مارکوویتز، کارگردانی است که با ارتش درگیر و حاضر نشد برای جلب همکاری آنان، محتوای واقعیِ فیلم خود را که بر اساس مدارک دادگاهی بود، تغییر دهد؛ ارتشی که قصد ارائه چهرهای مثبت از خود دارد و این منافی اوضاع و روابط پشت پرده است. پنتاگون برای جلوگیری از ساخت فیلم هایی از این دست، تمام تلاش خود را می کند و حتی در راستای ساخت فیلم، تصاویر هواپیما f_16 را در اختیار کارگردان قرار نمی دهد.
شواهد و قراین نشان میدهند که هالیوود، صنعت فیلمسازی پرزرق و برق آمریکا، هنوز هم به عنوان یکی از اهداف اصلی نفوذ و دستکاری بسیاری از سازمانهای دولتی آمریکا، بالاخص سیا، مطرح است. اغلب مباحثی که در مورد تبلیغات سینمایی در جریان هستند به بحث در مورد گذشتهها میپردازند و در حالیکه تعدادی از کارشناسان امر توجهات را معطوف به روابط طولانیمدت و علنی هالیوود با پنتاگون نمودهاند اما مطالب کمی در مورد تأثیرگذاری پنهانی بر هالیوود پس از واقعه ۱۱ سپتامبر به رشته تحریر درآورده شدهاند.
مارکوویتز، کارگردانی است که با ارتش درگیر و حاضر نشد جهت جلب همکاری آنان، محتوای واقعیِ فیلم خود را که بر اساس مدارک دادگاهی بود، تغییر دهد؛ ارتشی که قصد ارائه چهرهای مثبت از خود دارد و این منافی اوضاع و روابط پشت پرده است. پنتاگون برای جلوگیری از ساخت فیلمهایی از این دست، تمام تلاش خود را میکند و حتی در راستای ساخت فیلم، تصاویر هواپیما f16 را در اختیار کارگردان قرار نمی دهد.
اما نکته مهم در اقداماتی چون دخالتها و خط قرمزهای پنتاگون برای ساخت فیلمها، کشاندن کارگردانان به سمت خود سانسوری است و اساساً تهیه کنندگان و کارگردانانی که به دنبال کسب سود مادی از ساخت فیلم هستند نمی توانند در رقابت با فیلمهای مورد حمایت ارتش قرار گیرند و ترجیح میدهند فیلمیباب طبع پنتاگون ساخته و چیزی بگویند که آنها میپسندند. و این روند شدید سانسور و خود سانسوریِ هالیوود، دوگانه متناقضی با ادعای آزادی بیان در آمریکا ساخته که به هیچ روی قابل جمع نیست.
مارکوویتز در سال ۱۹۹۲ فیلم دیگری برای کمپانی HBO ساخته بود که ارتش در آن دخالت داشت؛ اما این بار پنتاگون نه تنها در ساخت فیلم همکاری نکرد بلکه تلاش کرد بطور کلی از ساخت فیلم جلوگیری کند.
«کمپانی HBO که فیلم Afterburn برای آن ساخته شد»
فیلم Afterburn، که بر اساس داستان واقعی که در فیلم ۶۰ دقیقه هم به آن اشاره شده بود، درباره بیوه یک خلبان جنگنده F-16 نیروی هوایی است که در تلاش برای کشف علت سقوط هواپیمای شوهرش از ارتش و یکی از بزرگترین شرکتهای تدارکاتی آن شکایت میکند.
کاپیتان تئودور هاردوول که در فیلم وینسنت اسپانو نقش وی را ایفا میکند، در سال ۱۹۸۲ هنگامیکه هواپیمایش طی مانور نظامی در کره شمالی به کوه برخورد کرد کشته شد. نیروی هوایی گفت سقوط هواپیما بخاطر «اشتباه خلبان» در نتیجه تأثیرات خواب آور آنتی بیوتیکی که هاردوول چند ساعت قبل از پرواز خورده بود رخ داد. اما جانت همسر وی، با بازی لورا درن، این توضیح را باور نکرد. هاردوول که مربی F-16 و فارغ التحصیل مدرسه سطح اول Top Gun Fighter Weapons بود یکی از بهترین خلبانهای هواپیمای جنگنده در نیروی هوایی محسوب میشد.
نشان مدرسه سطح اول «Top Gun Fighter Weapons»
جانت معتقد بود مشکل از هواپیما بوده است نه از همسرش، بنابراین از تولیدکننده هواپیمای جنگنده یعنی جنرال دینامیک شکایت کرد.
وکلای وی استدلال کردند که در نتیجه سوختن سیم ها در جعبه ابزار هواپیما، که به اتصال کوتاه و از کار افتادن ارتفاع سنج (که به خلبان میگوید آیا سمت راست هواپیما بالاتر است، یا سر و ته یا در حال بالا رفتن و… است) منجر شد.
طی جریان محاکمه مشخص شد F-16 پیشینه طولانی از چنین مشکلاتی داشته است. در حقیقت سوابق تعمیرات و نگهداری نشان می داد ابزار الکترونیکی هواپیمای هاردوول علیرغم اینکه عملاً جدید بود مشکلات زیادی داشتند که فقط زمانی که هواپیما در حال پرواز بود بروز پیدا میکردند. دیگر هواپیماهای F-16 نیز مشکلات مشابهی را گزارش کردند. در حقیقت سوابق نیروی هوایی نشان می داد در فاصله ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۲بیش از ۱۳۰مورد آتش سوزی سیم های برق گزارش شده که برای دیگر F-16 ها ایجاد مشکل کرده بود.
در نهایت هیئت ژوری رأی داد که ۳.۱ میلیون دلار غرامت به جانت هاردوول تعلق بگیرد، اما در دادگاه تجدیدنظر جزئیات طراحی خود ارتش مقصر دانسته شد نه ساخت جنرال دینامیک و در نتیجه چیزی به جانت هاردوول نرسید.
فیلمنامه afterburn تا حد زیادی بر اساس اسناد دادگاه بود و در ابتدا بنظر می رسید که پنتاگون با پروژه همکاری خواهد کرد. اما در فیلمنامه به همدستی نیروی هوایی و جنرال دینامیک برای سرپوش گذاشتن روی ماجرا اشاره داشت و پنتاگون از فیلمهایی که درباره سرپوش گذاشتن باشند متنفر است، حتی اگر موضوع صحت داشته باشد.
مارکوویتز میگوید «در ابتدا نیروی هوایی گفت که با پروژه همکاری خواهد کرد. اما وقتی فیلمنامه را خواندند از پاسخ دادن طفره رفتند و در نهایت گفتند همکاری نخواهند کرد، و سپس گفتند هرکاری بتوانند انجام می دهند تا پروژه متوقف شود».
مارکوویتز کارگردان فیلم هوانورد تاسکیجی و «afterburn»
مارکوویتز برای ساخت فیلمش به F-16 نیاز داشت، بنابراین اگر نیروی هوایی آمریکا هواپیما در اختیارش نمیگذاشت شاید نیروی هوایی اسرائیل این کار را میکرد.
مارکوویتز میگوید «ما چند F-16 قدیمی در اسرائیل پیدا کردیم و آنها حاضر شدند با ما همکاری کنند. اما بعداً با ما تماس گرفتند و گفتند این کار را نخواهند کرد. ارتش آمریکا با نیروی هوایی اسرائیل تماس گرفت تا به ما اجازه ندهند در آنجا فیلمبرداری کنیم و به این صورت نگذاشتند ما از F-16های مستقر در اسرائیل استفاده کنیم.»
بنابراین مارکوویتز که کارش را با ساخت فیلمهای مستند شروع کرده بود و به ساخت فیلم با بودجه کم عادت داشت مجبور شد از امکانات موجود استفاده کند.
وی میگوید «ما در نهایت مجبور شدیم با استفاده از چوب F-16 بسازیم. روی زمین از آن فیلم گرفتیم و سپس با استفاده از تصاویر خام موجود در نهایت توانستیم منظره مورد نظر را خلق کنیم»
مارکوویتز در ادامه افزود که نیروی هوایی حتی حاضر نبود تصاویر خام مربوط به F-16 در اختیار وی بگذارد.
«تصویری از هواپیمای f-16 که ارتش حاضر نشد حتی تصاویر آن را در اختیار سازندگان فیلم قرار دهد»
اما فیلمسازهایی که با ارتش همکاری میکنند می توانند هر تعداد F-16 که می خواهند داشته باشند. فیلم اکشن و دور از ذهن پشت خطوط دشمن[۱] که در سال ۲۰۰۱ درباره اسکات اُ گریدی خلبان F-16 ساخته شد که هواپیمایش بر فراز بوسنی سقوط میکند، کمکهای زیادی از جانب ارتش دریافت کرد. و برای پنتاگون مهم نبود که فیلم چقدر از ماجرای واقعی که بر اساس آن ساخته شده بود منحرف شده است؛ فیلم باعث میشد نیروی نظامی خوب بنظر برسد و این تنها چیزی بود که اهمیت داشت. اما فیلمهایی که از همکاری ارتش محروم میشوند مجبورند در بازاری مشابه با فیلمهایی که از حمایت ارتش برخوردارند رقابت کنند و این مسئله از لحاظ اقتصادی به ضرر آنها تمام میشود. بودجه آنها بیشتر است، جلوه های تصویری به خوبی باقی فیلمها نیست و مجبورند بلیط های بیشتری بفروشند تا سود کنند. بنابراین پنتاگون عملاً به فیلمهایی که ارتش را خوب جلوه می دهند سوبسید می دهد، که برخی ممکن است این کار را رشوه دادن نیز بنامند.
«فیلم اکشن و دور از ذهن پشت خطوط دشمن که توانست کمک های بسیاری از ارتش دریافت کند»
مارکوویتز با پدیده سانسور و تبعات تدریجی آن یعنی خودسانسوری، که در برخی کشورهای خارجی حتی آشکارتر نیز هست، بیگانه نبود.
وی نخستین بار در سال ۱۹۸۲، زمانی که در لهستان سریال کوتاهی به اسم دیوار (Wall) برای CBS می ساخت با خودسانسوری تحمیل شده توسط دولت برخورد کرد. سریال درباره شورش یهودیان در گتوی ورشو علیه نازی ها بود. سریال با همکاری دولت لهستان ساخته میشد که درباره چگونگی به تصویر کشیده شدن لهستانی ها در فیلمهای مربوط به هولوکاست حساسیت زیادی داشت و هنوز دارد.
مارکوویتز میگوید دولت لهستان که آن زمان تحت تسلط کمونیستها بود «با اکراه با این کار موافقت کرد. اما بخشی از توافق این بود که دولت لهستان میباید فیلمنامه و هر تغییراتی که در آن اعمال میشد را تأیید میکرد.
وی افزود «در لهستان فیلمنامه بخشی از قرارداد بود. بنابراین اگر چیزی تغییر میکرد قرارداد به خطر می افتاد»، مارکوویتز لحظه ای مکث کرده و گفت «ارتش خیلی دوست داشت می توانست چنین توافقی در این کشور داشته باشد.»
طی مرحله تولید مارکوویتز نکته جالبی از تاریخ را دریافت. وی کشف کرد که نازی ها یک چرخ و فلک خارج از دیوار گتوی یهودی ها ساخته بودند و در حالیکه که یهودیها چند قدم آن طرف تر از گرسنگی در حال مرگ بودند کودکان لهستانی هر روز سوار چرخ و فلک میشدند.
مارکویتز میگوید «هدف از ساخت چرخ و فلک این بود که یهودی ها را تحقیر و کاری کنند که آنها بیشتر و بیشتر احساس درماندگی و بیچارگی بکنند.»
کارگردان که این مسئله را نماد کاملی از بی توجهی جهان در زمانی که یهودیان قتل عام میشدند می دانست، تصمیم گرفت که چرخ و فلک حتما باید در فیلم باشد. اما دولت لهستان مخالفت کرد. این مسئله در فیلمنامه اصلی که تأیید کرده بودند نبود و اکنون هم نمی توانستند آن را اضافه کنند.
اما مارکوویتز مصر بود و بعد از چانه زدنهای بسیار هر دو طرف به توافق رسیدند. اگر دولت اجازه می داد چرخ و فلک در فیلم باشد مارکوویتز هم تاریخ را کمی تغییر می داد.
وی میگوید «آنها سرانجام موافقت کردند. اگر من با دو موضوع موافقت میکردم ـ نخست این که کودک لهستانی سوار چرخ و فلک نباشد و دوم، جایی در داستان نشان دهیم که لهستان های خوبی بودند که به یهودی ها اسلحه برای شورش می فروختند (که در حقیقت تعدادی این کار را کرده بودند) ـ آنها چرخ و فلکی می ساختند و بیرون گتو میگذاشتند»
«بنابراین من مجبور بودم تصمیم بگیرم که کدام واقعیت مهمتر است. آیا می خواستم بگویم “برید به جهنم” یا اینکه میگفتم این ایده احمقانه و شکنجه آمیز و منحرفانه واقعا اتفاق افتاد، و برای نشان دادنش باید مصالحه میکردم. و همین تصمیم را گرفتم.»
در نهایت مارکوویتز چرخ و فلکش را بدست آورد اما در فیلم هیچ کودک لهستانی سوار آن نیست، بلکه فقط سربازهای یونیفرم پوش نازی سوار آن هستند.
هنگامیکه مارکوویتز سریال شش ساعته زندگی خطرناک[۲] را در سال ۱۹۸۷ برای شبکه HBO در فیلیپین فیلمبرداری میکرد با تجربه بدتری مواجه شد. سریال درباره «انقلاب مردمی» کوری آکوئینو بود که چند سال پیش به سرنگونی دیکتاتور فیلیپینی فردیناندو مارکوس منجر شد. او از دولت وقت فیلیپین برای ساخت فیلم در این کشور اجازه گرفته بود اما باقیمانده های رژیم مارکوس نمی خواستند فیلمی درباره جنایات آنها ساخته شود، بنابراین سعی کردند روند تولید را متوقف کنند.
«سریال شش ساعته زندگی خطرناک ساخته مارکوویتز»
مارکوویتز میگوید «ما داشتیم فیلمی درباره یک انقلاب موفق می ساختیم. کوری آکوئینو هم گفته بود با ما همکاری میکند، اما طی اولین هفته فیلمبرداری دادگاه حکمی مبنی بر توقف فیلم صادر کرد. خوان انریل رئیس ارتش در دوران مارکوس تصمیم داشت رئیس جمهور شود و هنوز امیدوار بود موفق شود، و نمی خواست این سریال کوتاه ساخته شود ما را متوقف کرد و از کشور اخراج شدیم. من مجبور شدم برای فیلمبرداری بخشی از فیلم درباره فیلیپین به سریلانکا بروم. اما طی آن سال بالاخره ممنوعیت قانونی برداشته شد و ما توانستیم به فیلیپین برگردیم وفیلم را به پایان برسانیم؛ همه چیز به سانسور و کنترل مربوط میشد.»
البته واضح است آن نوع مداخله ارتش که به تغییراتی در هوانوردان تاسکیجی منجر شد از نوعی که مارکوویتز در فیلیپین مشاهده کرد نبود، اما آنچنان تفاوتی با خودسانسوری که بیست سال قبل در لهستان کمونیست به آن تن داد ندارد.
مارکوویتز میگوید «سانسور منشأهای مختلف دارد، و خودسانسوری از این جهت اهمیت دارد که هرچقدر فیلمساز باتجربه تر باشد بیشتر مستعد خودسانسوری است زیرا اطلاع بیشتری از نیروهای جهان خارج دارد. مسئله فقط نیروهای مسلح یا دولت یا تبلیغات چی ها و یا فقط میزان تحمل مخاطب نیست. ترکیبی از همه این موارد است. خطر در این است که وقتی باتجربه هستید تمام این صداها به شما میگویند این موارد همگی موانع محتمل هستند. اما هنگامیکه پای ارتش در بین است مانع درست روبروی شما نشسته است؛ چیز فرضی نیست. واقعی است.»
ادامه دارد…
[۱] . Behind enemy lines [۲] . A Dangerous lifeمشرق