شهید آیتالله سیّدعبدالحسین دستغیب در شب عاشورای ۱۲۹۲ ه .ش. در شهر «شیراز»، در یک خانواده روحانی پای به عرصه وجود گذاشت. این تولّد مبارک در خانهای محقّر در یکی از کوچههای قدیمیشیراز، کنار «بازار مرغ» که امروز «خیابان احمدی» نامیده میشود، صورت گرفت. ولادت او در شب عاشورا، سبب گردید که به عبدالحسین نامیده شود و حیاتش مصداق بارزی از نام شریفش گردد.
آقا امام زمان(ع) هم وقت پیدا کرده؟ بگویید بگذارید صبح شود.
شهید آیتالله سیّدعبدالحسین دستغیب در شب عاشورای ۱۲۹۲ ه .ش. در شهر «شیراز»، در یک خانواده روحانی پای به عرصه وجود گذاشت. این تولّد مبارک در خانهای محقّر در یکی از کوچههای قدیمیشیراز، کنار «بازار مرغ» که امروز «خیابان احمدی» نامیده میشود، صورت گرفت. ولادت او در شب عاشورا، سبب گردید که به عبدالحسین نامیده شود و حیاتش مصداق بارزی از نام شریفش گردد.
سالها بعد، پس از تحصیل در شیراز و سپس «نجف» شهید دستغیب در خانهای محقّر و ساده که بیشباهت به خانه اجداد طاهرینش نبود، زندگی را به سر میبرد و از هرگونه تجمّلات و مظاهر فریبنده دنیا پرهیز مینمود. ارادت به اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، تقوا، زهد، صبر، اخلاق حسنه، قدرت بیان و قلم، از صفات بارز وی بهشمار میرفت. خوراکش کمتر از یک چهارم نان جوین بود که آن را با مقداری پیاز، نمک و گاه مختصری پنیر میخورد و از خوردن گوشت پرهیز مینمود؛ چنانکه ریاضتهای شرعی مداوم، مجاهدات و ترک شهوات، او را ضعیف و رنجور ساخته بود. شبها را با عبادت و تهجّد به صبح میرسانید و بسیار روزه میگرفت. عشق به روضه حضرت ابیعبدالله(ع) ریشه در جانش داشت و شبهای عاشورا لباس سیاه عزا به تن میکرد. غالباً اوّل وقت به نماز میایستاد و در آن هنگام، گویی که دیگر در این دنیا نبود. اوقات ایشان یا به عبادت و تلاوت «قرآن» و ذکر میگذشت یا به نگارش یا به کمک و همدردی با نیازمندان.
شهید دستغیب به درجات والایی از معنویّات دست یافته بود که در سیر وحدانیّت ربّالعالمین، کمتر کسی به این مراحل میرسد و به این عوالم پی میبرد. از وی که در تمام عمر، دارای نفسی مطمئن بود، کرامات زیادی نقل شده است. گاهی خبر از هنگام مرگ فردی میداد، گاه کودک محتضری را به اذن خدا زنده نگاه میداشت و گاه با عملی که حاکی از اشراف خود نسبت به واقعه ناگفتهای بود، موجب شگفتی میگردید.
پایبندی به نماز اوّل وقت، از مهمترین ویژگیهای اخلاقی، عبادی ایشان و در رأس همه سفارشهایش به دیگران قرار داشت. یکی از همراهان همیشگی او، حاج محمّد سودبخش، نقل میکند:
شهید بزرگوار آیتاللّه دستغیب(ره) بسیار مقیّد بودند که نماز را حتّی در مسافرتها اوّل وقت به جای آورند. در سالیان درازی که خدمت آن بزرگوار بودم، به ندرت به یاد میآورم که نماز را اوّل وقت نخوانده باشند یا نمازشان به تأخیر افتاده باشد. در یکی از مسافرتهای عمره که خدمت ایشان بودیم، بلیط یکسره برای مسافرت به «جدّه» فراهم نشد؛ بلکه بلیط «تهران» ـ «بیروت» و بیروت ـ جدّه گرفتیم. در «فرودگاه بیروت»، چند ساعت ما را برای ترانزیت نگه داشتند. نزدیک مغرب بود که هواپیما برای پرواز به سوی جدّه آماده شد. حضرت آیتالله دستغیب، خیلی کوشیدند که اگر میسّر باشد، هواپیما تأخیر کند تا بشود نماز را سر وقت خواند؛ ولی میسّر نشد. وارد هواپیما شدیم و در داخل هواپیما خیلی معطّل گشتیم. ایشان خیلی ناراحت بودند که نماز را نخواندهاند. چند مرتبه خواستند پیاده شوند؛ ولی گفتند که مسافران همگی سوار هستند و الآن حرکت میکنیم. بالأخره تأخیر هواپیما به قدری طول کشید که حساب کردیم وقتی به جدّه برسیم، ممکن است نماز قضا شود. آیتاللّه دستغیب فرمودند: پیاده شویم؛ حتّی اگر هواپیما برود و ما جا بمانیم. امّا دربهای هواپیما بسته بود. ایشان با توجّهی خاص سر پا ایستاده و سکوت اختیار کردند. هواپیما را روشن کردند؛ امّا شعلههای آتش از موتور هواپیما بیرون زد. با عجله هواپیما را خاموش کردند و دربهای هواپیما را گشوده و به مسافران گفتند که هرچه زودتر پیاده شوند. آقای دستغیب با خوشحالی زیادی مرتّب به دوستان میفرمودند: نماز! نماز! کارکنان هواپیما گفتند: رفع نقص فنّی هواپیما حدّاقل چهار ساعت به طول میانجامد. شهید دستغیب به محض رسیدن به سالن فرودگاه، به نماز ایستادند و نماز مغرب و عشا را با توجّه و شکرگزاری خاصّی انجام دادند. سلام نماز را که دادند، مأموران گفتند: آقا! سوار شوید که نقص هواپیما برطرف شده است و میخواهیم حرکت کنیم.۱
اعتکاف در مسجد برای دیدار با امام زمان(ع)
روزی جمعی از دوستان در محضر شهید محراب آیتالله دستغیب بودند. سخن از امام زمان (عج) به میان آمد. یکی پرسید: آقا! ما شنیدهایم وقتی که اصحاب آن حضرت به تعداد سیصد و سیزده نفر آماده شدند، امام زمان (عج) ظهور میکند. آیا اکنون در شرایط فعلی، چنین افرادی هنوز آماده نیستند؟! شهید محراب، خندهای کرد و فرمود: حدود چهل و پنچ سال قبل، در نجف اشرف بین علما همین مسئله مطرح شد. عدّهای گفتند: چگونه در میان سه هزار نفر یار امام زمان (عج) پیدا نمیشود؟!
برای دریافت پاسخ این سؤال، قرار گذاشتند فردی را که دارای مراحل عالی در ایمان و عمل است، انتخاب کنند. بهترین آنان را برگزیدند تا به آقا امام زمان(ع) ملاقات کرده و در این مورد صحبت کند و پاسخ سؤال فوق را دریافت نماید.
فرد انتخاب شده به مسجد رفت و در آنجا اعتکاف کرد و مشغول عبادت و راز و نیاز و نماز و توسّل و «دعای ندبه» شد. پس از چند روز، سحر که در گوشه مسجد خوابیده بود، در خواب دید وارد شهری شده که در آن، جمعیّت بسیار بیرون آمدهاند و همه به استقبال او آمده بودند. او را به سر و دست گرفتند و با استقبال بینظیر و سلام و صلوات، وارد شهر کردند و مردم در حالیکه اظهار شادی میکردند، به آن فرد انتخاب شده گفتند: شاه ما مرده. تو از امروز به بعد شاه هستی.
او را به قصر بردند و لباس شاهانه بر تنش پوشاندند. سفره پهن کردند و غذای رنگارنگ در آن چیدند. جناب شیخ هم، درست و حسابی از آن غذاها خورد.
ملکه را آوردند. او و شاه وارد حجله شدند.
مدّتی نگذشت که صدای در شنیده شد. شیخ دم در آمد و پرسید: کیست در میزند؟ گفتند: آقا امام زمان(ع) ظهور کرده و فرمود: به شما پیام دهیم که بیایید.
او قدری سرش را خاراند و گفت: آقا امام زمان هم وقت پیدا کرده؟ بگویید، بگذارید صبح شود.
با فاصله کم، بار دیگر در را زدند و پیام امام زمان(ع) را رساندند. او گفت: نمیآیم. در همین هنگام از خواب بیدار شد. دید در گوشه مسجد، آلوده شده و از طرفی آفتاب زده و نمازش قضا گشته است. دو دستش را بر سرش کوبید و گفت: خاک بر سرم! هم در امتحان رفوزه شدم و هم نمازم قضا شد.۲
پینوشتها:
۱. «لاله محراب»، ص۱۵، یادواره شهید دستغیب، ص۱۶.
۲. «داستانها و حکایتهای مسجد»، غلامرضا نیشابوری، داستان۱۰۳.