگی خداست، پس دیگر غصّه دنیا را نمیخورد و غصّهاش فقط آخرت و بنده بودنش است که آیا بنده شدم یا نشدم؟!
*سیری ناپذیری؛ خوی پلیدان!
به خاطر همین انبیاء، حضرات معصومین و اولیاء خدا نسخه دادند و گفتند: اگر میخواهید عبد بشوید، باید از شرارتهای نفس دور بشوید و یکی از مطالب بسیار مهمّش همین است که نکند حریص و سیریناپذیر شوید؛ چون در آن صورت خوی پلیدان در شما به وجود میآید.
اگر بعضی از مطالب، راجع به خلق و خوی الهی است و مواردی است که سبب میشود انسان به اخلاق الهی متخلّق میشود؛ بعضی از مطالب هم انسان را به خلق و خوی شیطان و دور دن از بندگی خدا مبتلا میکند.
میفرمایند: «الشَّرَهُ سَجِیَّهُ الْأَرْجَاسِ» – عرض کردم «الشَّرَهُ» به معنی سیریناپذیری است که جالب است آن هم با شر آمده است – سیریناپذیری، خوی پلیدان و بدان است.
اگر انسان، قانع شد دیگر طبیعی است ناراحت نمیشود در پست، مقام و … چه خواهد شد. این قدر این مطلب مهم است که اگر انسان مثلاً در جمعآوری مال، قانع باشد، آرامش پیدا میکند.
حالا عرض میکنم که یکی از خصائصی که در روایات راجع به علاج سیریناپذیری بیان میکنند، این است که اگر انسان قانع شد، دیگر پارسای حقیقی میشود.
*یکی از اخلاقهای زشت به نقل از امیرالمؤمنین(ع)
باز امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «الشَّرَهُ مِنْ مَسَاوِی الْأَخْلَاقِ»، سیری ناپذیری از آن خصلتهای بسیار زشت، اخلاق سوء و بد است.
چرا انسان به جایی میرسد که سیری پیدا نمیکند؟! چون اگر به دنیا دل بست، آن قدر جلو میرود که دیگر تمامی ندارد.
*یک راه برای دلبسته نشدن به دنیا
برای اینکه انسان دلبسته به دنیا نشود، اوّل باید بداند این جا دار فناست و این را باید تمرین کند. اگر جدّاً فهمیدیم که این جا دار فناست، تمام است.
میدانید چرا در قدیم، در روستاها و شهرستانهای کوچک، قبرستانها را ورودی روستا و شهر قرار میدادند؟ برای اینکه هم موقع ورود و هم موقع خروج که میخواستند سرکارشان بروند، قبرستان را ببینند و به دنیا دل نبندند.
شاید بعضیها که درک این مطلب را ندارند، بگویند: اینها میخواهند مردم را به سمت غم و اندوه ببرند، امّا اینها نمیفهمند منظور اولیاء خدا و بزرگان چیست. این مطلب برای آن است که انسان، دلبسته به دنیا نشود.
حتّی در بعضی از شهرها، گذشتگانی بودند که قبرهای امواتشان را کنار درب ورودی خانه قرار میدادند که وقتی از خانه بیرون میآمدند، اوّل پایشان روی قبر برود و وقتی هم که میخواستند ورود به خانه پیدا کنند، باز هم اوّل پایشان روی قبر میرفت. لذا دائم به خودشان تذکار میدادند که برای این دنیا نیستی، دائم میفهمیدند که من اصلاً نیامدم این جا باشم، چقدر راحت لنگر انداختم، اصلاً لنگری نباید بیاندازم، من برای این جا نیستم، اینجا دار فناست و ….
وقتی کسی جدّی فهمید که این دنیا، دار فناست؛ معلوم است حرص نمیزند و دیگر قانع میشود.
*چه کسی میتواند تکلیفگرا شود؟
چه کسی سیریناپذیر است؟ آنه باور نکرده باید برود. برای همین آرزوها میکند که بعداً چنین و چنان میشوم، مثلاً معاون وزیر میشوم، بعد وزیر میشوم و بعد رئیس جمهور میشوم! آنوقت اگر هم نشود، معلوم است همه را طوری خطاب میکند که گویی طلبکار است.
برای همین قبرها را کنار خانه قرار میدادند و تا درب خانه را باز میکردند، پایشان روی قبر میرفت و میفهمیدند که متعلّق به این دنیا نیستند و برای همین آرام بودند. وقتی کسی آرام شد، تکلیفگرا میشود.
یک موقعی عرض کردم که یک مرتبه محضر آیتالله العظمیبهاءالدّینی بودیم، ظهر بود و ایشان میخواستند ناهار میل کنند، به من و یکی از آقایان فرمودند: شما هم بمانید. در آن هنگام، به ایشان گفتند: کسی آمده و اصرار دارد که شما را ببیند. ایشان اجازه دادند، آن شخص آمد و گفت: میخواهم یک مطلبی بگویم.
فرمودند: بفرمایید.
گفت: جلوی اینها بگویم؟
فرمودند: بله، بگویید.
گفت: میخواهم کاندید نماینده مجلس بشوم.
فرمودند: حتماً تصوّر کردی که بهتر از دیگران هستی و میتوانی از عهده این کار بر بیایی؟!
گفت: بله.
آقا فرمودند: همین احساس برتر بودن از دیگران، خودش اشتباه است. اگر خودت احساس کردی و میگویی: من از دیگران بهترم؛ یعنی این که اوّلاً خود را به دانستی و بعد بهتر.
ما تعجّب کردیم، پرسیدیم: پس چه کنیم؟! بالاخره چه کسانی باید این تکلیف را احساس کنند؟!
فرمودند: تنها کسانی که یک عالم ربّانی به آنها تکلیف کند، میتوانند حضور پیدا کنند.
لذا وقتی کسی بداند بنده خداست و دین تکالیفش را برایش بیان کرده؛ دیگر حرص نمیزند. برای همین است که میفرمایند: این سیریناپذیری خوی پلیدان است، «الشَّرَهُ سَجِیَّهُ الْأَرْجَاسِ» و از اخلاق زشت و سوء است، «الشَّرَهُ مِنْ مَسَاوِی الْأَخْلَاقِ».
*سرآمد همه عیبها
لذا کسی که سیری ندارد، گرفتار میشود و همان سیریناپذیری سرآمد همه عیبها میشود. امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «رَأْسُ الْمَعَایِبِ الشَّرَهُ»، سیریناپذیری، رأس همه بدیها و عیبهاست. یعنی با این خصلت، سایر عیبها هم شروع میشود. وقتی حریص به دنیا شدی، طبیعی است سیری ناپذیر میشوی و دنیا مدام تو را به سمت خودش میکشد. دیگر یک موقعی میبینی که تمام است و چیزی نداری. به ظاهر خواستی دنیای خود را آباد کنی، امّا آن را هم آباد نکردی؛ چون باید بگذاری و بروی.
آسید جمال الدّین گلپایگانی، آن آیت حقّ میفرمایند: آن کسانی که ثروت انبوهی دارند که به کارشان نیامده، موقعی که مرگشان فرا میرسد، تک تک آن ثروتها سراغشان میآید و شیطان همه آنها را به او جلوه میدهد و بعد میفهمد حتّی خودش هم نتوانسته از آنها هم بهره ببرد و فقط حمّال آنها بوده، جمعآوری میکرده و گرفتار بوده است.
میفرمایند:در آن هنگام، وقتی شیطان میآید، میگوید: ببین خدا ظالم است و از اموال خودت هم استفاده نکردی و …؛ لذا دینش را هم میگیرد و او جان میدهد. جالب است میگویند: وقتی دارد جان میدهد، یک لحظه میبیند که همه آن اموال، دارالتّجاره، خانهها، ویلاها، باغها و … به او میخندند و شیطان هم میخندد که نتوانستی بهره ببری و استفاده کنی!
*اصل و ریشه سیری ناپذیری
حرص، بد کشنده است و انسان را گرفتار و بیچاره میکند. موقعی که انسان به دنیا گرفتار است، سیری ناپذیری برای او میآید. حال، چه میشود که انسان دیگر حریص و سیری ناپذیر میشود؟!امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیّبنابیطالب(ع) میفرمایند: علّتش طمع است، «أَصْلُ الشَّرَهِ الطَّمَعُ وَ ثَمَرَتُهُ الْمَلَامَهُ»؛ اصل و ریشه این حرص و سیریناپذیری، طمع است، طوری که به کم قانع نیست و دائم میخواهد و به آن قدرت و … طمع دارد!
اولیاء خدا میگویند: حتّی در علم هم بگو: خدایا! من آمدهام تا برای رضای خودت، درس بخوانم؛ چون نبی مکرّم هم خطاب کرده: «اطلبوا العلم من المهد إلى اللّحد»، یا اینکه خود پروردگار عالم میفرماید: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ»، یا اینکه در جای دیگر میفرماید: «وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» .
ملّاصدرای عظیمالشّأن، آن فیلسوف و فقیه صمدانی بیان میفرمایند: اگر به این عنوان به مباحث علمی ورود پیدا کنی که بگویی حتماً میخواهم به فلان مدرک برسم، این نوعی به دنیا دل بستن است.
البته خود ایشان میگوید: انسان باید به دنبال درس و علم برود. لذا منظور، این نیست که درس نخوانیم. بلکه باید درس را برای رضای خدا خواند. اتّفاقاً باید سفت و محکم هم درس خواند امّا باید بگوییم که هر چه خدا بخواهد. اینکه بگویی: درس بخوانم تا این کاره بشوم، غلط است، باید گفت: هر چه تو بخواهی، نه اینکه برای خودمان جورچین درست کنیم.
اگر یک لحظه ملک الموت بیاید، همه چیز تمام است. یکی از اعزّه روحانی، چند وقت پیش، در حالی که خیلی سرحال و جوان بود و با اینکه به ظاهر احتیاط هم کرده بود، امّا برق او را گرفت و تمام شد. هیچ کس نمیداند که چه کسی، کجا میمیرد، هیچ نمیدانیم. لذا انسان باید تکلیفگرا باشد و بگوید: هر چه خدا میخواهد.
اگر انسان بگوید: درس میخوانم که به فلان مدرک یا مقام برسم، آن وقت اگر نرسد به پروردگار عالم بدبین میشود. لذا حتّی به آن درجات بالای علمی هم نباید طمع ورزید.
*اولیاء خدا حتّی در مقامات معنوی هم غبطه نمیخورند!
شاید بپرسید: مگر در اسلام نگفتهاند که غبطه خوردن نسبت به چیزهای خوب، مثلاً نسبت به کسی که به درجات بالای معنوی رسیده است، اشکالی ندارد؟
بله، امّا باید آن را از خدا بخواهیم. اگر خودمان بخواهیم جورچین درست بکنیم و بعد به آن نرسیم، اوّل مطلبش این است که نسبت به پروردگار عالم بدبین میشویم. پس عیبی ندارد که بگوییم: خدایا! این مقامات و مطالب علمی و معنویاتی که فلانی دارد را نصیب ما هم بگردان.
البته اولیاء خدا، عرفای عظیمالشّأن و مردان الهی، اگر جایی هم بخواهند غبطه بخورند، تنها در معنویات است و در مورد مادیّات ابداً غبطه نمیخورند. اگر عبد، عبد باشد، نمیگوید: فلانی چه ماشینی، چه خانهای، چه ویلایی دارد، خوش به حالش، ای کاش من هم داشتم. اولیاء خدا، هیچگاه، ولو به لحظهای، در مقابل مادیّات، غبطه نمیخورند و نمیگویند: فلانی چه خانه وسیعی دارد! بعد هم بگویند که حسب روایات شریفه، پروردگار عالم بیان فرموده: خوبی مرد به این است که همسر خوب، همسایه خوب، مرکب خوب و خانه وسیع هم داشته باشد، چه اشکال دارد که من هم حلالش را داشته باشم. ابداً اولیاء خدا ولو به لحظهای غبطه به اموال کسی، ولو حلالش نمیخورند، بلکه اگر غبطه هم بخورند، فقط در مسائل معنوی است، چرا که میدانند عمر بسیار کوتاه است و اصلاً جای این حرفها نیست.
اولیاء خدا خیلی بهتر از من و شما میفهمند و میگویند: این عمر گران بها، خیلی زود تمام میشود، من برای چه غبطه بخورم و بگویم: فلانی، چه خانه یا مقام و قدرتی دارد، یادش بخیر، ما با هم همکلاسی و هم حجرهای بودیم، نوش جانش، امّا خدایا! نمیشود من هم آن خانه را داشته باشم، یا به فلان مقام و ریاست برسم.
اولیاء خدا ابداً اینگونه غبطه نمیخورند، بلکه اگر هم غبطه بخورند (دقّت کنید، اگر دارد)، در معنویات است و حتّی بالاتر از آن، اینکه آنها، در معنویات هم، غبطه نمیخورند و میگویند: خدایا! اولیاء شدن خوب است، امّا ما میخواهیم بنده تو بشویم، پسندم آنچه را جانان پسندد. حال اگر پردهای کنار رفت، رفت؛ اگر نرفت هم نرفت.
*اولیاء خدا بیشتر از ما، از شیطان میترسند!
خدمتتان عرض کردم که آن بهجتالقلوب، یا دیگر اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن، شهرت را نوعی ابتلای بزرگ میدانستند و میدانند. خداوند شرایط را این طور قرار میدهد که دیگران از آنها بهره ببرند و به سمت آنها بروند، امّا از طرفی، خود اینها از این مسئله بسیار ناراحت میشوند. اصلاً اولیاء خدا گاهی میمانند که چه بکنند؟! از طرفی وظیفه دارند که مطالب را بیان کنند، امّا از آن طرف میترسند که شهره بشوند!
ابوالعرفاء میفرمودند: اولیاء خدا واقعاً ماندهاند که چه بکنند و شهرت را برای خود بلا میدانند و میگویند: خدا! ما را به چه بلیهای دچار کرد، اگر یک لحظه غافل شویم چه؟! اولیاء خدا اینگونه میترسند.
این را به عنوان کد به شما بگویم، آن را به ذهنتان بسپارید: اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن خیلی بیشتر از ما، از شیطان میترسند. میگویند: وای بر ما، اگر یک لحظه غافل بشویم.
لذا میدانید، اولیاء خدا خواب و خورد و خوراکشان کمتر میشود؛ چون دائم میترسند و هرچه به مقامات عرفانی عروج پیدا میکنند و بالا و بالاتر میروند، وحشتشان از شیطان، ابلیس بیشتر میشود!
عجیب است، آنها که دیگر نباید بترسند؛ چون مخلَصین عالم شدهاند – البته آنها یک لحظه هم خودشان را مخلِص نمیدانند، چه برسد به مخلَص – امّا دائم میترسند و هرچه بالاتر میروند، دائم گریه و فغان و ناله دارند، کمتر خورد و خوراک دارند و حالشان یک حال عجیبی است و مدام اضطرابی در درون خود دارند.
*دلیل اضطراب و لرزش بدن حضرات معصومین و اولیاء خدا در نماز!
نکتهای را در این شب که نزدیک ولادت آقا جانمان هستیم، بیان کنم. حضرت شیخنا الاعظم، شیخ مفید عزیز فرمودند: دلیل اینکه حضرات معصومین و بعد تالیتلو معصوم و اولیاء خدا در هنگام نماز میلرزند و میترسند، دو مطلب است:
۱. یک دلیلش، اتّصال است؛ چرا که نماز، معراج مؤمن است «الصَّلَاهُ مِعْرَاجُ المُؤْمِنِ» و اینها دارند با خدا حرف میزنند.
۲. دیگر اینکه میدانند در اتّصال، اگر یک لحظه غفلت کنند، دیگر حضور قلب ندارند. لذا میترسند که اگر یک لحظه غافل شوند، شیطان حتّی به نمازشان هم وارد میشود. گرچه شیطان با معصومین و حتّی تالیتلو معصوم هم نمیتواند کاری داشته باشد (آن شهابٌ مبینها نمیگذارند که شیطان وارد شود)، امّا خودشان میترسند، چرا که شیطان با این که نمیتواند ورورد پیدا کند، امّا به اولیاء خدا هم طمع دارد. لذا اینها میترسند.
پس دلیل این اشک و ناله و فغان، دو وجه است، یکی اینکه وقتی به پروردگار عالم میرسند و میبینند که پروردگار عالم اجازه داده که با او حرف بزنند؛ اشک شوق میریزند و یکی هم این که میترسند که نکند غفلت کنند و شیطان آنها را فریب دهد.
ببینید اینها چه دیدی نسبت به مطالب دارند، غوغاست. این مطلب را چون نزدیک ولادت آقاجان بودیم بیان کردم، خودشان گفتند: این طور بیان فرمودند که دو حالت دارد، حالتی هم که سیّدالسّاجدین در نماز میایستاد و روایت دارد که بدنشان میلرزید و الله اکبر میگفتند، اینگونه بود. البته هضمش یک مقدار برای ما سنگین است، چون میگوییم: به معصوم که شیطان نمیتواند ورود پیدا کند، بله امّا خود آن حضرات هم باز در اضطراب هستند.
سؤال: مگر این دعای «أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ یَحْضُرُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» از خود معصوم وارد نشده که ۱۰ مرتبه قبل از طلوع آفتاب و ۱۰ مرتبه قبل از غروب آفتاب آن را بگویید؛ پس خود معصومین هم میترسند که شیاطین وارد شوند، «أَنْ یَحْضُرُونِ». این اولیاء خدا اینطور هستند.
*تنها درخواست اولیاء خدا
لذا اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن فقط بندگی میخواهند. عرض کردم اگر از خود پیامبر عظیمالشّأن(ص) بپرسیم که آقاجان! کدام مدال برای شما بالاتر است؟ نمیفرمایند: من به آن معراجی رفتم که هیچ کس نتوانسته بیاید، «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» – این آیه از آن آیههایی مشکله است که کسی نمیتواند حل کند و نمیداند «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» یعنی چه – من بودم و او بود، ملک هم نمیتوانست بیاید. یا نمیفرمایند: من خاتم الانبیاء و اشرف ملخوقات هستم و …، بلکه میفرمایند: من عبدم.
لذا بالاترین مدال افتخار نبی مکرم، محمّد مصطفی(ص) این است که میفرمایند: من عبدم.
پس اولیاء خدا و عرفا حتّی به مطالب معنوی هم طمع ندارند؛ میفرمایند: خدا! هر چه که تو بگویی میپسندیم و فقط بندگی میخواهیم. لذا طمع به آن عنوان که حتماً به آن مقامات معنوی بروند، نیز ندارند و فقط میگویند: خدایا! من فقط میخواهم تو امضاء کنی و من عبد تو باشم، دیگر هر چه دادند، دادند؛ ندادند هم، ندادند. قانع است. پرده بالا رفت، رفت، نرفت، نرفت. طی الأرض داشت، داشت، نداشت، نداشت. اصلاً دنبال این حرفها نیست. فقط دنبال بندگی خداست. ما باید دنبال بندگی باشیم، عبد بشویم، عبدالله. آنوقت همه مطالبمان درست میشود.
*ملامت کردن دیگران؛ ثمره سیری ناپذیری
فرمودند: ریشه سیری ناپذیری، همین طمع است. ثمره آن چیست؟ ملامت، «وَ ثَمَرَتُهُ الْمَلَامَهُ».
لذا بیان کردند: ثمره سیریناپذیری، ملامت است؛ چون وقتی به آن نمیرسد، دائم خودش و دیگران را ملامت میکند که تو نگذاشتی من به این جا برسم، تو نگذاشتی آن طور بشود و …. اگر گذاشته بودی، من به آن مطالب میرسیدم؛ اگر گذاشته بودی، من این طور میشدم و …، عجب! مدام حرص میزند، طمع دارد.
میفرمایند: این طمع، ریشه سیری ناپذیری است و ثمره و میوه آن هم، ملامت میشود که مدام دیگران را ملامت میکند.
مثل بعضیها که ملامت میکنند که چنین و چنان کردید، مثلاً نگذاشتید آن یکی رئیسجمهور بشود، اگر این طور میشد، او میشد. گفتید: آن اصلح است، صالح مقبول چنین شد و …. دائم دیگران را ملامت میکنند، در حالی که اصلاً اشتباه است. این حرفها چیست؟! خدا میخواهد. ای بسا اتّفاقاً اگر اتّحاد هم میشد و فرض یک نفر هم میشد، آنهایی که به زید و عمرو و … رأی میدادند، رأیهایشان را به همین رئیسجمهور منتخب میدادند، تازه رأی ایشان بالاتر هم میرفت. از کجا معلوم است که تو این طور میگویی؟! معلوم میشود آن جا، حبّ ریاست است که مدام دیگران را هم ملامت میکنند و به حبّ ریاست گرفتار شدهاند.
کما اینکه بعضیها که رأی نیاوردند، اصلاً هیچ چیز هم نگفتند که ای داد بیداد، چرا این طور نشد و …. امّا آنکه به دنیا وابسته است، بیشتر هم داد و فریاد میزند و این و آن را متّهم میکند. پس ثمره سیریناپذیری، ملامت میشود. خیلی باید مواظب باشیم.
یک روایت جامع و کاملی از پیامبر عظیمالشّأن(ص) راجع به ریشه سیریناپذیری است که إنشاءالله هفته بعد به شرط حیات عرض کنم که بسیار عجیب است و انسان باید مراقبت کند.
*خنده شیطان و اموال و مقامات دنیایی، به انسان، در لحظه آخر عمرش!
پس آقاجان! عبد بشویم، عبد. بنده خدا بشویم. بنده، طمع به هیچ چیز، حتّی به آن مقامات معنوی هم ندارد و فقط تکلیفگراست. میگوید: تکلیف من چیست؟ هرچه تکلیفم بود، آن را انجام میدهم. تکلیف را برای چه میخواهد؟ برای اینکه عبد و بنده خدا بشود، همین.
لذا بندههای خدا فقط میدانند و دائم این تذکار را به خودشان بیان میکنند که دنیا دار فناست و میگذرد. تا الآن گذشته و باز هم میگذرد و یک موقعی چشم باز میکنی، میبینی تمام شد. آن یکی بود، رفت، این یکی بود، میرود. ما هم میبینی، ناگهان بانگی برآمد، خواجه مرد، رفتیم، تمام شد، مردیم. فکر خودمان باشیم. آنهایی که بودند، الآن نیستند. ما هم یک زمانی نیستیم.
دنبال این باشیم که وقتی میمیریم، مهر میزنند که عبد بودی یا خیر؟ یا این که به قول آیتالله العظمی آسیّد جمالالدّین گلپایگانی که عرض کردم، حسب روایت میفرمودند: وقتی لحظه مرگ میشود، همه را جلو میآورند و میبیند، بعد شیطان به او میگوید: ببین خدا چقدر ظالم است، باغت چه شد، مالت چه شد، همسرت چه شد، فرزندانت چه شد و …. لذا دینش را میگیرد و در آن لحظه آخر، به قول ایشان، همه آنها و شیطان با هم به او میخندند! موقعی که دارد جانش بالا میآید، میبیند مالش دارد به او میخندد، حسابهای بانکی آن چنانیاش دارد به او میخندد، ویلاها و زمینها و پاساژها همه دارند به او میخندند پست و مقامش به او میخندد و شیطان هم به او میخندد؛ یعنی دیدی نتوانستی استفاده کنی.
خیلی بد است که دیگران، انسان را شماتت کنند. شاید یکی از معانی ملامت هم که روایت میفرماید: ثمره سیریناپذیری، ملامت است؛ همین باشد که در آن لحظه آخر، همه میخندند و ملامتش میکنند که دیدی چه شد؟! ثمره این همه طمعی که داشتی و حرص زدی، چه شد؟! لذا به او میخندند و ملامتش میکنند که دیدی آخر گذاشتی و رفتی، چرا برای خدا خرجش نکردی؟ چرا دست کسی را نگرفتی؟ چرا برای امام زمان خرجش نکردی؟ چرا آن طرف برای خودت باقیات الصالحات نگذاشتی؟ اینها که مال اینجاست، خداحافظ!
*وصیّت انفاق ثلث مال بعد از مرگ!!!
مطلبی را در اینجا بگویم و آن اینکه حتّی آن کسی که بگوید: یک سوم مالم را برای خودم خرج کنید، درست است که شرعاً اشکال ندارد، امّا اولیاء خدا میگویند: این چه خرجی است؟! اگر میخواست، خودش باید میکرد. معلوم است فقط وقتی که دستش از دنیا کوتاه است و میداند هیچی مال او نیست، میگوید: یک سوم مالم را هم خرجم کنید. باید گفت: اگر زرنگ بودی، در دنیا خرج میکردی. آن موقع که دیگر داری میروی و چیزی نداری. حالا که رفتی، میگویی: برایم خرج کنید؟! چطور خودت بودی، خرج نکردی؟! تو خودت هم، مال خودت نیستی.
لذا دیدید دیگر، میگویند: ولیّ میّت باید اجازه بدهد. پس تازه بعد از مرگت هم، یکی دیگر ولیّ تو میشود. تا دیروز، تو ولیّ همسر و فرزندانت بودی، امّا همین که میمیری، ولیّ تو فرزند بزرگت میشود. مثلاً اگر وصیت نکرده باشد، میگویند: ولیّاش باید اجازه دهد فلان شود یا از ولیّاش میپرسند: فلانی نماز بخواند؟! پس وقتی بعد از مرگ، ولیّات هم یکی دیگر میشود، آن وقت میگویی: مال خودم است و میخواهم یک سوم آن را انفاق کنم؟!
پروردگارا! ما را بندگان صالح خودت قرار بده.
*چرا شعبان، ماه پیامبر(ص) است؟
«السلام علیک یا مولای یا بقیه اللّه»
ماه، ماه شعبان المعظّم، ماه آقاجانمان است. پیامبر(ص) فرمودند: ماه شعبان، ماه من است، امّا یک مطلب مهمّش این است که در این ماه کسی آمده که فرمود: «اسمه کاسمی». بله، پیامبر، خاتم الانبیاء است و او، خاتم الاوصیاء و محیّالدّین است.
عرض کردیم: در این ماه، نه پیامبر(ص) به دنیا آمدند (ایشان در ربیع الاول دنیا آمدند)؛ نه به بعثت رسیدند (در بیست و هفت رجب مبعوث شدند)؛ نه رحلت یا شهادت ایشان در این ماه بوده (بیست و هشت صفر، به شهادت رسیدند) و نه آغاز هجرت در این ماه است (اوّل ربیع، هجرت آغاز شده) و …؛ هیچ کدام از اینها نیست و به ظاهر این ماه هیچگونه مناسبتی با پیامبر عظیمالشّأن(ص) ندارد، امّا چرا فرمودند: این ماه، ماه من است؟ چون آقاجانمان، مولایمان، سیّدمان، صاحبمان، سالارمان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(عج) در این ماه متولّد شدند که دین ایشان را احیا میکنند.
بگذارید این نکته را هم بگویم که به غیر از دعاهایی که در ماه شعبان در مفاتیح دارد که بخوانید، اولیاء خدا میگویند: در این ماه خیلی یاد آقاجان باشید. دعای سلامتی «اللهم کن لولیک»، دعای فرج «الهی عظم البلاء»، زیارت آل یاسین، زیارت جامعه کبیره و … را بخوانید و شب، روز، دائم یاد آقا باشید.
عرض کردم موقع خواب، دقایقی با آقا حرف بزنید و در این ماه، بیشتر باشد. میدانید به زمان ورود به ماه مبارک رمضان و ضیافت الله، دیگر چیزی نمانده. دوشنبه که میآید روز ولادت آقاجانمان است و در حقیقت این ماه از نیمه میگذرد و بعد از نیمی دیگر، به ماه مبارک، ماه ضیافت الله، میرسیم، «دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَى ضِیَافَهِ اللَّهِ» . باید آقاجان امضاء کنند تا ورود پیدا کنیم، اصلاً همه چیز دست آقاجان است. شب قدر که اوج ماه مبارک رمضان و اوج ضیافت الله است، آقاجانمان مقدراتمان را امضاء میکنند. لذا تا میتوانیم در این ماه، یاد آقاجان باشیم.
«السلام علیک یا مولای یا بقیه الله»