هانتینگتون: من معتقدم که نوع روابط کشورها طی دهههای آینده یقینا بیش از هر چیز بازنمود عواملی چون پایبندیهای فرهنگی، روابط فرهنگی و ضدیتهای کشورها با سایر ملل جهان خواهد بود. کاملا بدیهی است که قدرت، نقش محوری را در سیاست بینالملل ایفا خواهد کرد. اما معمولا چیز دیگری فراسوی کشمکشهای سیاسی در جهان به چشم میخورد. در قرن هجدهم در اروپا قضایا تا حد بسیاری به موضوع حکومت سلطنتی در برابر جنبش رو به ظهور جمهوری خواهان مربوط میشد. در قرن نوزدهم بحثها حول همذات پنداری کشورها از طریق ناسیونالیسم میچرخید و در قرن بیستم مبحث ایدئولوژیها مطرح شد. ما شاهد رقابت فاشیسم، کمونیسم و لیبرال دموکراسی با یکدیگر بودیم اما این چشم و هم چشمی مکاتب اکنون کاملا به پایان رسیده است. لیبرال دموکراسی اگر نگوییم در عمل، دست کم به لحاظ تئوریک در سراسر جهان مورد پذیرش قرار گرفته است. اکنون پرسش اینجاست که به راستی کانون اصلی سیاست جهانی در دهههای آینده در کجا قرار میگیرد. بحث من هم چنان آن است که هویتهای فرهنگی، تضاد و تعارضات فرهنگی و مسایل مرتبط با این دو مقوله نه فقط تنها یک نقش بلکه نقشی حیاتی را در روابط میان کشورها ایفا میکنند.
– بنا به نوشتهی شما "پرده آهنین به مدت ۴۵ سال خط فاصل محوری در اروپا بود. این خط صدها مایل به سمت شرق اروپا کشیده شده بود و اکنون در حقیقت مسیحیان جوامع غربی را از یک سو از مسلمانان و از سوی دیگر از ارتودوکسها جدا میکند." آیا به نظر شما ایجاد چنین تمایز دوپارهای میان اسلام و غرب این معنا را نمیرساند که در این دو، نوعی یکپارچگی و همگرایی برقرار است؟ آیا چنین تفاوت گذاری به معنای نادیده گرفتن این حقیقت نیست که جوامع اسلامی در بطن جهان غرب وجود و هستی دارند؟
هانتینگتون: این استنباط کاملا غلط است. واضح است که در بطن جوامع غربی و در درون جوامع اسلامی اختلافات و دو دستگیهایی وجود دارد. اسلام و غرب هر یک به فرقههای مختلف، جوامع مختلف و کشورهای متفاوت تقسیم میشوند لذا نه اسلام و نه غرب هیچ یک همگن و یکدست نیستند اما هنوز اشتراکاتی در بطن آنها دیده میشود. مردم دربارهی اسلام و غرب صحبت میکنند. به نظر میرسد که این مساله با واقعیت ارتباط دارد، هر چند هستهی این واقعیت همان تفاوتها در مذهب است.
– آیا به عقیدهی شما اساسا نقطهی سازگاری و همگرایی میان طرفین پرده آهنین جدید وجود دارد؟
هانتینگتون: همانطور که قبلا گفتم اختلافات در دو سوی این پرده آهنین به چشم میخورد. کشورهای غربی با کشورهای اسلامی همکاری میکنند و بالعکس. این اشتباه است که ما به اسلام و غرب از نقطه نظر دو طرف کاملا یکپارچه و یکدستی بنگریم که درست در نقطهی مقابل یکدیگر قرار دارند. سیاست در عرصهی جهانی هم چنان به شدت پیچیده است و کشورها از منافع و علاقمندیهای متفاوتی برخوردارند. آمریکا با بسیاری از دیکتاتوریهای نظامی در سراسر جهان همکاری کرده و میکند. مسلما ما ترجیح میدهیم که حکومتهای دیکتاتوری در مسیر دموکراسی گام بردارند، اما ما به دلیل منافع ملی خود با این حکومتها همکاری میکنیم؛ حال این تعامل میتواند با پاکستان یا افغانستان باشد و یا با هر فرد دیگری در جهان.
– شما بحث تغییرات تمدن در آمریکا را مطرح کرده و گفتهاید که این دگرگونی به سمت تمرکز بر لیبرالیسم دموکراتیک به عنوان ایدئولوژی حرکت کرده است.
هانتینگتون: لیبرالیسم دموکراتیک همواره ایدئولوژی آمریکایی بوده است. ایالات متحده از انقلاب سده هجدهم تاکنون لیبرال دموکراسی و مشروطه خواهی را مبنای ایدئولوژی خود قرار داده است، هر چند سعی میکنم که در مجموع از کار بردن واژه ایدئولوژی در توصیف این دو مقوله خودداری کنم، اما به هر جهت مقصود گفتهی من ارزشها و باورهای آمریکاییهاست. ما دارای مجموعهای از ارزشها و باورهای درهم و برهمی هستیم که از دو و نیم قرن پیش تاکنون کاملا دست نخورده و ثابت باقی مانده است. این مساله واقعا در خور توجه است. بیتردید در نتیجهی توسعهی اقتصادی، موج عظیم مهاجرانی که به آمریکا وارد شدهاند و نیز به واسطهی بحران اقتصادی سال ۱۹۲۹ و جنگهای جهانی شاهد تغییر و تحولاتی بودهایم اما هستهی اصلی مجموعه ارزشها و باورهای آمریکا ثابت باقی مانده است.
– از دیدگاه شما جوامع اسلامی در چارچوب جهانی که لیبرال دموکراسی را اگر نگوییم در عمل دست کم به لحاظ تئوریک پذیرفته است، چگونه پیش میروند؟
هانتینگتون: ما دست کم شاهد شروع تحولات اقتصادی و اجتماعی چشمگیر در جهان اسلام بودهایم که به عقیده من در موعد مقتضی به تحولات سیاسی گستردهتر خواهد انجامید. کاملا واضح است که جوامع اسلامی هم چون سایر جوامع در حال گذار به سوی مدنیت هستند و بسیاری در حال صنعتی شدن میباشند اما از آنجایی که بسیاری از کشورهای اسلامی از منابع نفت و گاز برخوردارند، در نتیجه فاقد انگیزهی سرشار جهت ایجاد تغییر و تحولاتاند. در عین حال درآمد ناشی از تولیدات منابع طبیعی این کشورها توانایی لازم جهت ایجاد تغییرات را برای آنها فراهم میآورد.
– آیا به عقیدهی شما تمدن اسلامی در آینده به طور فزایندهای منسجم و یکدست خواهد شد؟
هانتینگتون: به طور حتم ما شاهد حرکتهایی در این جهت بودهایم؛ یقینا تحرکات سیاسی متعددی میان جوامع اسلامی و فراتر از آن وجود دارد اما تردید دارم که یک انسجام و یگانگی واقعی میان جوامع اسلامیبه شکل سیستم سیاسی واحد ایجاد شود، با وجود این میتوان انتظار داشت که رهبران جوامع اسلامیبا یکدیگر همکاری کنند، هم چنین این امکان را نیز رد نمیکنم که مسلمانان یا دست کم کشورهای عربی بتوانند سازمانی در حد و اندازههای اتحادیهی اروپا داشته باشند.
– شما در کتاب خود نوشتهاید "فرهنگ اسلامی تا حد زیادی علت شکست ظهور دموکراسی در بیشتر جوامع اسلامی را توضیح میدهد" این در حالیست که در بخش وسیعی از جهان اسلام – اندونزی، مالی، سنگال و حتی هند با داشتن جمعیت زیاد مسلمانان در آن – دموکراسی برقرار است، چه ارتباطی بین فرهنگ اسلامی و دموکراسی برقرار است؟
هانتینگتون: پاسخ این سوال را نمیدانم اما حرکت نسبتا کند کشورهای اسلامیبه خصوص جوامع عرب در مسیر دموکراسی جالب توجه است. شاید میراث فرهنگی و ایدئولوژیهای این جوامع مسوول چنین حرکت کندی باشند. شاید بتوان از تجربهی این کشورها در دورهی استعمارگری نیز به عنوان عامل دیگری یاد کرد. بسیاری از کشورهای اسلامی تا همین اواخر عمدتا به شکل جوامع روستایی بودهاند. به عقیدهی من این کشورها رفته رفته به سمت تبدیل شدن به جوامع شهری حرکت کرده و به طور مضاعف به نظامهای سیاسی تکثرگرایانهتر گرایش پیدا میکنند. روشن است که کشورهای اسلامی در حال گسترش دامنهی همکاری و تلاش خود با دیگر جوامع اسلامی هستند. البته مهاجرت مسلمانان به اروپا یکی از عوامل کلیدی است که بر روند دموکراسی سازی تاثیر به سزایی میگذارد.
– نظر شما دربارهی اظهارنظرهای اخیر مبنی بر اینکه سیاست خارجی آمریکا بیش از حد تحت تاثیر و نفوذ گروههای حامی اسراییل است، چیست؟ آیا به عقیده شما چنین تاثیر پذیری یک امتیاز تلقی میشود؟
هانتینگتون: تصور میکنم که این بحثی است که باید دیگران آن را جدی بگیرند. من شخصا به چنین بحثی راغب نیستم اما به کار بردن واژهی "بیش از حد" توجه مرا به خود جلب کرده است، نمیدانم شما در این مورد چه قضاوتی دارید. سیاست خارجی آمریکا در کلیهی زمینهها تحت تاثیر گروههای بومی و گروههای اقتصادی و منطقهیی بوده است. لابی ایرلند به مدت یک قرن و نیم در دستگاه سیاست خارجی واشنگتن وجود داشته است. لابی اسراییل از این جهت با سایر لابیها تفاوت دارد که نگاه خود را تماما به بقای اسراییل و افزایش کمکها به این سرزمین معطوف کرده است.
– بسیاری از صاحبنظران سیاسی جهان معتقدند که تنشها میان اسراییل و فلسطین دلیل اصلی بیثباتی و ناآرامی در منطقهی خاورمیانه است. نظر شما در این خصوص چیست؟
هانتینگتون: بدیهی است که کشمکشها میان اسراییل و فلسطین در بیثباتی در خاورمیانه نقش داشته و دارد. اما مناقشات دیگر میان اسراییل و مصر، میان بعثیها و جنبشهای اپوزیسیون، در این بیثباتی تاثیر گذار بودهاند. در خاورمیانه کشمشهای بسیاری به چشم میخورد اما اینکه چه کشوری قادر خواهد بود که به لحاظ ثبات خود را به عنوان قدرت برتر معرفی کند مشخص نیست. اکنون پرسش اینجاست که قدرت قابل قیاس در خاورمیانه کدام کشور است؟ اسراییل از قابلیتهای نظامیبرخوردار است اما سرزمین کوچکی است، اغلب مردم خاورمیانه مسلمانند اما این ویژگی در مورد اسراییل صادق نیست لذا اسراییل نمیتواند در جایگاه قدرت مطلق قرار گیرد. در این میان ایران را میتوان یک احتمال دانست. کشوری که عمدتا شیعه نشین است، در حالی که سنیها بخش عمدهای از جمعیت کشورهای عربی را تشکیل میدهند. این یک مشکل است یا میتواند به عنوان یک مشکل مطرح باشد. از همین رو نمیتوان دورنمای مشخصی را متصور بود که در آن یک کشور عربی قدرت پیشرو در خاورمیانه باشد. بدیهی است که نمیتوان کاندیدایی را انتخاب کرد.
– آیا به نفع آمریکاست که یک قدرت برتر منطقهیی در خاورمیانه ظهور نکند؟
هانتینگتون: ظهور این قدرت به این امر بستگی دارد که رهبر آن کشور که باشد. به لحاظ تئوریک آمریکا در شرایطی که کشوری پیشرو را در منطقه داشته باشد، به سهولت بیشتر میتواند به رتق و فتق امور بپردازد، چرا که تحت این شرایط آمریکا قادر خواهد بود که به طور مثال به رهبران هند – به عنوان قدرت پیشرو در خاورمیانه – مراجعه کرده و به آنها ابلاغ دارد که چنین مشکلاتی در منطقه مشاهده میشود. به نظر شما برای اتخاذ یک سیاست مشترک جهت حل و فصل مشکلات چه تلاشهایی را میتوان انجام داد؟ اما وقتی کشوری همطراز هند در منطقه وجود ندارد، آمریکا باید در راستای ایجاد ائتلاف مورد نظر خود پایتختهای کشورهای خاورمیانه را یکی یکی طی کند که این البته کار بسیار دشواری است. به خصوص در جوامع عرب چون که این کشورها از سابقهی رقابتهای تاریخی و دینی بسیار برخوردارند.
– آمارتیا سن، همکار شما در دانشگاه هاروارد در انتقاد از نظریهی شما در خصوص برخورد تمدنها اظهار داشته که هویت به معنای سرنوشت نیست و هر فردی میتواند هویتهای گزینش شده خود را ساخته و بازسازی کند. وی بر این باور است که نظریهی برخورد تمدنها یعنی تبدیل مدل کوچک شدهی انسان به صورت هویتهای یکتا و غیر مخیری که در قالب جعبههای تمدن جا میگیرند. نظر شما در خصوص شهروندانی با هویتهای متعدد چیست؟
هانتیگتون: به نظر من اظهارات آمارتیا سن اشتباه است. من دریافتهام که مردم هویتهای متعدد و چند گانهای دارند. بحث من در کتابم این است که هم چون گذشته معتقدم که مبنای ارتباط و خصومت میان کشورها دستخوش تغییراتی شده است. در دهههای آتی بحث هویت به معنای میراث فرهنگی، زبان و مذهب – نقش محوری را در عرصهی سیاست جهان بازی خواهد کرد.
– شما چگونه مردم را با هویتهای چندگانه به طور مثال یک مسلمان یا فردی یهودی که در آمریکا زندگی میکند و فردی که شاید از هویتهای گوناگون برخوردار باشد را وارد گفتوگو میکنید؟ آنها چگونه باب گفتوگو را آغاز میکنند؟
هانتینگتون: آنها راهکارهای سازش را با یکدیگر بررسی میکنند، لااقل طی دو یا سه قرن گذشته چنین رویکردی برقرار بوده است. وقتی شمار مهاجران اقلیتهای قومی مذهبی افزایش مییابد مجموعهای از قوانین و زبانی که برای جامعهی بزرگتر و جامعهی اقلیت پذیرفتنی است، ایجاد میشود. جامعهی اکثریت لاجرم باید درجهای از حق اختیارات گروه اقلیت را مبنی بر حق ادای تکالیف و فرائض دینی منحصر به خود، راه و رسم زندگی، معیشت و نیز تا حدی زبان آن را به رسمیت بشناسد. اکنون دشوارترین پرسشها درخصوص نقش اقلیتهای قومی و مذهبی به بحث مذهب مربوط است، به طور مثال این پرسش مطرح است که گروه اقلیت تا چه حد به زبان خود و یا به زبان ملی جامعهی اکثریت تحصیل کرده است؟ تا چه حد امکان دارد که جامعه به طور رسمییا غیر رسمیبه کشوری با دو زبان ملی تبدیل شود؟ اینها سوالهایی است که میتوانند بسیار سخت و دشوار باشند.
– به عقیدهی شما میزان تاثیرگذاری بنیادگرایی به عنوان عقیدهی رادیکالی که هویت خود را برتر از سایر هویتها میداند، بر سیاست امروز در عرصهی جهانی چگونه است؟ آیا به نظر شما رادیکالیسم خاص و ویژهای وجود دارد که تنها به اسلام مربوط میشود و یا اینکه اساسا بنیادگرایی در کلیه مذاهب وجود دارد؟
هانتینگتون: به عقیدهی من بنیادگرایی همان چیزی است که شما توصیف کردید، یعنی رفتاری افراط گرایانه یا رادیکال نسبت به هویت و تمدن خود در مقایسه با سایر تمدنها فرهنگها و هویتهایی که امروزه در جهان موجود است. جنبشها و گرایشهای بنیادگرایانه در تمامی جوامع و تمدنها وجود داشته است. به طور حتم ما در آمریکا شاهد جنبشهای بنیادگرایانهای بودهایم که نوک پیکان رفتارهای خصمانه و انتقادی خود را به سوی مباحثی چون مهاجرت و جذب مهاجران به درون جامعه و فرهنگ خود نشانه رفته است. لذا این گرایشهای بنیادگرایانه کاملا جهانی هستند؛ نکته اینجاست که وقتی چنین رویکردهای بنیادگرایانهای به عامل اصلی و چیره در جامعهای بدل میشوند، میتوانند موجب سرکوب گروه اقلیت و یا حتی بروز جنگ با جوامع همسایه با فرهنگهای متفاوت شوند. اینجاست که تلاشها جهت مهار گرایشات افراط گرایانه اهمیت دو چندانی پیدا میکند.
– چرا در جوامع اروپایی بر خلاف آمریکا که در آن به نظر میرسد مسلمانان بهتر خود را با اوضاع وفق میدهند، شاهد تنشهای بیشتری میان مسلمانان و سایر گروهها هستیم؟ این مساله چگونه با نظریهی شما در خصوص هویت و فرهنگ مرتبط است؟
هانتینگتون: در وهلهی نخست تا آنجا که به مسلمانان در اروپا و آمریکا مربوط میشود میتوان گفت که مهمترین دلیل تنشها این است که شمار مسلمانان در آمریکا در مقایسه با اروپا کمتر است، دوم اینکه مسلمانان در آمریکا برای رسیدن به این کشور هزاران مایل را از آن سوی اقیانوسها پیمودهاند و بر خلاف مسلمانان اروپا تنها با طی مسیری کوتاه و یا از طریق پیمودن مرزها به وسیله قایق به کشور مورد نظر خود نرسیدهاند. ما با کشوری مسلمان هم مرز نیستیم اما برخی کشورهای اسلامی همسایهی جوامع اروپایی هستند و این دلیل اصلی بروز اختلافات و تنشهاست. اما در پاسخ به این سوال که جایگاه مسلمانان در اروپا در مقایسه با جایگاه اسپانیاییهای مهاجر در آمریکا چگونه است، باید بگویم که تفاوتهای بنیادینی میان جایگاه این دو وجود دارد. اسپانیاییهایی که به آمریکا مهاجرت میکنند اغلب از کشورهای مکزیک و آمریکای جنوبی هستند آنها کاتولیکاند و این مذهب در آمریکا پیروانی دارد. یک سوم جمعیت آمریکا را کاتولیکها تشکیل میدهند، از این رو چنین وضعیتی بهاندازهی مهاجرت مسلمانان به اروپا تاثیر منفی ندارد. اغلب اسپانیاییهای مهاجر در آمریکا به زبان اسپانیایی یا پرتغالی صحبت میکنند، زبانهایی که ما با آنها آشنا هستیم لذا به نظر نمیرسد که ما مشکلاتی را که به واسطهی مهاجرت مسلمانان عرب زبان به اروپا به وجود میآید، داشته باشیم. ما تنها با این مشکل مهم مواجهیم که شمار مهاجران اسپانیایی تبار به کشورمان در قیاس با گذشته به مراتب بیشتر شده است و اغلب این مهاجران نیز از کشورهای آمریکای لاتین هستند تا کشورهایی در آن سوی اقیانوس اطلس. با وجود این اوضاع آمریکا نسبت به اوضاع اروپا که شاهد مهاجرت مردمیبا دینها و عقاید گوناگون است، متفاوت میباشد.