معجزات امام زمان(ع)-۳

سیدهاشم حسینی بحرانی

ترجمه: ابوذر یاسری 

 
برآمدن آرزوی زیارت حضرت

محمد بن احمد می‏گوید: بیست و چند بار، حج به جای آوردم. و هر بار، خود را به پرده کعبه می‏آویختم و به حطیم و حجرالأسود و مقام ابراهیم می‏رفتم و دائماً مشغول دعا می‏گشتم، و بیشترین دعایم، زیارت مولایم  حضرت صاحب‏الزّمان(ع) بود.
در یکی از سال‏ها که برای خرید مایحتاج، در مکه مانده‏بودم، جوانی همراه من بود که همراه خود پنبه رنگ‏ شده داشت. بهای آنها را به وی پرداختم و پنبه‏ها را از دستش گرفتم، ولی آن جوان شروع به چانه‏زنی کرد، در حالی که من به انتظار ایستاده بودم. ناگاه کسی ردایم را کشید و صورتم را به سویش برگرداندم؛ مردی با هیبت را دیدم که از تماشایش ترسیدم. به من گفت: آیا آن را نمی‏فروشی؟ و من نتوانستم که جواب منفی بدهم و از چشمم نهان شد و دیگر چشمم وی را ندید. و گمان بردم که مولایم بوده باشند.
روزی از روزها، در باب «صفا» نماز می‏گزاردم، و به سجده رفته، چانه‏ام را بر سینه‏ام گذارده بودم که فردی مرا با پای خویش تکان داد و به من گفت: سرت را از سینه‏ات بردار. پس همین‏که چشم گشودم، همان مردی را دیدم که از فروش پنبه‏ها سؤال کرده بود و هیبتش سبب شد که چشمم تار شود و از دیدگانم نهان گردد. با همان امید و یقین برخاستم و مدتی در حج، در آن موقف، دائماً دعا می‏کردم.
و در آخرین سال، به همراه یمان بن فتح و محمد بن قاسم علوی و علان کلینی، در پشت کعبه نشسته بودیم و گفت و گو می‏کردیم که مردی را در حال طواف دیدم و با نگاه به او اشاره کردم و خواستم به دنبالش بروم. طواف کرد تا به کنار حجر اسماعیل رسید، در آنجا گدایی را دید که بر حجر ایستاده و مردم را به خداوند سوگند می‏دهد که به او کمک کنند و صدقه دهند. همین که نگاه آن مرد به گدا افتاد، خم شد و چیزی را از روی زمین برداشت و به او داد و گذشت. من، نزدیک گدا رفتم و از او درباره چیزی که به او داده بود پرسیدم، ولی از آگاه ساختنم، ابا کرد، به او دیناری دادم و گفتم: آنچه را در دست داری، نشانم بده. دستش را گشود و شمردم که بیست دینار در آن بود. در قلبم یقین پیدا کردم که آن شخص، مولایم(ع) بوده‏اند. به جایی که نشسته بودم، بازگشتم و چشمم به طواف بود. همین که آن حضرت(ع) از طواف فارغ شدند، به نزد ما آمدند. خوفی شدید از مهابت ایشان ما را فراگرفت و دیدگان همه‏مان تار شد، و از جای خویش برخاستیم و ایشان نشستند.
از ایشان پرسیدیم که از چه خاندانی می‏باشند؟ فرمودند:
از عرب.
عرض کردم: از کدام خاندان عرب؟ فرمودند:
از بنی هاشم.
عرض کردیم: از کدام طایفه بنی‏هاشم؟ فرمودند:
بر شما مخفی نخواهد ماند، إن‏شاءالله.
آنگاه به محمد بن قاسم نظر نموده، فرمودند:
ای محمد، تو برخیر هستی، ان‏شاءالله.
سپس بیان داشتند: آیا می‏دانید که زین‏العابدین(ع) هنگام فراغت از نماز، در سجده شکر، چه می‏فرمود؟
عرض کردیم: خیر. فرمودند:
می‏فرمود: ای کریم، بنده مسکین تو در آستان تو است، ای کریم، بنده فقیرت، زیارت کننده توست، بنده ناچیزت دردرگاه توست ای کریم.
آنگاه از نزد ما رفتند. و موج تفکر ما را فرا گرفت، و فردا آن حضرت(ع) را در حال طواف مشاهده کردیم و چشمانمان به سویشان خیره شد، و همین که از طواف فراغت یافتند، به سوی ما آمدند و نشستند و به گفت‏وگو پرداختند، سپس فرمودند:
آیا می‏دانید که زین‏العابدین(ع) در دعای تعقیب خویش پس از نماز چه می‏فرمود؟
عرض کردیم: به ما بیاموزید.
فرمودند:
می‏فرمود(ع): خداوندا، از تو درخواست می‏کنم به حق آن اسمت که آسمان و زمین بدان برپاست، و به حق اسمت که بدان پراکنده شده را گرد می‏آوری و گرد آمده را پراکنده می‏سازی، و به حق اسمی‌که بدان حق و باطل را از یکدیگر جدا می‏سازی و به حق آن اسمی‌که بدان دریاها را پیمانه می‏کنی و ریگ‏ها را می‏شماری و کوه‌ها را وزن می‏کند می‏کنی؛ که انجام دهی برایم چنین و چنان.
و آن حضرت(ع) روی به من نمودند. و من تا زمانی که به عرفات رسیدیم و بر آن دعا مداومت داشتم.
وقتی که از عرفات به مزدلفه رفتیم و شب را آنجا ماندیم، [در عالم خواب] رسول الله(ص) را زیارت کردم، به من فرمودند: آیا به حاجتت رسیدی؟
عرض کردم: کدام حاجت، ای رسول خدا؟
فرمودند: آن مرد، صاحب الامر(ع) بود؛ و آن وقت یقین پیدا کردم.۱
 
بازگشت اموال غصب شده امامت به حضرت

جمعی از شیعیان امام هادی(ع) می‏گویند، مولایمان، حضرت ابالحسن(ع) می‏فرمودند:
از فرزندم جعفر، کناره‏گیری کنید که مثل او نسبت به من، مانند نمرود نسبت به نوح است که خداوند عزوجل، راجع به او فرمود: نوح پروردگارش را نداد، داد که ای پروردگار من، پسرم، از خاندان من بود. خداوند فرمود: «ای نوح، او از خاندان تو نیست. او عملی ناصالح است».2
همچنین امام عسکری(ع)، پس از درگذشت پدر بزرگوارشان به ما می‏فرمودند:
خدا را خدا را، مراقب باشید که برادرم، جعفر، بر سرّی از اسرار آگاهی نیابد، مثل من و او، مانند هابیل و قابیل است، که قابیل بر آنچه خداوند از فضل خویش به هابیل بخشیده بود، حسد ورزید و او را به قتل رسانید. اگر زمینه قتل من برای جعفر، مهیا گردد، آن را به انجام خواهد رسانید، ولی خداوند خواست خود را به انجام می‏رساند.
و تمامی مردان و زنان و خدمتکارانی که در آن منطقه نظامی(عسکر) سکونت داشتند، وقتی که وارد خانه می‏شدیم، از کارهای جعفر بر ما شکایت می‏کردند و می‏گفتند: او لباس زنان را می‏پوشد، و شراب می‏نوشد و به کسانی که در خانه‏اش زندگی می‏کنند، درهم و لباس می‏بخشد که کارهایش را کتمان کنند، آنها نیز از او می‏گیرند ولی کارهایش را پنهان نمی‏کنند، و شیعیان پس از امام هادی(ع) او را در انزوا قرار داده و سلام دادن به او را ترک کرده‏اند و می‏گویند: بین ما و او تقیه نیست، اگر ما با او رفت و آمد داشته باشیم، و سلام و علیک کنیم و اسم او را ببریم، مردم درباره او به گمراهی می‏افتند و مانند ما با او رفتار خواهند کرد و ما به سبب این رفتار، اهل دوزخ خواهیم بود.
جعفر (کذاب)، در شامِ روزی که امام حسن عسکری(ع)  رحلت فرمودند، بر صندوق‏ها و تمام اموال و دارایی‏های آن حضرت، مهر زد و آنها را به خانه خود برد و وقتی‏که صبح شد، وارد خانه شد تا آنها را بگشاید، امّا همین‏که آنها را گشود و در آن نگریست، به‏جز مقدار اندکی، چیزی از آنها باقی نمانده بود، و تعدادی از غلامان و کنیزان را به باد شلاق گرفت و آنها می‏گفتند: ما را نزن، به خدا می‏دیدیم که شتران کالاها و صندوق‏ها را به خیابان می‏برند ولی قدرت تکلم و حرکت از ما سلب شده بود تا آنکه آنها رفتند و درها آنچنان که از پیش بود، بسته شد. و جعفر به سبب ناراحتی، با خود سخن می‏گفت و بر سرش می‏کوفت و او از همان اموالی که داشت، می‏خرید و می‏خورد تا آنکه جز قوت روزش، چیزی برایش باقی نماند، و او بیست و چهار نفر عائله از دختر و پسر و زن و خدم و حشم و غلام داشت. چنان فقر به او روی آورد که جدّه (جدّه امام عسکری(ع)) دستور داد که از اموالش برای او، آرد و گوشت و جو و علوفه برای چهارپایانش و لباس برای فرزندان و مادرانشان و غلامان و خدمتکاران او پرداخت گردد و برای او مسائل و مشکلاتی بیش از آنچه توصیف کردیم، پیش آمد.۳
 
کلام حکمت‏آمیز حضرت در گهواره

ابو نصر طریف می‏گوید: بر حضرت صاحب‏الزّمان(ع) [در حالی که کودکی داخل گهواره بودند.] وارد شدم، فرمود:
برایم صندل سرخ بیاور.
برایشان آوردم، سپس فرمودند:
آیا مرا می‏شناسی؟
عرض کردم: آری؛ فرمودند:
من کیستم؟
عرض کردم: شما سرورم و فرزند سرورم هستید. فرمودند:
در این‌باره نپرسیدم.
طریف می‏گوید، عرض نمودم: فدایتان گردم، برایم بیان نمایید و فرمودند:
أنا خاتم الأوصیاء و بى یدفع الله عزّوجلّ البلاء عن أهلى و شیعتى.
من خاتم‏الأوصیاء هستم و خدای تعالی، به واسطه من، بلا را از خاندان و شیعیانم برطرف می‏کند.۴
 
ارجاع مال شخصی از سوی حضرت
گروهی از علمای شیعه روایت کرده‏اند که غلامی [متعلق به امام زمان(ع)] را نزد ابوعبدالله بن جنید، در واسط، فرستادند و به او گفتند، که آنرا بفروشد. وی، او را فروخت و بهای آنرا گرفت و چون آنرا به ترازو گذاشت، هیجده قیراط و یک حبّه، کم بود؛ از مال خود هیجده قیراط و یک حبّه وزن کرد و بدان افزود و فرستاد.
امام(ع) یک دینار از آن مال را که وزن آن هیجده قیراط و یک حبّه بود، برگردانیدند.۵

پی‌نوشت‌ها:
۱. الطبری (الآملی)، محمد بن جریر، دلائل الإمامه، ص ۲۹۴.
۲. سوره هود(۱۱)، آیه ۴۶.
۳. الطبری، همان، ص ۲۹۴.
۴. الراوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۶۶، ح ۳.
۵. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام النعمه، ج ۲، باب ۴۵، ح ۷. با استفاده از ترجمه منصور پهلوان.

ماهنامه موعود شماره ۵۸ 

همچنین ببینید

من مهدى هستم‏

سيد جمال الدين حجازى‏اين ماجرا مربوط به شخصى است كه «حسن عراقى» نام داشت. او در زهد و معنويت به جايى رسيد كه همرديف بزرگان عصر خويش قرار ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *