چرا در یک دوره تاریخی بزرگانی در همه زمینه های علم و فلسفه و هنر به وجود آمدند و در زمانی دیگر، در دوره ای دیگر چنین نبوده است؟ چرا ابن سینا، فارابی، فردوسی و ابوریحان در مقطعی از زمان ظهور میکنند اما در دوره ای دیگر با نبود این چنین چهره هایی مواجهیم؟ سوالی که مرا در خوانش بسیاری مطالب همراهی میکرد، مواجهه ای بود در مقام مقایسه. اگر کسی بپرسد که چرا در یک دوره تاریخی در یونان اشخاصی مانند افلاطون و ارسطو، سقراط و بقراط و امثال اینها به وجود می آیند
در مواجه با سوالی ذهنم به مقایسه می پردازد، سرآغاز این مواجهه در دیدار با یک فیزیکدان در ذهنم پدیدار شد.
سوال اینجاست که چرا در یک دوره تاریخی بزرگانی در همه زمینه های علم و فلسفه و هنر به وجود آمدند و در زمانی دیگر، در دوره ای دیگر چنین نبوده است؟ چرا ابن سینا، فارابی، فردوسی و ابوریحان در مقطعی از زمان ظهور میکنند اما در دوره ای دیگر با نبود این چنین چهره هایی مواجهیم؟ سوالی که مرا در خوانش بسیاری مطالب همراهی میکرد، مواجهه ای بود در مقام مقایسه. اگر کسی بپرسد که چرا در یک دوره تاریخی در یونان اشخاصی مانند افلاطون و ارسطو، سقراط و بقراط و امثال اینها به وجود می آیند، و سپس طومار ابتکار و ابداع در قوم یونانی بسته میشود، جوابی قانع کننده دریافت نمیکردم، آیا هوش انان زیادتر بود، یا اینکه عاقل تر بودند! ما نمی توانیم بگوییم که هوش مقید و محدود به دورۀ زمانی خاصی است، یعنی افرادی در حد هوش ابن سینا فقط در قرن چهارم هجری به دنیا امدهاند و دیگر بعد از قرن چهارم هجری، کسی به درجه هوشی ابن سینا نرسیده است. چه میشود که قوه ابداع و ابتکار در زمینه های مختلف در یک دورانی آشکار میشود و در یک دوران دیگری پوشیده است؟
عده ای این امر را به خلاقیت فرد ربط می دهند و کلامی در راستای اثبات خلاقیت فرد به زبان جاری می سازند. بنا به نظر دوست بزرگوارم، خلاقیت یعنی طرح چیزی تازه؛ شاید در زبانی ساده، هنگامیکه میگوییم فلان فیزیکدان خلاق است، فلان فیلسوف یا فلان هنرمند خلاق است و یا حتی فلان متکلم خلاق است، یعنی افراد طرح یک چیز تازه را ارائه دادهاند. شاید عده ای هم در این مسیر بیان کنند که خلاقیت درجاتی دارد که به معنای عام و هم به معنای خاص وجود دارد. منظورشان هم از خلاقیت به معنای عام این است که چون انسان فطرتا کنجکاو آفریده میشود و کنجکاوی بستر خلاقیت است، پس همه می توانند تفکر خلاق داشته باشند. اما آنچه که به معنای خاص خلاقیت می تواند مطرح باشد این است که خلاقیت در بین افرادی است که به طور معنی دار بهره هوشی بالاتر از متوسط دارند، پس در اینجا خلاقیت یک فرایند ذهنی محسوب میشود که در یک فرد معین و در شرایط معینی پدیدار میگردد و در نتیجۀ آن یک اثر جدید اعم از یک ایده نو و متفاوت و یا چیز تازه ای آفریده میشود و این فرایند متضمن بهره مندی از یک تفکر خاصی است که بعضا می تواند تکرار کاری باشد که در گذشته صورت گرفته است. اما این گذشته ای که مدنظر ماست بیشک امتداد آن در زمان حال است که امری مهم بشمار می آید؛ به قول بعضی از محققین خلاقیت شکستن بن بست ها و دست دادن با فرداست. فرد خلاق به گونه ای می اندیشد که آن چیزی که برای اکثریت مردم، بن بست و لاینحل محسوب میشود،
برای او قابل حل و بررسی است، چیزی که ما در این نوشتار بر آن توان ایجاد بهرمندی از تعامل به وجودآمده از سه ضلع توسعه می نامیم.
در این نوشتار نظر بر آن دارم که به وجهی دیگر و در راستای پاسخ به این مطلب برآیم که چرا در مقطعی از تاریخ انسانهایی خلاق داریم که نامشان پرآوازه گشته و در مقطعی دیگر سکوت فراگیر شده است. با توجه به این امر و قبول واقعیتی به نام خلاقیت باید گفت که مهمترین وجه خلاقیت در تعقل است، یعنی اگر بخواهیم ببینیم از چه مجرایی خلاقیت تولید میشود، باید به قوه عقلی بشر بازگردیم. شاید عواملی مانند دقت، ذوق و ظرافت از تزیینات خلاقیت باشند. مبنای خلاقیت در فکر کردن و اندیشیدن و بخصوص در فکر و اندیشۀ جدید میباشد. شاید با توسل به این تعریف کاربردی بهتر بتوان مباحثی را پیرامون خلاقیت و به دور از توهم لغوی و درگیری با تعاریف در برخی موارد دست وپاگیر، دریافت کرد. آنچه مرا به بیان این تعقل مسر میکند، این امر است که در جوامعی که فرهنگ حاکم یک فرهنگ احساسی است، نیازی به حوزه تعقل کمتر دیده میشود.
علاوه بر تعقل نهادینه شده در جامعه که به تاریخ آن جامعه در مواجهه و مقایسه با دنیای پیرامونش ارتباط مستقیم دارد، باید افزود که در این جوامع میبایست استعداد، قداست داشته باشد. به نظر می رسد ـ البته با بیانی حامل احتیاط در ابراز این کلام ـ یکی از وجوه کشورهای خاورمیانه ای این است که جامعه به افراد متوسط و زیر متوسط علاقه دارد. جامعه از نظر فرهنگی با استعداد مشکل دارد.
در تاریخ خاورمیانه میبینیم که افرادی که استعداد داشتهاند زندگیشان دچار قطع و وصل شده است، اما افراد متوسط و زیر متوسط بسیار موفق بودهاند. یعنی در فرهنگ خاورمیانه افرادی که از هوش پایین تری برخوردارند، بسیار موفق ترند، شاید شنیده باشید که میگویند فلانی با انکه استعداد زیادی ندارد اما زندگی بهتری دارد، بهتر به معنای برخورداری از وضعیت معیشتی و امکانات زندگی! شاید روا نباشد اما این فرهنگ با استعداد مشکل عجیبی دارد، بنابراین بر روی افراد فشار می آورد که با فرهنگ موجود خود را منطبق کنند و هرکسی که خارج از این انطباق عمل کند، فرد غیرعادی تلقی میشود. در ثانی به بی خانمانی بزرگان با استعداد که نظر می افکنیم در گستره تاریخ مکتوب ایران زمین می توان به راحتی دریافت که امنیت به خطر افتاده آنان را بی خانمان کرد، ملاصدرا یکی از آنان است؛ تامین امنیت و نقش امنیت در زمینه سازی خلاقیت نقش تعیین کننده ای دارد، شاهنامه در لوای امنیت به وجودامده در حکومت سامانیان مجال ظهور پیدا کرد و یا نگارگری در دوره تیموریان زیر حمایت دربار تیموری به اوج فعالیت خویش را دست یافت؛ و بسیار مثال دیگر که می توان در این زمینه به میان اورد؛ امنیت در شکوفایی خلاقیت بسیار موثر است البته باید یادآور شد که منظور ما از امنیت، امنیت روانی است؛ برای روشن شدن مطلب مثالی را از پدرم نقل میکنم بدین مضمون که در دروان جنگ تحمیلی، سربازان امنیت روانی و اعتماد به نفس داشتند هر چند که در میان توپ و تانک جانشان در خطر بود اما توانستند عملیات هایی را سامان بخشند که خلاقیت در آن موج می زد، مانند عملیات والفجر هشت. در ادامه باید گفت که علاوه بر امنیت، آرامش نسبی اقتصادی نیز در شکوفایی خلاقیت بسیار موثر است. همچنین به رابطه میان نظم اجتماعی، نظم سیاسی و خلاقیت در یک جامعه نیز باید توجه کرد. همان سه رکنی که در مفهوم توسعه می توان دنبال کرد، یعنی سیاست، اقتصاد و فرهنگ.
به نظر شما وظیفه ی ما در این جامعه، در این دنیا، ساختن و بناکردن، سابقه برجا گذاشتن، ایجاد زمینه و بستر کارآمدی و تمدن سازی نیست. مگر نه اینکه دنیا مزرعه آخرت است، یا نظر به این شعر که هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت! وظیفه ما چیست؟ با نگاهی به دنیای فردی و اجتماعی و در مواردی جامعه معاصر در فرهنگ ما می توان گفت که دنیا دوستی جایش را به دنیا پرستی داده است. یادمان باشد که دنیادوستی با دنیاپرستی فاصله از از زمین تا اسمان دارد. رواست اگر بگوییم در جایی که دنیا دوستی نیست، زمینه ای هم برای خلاقیت نیست، یعنی دلیلی وجود ندارد که افراد به دنبال خلاقیت بروند و نوآوری ایجاد کنند، زیرا دنیا تعطیل است. تعطیلی دنیا هم به منزله تعطیلی زمان است. بنابراین آیا ارتباطی بین فکرکردن، آینده نگری، اهمیت برای زمان قائل شدن و خلاقیت و نوآری وجود ندارد؟ در جوامعی که دنیا دوستی منفی تلقی میشود، به طور طبیعی در آنجا نوآوری هم تعطیل میشود و افراد نیاز و انگیزه ای برای این ندارند که سنت ها را بشکنند و به دنبال کارهای جدید، رویه های جدید، اندیشه های جدید و تفکرات جدید بروند و یک دوره جدیدی از مسایل را مطرح کنند.
شاید یکی از دلایل شوکت و بروز یک قوم در یک مرحله زمانی همین نکته باشد که انها از فرصت های مواجهه به خوبی استفاده کردهاند. مواجهه با دیگر ملت ها، مواجهه با دیگر فرهنگ ها، مواجهه با عقاید دیگر. ملت هایی که فرصت مواجهه داشتهاند، بیشتر رشد کردهاند و نوآوری و خلاقیت بیشتری هم داشتهاند. ابن سینا به خوبی از این مواجهه استفاده کرد، در مواجهه با فلسفه یونان، مواجهه اش را با مقایسه در هم امیخت تا خلاقیتش نیز هویدا شد. ابوریحان نیز همچنین، مواجهه او با هند و استفاده بهینه از این مواجهه را به خوبی می توان در ماندگاری نام او مشاهده کرد. در مثالی دیگر بسیاری بر این عقیدهاند که یکی از دلایل انقلاب صنعتی انگلستان را سفرهای بسیار زیاد چند گروه صنعتی، تجاری، اقتصادی در قرون شانزدهم می دانند. این افراد دنیا را گشتند و دیدگاه های جدید پیدا کردند و بدین ترتیب زمینه ای شد تا جایگاه خود را در این نگاه جهانی بهتر پیدا کنند. بهترین وجه مواجهه، وجه مقایسه می آورد. مثلا یکی از دلایل ساده برای کسانی که تولید میکنند این است که وجه مقایسه دارند. حتی آنهای که در محیط های بسته زندگی میکنند و می اندیشند و معاشرت میکنند، قادر نیستند رویه های موجود را بشکنند، زیرا وجه مقایسه ای وجود ندارد. شاید بتوانیم مخرج مشترک انسان های بزرگ را در تاریخ همین فرصت داشتن وجه مقایسه و مواجهه بدانیم. در مواجهه با مقایسه است که خلاقیت ظهور پیدا میکند. براستی چرا در زمانی که توطئه های فرهنگی بر ما آشکار گشته از توسعه فرهنگی استفاده نمیکنیم؟
در دوران معاصر مردم در مواجه و مقایسه میان سه حوزه سیاست، اقتصاد و فرهنگ، زندگی میکنند و دستورالعمل ها و الگوهای خود را از مواجهه با این سه وجه به نظم در می آورند و زمینه را برای توطئه چینی یا توسعه مدنظر قرار می دهند، هر چند شاید برخی متعرض به این نسخه پیچی باشند. با این نگاه انسان در میان این سه ضلعی سیاست، اقتصاد و فرهنگ، خلاقیتی را به کار میبندد که با مفهوم کارکردگرایی رابطه ای مستقیم پیدا میکند. با این وصف و در دنیای معاصر جامعه ای می تواند به سمت خلاقیت گام بردارد که وجه کارکردگرایی را نیز مدنظر قرار دهد. یعنی با توجه به درجه ای که تخصصی تر به مسائل نگاه میکند، می تواند حوزه های خلاقیت را شکوفایی بیشتری ببخشد. البته به یاد داشته باشیم که در جوامع پدرسالارانه غلظت این تعامل بین سه ضلع و در کلامی غلظت خلاقیت تغییر پیدا میکند، زیرا شخص باید همیشه خود را شرایط محیط بیرونی منطبق سازد و نه در تعامل میان سه ضلع؛ مواظبت بر اینکه ضربه ای به او وارد نشود، تمام انرژی فرد را هدر می دهد و آنچه ماحصل آن است رشد زمینه توطئه به جای زمینه توسعه در تعامل میان این سه ضلع است.
در این راستا اگر افراد را تشبیه به غنچه کنیم، می توان گفت که عموما تبدیل به گل نمیشوند و خیلی ها به صورت غنچه پژمرده میشوند و این امر شاید به این دلیل باشد که شرایط لازم، در محیط وجود ندارد، یا شرایط حذف شده است. سوال اینجاست که چه باید کرد تا زمینه توطئه به زمینه توسعه تبدیل گردد؟ مهمترین نکته در راستای ایجاد زمینه، بسط فرهنگ است، یکی از سه وجه مثلثی به نام توسعه. اصل تحمل، شاید یکی از مهمترین زمینه های ایجاد خلاقیت در یک جامعه باشد. با ایراد سخنرانی و بحث هایی عمومیکه نمیشود جامعه ای را به سوی عقلانیت یا تحمل برد. اینها یکسری باورهای فرهنگی است قبل از انکه تعلیمات فرهنگی باشد. یعنی من نویسندۀ این سطور باید باور داشته باشم که دیگرانی هستند که وجود دارند و در این زمینه ها حرف ها و نظرات و چهارچوب هایی برای گفتن دارند و بازار، بازار رقابت است. تاریخ ما در این زمینه بسیار گویاست.
یکی از بزرگترین آفت های فکری در شرایط موجود جامعه ما این است که بسیاری از گفته ها، عاری از منظر تاریخ است. اگر قدری تاریخ را وارد عرصه تفکر موجود خودمان کنیم، به نظر می رسد، اعمال، رفتار ما بهتر از وضعیت کنونی مان باشد. تاریخ ما، تاریخ سینوسی است. تاریخ فراز و نشیب زیاد دارد.
تاریخی است که فراگیری از کنش های رفتاری در آن بسیار محدود است. از منظر این نوشتار، فهم رفتار فرهنگی امیرکبیر، نظام الملک، میرعلی تبریزی، کمال الملک، سعدی و مولانا و حافظ و هزار هزار شخص دیگر بسیار موثرتر از شناخت صرف تاریخ آنهاست. یعنی شخصی می خواهد یکسری کارهای مثبتی انجام دهد و به معنایی که ما بحث میکنیم خلاقیت و نوآوری داشته باشد، به توسعه می اندیشد اما گرفتار توطئه میگردد؛ او با مشکلاتی روبرو میشود که در فرهنگ ما ریشه دارد و همان مسایلی که در آن حوزه تاریخی وجود داشته است و انگار امتداد همان مشکلات در دوران معاصر نیز دیده میشود. آسیب شناسی معاشرت ما در جنبه فرهنگی میبایست دغدغه گردد. بسیاری از ما هنوز نیاموخته ایم که برای یکدیگر چطور جا بازکنیم و این مسئله در رشد عمومییک ملت بسیار مهم است که افراد برای هم جا باز کنند. البته این امر مستلزم پذیرش اصل تحمل و رقابت است. نکته جالب اینکه در فرهنگ ما صحبت های اخلاقی و به دور از منیت به وفور یافت میشود، اما منیت های بسیاری را می توان با نگاه به اطراف به راحتی جست. اما نکته اینجاست که میان نظر و عمل فاصله بسیاری هست. ما باید فاصله ها را کم کنیم، ما به خانه تکانی فرهنگ اجتماعی نیاز داریم تا در ارتباطات فردی و جمعی ما برای افراد جایی باز شود، دیگران را نیز ببینیم؛ تحقق این امر توسل به عقلانیت و دور شدن از احساسات است که فرهنگ معاشرت برپایۀ آن استوار است تا در مقام مواجهه و مقایسه بجای زمینه چینی برای توطئه، زمینه را برای توسعه فراهم سازیم، آنگاه شاهد خلاقیت باشیم.
نویسنده : ظهور۱۲/مهران گلستان