خداوند متعال میفرماید: اگر کسی به مسلمانی توهین کند، مانند آن است که با من بجنگد؛ امّا گاهی فردی به گناه عادت کرده و در سرازیری گناه واقع شده است. زن به شوهر و شوهر به همسر خود توهین میکند و زخم زبان میزند و ادعای تشیّع نیز دارد!
حضرت آیت الله مظاهری در ادامه دروس اخلاقی با موضوع موانع سقوط انسان، از تفکّر و تعقّل به عنوان یکی از موانع سقوط انسان یاد کرده و اظهارداشتند: عقل به عنوان یک پیامبر درونی، خوبیها را درک میکند و میداند که مثلاً خدمت به خلق خدا خوب است و میفهمد که ظلم، حتّی در حدّ ظلم به یک مورچه، بد است.
ایشان، رذائل اخلاق را عامل سقوط انسان عنوان کرده و افزودند: شایعهپراکنیها، تهمتها، دروغها و غیبتها، همگی حرام و ناپسند است و عامل آنها نیز زشتی این امور را درک میکند، امّا با توجیه، مرتکب آن رفتار زشت میشود. این نوع گناهان از حسادت و تکبر و منیت و خودخواهی سرچشمه میگیرد.
متن کامل سخنان این مرجع تقلید در ادامه تقدیم خوانند گان محترم میگردد.
تأثیر تعقّل در پذیرش عبادات
در جلسۀ قبل بیان شد که بر اساس روایات، ثواب یک ساعت تفکّر، از یک سال عبادت بیشتر است:«تَفَکُّرُ سَاعَهٍ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَهِ سَنَهٍ»[۱]
بر این اساس، عبادت کسی که متفکّر باشد و دربارۀ عبادت خود تأمّل و اندیشه کند نیز با عبادت فردی که بدون تعقّل و تفهّم، به انجام عبادت بپردازد، یکسان نیست. کسی که به اصل عبادت توجّه دارد، مثلاً نماز خود را با تفکّر و توجه کامل میخواند، میتواند حضور قلب داشته باشد. بنابراین گاهی انسان نماز میخواند و نماز او صحیح است، امّا چون توجّه ندارد، نماز او مقبول نیست. به همین دلیل در روایات آمده است که گاهی نصف نماز انسان قبول میشود و گاهی یک سوّم و گاهی فقط یک جزء آن.[۲] میزان در قبولی اعمال، به خصوص نماز، توجّه و حضور قلبی است که باید در عبادات باشد؛ لذا اگر کسی نماز بخواند و حضور قلب نداشته باشد، گرچه نمازش صحیح است و قضا ندارد، ولی خداوند متعال این نماز را قبول نمیکند. اگر کسی طالب عبادت و نماز مقبول است، باید در حین انجام آن، حضور قلب داشته باشد . این توجّه و حضور قلب، از تفکّر ناشی میشود.
تعقّل، میزان ثواب عبادات
نزد امام صادق«سلاماللهعلیه» از عبادت و دین و فضل فردی صحبت کردند. حضرت فرمودند: عقل او چگونه است؟ راوی گفت نمیدانم. حضرت فرمودند: ثواب و پاداش خداوند بهاندازۀ عقول و فهم عبادتکننده است. سپس فرمودند: مردى از بنى اسرائیل در جزیرهاى سر سبز و خرّم با درختانى فراوان و آبى زلال، خدا را عبادت میکرد. فرشتهاى از خداوند پرسید: خدایا! ثواب این بنده را به من نشان بده. خداوند هم، ثواب کمی را نشان داد. فرشتۀ الهی متعجّب شد. خداوند به او فرمود چند روزی همراه عابد باش. مَلَک با چهرۀ انسانى نزد عابد آمد. آن مرد به او گفت: تو کیستى؟ فرشته گفت: من عابدی هستم که برای عبادت نزد تو آمدهام تا با تو، خدا را پرستش کنم. او یک روز را همراه عابد بود. صبح روز بعد، فرشته به او گفت: جاى سر سبزى دارى که جز براى عبادت، شایسته نیست. مرد عابد به او گفت: این مکان یک نقص دارد. فرشته گفت: چه نقصى؟ عابد گفت: اگر خداى ما الاغی داشت، در اوقات بیکاری او را در این مکان مىچراندیم تا این گیاهان ضایع نشود! فرشته به او گفت: ولى خدا که الاغ ندارد. عابد گفت: اگر داشت این گیاهان بیجهت از بین نمیرفت! خداوند به فرشته وحى کرد که ثواب او را به قدر عقل و خردش دادهام.[۳]
مذمّت تقلید بیجا
از نظر اسلام عزیز، تقلید و پیروی کورکورانه غلط و اقتباس به معنای انتخاب روش صحیح با تکیه بر تعقّل و تفکر صحیح است. تقلید از نظر اسلام، تنها در جایی که چارهای جز آن نباشد، صحیح است؛ مانند بیمار که باید به پزشک مراجعه کند و برای بهبود، بدون چون و چرا به دستور پزشک حاذق عمل نماید. دربارۀ احکام شرعی فرعی نیز همینگونه است؛ افراد باید رسالۀ مجتهد جامع الشّرایط را مطالعه کنند و به دستورات آن عمل نمایند، زیرا همه نمیتوانند خود مجتهد شوند و آنکه مجتهد نیست، چارهای جز تقلید ندارد.
عقلانیّت، ارزشمندترین ثروت دنیا
خواجه عبدالله انصاری جمله شیرینی دارد که میگوید: «پروردگارا هرکه را عقل دادی، چه ندادی و هرکه را عقل ندادی، چه دادی؟»
اگر همه ثروت و دارایی دنیا متعلق به کسی باشد، ولی او احمق و غافل باشد، نمیتواند از این دنیا استفاده کند و همین دنیا او را بدبخت میکند و به جهنّم میفرستد. امّا اگر تعقّل داشته باشد و چیزی نداشته باشد، آن تفکّر و تدبّر، او را رستگار میکند. بنابراین انسانی که صاحب فکر و اندیشه نیست، ولو امکانات دنیا را نیز در اختیار داشته باشد، از آن بیبهره است؛ امّا در پرتو عقل، با سادهترین امکانات، کارهای عجیبی انجام میشود و عاقل میتواند زمین و زمان را به هم بدوزد.
داستان استدلال عقلی هشام بن حکم
بر اساس روایتی که در کتاب شریف کافی نقل شده است، جمعى از اصحاب امام صادق«سلاماللهعلیه» در محضر ایشان بودند. حضرت به هشام بن حکم که هنوز جوان نورسی بود رو کردند و از او خواستند تا ماجرای خود با عمرو بن عبید را بیان کند. هشام ابتدا در حضور امام ششم شرم از گفتن داشت و سپس با دستور مجدّد ایشان گفت: به مسجد بصره در مجلس درس عمرو بن عبید وارد شدم. مجلس پرجمعیّتی بود و مردم یکی یکی از وی سؤال میپرسیدند. من نیز به جمعیّت پیوستم و خود را به عمرو رساندم. مانند سایر مردم در برابر او دو زانو نشستم و سپس گفتم: اى مرد دانشمند، من مرد غریبم، اجازه مىفرمایید از شما پرسشى کنم؟ گفت بگو. گفتم آیا شما چشم دارید؟ او خندید و حاضران نیز مسخره کردند. امّا من گفتم: سوالهای من همینگونه است. او نیز گفت: گرچه سؤالهای تو احمقانه است، امّا پاسخ میدهم. سپس دربارۀ وجود هریک از اعضای بدن او و کارکرد آن، از وی سؤال کردم. گفتم: آیا بینى هم دارى؟ گفت: آرى؛ با آن بو استشمام مىکنم. گفتم: شما دهان دارى؟ گفت: آرى؛ مزهها را با آن مىچشم. گفتم: شما گوش دارید؟ گفت: آرى؛ صداها را با آن مىشنوم. گفتم: شما قلب هم دارید؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىکنید؟ گفت: هر آنچه با این اعضاء و حواسم بدان وارد مىشود، تشخیص مىدهم. گفتم: مگر اعضا و حواس شما، شما را از قلب بىنیاز نمىکنند؟ گفت: نه. گفتم: چطور بىنیاز نمىکنند با اینکه همه درست و بىعیبند؟ پاسخ داد: پسر جان، وقتى این اعضاء در چیزى که میبویند یا میبینند یا میچشند یا میشنوند، تردید کنند، در تشخیص آن به قلب مراجعه میکنند تا یقین پابرجا شود و شک از بین برود. هشام گفت: به او گفتم: پس همانا خدا قلب را براى رفع شک و تردید حواس بر جا داشته؟ گفت: آرى. گفتم: چگونه خداوند تبارک و تعالى حواس تو را بىامام رها نکرده و براى آنها امامى گماشته که ادراک او را تصحیح کند و دربارۀ شک، یقین به دست آورد و همه این خلق را در شک و سرگردانى و اختلاف بگذارد و امامى براى آنها معین نکند تا آنها را از شک و حیرت برگرداند؟ در اینجا بود که عمرو ساکت شد و پاسخى نداد. سپس به من رو کرد و گفت: تو هشام بن حکمى؟ سپس مرا در آغوش کشید و به جاى خود نشانید و از جاى خود کنار رفت و چیزى نگفت تا من برخاستم.
در این هنگام امام صادق«سلاماللهعلیه» لبخندى زدند و فرمودند: اى هشام، چه کسی این مطلب را به تو آموخت؟ گفتم: اینها مطالبى بود که از شما یاد گرفتم و تنظیم کردم. حضرت فرمودند: به خدا این حقیقتى است که در صحف ابراهیم و موسى نوشته است.[۴]
در واقع، هشام بن حکم با یک استدلال ساده و با به کارگیری عادی عقل، به عمرو بن عبید فهمانید که چگونه ممکن است خداوند متعال بعد از پیامبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم»، امّت اسلامی را بدون تعیین حاکم و بدون سرپرست رها کند و آنها را به حال خود واگذارد، در حالی که برای اعضای بدن انسان، حاکم قرار داده و هدایت و سرپرستی آنها را به او واگذار کرده است؟
مرتبه اوّل عقلانیّت
استدلال هشام بن حکم نیاز به عقل علما و دانشمدان و فلاسفه نداشت؛ بلکه همه افراد عادی میتوانند با تفکّر و با به کارگیری عقل خود، به چنین نتایج مفیدی دست یابند و دیگران را نیز بیدار سازند. همۀ انسانها، حتی افرادی که تحصیلات کافی ندارند، معمولاً از این میزان عقل برخوردارند و با استفاده از عقل و خرد خود و با فکر میتوانند نظیر هشام در جامعه و در بین افراد متدیّن بدرخشند.
هشام بن حکم جملات سادهای بیان کرد، امّا چون آن جملات و استدلال او برخاسته از عقل بود، پایۀ تشیّع شد و بافتههای سقیفۀ بنی ساعده را در هم کوبید. حرکت او به قدری ارزش و تأثیر داشت که امام صادق«سلاماللهعلیه» به وجد آمدند و به او آفرین گفتند و از وی خواستند با نقل قضیّه، باعث نشاط وسرور ایشان و شیعیان حاضر در آن جلسه شود.
نقش مؤثر عقلانیّت در تهذیب نفس
انسان میتواند در سایۀ به کارگیری عقل، متّقی و مهذّب شود. همۀ انسانهای معمولی، در درون خود هم صفات حسنه و هم صفات رذیله دارند؛ بیش از چهل حسنه و فضیلت، نظیر خیرخواهی، دیگرخواخی، ترحّم، عفّت، تواضع، سخاوت و شجاعت و نیز بیش از چهل رذیلت مانند حسادت، تکبّر، خودخواهی، بخل، دنیاگرایی و ریاست طلبی، وجود انسانها را فراگرفته است. امّا همه، حتی افرادی که سطح سواد و معلومات آنها بسیار پایین است، با اندکی فکر و با استفاده از عقل عمومیکه دارند، به خوبی درک میکنند که رذائل و صفات زشت، ناپسند و فضائل و صفات حسنه، پسندیده است. با عقل عوامانه درک میشود که حسد بد و ترحّم خوب است. عقل درک میکند که تواضع صفت نیکویی است و تکبّر، زشت و ناپسند است. عقل درک میکند که طالب دنیای فانی بودن، انسان را به سقوط میکشاند و خداگرایی و یاد معاد، او رستگار میکند.
عقل به عنوان یک پیامبر درونی، خوبیها را درک میکند و میداند که مثلاً خدمت به خلق خدا خوب است و میفهمد که ظلم، حتّی در حدّ ظلم به یک مورچه، بد است. وقتی کسی مورچه را میکشد یا آن را اذیت میکند، با عقلش درک میکند که کار زشتی انجام داده است. حتّی کودکان نیز این زشتی را درک میکنند. مثلاً وقتی خانۀ مورچهای را خراب میکنند، توجّه میکنند که کارشان زشت است. بسیاری گرچه درک میکنند کاری که انجام میدهند ناپسند است، امّا آن را مرتکب میشوند. درک این مطالب، چیزهایی نیست که عقل فلسفی یا عقل فقهی بخواهد، پروردگار عالم این عقل را در عمق جان ما آورده است و به طور فطری به ما گفته است که حرف این عقل را بشنوید:
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»[۵]
اینکه انسان حقیقت را درک میکند و میداند عقلی دارد که باید از آن متابعت کند، فطری است.
اخلاق از عقلانیّت سرچشمه میگیرد
آنچه باید به آن توجه شود این است که اخلاق، به معنای خودسازی و تهذیب نفس، عقلی است و انسان بر اساس ادراک عقل خود میتواند به زشتی زذائل و زیبایی فضائل اخلاقی پی ببرد. به بیان دیگر، اخلاق و گرایش به مباحث اخلاقی، از عقلانیّت سرچشمه میگیرد و سفارش مکرّر و مؤکّد شارع مقدّس، ارشاد به این امور عقلی است. قرآن کریم در شورۀ شمس یازده مرتبه قسم خورده است و سپس میفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها، وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»[۶]
رستگاری فقط و فقط از آن کسی است که مهذّب باشد و درخت رذالت را از دل برکند و درخت فضیلت را بهجای آن بکارد و بارور کند تا هم خود و هم دیگران، از میوۀ آن استفاده کنند. شقی و بدبخت در دنیا و آخرت کسی است که صفات رذیله بر دل او حکمفرما باشند و این رذائل، او را به انحراف و سقوط بکشانند، تا آنجا که به خاطر دنیاطلبی، امام خود را بکشد و به جنگ با خدا برخیزد.
یازده قسم در سورۀ شمس و چندین تأکید دیگر در کنار آن، منحصر بفرد است و اهمیّت فراوان اخلاق، خودسازی و تهذیب نفس را نشان میدهد. ولی با این همه تأکید، بحث اخلاق، تعبّدی نیست، بلکه ارشاد است؛ یعنی عقل ما را بیدار میکند و عقل، خوبیها و بدیها را از هم تشخیص میدهد. در واقع، شارع مقدّس با تأکید، مطلبی عقلانی را بیان میکند تا انسان هوشیار شود و به ادراکات عقلی خود توجّه کند.
عدم توجه به اخلاق و کوتاهی در تهذیب نفس و خودسازی نیز از جهل انسان سرچشمه میگیرد. استاد بزرگوار ما حضرت امام خمینی«قدّسسرّه» در شرح چهل حدیث با اشارۀ لطیفی به این موضوع، میفرمایند: «هان اى عزیز، تو اگر با اخبار و احادیث سر و کارى دارى، به کتب شریفه اخبار، خصوصاً کتاب شریف کافى، مراجعه کن … و اگر خود را از استفاده مستغنى مىدانى، یا اتّصاف به اخلاق کریمه و احتراز از سیّئات اخلاقیّه را لازم نمىدانى، جهل خود را که امّ الامراض است معالجه کن.»[۷]
رذائل اخلاقی، عامل سقوط انسان
برای رستگاری، باید رذائل و صفات ناپسند، ریشه کن یا دست کم سرکوب شوند. گرچه این امر بسیار مشکل است و سالها رنج و زحمت را میطلبد، امّا در عین حال بسیار لازم است. اگر کسی واقعاً با عقل خود، کار نکند و نتواند بدیهایی را که درون خویش حس میکند، از بین ببرد، دنیا و آخرت خود را نابود کرده است. خدا نکند کسی حسود باشد، شبانه روز رنج میکشد تا حسادت خود را ارضا کند. شخص حسود حاضر است حتّی طرف مقابل را بکشد. مثلاً به زیبایی دیگری نگاه میکند و رنج میکشد یا به پول یا موقعیّت یا محبوبیّت دیگری نگاه میکند و رنج میکشد. بسیاری از غیبتها و تهمتها نیز از همینجا ناشی میشود؛ گرچه آن را به نام مثلاً غیبت سیاسی توجیه کند، امّا از منیّت و حسادت سرچشمه میگیرد.
شایعهپراکنیها، تهمتها، دروغها و غیبتها، همگی حرام و ناپسند است و عامل آنها نیز زشتی این امور را درک میکند، امّا با توجیه، مرتکب آن رفتار زشت میشود. این نوع گناهان از حسادت و تکبر و منیت و خودخواهی سرچشمه میگیرد.
خطرات ناشی از گناه و توجیه گناه
بارها و بارها به جوانها سفارش کردهام و اکنون نیز سفارش میکنم که آقا و خانم! گناه نکن، گناه زندگی را تباه میکند. گناه دنیا و آخرت انسان را به باد میدهد، اما اگر حرف مرا نمیشنوی و گناه میکنی، اقلاً مواظب باش که در سرازیری گناه واقع نشوی و به گناه عادت نکنی. خیلی بد است که انسان عادت داشته باشد دروغ بگوید. بعضیها عادت دارند که دروغ بگویند. لذا انسان گناهکار مثل ماشینی که در سرازیری ترمزش ببُرد، به سمت پائین میرود و هم خودش و سایر سرنشینان خود را نابود میکند. و باز سفارش میکنم که اگر گناه میکنید و اگر در سرازیری گناه هستید و به آن عادت کردهاید، مواظب باشید که گناه را توجیه نکنید. این مرتبه خیلی خطر دارد و منجر به کفر میشود.
جرج جرداق مسیحی در کتاب «الامام علی صوت العداله الانسانیّه» جملۀ زیبایی میگوید. میگوید: انسان گاهی میرسد به آنجا که ولی خدا را در خانۀ خدا قربه الیالله میکُشد!
ابن ملجم امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» را میشناخت و میدانست که ولی خداست، اما خدا نکند انسان لجباز باشد، منیّت، تکبر یا یکی دیگر از صفات رذیله، باعث میشود که انسان دست به کارهای خطرناکی بزند و موجبات نابودی خود و دیگران را فراهم کند. حاکمیّت صفات رذیله بر انسان، باعث میشود که قربه الی الله غیبت کند! قربه الی الله تهمت بزند! قربه الی الله به دیگری توهین کند؛ درحالی که توهین به مؤمن، جنگ با خداست: «مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَه»[۸]
خداوند متعال میفرماید: اگر کسی به مسلمانی توهین کند، مانند آن است که با من بجنگد؛ امّا گاهی فردی به گناه عادت کرده و در سرازیری گناه واقع شده است. زن به شوهر و شوهر به همسر خود توهین میکند و زخم زبان میزند و ادعای تشیّع نیز دارد!
هشدار پیامبران درونی نسبت به زشتی و نیکی اعمال
سه پیامبر در درون ماست: «فطرت» و «وجدان اخلاقی» و «عقل». این سه پیامبر درونی، از نعمتهای بزرگ خداست. این سه پیغمبر، به ما میگویند که صفات رذیله نداشته باشید؛ گناه نکنید. مخالفت با امر پروردگار متعال، یسیار ناپسند است؛ شیطان دشمن آشکار انسان است و باید از او متابعت نکنید و خلاصه مواظب رفتارهای خود باشید. در مقابل هم امر میکنند که به هر اندازه میتوانید، به خلق خدا خدمت کنید. در حدّ توان، به دیگران احترام بگذارید، در جامعه، متّحد و یکسو باشید؛ با مردم بدخلقی نکنید. ظلم بد است و مواظب باشید ظلم نکنید. در ظلم، گاهی انسانی مال مردم را میبرد و گاهی بدتر از مال مردم، عِرض و آبروی مردم را میبرد. پیامبران درونی میگویند هر نوع ظلم بد است و باید از آن حذر شود.
تشویق و تنبیه پیامبران درونی
پیامبران درونی، در برابر انجام نیکیها، انسان را تشویق کرده و در برابر انجام بدیها، آدمی را توبیخ میکنند و از آن برحذر میدارند. هنگام تصمیم بر انجام کار زشت، وجدان اخلاقی مرتب تذکّر میدهد و انذار میکند. اگر کسی ندای درون را نشنیده بگیرد و مرتکب کارهای ناپسند شود، آنگاه ملامت وجدان اخلاقی آغاز میشود. قرآن کریم برای این پیامبر درونی که آن را نفس لوّامه مینامد، اهمیّت فراوانی قائل است و به آن قسم میخورد: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَهِ، وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ»[۹]
پیامبران درون، پس از انجام عمل زشت، مرتّب انسان را سرزنش میکنند؛ البته خدا نکند کسی پیامبران درونیاش را کشته باشد. بعضی اوقات، انسان در اثر تکرار گناه، پیامبران درونی خود را میکشد و دیگر نمیتواند ندای توبیخی از درون خود دریافت کند.
۱]. تفسیر العیاشی، ج ۲، ص ۲۰۸.
[۲]. بحار الأنوار، ج ۸۱، ص ۲۶۰. [۳]. الکافی، ج ۱، ص ۱۲. [۴]. الکافی، ج ۱، ص ۱۶۹. [۵]. الروم، ۳۰. [۶]. الشمس، ۹ و ۱۰. [۷]. شرح چهل حدیث، ص ۵۱۲ [۸]. الکافی، ج ۲، ص ۳۵۲. [۹]. القیامه، ۱ و ۲
حوزه