۱. فطرت
هرکس بدون اینکه یک نفر چیزی به او یاد بدهد، بعضی چیزها را میداند؛ مثلاً:
هر کسی می داند خودش هست؛
هر کسی میداند چیزهای دیگری در اطرافش هست، اگر چه نداند آنها چه چیز هستند؛
هر کسی میداند شاد است یا غمگین، با نشاط است یا عصبانی و …؛
هر کسی میداند آنچه نیست، نمیتواند کاری کند یا چیزی بوجود آورد؛
هر کسی میداند یک چیز نمیتواند هم باشد، هم نباشد.
اینگونه دانستنیها را همه میدانند و اصلاً لازم نیست به کسی یاد داده شود. اگر بخواهیم به کسی یاد بدهیم که خودش هست، میخندد و میگوید: « خودم میدانم، اصلاً نیازی به یاد دادن ندارد.» هر انسانی مطالب بالا و خیلی مطالب دیگر را خود بخود بلد است و هیچ کس به او یاد نداده است.
همچنین هر کسی بعضی چیزها را می خواهد و به آنها تمایل دارد و بعضی چیزها را اصلاً نمیخواهد و از آنها متنفّر است؛ مثلاً:
همه زیبایی را میخواهند و از زشتی متنفرند؛
همه کمال را میخواهند و از نقص گریزانند؛ هرکسی اگر یک چیز ناقصی دارد، سعی میکند آنرا کامل کند یا لااقل نقص آن را پنهان کند؛
هر کسی سعی میکند چیزی پیدا کند که شایسته باشد آن را دوست داشته باشد و همین که آن را پیدا کرد، دلبسته و دوستدار آن میشود؛ اگر چه آن چیز خودش باشد، یا یک چیز خیالی.
«دانستنیهایی که هر کسی بدون یاد گرفتن میداند و تمایلاتی که همه انسانها بودن اینکه آن را از جایی داشته بگیرند، خود بخود دارند فطرت نامیده میشود.»
۲. اثبات وجود خدا
هر کسی اگر درست به فطرت خود توجه کند، می فهمد که خدا هست. هر انسان بطور فطری میداند که خودش، خودش را نمیتواند بیافریند و حتماً یک موجود دیگری او را آفریده است.
انسان بطور فطری میداند که زمین و آسمان، ماه، خورشید و ستارگان، خاک و سنگ، گیاهان و جانوران، هیچیک نمیتوانند خودشان را خلق کنند؛ چون که وقتی نبودند، چگونه خودشان را به وجود آورند؟! همینطوری از هیچی هم چیزی درست نمیشود، این را هم همه با فطرت خود میدانند. در نتیجه معلوم میشود که چیزی دیگر اینها را آفریده است و آن خداست.
بعضیها میگویند: «اگر خدا هست، چرا دیده نمیشود؟ ما چون خدا را نمیبینیم وجود او را قبول نداریم.»
با معارف فطری می توان پاسخ این اشکال را داد: «هرکسی میداند که دیده نشدن دلیل نبودن نیست.» وقتی که ما در قم هستیم، تهران را نمیبینیم، ولی نمیتوانیم بگوییم تهران نیست. هیچ کس نمیتواند بگوید من الکتریسیته و برق را دیدهام، برای اینکه الکتریسیته و برق دیدنی نیست. اما همه میدانند که اگر برق نباشد چراغ روشن نمیشود. خیلی چیزهای دیگر هم هست که دیده شدنی نیست، اما همه وجود آن را قبول دارند.
علاوه بر این، ما به این افراد میگوییم: «شما هم اگر به معارف فطری خودتان درست توجه میکردید، میفهمیدید که خدا هست. اما شما نمیخواهید این کار را بکنید، به همین دلیل در نادانی ماندهاید.»
۳. اسماء و صفات خدا
خدای بزرگ نامهای زیادی دارد؛ مانند: الله، عالم، قادر، واحد، محسن، مالک، رحمن، رحیم، کبیر، قدوس، سبوح.
این اسمها هر یک، یک صفت از صفات خدای تعالی را نشان میدهد. خدای بزرگ را با شناختن اسماء و صفاتش میتوان شناخت. ما هم سعی میکنیم در اینجا با دانستن معنی تعدادی از اسماءالحسنی بدانیم هر یک نشان دهندۀ چه صفتی از صفات علیای او است.
امام حسین (ع) فرمود:
« ای مردم، همانا خداوند – یادش جلیل باد – بندگان را خلق نکرد، مگر اینکه او را بشناسند؛ پس هنگامیکه او را شناختند، او را عبادت میکنند، و با عبادت کردن او از عبادت کردن دیگری بی نیاز میشوند.»
از این حدیث یاد میگیریم که خداوند ما را خلق کرده است تا او را بشناسیم و اگر او را نشناسیم، نمیتوانیم عبادتش کنیم. هر چه خدا را بیشتر بشناسیم، بهتر و بیشتر عبادت خواهیم کرد.
اگر ما خداوند را درست عبادت کنیم، دیگر دنیا، پول، مقام، شهرت، طاغوت، و … را عبادت نخواهیم کرد. اگر ما این چیزها را دوست داشته باشیم و برای رسیدن به آنها و به خاطرشان کاری انجام دهیم، آنها را عبادت کردهایم.
*الله، ألإله
او به این دو اسم نامیده میشود، زیرافقط او شایستگی عبادت دارد و هیچ کس غیر از او شایسته عبادت نیست. “الله” یعنی تنها شایسته عبادت.
همچنین او به این اسم نامیده میشود، برای اینکه هیچ کس نمیتواند بفهمد “او چیست.” حتی فرشتگان، پیامبران و امامان (ع) نیز از شناختن حقیقت او عاجزند و نمیتوانند بفهمند که او چیست؛ همه اینها او را فقط بهاندازه ای که از اسماء و افعالش شناختهاند، میتوانند بشناسند.
حضرت رسول الله (ص) می فرماید:
«ما هرگز تو را آنچنان که شایسته توست، عبادت نکردیم؛ هرگز تو را، آنچنانکه شایسته توست، نشناختیم.»
همچنین او به این اسم نامیده میشود، زیرا همه مخلوقین در درگاه او به ناله و زاری میافتند. “الله” یعنی کسی که همه به درگاه او ناله و زاری میکنند.
معنی دیگر “الله” «کسی است که همه از شناختن او عاجزند». نمیتوانیم چیستی او را بشناسیم، اما باید تلاش کنیم اسماء او را درک کنیم و افعال او را بشناسیم تا بتوانیم نهایت تلاش خود را برای عبادت او بکار گیریم. “ألإله” نیز به معنی “الله” است.
*الاحد الواحد الفرد المتفرد
احد، واحد، فرد و متفرد یعنی: یکتا، یگانه، بی نظیر، بی همتا، بی مانند.
او در همه اسماء، صفات و افعالش یکتا و یگانه است. او در الوهیت(الله بودن) یکتا و بی نظیر است و کسی یا چیزی غیر از او نمیتواند “الله” باشد. او به این اسم نامیده میشود؛ زیرا چیزی شبیه و مانند او نیست و او در الوهیت (الله) بی همتا است.
او در ذات خود نیز یکتا و یگانه است، زیرا جزء و بخش ندارد. مثلاً ما چند بخش مثل دست، سر، پا، شکم و اجزاء دیگر داریم، اما “أحد تعالی” جزء و بخش ندارد. همچنین ما چیزهایی را میدانیم، کارهایی را میتوانیم انجام دهیم، حیات داریم و زندهایم، صداهایی را میشنویم، اجسامی را میبینیم؛ دانایی ما غیر از توانایی ما است و این دو غیر از حیات مایند و همه اینها غیر از شنوایی و بیناییاند. اما”الأحد” داناییش، تواناییش، حیاتش، شنواییش، و بیناییش همه یک وجود بیش ندارند و وجودی یکتا و یگانه دارند و از هم جدا نمیباشند.
ما نمیتوانیم او را با احدیت ذاتی و یکتایی بی مانندش بشناسیم و فقط با شناخت اسماء و افعالش میتوانیم تا حدودی بشناسیم.
*الصمد
“صمد” یعنی سروری که همه مخلوقات در همه نیازهایشان به او توجه میکنند و به او روی میآورند؛ به همین دلیل از نامهای الله “الصمد” میباشد. هیچ کس غیر از الصمد نمیتواند کوچکترین حاجت ما را روا کند. اگر ما میبینیم که مثلاً ما از کسی پول میگیریم یا از درختان میوه میچشیم یا از آب رودخانهها استفاده میکنیم، آن کس یا آن درخت یا رودخانه وسایلی هستند که خداوند آفریده است تا ما نیازهای خود را برطرف کنیم، و گرنه اینها خودشان اصلاً نمیتوانند کوچکترین کاری انجام دهند.
او “الصمد” است. الصمد در صمدیت واحد و یکتا است؛ زیرا او در همه اسماء و صفاتش واحد و یکتا است و همچکس نمیتواند حتی کوچکترین نیاز ما را برطرف کند، برای اینکه هیچ کس چیزی ندارد تا نیازهای مارا برطرف کند، حتی چیزی مالک خودش هم نیست، به قول معروف همه چیز جز “الصمد” توخالی اند، فقط او است که میتواند نیازهای ما را بر طرف کند و شایستگی آن را دارد که به او روی آوریم.
آب و غذا خودشان به خودی خود نمیتوانند تشنگی و گرسنگی ما را رفع کنند، او آنها را وسیله رفع تشنگی و گرسنگی قرار داده است و اوست که باید برای بدست آوردن آب، غذا و هرچیز دیگر در دنیا و آخرت به او مراجعه کنیم.
همه مخلوقات در همه نیاز هایشان به “الصمد” توجه دارند و به او روی می آورند؛ فقط جاهلان و کافران از سرنادانی از این امر بی خبرند و گمان میکنند که از همین مادیات و همین چیزهای دنیوی نیازهایشان برطرف میشود.
*الأول و الآخر
او “الاول” است، زیرا اول او بود و چیزی قبل از او و با او نبود سپس همه چیز را آفرید.
او “الآخر” است، زیرا فنا و نابودی دامن همه چیز را میگیرد و بعد از نابودی همه چیز تنها او میماند.
همه آفریدهها اول و آخر دارند، از جایی شروع میشوند و در جایی پایان مییابند؛ از زمانی شروع میشود و در زمانی پایان مییابند، اما او نه از جایی شروع میشود و نه از زمانی، نه در جایی پایان میپذیرد و نه در زمانی. او همهاش اول است و همهاش آخر است.
“الاول” در اول بودن احد و واحد است. “الآخر” در آخر بودن احد و واحد است؛ او خودش اول و آخر ندارد، اما همه آفریدههای اول و آخر دارند.
*الظاهر و الباطن
ظاهر یعنی آشکار. “الظاهر” نام اوست؛ زیرا با اسماء و افعالش خود را بر همه ظاهر و آشکار میکند.
باطن یعنی پنهان. “الباطن” نیز اسم اوست؛ برای اینکه حقیقت او پنهان است و هیچ کس نمیتواند حقیقت و ذات او را بشناسد و بداند که او چیست.
“الظاهر” در ظهور خود واحد است. تنها او است که در همه مخلوقات اسماء و افعالش آشکارند.
“الظاهر” در ظهور خود اول و آخر است. او اول چیزی است که در هرجایی و هر چیزی ظاهر میشود. نهایت و آخر آشکار شدن چیزی برای ما آن است که اسماء او را در آن ظاهر و آشکار ببینیم. اول ظاهر اوست و آخر ظاهر او.
“الباطن” در بطون وپنهان بودنش واحد است. فقط حقیقت او بر همه پنهان است. حقیقت و ذات هر چیز دیگر بر او کاملاً آشکار است.
“الباطن” در بطون و پنهان بودنش اول و آخر است. او اول چیزی است که ذاتش بر همه پنهان است و آخر چیزی است که ذاتش بر همه پنهان است.
*الرحمن
“رحمن” یعنی کسی که رحمت گسترده دارد. او “الرحمن” است؛ زیرا رحمت او برهمه بندگانش و مخلوقاتش: سنگ و خاک، آب و آتش، گیاهان و جانوران، زمین و آسمان، ملائکه و انسانها، مؤمن و کافر، همه و همه گسترده است.
آنچه آفریدگان لازم داشتند و شایستگی هم داشتند، او با رحمت گستردۀ خود به همه داده است. هیچکس از رحمت گستردۀ “الرحمن” بی بهره نیست، حتی کافران.
“الرحمن” واحد و یکتا است و کسی جز او نمیتواند “الرحمن” باشد؛ بنابراین فقط او را میتوان “الرحمن” نامید و این نام مخصوص اوست.
*الرحیم
او “الرحیم” است، زیرا آنچه برای هدایت و راهنمایی و خوشبختی حقیقی انسانها لازم بوده است، در اختیار انسانها قرار داده است. اما کافران و جاهلان به علت عناد و نادانی نمیخواهند هدایت و راهنمایی شوند و به خوشبختی حقیقی برسند؛ بنابراین دچار بدبختی میشوند.
مؤمنین و نیکوکاران از هدایت و راهنمایی “الرحیم” استفاده میکنند و به خوشبختی حقیقی میرسند و از این رحمت او برخورداد میشوند.
“رحیم” یعنی کسی که دارای رحمت خاص است. “الرحیم” رحمت خاصی برای مؤمنین دارد و آن هدایت مؤمنین به سوی خوشبختی حقیقی است.
*الملک المالک
“ملک”یعنی پادشاه و “مالک” یعنی دارا.
او پادشاه دارا است؛ او “الملک” و “المالک” است. همه چیز زیر فرمان او است و همه جا مملکت او. چیزی نمیتواند از مملکت او بیرون برود. همه چیز مال اوست و او هر چه بخواهد، می تواند با آنها بکند. “المالک” مالک وجود همه چیز است؛ میتواند آن را نابود کند یا به هر صورتی که خواست، موجود کند.
هرچه هست، تحت فرمان اوست و مال او. او یکتا “ملک” است و یکتا “مالک” غیر از او هیچ ملک و مالک حقیقی نیست. هیچ کس نمیتواند در مال بی اجازۀ او کمترین تصرفی بکند. او هرچه به هرکس بدهد، باز خود مالک همۀ آنهاست.
*السبوح، القدوس، السبحان
سبوح، قدوس و سبحان، به معنای پاک از هر عیب و نقصاند.
او “السبوح”، “القدوس”و”السبحان” است واز هر عیب و نقصی پاک است.
بعضی از مردم دربارۀ او چیزهایی میگویند که در حقیقت عیب و نقص است. مثلاً بعضی خیال میکنند که او در آسمانها است. اما این گمان آنها درست نیست. او در همه جا حاضر است و نیاز ندارد در جایی باشد.
دربارۀ او فقط باید آنچه اسماء حسنی و نیکوی او نشان می دهند، بگوییم؛ غیر از اسماء الحسنی هیچ سخنی شایستۀ مقام والای او نیست. او از هر چیز دیگری که درباره او بگویند، پاک است.
“سبحان الله” یعنی “الله” از هر عیب و نقصی “پاک” است.
*السلام السالم
سلام یعنی سلامت بخش و سالم یعنی بی نقص.
او “السلام” است؛ او جسم و روح مارا سلامت میبخشد؛ او دنیا و آخرت ما را سلامت میبخشد. دین و ایمان سالم از اوست. هر چیز سالم و هر گونه سلامتی را فقط از او باید بخواهیم.
مؤمنین با گفتن “سلام علیکم” از “السلام” برای همدیگر سلامتی میخواهند. او خود از هر نقصی سالم است.
او در سلامت بخشی یکتا و واحد است. بعضی گمان میکنند در ناخوشیها و امراض، سلامتی را باید از داروها خواست؛ در حالیکه داروها فقط وسیلهای هستند که “السلام” برای سلامت بخشی خلق کرده است و گرنه آنها خود بخود هیچ کاری نمیتوانند انجام دهند.
*المؤمن المهیمن
“مؤمن و مهیمن” یعنی امان دهنده و امنیت بخش.
المؤمن المهیمن بندگان عابد خود را در قیامت از عذاب سخت آتش جهنم در امان نگه میدارد.
“المؤمن” به بندگان خود امنیت بخشیده است. المؤمن المهیمن به هیچ یک از آفریدگانش ظلم نمیکند و آنان از طرف او در امان هستند؛ اما بعضی بندگان به خودشان ظلم میکنند و خود را از امنیت و آرامش الهی بهرهمند نمیشوند و خود را از آن عذاب بزرگ و دردناک سوزنده در امان نگه نمیدارند. خداوند در قرآن کریم در رابطه با المؤمن و المهیمن میفرماید:
«ما ظلمونا و لکن کانوا أنفسهم یظلمون؛ و ما به آنان ظلم نکردیم، ولی آنها به خودشان ظلم کردهاند.»
(بقرۀ – ۵۷)
*العزیز
عزیز یعنی کسی که داریا ارزش و گرامی است. چیزی ارزشمند و گرامی است که خواهان زیادی داشته باشد، ولی دست کسی به او نرسد.
او عزیز است، از آنکه همه آفریدگان بیچاره تر از آنند که نظری بر مرتبه و مقام اعلای او بیفکنند. نزدیک به ذات و حقیقت آن عزیز محال است، یزدیک شدن به اسماء و صفات او ممکن است، اما هم زحمت بسیاری می خواهد و هم راه پایان ندارد. اسماء و صفات فقط نشان او هستند، خود او هرگز نیستند.
*الجبار
جبار کسی است که حکم دیگری بر او روا نباشد و او در حکم دیگری قرار نگیرد.
او جبار است، زیرا تحت حکم کسی قرار نمیگیرد و هیچ نمیتواند بر او امری کند یا دستوری دهد؛ بلکه اوست که بر همه حکم میکند و همه آفریدگان تحت حکم او هستند. پس در مقابل “الجبار” کسی نمیتواند جبار باشد و همه باید از او اطاعت کنند. پادشاهان و ستمگران بسیاری بودند که سعی کردند جبار باشند، اما وقتی حکم مرگ آمد، آن همه گردنکشی و نا فرمانی از حکم “الجبار” در یک لحظه از بین رفت. تازه این اول کار است در قیامت از آتش دوزخ چگونه میخواهند فرار کنند.
*الکبیر المتکبر
کبیر و متکبر یعنی بزرگ. وقتی میگوییم چیزی از دیگری بزرگتر است، یعنی آن دیگری نمیتواند به آن چیز برسد.
او بزرگ است، برای اینکه هیچ چیز غیر از خودش نمی تواند صفت او شود. در میان صفت یک چیز غیر از خودش آن چیز است. مثلاً اگر دیواری را سیاد کنیم، سیاهی دیوار نمیشود. رنگ سیاه صفت دیوار شده است، اما خود دیوار نمیشود. ولی او بزرگتر از آن است که چیز دیگری بتواند به او برسد و صفت او شود.”الله اکبر” به همان معنی است.
*الخالق الباری
خالق و باری یعنی آفریدگار و پدید آورنده.
او خالق آسمانها و زمین است، او خالق ماه و ستارگان است، او خالق بهشت و جهنم است، او خالق ما است و او تمام نعمتها را خلق کرده است.
“الخالق الباری” نیاز به چیزی ندارد، تا اینها را خلق کند. همین بخواهد چیزی باشد، فوری خلق میشود.
*المصوّر
مصور یعنی شکل و صورت دهنده.
“المصور” در کتاب وحی میگوید: «وَصَوَّرَکُم فَاَحسَنَ صُوَرَکُم؛ و به شما صورت داد، پس نیکو و خوب صورتی داد.»
(غافر-۶۴)
*السمیع، السامع، اسمع السامعین
سمیع و سامع یعنی شنوا.
او سمیع است، زیرا هر سخنی را میشنود، اگر چه برای ما غیر قابل شنیدن است.
او سمیع است، اما نه با گوش. او برای شنیدن نیازی به گوش ندارد؛ برای اینکه او “أحد” است و چشم و گوش و دست و پا و … ندارد.
او میشنود که همه موجودات در زمین و آسمان، از خاک و سنگ و گیاهان تا ملائکه مقرت همه “سبحان الله” میگویند.
او دعای دردمندان، ناله ضعیفان و گریه یتیمان را میشنود. او نعره مستان فریاد ستمگران و وسوسۀ شیطان را میشنود. آنگاه در قیامت به حق میان حق و باطل داوری میکند.
او قبل از اینکه گوینده ای سخنی بگوید، سخن او را میشنود.
*البارُّ البَّرُ
بار و بر یعنی نیکوکار، کسی که همه کارهایش خوب و خیر و نیکو است.
همه کارهای او نیکو است و او هیچ شر و بدی انجام نمی دهد. دانشمندان میدانند در تمام این جهان، هیچ یک از کارهای او بد نیست؛ بلکه همگی در نهایت راستی و عدل و حقیقت و درستی و زیبایی است.
مردی سه پسر داشت. به دیدن پسر بزرگش رفت. پسر بزرگ برزگر بود. گند مهایش را درو کرده و خرمن کرده بود. باد تندی میوزید. پسر بزرگ به کمک باد کاه را از دانه گندم جدا میکرد. مرد با پسرش سلام علیک کرد و بعد از او پرسید: «وضع محصول چطور است؟»
پسر بزرگ جواب داد: «با این باد که میآید، خوب است؛ اما اگر این باد باران بیاورد، خیلی بد میشود؛ چون باران همه محصول مرا از بین میبرد.»
سپس به نزد پسر دومش رفت، پسر دوم شالیکار بود و به وجین شالیها مشغول بود. با پسر دوم سلام علیک کرد و بعد پرسید: « وضع محصول چطور است؟»
پسر دوم جواب داد: «عجب! فرستادن باد کار خوبی است؛ اما نفهمیدم اگر این باد، باران هم بیاورد، کار خوبی است یا کار بد؟»
سپس به دیدن پسر کوچکش رفت، پسر سوم باع سیب داشت و با نگرانی به درختان نگاه میکرد. مرد با پسر کوچک سلام علیک کرد و بعد پرسید: «وضع محصول چطور است؟»
پسر کوچک جواب داد:«خیلی بد است؛ اگر این باد باران هم بیاورد، من امسال ورشکست میشوم.»
مرد به خانه برگشت و داستان خور را به زنش تعریف کرد و در آخر گفت: «من نفهمیدم کارهای خدا خوب است یا بد؟»
*امان الخائفین
هیچ کس حتی حضرت محمد(ص) نمیتواند خدا را آنچنانکه شایسته است، بشناسد و عبادت کند.
اما او نیز بندگان را خلق کرده است تا او را بشناسند و عبادت کنند. بنا بر این همه بندگان باید بدانند که در خطر سقوط به آتش دوزخ هستند و این عبادتها نمیتوانند کسی را نجات دهند. گناهان و نافرمانیها که اصلاً آتش سوزان جهنم را شعلهور تر میکنند.
کسی از این عذاب دردناک نجات پیدا میکند که از کمی عبادت خود، از گناهان و نافرمانیهایش، از آتش سخت جهنم، از ایستادن در درگاه قیامت، از محروم شدن از رحمت خداوند و … بترسد.
انسان باید بترسد و برحال خود گریه کند و با خود بگوید:
آه و وای بر من، فردا من زنجیرهای آتش را چگونه چاره کنم؟
آه و وای بر من، هر موقع توبه کردم، گناهی دیگر نمودم؟
آه و وای بر من، از روزی که از گرفتاری پدران و مادران، ما را فراموش کنند و پدران و مادران را؛
آه و وای بر من، از ترسها و وحشتهای روز قیامت و سختیهای بزرگش؛
آه و وای بر من، از آتشی که سوزشش کم نمیشود و دودش هرگز قطع نمیگردد؛
آه و وای بر من، از آتشی که زخمش مداوا نمیشود؛
آه و وای بر من، از آتشی که هیزمش مردان و زنان هستند؛
آه و وای بر من، اگر فردا رحمت پروردگارم بر من حرام شود؛
آه و وای بر من، که از مرگ و تنهایی قبر و بلا و امتحان چارهای نیست؛
انسانی که باید از اینها ترسیده، باید به او التماس کند و بگوید:
معبود من!
بر من غضب مکن که توان غضب و خشم تو را ندارم. آیا مرا برای آتش آفریدهای؟ یا برای بد بختی؟ پس اگر اینطور است، ای کاش مرا نیافریده بودی!
خدای من!
آیا مادرم برای آتش پروریده است؟ پس ای کاش مرا نپرورده بود.
خدای من!
من مثل دیگر گدایان التماس نمیکنم، چون گدایان دیگر هرگاه بیجواب بمانند، بر میگردند؛ حال آنکه من تا آنچه التماس میکنم، نگیرم، نمیتوانم برگردم.
باید از کم توشه و درازی و سختی راه بترسم، که با این ترس از آن وحشتها و ترسها در امان خواهم بود. زیرا یکی از نامهای او “امان الخائفین” است؛ یعنی “امان دهنده از اهل ترس از آخرت.”
از نامهای دیگر او “أمانُ مَن لا أمانَ لَهُ” است؛ یعنی: «امان دهنده به کسی که امان دهندهای ندارد.»
او به کسی امان میدهد که بداند پول و ثروت به او امان نمیدهد.
او به کسی امان میدهد که طاغوت به او امان ندهد.
او به کسی امان میدهد که بداند امان دنیا فقط یک فریب است.
*المحبوبُ الحبیبُ
او بشر را چنان آفریده است که اگر بخواهد میتواند او را محبوب خود نماید و محبت او را در دل بگیرد. او نیز حبیب بنده خود میشود و دوستدار او میگردد.
وقتی سالک خود را از حبّ دنیا پاک کرد، میتواند محبت “محبوب” را در دل بگیرد.
محبت چیزی نیست که بتوان آن را توضیح داد؛ بلکه هر کسی باید محبت را در دل خود پیدا کند.
هیچ کس نمیتواند بیمحبت زندگی کند. هر انسانی برای اینکه بتواند زنده بماند مجبور است چیزی را دوست داشته باشد؛ مثلاً زن و فرزند، پول، مقام، شهرت، یک تکه سنگ، یک حیوان مثل سگ، خودش، یک چیز خیالی و ….
بعد از اینکه در شبی هوا تاریک شد، تعدادی از ستاره پرستان مشغول عبادت ستارهها شدند. حضرت ابراهیم(ع) وقتی آنان را دید، به ستاره پرنوری اشاره کرد و گفت: «این پروردگار من است». ساعتی بعد که آن ستاره ناپدید شد، گفت: « من ناپدید شنوندگان را دوست ندارم.»
کمیبعد ماه بالا آمد. بسیار درخشندهتر و زیباتر از ستارگان به نظر میآمد. عدهای به پرستش ماه مشغول گشتند. حضرت ابراهیم(ع) گفت: «پروردگار من این یکی است.» اما چند ساعت بعد هم ماه ناپدید شد. آن حضرت فرمود: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، البته که من از گمراهان خواهم بود.»
روز شد و خورشید با بزرگی، درخشندگی و زیبایی بسیار زیادی نور خود را نشان داد. آفتاب پرستان مشغول عبادت آفتاب شدند. حضرت ابراهیم(ع) گفت: «پروردگار من این است، این بزرگتر است.» اما غروب که شد، آفتاب عالمتاب نیز پنهان شد. حضرت ابراهیم(ع) به هر سه گروه گفت: « ای مردم، من از آنچه شما شریک خدا میگیرید، بیزارم. همانا من رویم را به سمت کسی میگیرم که آسمانها و زمین را خلق کرد، در حالیکه به دین او مایل هستم و من از مشرکین نیستم.
حضرت ابراهیم(ع) به این صورت میخواست به آنان یاد دهد که محبوب نباید حبیب و عاشق خود را رها کند. محبوبی که بمیرد، برود، ناپدید شود و …، محبوب خوبی نیست. محبوب باید باقی باشد، تا انسان بتواند بماند. محبوب باید دائم باشد، تا انسان سرگردان و گمراه نشود.
او بهترین محبوب است، زیرا باقی است، دائم است، زنده است، رحمن است، رحیم است و … به همین دلیل نام او خیرالمحبوبین است؛ یعنی بهترین محبوبها.
او شریف ترین محبوب است، آبروی حبیب و عاشق را با بزرگواری حفظ میکند.
“المحبوب” از حبیب خود دور نیست و به دلهای کسانی نزدیک است که او را میشناسند.
کسی که محبوب را دوست دارد، باید تنها محبوبش او باشد. اسم او الأحد است، پس همواره، حتی در دل انسان هم الاحد است. اگر چیز دیگری در دل یک نفر جای گیرد، الأحد در دل او جا نمیگیرد.
آدمیان همانطور که محبوب میخواهند، حبیب هم میخواهند. آدمی میخواهد کسی را پیدا کند که او را دوست داشته باشد؛ و گرنه نمیتواند زندگی کند. کودک مادرش را پیدا میکند. یک نفر یک انسان دیگر را پیدا میکند. لا أقل در خیال خودش یک نفر را پیدا میکند و خیال میکند که او را دوست دارد.
ذره تا خورشید، دارد چشم بر إنعام دوست.
بشر حبیبی میخواهد تا بتواند زندگی کند، اگر حبیب باقی نباشد، حبیب خوبی نیست. اگر حبیب دائم نباشد، حبیب خوبی نیست.
اما “الحبیب” بهترین حبیب است و نام او نعم الحبیب است.
کسی که میخواهد حبیب او نعم الحبیب باشد، باید تنها حبیبش او باشد، زیرا او الاحد الواحد است.
نعم الحبیب حبیب محسنین و نیکوکاران است.
نعم الحبیب حبیب توبه کنندگان است.
تعم الحبیب حبیب متقین و پرهیزکاران است.
نعم الحبیب حبیب صابران است.
نعم الحبیب حبیب متوکلین، عدالتخواهان، پاکان، مجاهدین در راه خدا، گریه کنندگان او شوق محبت او، گریه کنندگان از ترس جهنم و شوق بهشت و … است.
هرکه را او حبیب باشد، چون او باقی است، در رحمت او باقی میماند.
هرکه را او حبیب نباشد، چون هر حبیب دیگر نابود شدنی است، نابود خواهد شد.
او متجاوزین را دوست ندارد، او کافران را دوست ندارد، او گناهکاران را دوست ندارد، او گردنکشان فخر فروش، خائنین، افشاء کنندگان گناه غیر از مظلومین، خوشگذرانان، مفسدین و … را دوست ندارد.
محبت چیزی نیست که بتوان آن را توضیح داد؛ بلکه هر کسی باید محبت را در دل خود پیدا کند.
بندگان او همیشه در خطر افتادن به دام شیطان و هوی و هوس خودشانند. هر قدر هم عبادت او را نمایند، از خطر آن دامها نمی توانند دور باشند، مگر اینکه از او امان بخواهند و از آن خطر ها بترسد. المؤمن “امان الخلائفین” است؛ امان برای آنانکه می ترسند؛ از وساوس شیاطین می ترسند، از نفس اماره و دامهای آن می ترسند و به او پناه میبرند و از او امان میخواهند.
هیچ یک از بندگان نمیتواند او را چنانکه شایسته است، عبادت کند و نمی تواند شکر کوچکترین و کمترین نعمت او را هم بجا آورد. او میفرماید:
“هرکس که برای من کار میکند، بخاطر ثواب من، نباید به اعمال خود اعتماد کند؛ برای اینکه هر اندازه آنها تلاش کنند و خودشان را بزحمت اندازند، در تمام عمرشان برای عبادت من، باز کوتاهی کردهاند و به کنه عبادت من نرسیدهاند.”
بنابراین باید همواره از نقص عبادت خود ترسان وهراسان باشیم که نتوانستیم او را بطور شایسته عبادت کنیم. او به کسانی که از نقص عبادت خود ترسان و هراسان باشند و از او امان بخواهند، امان میدهد، زیرا او “امان الخائفین” است. اما کسانی که به عبادت خود مغرور باشند و گمان کنند که کار مهمی انجام دادهاند، از امان “امان الخائفین” برخوردار نخواهند بود.
ابنا