آموزه های آقا مجتبی تهرانی
شاخصه های یک مؤمن
دلی که هر روز و هر آن، به چیزی غیر خدا تعلق پیدا کند، قلبی هرزه و بی ادب است و این هرزگی قلب است. دلی که در دل بستگی به خدا، راسخ و پابرجا است و غیر حبّ به خدا را در خود راه نمی دهد، این دل و قلب مؤدب به ادب الهی است. لذا در معارف ما، در باب سلامت قلب و بیماری قلب، که کدام دل سالم است و کدام دل بیمار، معیار حبّ به خدا است
آموزه های آقا مجتبی تهرانی
شاخصه های یک مؤمن
رُویَ عَن عَلیٍّ عَلیه السّلام قال: اَلمُؤمِنُ دَأبُهُ زِهادَتُهُ وَ هَمُّهُ دِیانَتُهُ وَ عِزُّهُ قناعَتُهُ وَ جِدُّهُ لِآخِرَتِهِ، قَد کَثُرَت حَسَناتُهُ وَ عَلَت دَرَجاتُهُ.
در این روایت حضرت چند صفت را برای مؤمن می فرمایند.
اَلمُؤمِنُ دَأبُهُ زِهادَتُهُ: دأب یعنی خو، عادت، فرق بین خو و عادت و غیر آن، این است که به طور بسیار آسان یک روش را، کاری را که آدم میکند، فشاری هم برایش ندارد. می فرماید مؤمن دأب و روش و خو و عادتش زاهدانه است. یک آدمی نیست که از نظر دلبستگی اش به دنیا، طوری باشد که اگر مثلاً فرض کنید چیزی از امور دنیایی از دستش برود، فشاری رویش بیاید ناراحت بشود. یا اگر دنبالش باشد به آن نرسد.
وَ هَمُّهُ دِیانَتُهُ: آنچه که مشغولیّت ذهن برایش می آورد امور دنیایی نیست. همّ و غم او آخرتش است. نکند آنجا سابیده شود. اگر اینجا سابیده شود توجه نمیکند. دنبال این است که یک وقت نکند ضربه دینی به او بخورد. از دنیایش سابیده بشود مهم نیست از دینش سابیده نشود. نکند یک واجبی را ترک کند، نکند که یک وقت دستش آلوده به گناهی شود. همّ و غمّ او دینش است.
وَ عِزُّهُ قناعَتُهُ: مؤمن از آن هایی نیست که خیال کند عزت با مال و ریاست بدست می آید. خصوصاً امور مالی. نه! او عزّت را در قناعت میبیند. این را عزّت میبیند. یعنی به آنچه که خدا داده است راضی است. به حسب ظاهر، معمول، طبق موازین شرعی کارش را میکند، آنچه را که خدا روزی او کرده قسمت او کرده، به همان می سازد. عزت را در ثروت نمیبیند.
وَ جِدُّهُ لِآخِرَتِهِ: حضرت از نظر خارجی وارد میشود. کوشش او یعنی تلاش بیرونی اش برای آخرتش است. آن ها همه درونی بود، هر سه تایی که حضرت فرمود دأب و همّ و عزّت همه درونی بود. حالا آمد بیرونی. کوشش بیرونی اش برای آخرتش است.
بعد می فرماید قَد کَثُرَت حَسَناتُهُ. چون کوشش او روی آخرتش است لذا ضریب حسناتش می رود بالا. حالا حسنات رفت بالا چی میشود؟
و عَلَت دَرَجاتُه. وقتی حسنات رفت بالا خودش هم می رود بالا. چقدر زیبا امیرالمؤمنین می فرماید. حسنات رفت بالا زیاد شد، آن زیاد میشود و این بالا می رود. کثرت در آن بکار برده. حسناتش که زیاد شد او درجاتش بالا می رود. این جا مرتبه ای بلند پیدا میکند. توجه کنید. اگر بخواهید علوّ درجات پیدا کند می فهمد با کثرت حسنات است.
رُویَ عَن رَسُول اللهِ صلّی الله عَلیه وَ آله و سَلَّم قال: خِصلَتانِ لا تَجتَمِعانِ فی مُؤمِنِ اَلبُخلُ وَ سُوءُ الظَّنِّ بِالرِّزقِ.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: دو صفت است که در مؤمن جمع نمیشود؛ بخل و گمان بد به روزی.
بخل؛ از رذایل نفسانی است و معنایش هم این است که انسان در جایی که شرعآً و عقلاً سزاوار است، از نعمت هایی که خدا به او داده مصرف کند، بهره نگیرد. (شرعاً و عقلاً).
یک بخل داریم، یک اسراف داریم. بخل معنایش این است که من شرعاً وظیفه دارم مصرف بکنم و خرج نمیکنم؛ یعنی دارم ولی استفاده نمیکنم. اسراف معنایش این است که بی جا خرج میکنم، نباید مصرف کنم، ولی مصرف میکنم. در کنار بخل، معنای اسراف این است، جایی که آدم شرعاً سزاوار نیست، خرج بکند، نعمت الهیّه را هدر بدهد. این راجع به بخل بود و نسبت به خودمان است.
مطلب دومیکه در این روایت پیغمبر اکرم می فرماید: «وَ سُوءِ الظَّنِّ بِالرِّزقِ»؛ این یعنی چه؟ این آن جاهایی است که تو هر چه خدا را خواستی وسیله کنی، کارسازی پیدا نکرد. من تقریباً تلاش میکنم روایات مرتبط را بخوانم.
میگویم بگو ببینم در دلت چه خبر است؟ این جاست که بد گمانی نسبت به رزق پیدا میکنی؛ یعنی این جا سزاوار بود خداوند به من بدهد، ولی نداد. این به چه معناست؟ خوب دقت کنید. کلمه اول راجع به خودت است. آنچه درباره خودت است، روی خداوند پیاده میکنی. یعنی خدا نعوذبالله بخل ورزید؟ در حالی که بخل را معنا کردم؛ یعنی سزاوار بود به من بدهد و نداد. این عین بخل است.
ولی گاه بخل را نسبت به خودت میگویی و یک وقت نعوذبالله نسبت به خدا «سوء ظَّنِ بالرِّزق» مییابی. معنایش بخل نسبت دادن به خداست، که سزاوار بود به من بدهد و بخل ورزید و به من نداد. نعوذبالله. فهمیدی؟
اگر آنجا کارسازی پیدا نکرد از نظر ظاهری، می آیی از این طرف. حال از نظر درونی چه کار میکنی؟ گاهی هم به شما بگویم که شما به زبان می آورید و متوجّه هم نمیشوید. می خواهم این را بگویم: سخنانی از دهانتان بیرون می آید، مواظب باشید! میگویی خدا نخواست. اینکه میگویی خدا نخواست، منظورت این است که مصلحت و بجا نبود خدا به من بدهد و برای همین نداد. این را می خواهی بگویی؟ که در عمق دلم راضی ام؟ یا نه؛ می خواهی بگویی خدا نعوذبالله بخل ورزید؟ کدام را میگویی؟ حواست جمع باشد. یک وقت نباشد در کنار «خدا نخواست هایی» که از دهانت بیرون می آید، بخواهی بگویی خدا بخل ورزید! یعنی بجا بود به من بدهد و نداد. این گونه خیال میکنی که تو خدا پرستی؟ مشکلت اینجاست. نمی فهمی این که از دهانت بیرون آمد، اگر با نارضایتی نسبت به خدا باشد، گره دیگر می اندازی در کارت؛ اللهم صل علی محمد و آل محمد.
راه های تطهیر قلب
در روایت می فرماید: «زَکَّ قَلبَکَ بِالأَدَبِ کَمَا یُذَکَّی النَّارُ بِالحَطَب» من در اینجا دو تا مطلب را به طور خلاصه عرض میکنم؛ یک بحث در باب تطهیر قلب است و یک بحث در باب تزکیه نفس. تزکیه، هم شامل تطهیر میشود و هم شامل رشد. انسان، هم وظیفه دارد دلش را پاک کند و هم وظیفه دارد آن را رشد بدهد.
در باب تطهیر، قلبی که تطهیر نشده است بی ادب است. ادب الهی، عبارت از مرز شناسی و مرزداری است. مرز شناسی و مرزداری به طور خلاصه یعنی؛ انسان نیرویش را در راه رضای الهی مصرف کند.
مرزشناسی یعنی اوامر الهی و دستورات خدا. مرزداری یعنی به کاربستن اوامر و دستورات الهی، که مصرف نیرو در مرزداری است. خلاصه بحث این است که انسان، اگر نیرویی که در هر بُعدی از ابعاد وجودی اش دارد، در راه رضای خدا مصرف کند، آن بُعد وجودی اش را مؤدّب کرده است و اگر در راه غیر رضای الهی مصرف کند آن بُعد وجودی اش بی ادب است.
قلب، یک بُعد از ابعاد وجودی انسان است. بحث در این است که کارایی قلب در چیست که انسان از او کار میکشد. اگر کاری را که انسان از قلب کشید، در راه رضای خدا بود، آن قلب میشود با ادب. اما اگر در راه رضای خدا نبود، آن قلب میشود بی ادب.
قلب یک ظرف است و ادب و بی ادبی این ظرف در ربط با مظروف آن است. ما راجع به قلب روایات متعدّده داریم که همین تعبیر است. علی (علیه السلام) می فرماید: «إنَّ هَذِهِ القُلُوبَ أوعِیَهٌ»؛ این دل ها ظروف هستند. «فخیرها أوعاه». در روایتی دیگر از پیغمبر اکرم هست که فرمودند: «قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): ان الله تعالی فی الارض اوانی الا فیها القلوب»؛ در زمین، برای خدا ظرف هایی وجود دارد که عبارت از دل ها است. صحبت در این است که این ظرف برای کیست و مظروفش چیست؟
میگویند: قلب، مخزنی است که مظروفش حبّ الهی است، «مخزن حب الهی». گاهی از این ظرف به «دار حق تعالی» تعبیر میکنند. گاهی به «بیت حق تعالی». در روایت به «حرم حق تعالی» تعبیر میکنند. در روایتی است که: «القَلبُ حَرَمُ اللهَّ فَلَا تُسکِن حَرَمَ اللهَّ غَیرَ اللهَّ»؛ هم ظرف را میگوید و هم مظروف را. استاد ما (رضوان الله تعالی علیه)، تعبیرشان از قلب این بود که قلب و دل ناموس الهی است.
کار دل دلبستگی است. میگویند: این ظرف که مظروفش باید حبّ الهی باشد، اگر حبّ غیر خدا در آن جایگزین شود، بی ادب است. آنچه که متناسب با آن ظرف بود و باید در آن راه، که مورد رضای الهی بود، مصرف میشد، این بود که حبّ خدا در این ظرف می آمد و جایگزین میشد نه حبّ غیر خدا؛ لذا این مطلبی که در روایات هست که قلب خود را ادب کن و اینکه میگویند: ادب قلب به تطهیرش است، یعنی پاک کردن قلب از حبّ به غیر خدا. به این میگویند: ادب قلب.
دلی که به غیر خدا تعلق پیدا کند، هرزه و بی ادب است!
دلی که هر روز و هر آن، به چیزی غیر خدا تعلق پیدا کند، قلبی هرزه و بی ادب است و این هرزگی قلب است. دلی که در دل بستگی به خدا، راسخ و پابرجا است و غیر حبّ به خدا را در خود راه نمی دهد، این دل و قلب مؤدب به ادب الهی است. لذا در معارف ما، در باب سلامت قلب و بیماری قلب، که کدام دل سالم است و کدام دل بیمار، معیار حبّ به خدا است. دلی که به دنیا تعلق گرفته باشد، یعنی در آن دل، حبّ به دنیا رسوخ کرده باشد و دلبسته به دنیا شده باشد، این قلب مریض است. گفتم: بی ادب است، در بیماری اش هم میگویم: این بی ادب، بیمار است. بی ادب ها بیمار هستند.
آن دل که نیرویش را در راه رضای الهی مصرف کرده باشد، یعنی این دل، به الله تعالی و اولیای خدا که آن ها را هم به خاطر خدا دوست دارد، تعلق پیدا کرده باشد، این دل سلامت است.
حالا من برای نمونه روایتی را می خوانم «یَومَ لا یَنفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ، إلَّا مَن أَتَی اللهَ به قلبٍ سَلیمٍ»؛ قیامت، روزی است که که نه پول، نه فرزند و نه چیز دیگری، به درد انسان نمی خورد بلکه دل سلامت است که به درد او می خورد.
قلب سالم چه قلبی است؟
روایت از امام صادق (صلوات الله علیه) در ذیل همین آیه منقول است که حضرت فرمود: «هُوَ القَلبُ الَّذِی سَلِمَ مِن حُبِّ الدُّنیَا» قلب سلیم آن قلبی است که از حبّ به دنیا سلامت باشد و نگذارد حبّ به دنیا در آن رسوخ کند، این در ربط با ادب قلب که همان تطهیر قلب است.
یک بحث دیگری در همین رابطه هست که در روایات هم مطرح است و آن مسأله رشد دل و قلب است. به این معنا که رشد قلب به چه چیز است. ابعاد وجودی انسان، غیر از بُعد مادّی او که از نظر روند رشد و نکث جدا از بقیّه ابعاد است، همگی قابل رشد هستند. عقل و حتی نفس هم قابل رشد هستند. رشد قلب به همین است که ما گفتیم. هر چه مظروف بزرگ تر، ظرف هم بزرگتر و هر چه مظروف کوچک تر، ظرف هم کوچک تر. چون مظروف قلب حب و دوستی است، اگر تعلّق دل به یک چیز محدود باشد، قلب هم محدود میشود. اما اگر تعلّق دل، به یک چیز نامحدود باشد، رشد قلب هم بی نهایت میشود.
مظروف قلب حب به خدا است
مظروف قلب، حبّ به خدا است. خدا نامحدود است پس حب به او هم نامحدود است. یک وقت خط کش های مادیّت را وسط نگذارید. بحث شدّت و ضعف است. یعنی شدّت رشد، به شدّت تعلّق به خدا است. این رشد قلب، گاهی در ربط با حالات است و گاهی در ربط با اعمال.
در روایت هست که «قال الله تعالی لعیسی (علیه السلام) أدب قلبک بالخشیه»؛ خشیت یک حالت درونی است که بر محمر علم و معرفت استوار است. چه بسا آن خوفی که از درک عظمت خدا ناشی میشود را خشیت تعبیر میکنند. «أدب قلبک بالخشیه»؛ در ربط با حالات است.
روایت از امام صادق (علیه السلام) است؛ «إنَّ القَلبَ یَحیَا وَ یَمُوتُ»؛ قلب زنده میشود و می میرد. «فَإذا حَیِّ»؛ وقتی که زنده بود «فَأَدِّبهُ بِالتَّطوُّعِ» آن را با مستحبّات ادب کن. عمل واجب را چه دلت بخواهد و چه نخواهد مجبور هستی انجام دهی. اگر قلب سرحال بود، جایی است که می توانی قلب را با عملی ادب کنی که آن را توسعه دهی، یعنی عمل مستحب. «وَ إذَا مَاتَ فَاقصُرهُ عَلَی الفَرَائِضِ»؛ اگر قلبت مرده است، فقط واجباتت را انجام بده. آن مستحبی که از روی کسالت است، رشد درونی نمی آورد.
چیزی که ایمان را در انسان استوار می دارد.
ایمان حقیقی قوی است و می تواند روی ابعاد دیگر اثر بگذارد. مثلاً در بُعد قلبی، مکرّر گفته ام که قلب، ظرف محبّت و تعلّقات است؛ اگر ایمان قوی باشد، جلوی تعلّقات قلبی به امور مادی که نقش تخریبی دارد را میگیرد. این مطلب به تعبیری در روایاتمان هم وارد شده است. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «حَرَامٌ عَلَی قُلُوبِکُم أن تَعرِفَ حَلَاوَهَ الإیِمَانِ حَتَّی تَزهَدَ فِی الدُّنیَا». زهد، عدم وابستگی است. وابستگی به دنیا از موانع محسوب میشود و نمیگذارد انسان طعم ایمان را بچشد. لذا اگر ایمان را تقویت کنیم، تعلّق به دنیا کم میشود. جلسه گذشته هم عرض کردم که هر چه ایمان بالا رود، تعلّقات نسبت به امور دنیوی کم میشود، تا این که انسان به جایی می رسد که دیگر تعلّقی برایش باقی نمی ماند.
در بُعد نفسانی، یعنی نسبت به فضایل و رذایل، آن رذیله ای که ایمان را تهدید میکند، کدام است؟ در روایتی داریم: «قُلتُ مَا الَّذِی یُثبِتُ الإیِمَانَ فِی العَبدِ»؛ از حضرت سؤال کردند که چه چیزی ایمان را در انسان استوار نگه می دارد؟ «قَالَ الَّذِی یُثبِتُهُ فِیهِ الوَرَعُ»؛ حضرت فرمود آنچه که ایمان را در دل استوار می دارد، ورع است. ما سابقاً بحث کردیم که آیا ورع و تقوا دو چیز هستند یا یک چیز؛ گفته شد که ورع عبارت از آن ملکه ای است که انسان به واسطه آن از مشتبهات هم پرهیز کند. بعد حضرت فرمود: «وَالَّذِی یُخرِجُهُ مِنهُ الطَّمَعُ». اما آن چیزی که موجب میشود انسان از محدوده ایمان خارج شود، چشمداشت به امور مادّی است که در دست دیگران است.
من از قلب شروع کردم، بعد هم سراغ نفس آمدم، و حالا سراغ جوارح می رویم. در این رابطه روایتی از علی (علیه السلام) داریم که فرمود: « لَا یَجِدُ عَبدٌ طَعمَ الإیمَانِ حَتَّی یَترُکَ الکَذِبَ هَزلَهُ وَ جِدَّهُ». «کذب» یک عمل جوارحی است. بنده ای طعم ایمان را نمی چشد، مگر این که دروغ را، چه به شوخی و چه جدی، ترک کند.
پس این طور جمع بندی میکنیم که آنچه از نظر اعتقادی برای ایمان مضرّ است، تعلّقات دنیوی است؛ آنچه که از نظر نفسانی برای ایمان مضرّ است، طمع است؛ و آنچه در بین اعمال جوارحی برای ایمان مضرّ است، دروغ گفتن است. البته نه این که چیزهای دیگر ضرر ندارد؛ اما این ها سرآمد اموری هستند که ایمان را تضعیف و تخریب میکند. انسان باید سراغ اموری برود که ایمان را تقویت میکند و از آن طرف اموری که به ایمان ضربه می زنند را ترک کند. تا اینجا سه مورد از سرآمد اموری که به ایمان ضربه می زنند، مشخص شد؛ تعلّقات قلبی نسبت به امور مادّی، طمع و دروغ گفتن. این ها نسبت به ایمان نقش تخریبی دارند.
شش منشأ سرپیچی از فرمان الهی
رُویَ عَن الصَّادِقِ (عَلَیه السَّلامُ) قَالَ: إنَّ أوَّلَ مَا عُصِیَ اللهُ بِهِ سِتٌّ حُبُّ الدُّنیَا وَ حُبُّ الرِّئاسَهِ وَ حُبُّ الطَّعَامِ وَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ النَّومِ وَ حُبُّ الرَّاحَه. [۱]ترجمه و شرح: روایت از امام صادق (علیه السلام) منقول است که حضرت فرمودند: سرآمد اموری که موجب میشود انسان از فرمان الهی سرپیچی کند و نسبت به خداوند گناه و عصیان کند، شش مورد است. یعنی این شش مورد سرآمد هستند؛ نه این که موارد دیگر موجب گناه نمیشود. این ها غالباً سرآمد هستند. گناهانی که از انسان سر می زند، منشأش غالباً یکی از این ها است.
اول: حبّ الدنیا؛ پول دوستی. این موجب میشود که نه حرام سرش بشود نه حلال؛ لذا موجب عصیان میشود. دو نوع گناه داریم که یکی از آن ها ترک واجب است؛ خود ترک واجب هم گناه است، پول دوستی منشأ گناه میشود.
دوم: حبّ الرئاسه؛ جاه طلبی، ریاست طلبی. این هم منشأ گناهان و معاصی دیگر میشود.
سوم: حبّ الطعام؛ «ابن البطن»، یعنی کسانی که به اسارت شکم می روند. این هم منشأ گناهان بعدی میشود.
چهارم: حبّ النساء؛ منظور «ابن الفرج» است. مراد از حبّ النساء شهوت جنسی است.
از آن طرف، حبّ العام به تعبیر ما شهوت بطنی و شکم پرستی است، از این طرف هم شهوت جنسی را مطرح می فرماید که از این دو تعبیر میشود به «ابن البطن و الفرج». این ها اسیرند و به اسارت شکم و شهوت جنسیشان درآمدهاند. این منشأ میشود برای گناه.
پنجم: حبّ النوم؛ یعنی کسانی که خیلی مقیّدند به خوابیدن. این ها هم به معصیت می افتند. یک سنخ معاصی هست که منشأش حبّ نوم و خواب است. صبح نماز صبحش قضا میشود، برای چه؟ چون می خواهد بخوابد.
ششم: حب الراحه؛ یعنی راحت طلبی. این هم منشأ یک سنخ از معاصی است.
یک رشته هست که همه این شش مورد را به هم پیوسته میکند و آن «حُبّ» است. «حبّ الدنیا»، «حبّ الرئاسه»، «حبّ الطعام»، «حبّ النساء»، «حبّ النوم»، «حبّ الراحه». همه این ها مثل دانه های تسبیحی در یک نخ هستند و آن نخ تسبیح، همین «حبّ دنیا و امور مادّی» است. لذا همه این ها مربوط به هم هستند. تعلّق به این عالم مادّه است که انسان را به گناه میکشاند. این اگر نباشد، هیچ وقت گناه سر نمی زند و واجب هم ترک نمیشود.
زیبایی کار نیک پس از گناه
رُوِیَ عَن البَاقِرِ علیه السلام قال: مَا اَحسَنَ الحَسَنَاتِ بَعدَ السَّیِّئَاتِ وَ مَا اَقبَحَ اَلسَّیِّئَاتِ بَعدَ الحَسَنَاتِ.
ترجمه حدیث: از امام باقر علیه السلام منقول است که حضرت فرمودند: چقدر کارهای نیک بعد از گناهان زیباست و چقدر گناه کردن بعد از کارهای نیک، زشت و قبیح است.
شرح حدیث: مطلب را راجع به این روایت عرض میکنم: ۱. از این روایت بک مطلب کلّی به دست می آید و آن اینکه: اعمال نیک و اعمال زشت از هم بیگانه نیستند. برخی خیال میکنند که اعمال نیک و اعمال زشت با هم در ارتباط نیستند امّا اینطور نیست. امام باقر علیه السلام در این روایت این مطلب کلی را می خواهد بفرماید که این ها از یکدیگر بیگانه نیستند. کارهای نیک روی کارهای زشت اثر میگذارد و همینطور کارهای زشت، روی کارهای نیک اثر میگذارد. البته راجع به اثر گذاری کارهای نیک روی کارهای زشت در قرآن کریم هم داریم؛ آنجا که می فرماید: إنَّ الحَسَناتِ یُذهِبنَ السَّیِئات.
حضرت امام باقر علیه السلام در ادامه دو مطلب را بر همین کلّی مترتب میکند. ۲. حضرت فرمودند: «مَا اَحسَنَ الحَسَنَاتِ بَعدَ السَّیِّئَاتِ» چقدر زیباست که اگر کسی غفلتاً دستش آلوده شد و از او کار زشتی صادر گشت، بعد از آن کار نیکی بکند. چون این کار نیک اثر میگذارد و زشتی آن کار زشت را از بین میبرد. حضرت همان رابطه ای را که در آیه شریفه هست مطرح می فرماید.
۳. «وَ مَا أقبَحَ السَّیِّئَاتِ بَعدَ الحَسَنَاتِ» حضرت می فرمایند چقدر زشت است که کسی کار نیک انجام بدهد و بعد از آن، کار زشتی از او سر بزند. این کار زشت به آن کار نیک ضربه می زند.
نتیجه: مواظب باش! اگر غفلتاً کار زشتی از تو سر زد، بعد از آن یک کار نیک بکن، نگذار این ها انباشته شود. اگر نعوذبالله کار زشتی از تو سر زد بدان که انجام حسنه بعد از آن، خیلی زیباست. وقتی هم که حسنات انجام دادی مراقب باش بعد از آن دیگر گناه نکنی. چرا که در این صورت آن حسنات از دستت می رود. وقتی کار نیک انجام دادی، مراقب باش این سرمایه را از دست ندهی و دستت به خطا و گناه آلوده نشود. نگهش دار و آن غفلت صادر شده را به وسیله یک کار نیک زود پاک کن. مواظب باش که از دستت نرود.
معنا و مفهوم «حسن ظن به خدا»
رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ عَلَیهِ السَّلامُ قَالَ: حُسنُ الظَّنِّ بِاللهَّ أَن لَا تَرجُوَ إلَّا اللهَّ وَ لَا تَخَافَ إلَّا ذَنبَک.
ترجمه: «حسن ظنّ به خدا» این است که جز به خدا امید نداشته باشی و جز از گناه خویش نهراسی.
شرح: این روایت از امام صادق صلوات الله علیه نقل شده است که حُسن ظنّ و خوش گمانی به خداوند مرکب از دو چیز است. ما این مطلب را در معارفمان داریم که هر انسانی که به خداوند ایمان دارد، باید به خدا، حسن ظنّ هم داشته باشد. یعنی نمیشود انسان به خدا، که مستجمع جمیع صفات کمالیه است، ایمان داشته باشد ولی حسن ظن به او نداشته باشد. گاهی در باب حسن ظن به خدا اشتباه میشود و این روایت می خواهد آن اشتباه را برطرف کند. انسان باید به خداوند حسن ظن داشته باشد؛ امّا در حسن ظنّ این طور نیست که فقط جنبه امید مطرح باشد، بلکه حسن ظن مرکب از دو چیز است: هم امید در آن است و هم بیم. انسان ها غالباً اشتباه میکنند و خیال میکنند که فقط امید است.
«حُسنُ الظَّنِّ بِاللهَّ أن لَا تَرجُوَ اِلَّا اللهَ» بخش اول این است که به هیچ موجودی امید نداشته باشی مگر به خداوند. «أن لَا تَرجُوَ إلَّا اللهَ» به قول ما انحصار است. در تمام امور، فقط امیدت خدا باشد. حسن ظن به خدا فقط این است؟ خیر! «وَ لَا تَخَافَ إلَّا ذَنبَکَ». کنارش یک بیم هم هست. خوف و بیم نیز از هیچ چیزی نداشته باش مگر گناه خودت. این طور نیست که امید به خدا، برای گناه کردن میدان باز کند. خوب دقت کنید که حضرت چه طور جلویش را گرفته است.
باید بگویی: ما تنها امیدمان در امور مادی و معنوی به خدا است. هم امور مادی و هم معنوی. در هر دوتایش تنها امیدمان باید خدا باشد. گره گشای ما او است؛ چه در دنیا از نظر مسائل مادی و چه از نظر معنوی و اخروی. تنها امید ما خدا است. شبهه ای هم در آن نیست. اما این را هم بدان، او گره گشا است اما توجه به این مطلب داشته باش که خودت می توانی به کارت گره بیاندازی.
مطلب بعدی این است که از گناه خودت بترس. «وَ لَا تَخَافَ إِلَّا ذَنبَکَ» بیم نداشته باش مگر از گناه خودت! یعنی بفهم که خودت در کارهای مادی و معنوی ات گره می اندازی.
حسن ظن به خدا مرکب از دو چیز است: امید و بیم. هر دو مورد مطرح است. حواست را جمع کن. که گناهی نکنی. بله! اگر غفلتاً گناهی صادر شود گره گشا کیست؟ خدا است. اما تعمّد به گناه نعوذبالله…
لزوم تناسب بین دعا و حاجت
انسان در زندگی، حاجات مختلف مادی و معنوی پیدا میکند. حاجات مادّی هم اقسام خاصی دارد؛ گرفتاری های مختلف پیدا میشود. در اینجا دعا یک نوع پناه بردن است. وقتی انسان گرفتاری پیدا میکند و میبیند که تدبیرهایش کارساز نیست، میگردد کسی را پیدا کند که بتواند این گره را باز کند؛ لذا متناسب با گرهی که دارد، میگردد و شخص مناسبی را پیدا میکند. مثال های ساده بزنم تا مطلب روشن شود؛ مثلاً اگر گرفتاری مالی دارد، می رود دنبال کسی که بتواند این گره مالی او را باز کند؛ نمی رود دنبال طبیبی که متخصص طبّ باشد.
این کار یک نوع پناه بردن و درخواست است. دعا درخواست است، پناه بردن و درخواست کردن از موجودی است که گارگشا و گره گشا است. حتی در دعای غیر مأثور هم عرض کردم که مثلاً اگر کسی بخواهد از خداوند طلب عفو و مغفرت کند، به مقام غفّاریّت حق تعالی پناه میبرد. میگوید: «یا غفار الذنوب اغفر لی»! یا مثلاً اگر بیمار است به مقام شافی بودن خدا پناه میبرد، «یا شافی اشف»! یعنی متناسب با آن حاجت خودش، به وصفی از اوصاف پروردگارش پناه میبرد که ما در گذشته از آن به «تناسب بین دعا و حاجت» تعبیر کردیم.
ما در ادعیه مأثوره مان که از ائمه (علیه السلام) رسیده است، چه نسبت به حاجات خاصّه باشد و چه در ارتباط با حاجت خاص نباشد، بلکه اعم باشد، دو اسم از اسماء الهیّه را میبینیم. البته ممکن است یکی از آن ها وصف باشد، اما دیگری اسم است. تقریباً میشود گفت یکی از آن ها در جمیع ادعیه به کار می رود، اما دیگری این طور نیست.
اما اوّل، یک اسم خاص است؛ شما در هر دعایی میبینید که «اُلوهیّت خداوند» مطرح است. مثلاً اول دعا «اللهم» یا «الهی» دارد. مگر این طور نیست؟ دعا که از اول شروع میشود، با این اسم است. این اسم ناظر به الوهیّت او است؛ لذا این اسم خاص به کار می رود. بنا بر فرض اگر ابتدای دعا هم نباشد، بالأخره در ضمن دعا میبینید باز این اسم «الله» آورده میشود، حالا به هر شکلی که باشد.
دوم «ربّ» است. این جنبه توصیفی دارد، ولی «الله» اسم است. حتی در آیات شریفه قرآن، در مباحث دعا هم میبینیم که «ربّ» به کار رفته است. مثلاً در سوره زمر می فرماید: «وَ إِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِیباً ». «الله» ندارد. یا در سوره فرقان می فرماید: «قُلْ مَا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاَ دُعَاؤُکُمْ ». خطاب به پیغمبر است که بگو اگر دعا و خواندن شما از خدا نباشد، ، پروردگار من به شما اعتنایی نمیکند. نمی فرماید: «ما یَعبَؤُا بِکُم الهی»؛ بلکه ربوبیّت را مطرح میکند.
ما در دعاهای مأثوره، در بین اسماء الهی، اسم «الله» را میبینیم و از بین اوصاف خدای متعالی هم وصف «رب» را میبینیم. در یکی «مدعوّ» لحاظ شده است و در دیگری «داعی» لحاظ شده است؛ یکی سمت بالا است و یکی سمت پایین است. اما چرا؟ بحث امشب من همین مطلب است.
حالا این را برایتان توضیح می دهم. این که میبینید در دعاها «الهی» و «اللهم» و امثال این ها آمده است، و حتی در باب دعاها داریم که ده مرتبه «یا الله» بگو و بعد دعا کن، به این جهت است که «الله»، این لفظ جلاله، اسم است برای آن موجودی که مستجمع جمیع صفات است. هر کمالی را که بخواهی، در این اسم هست؛ هم رازق است، هم شافی است، هم کافی است، هر چه بگویی هست! «الهی»، «یا الله» و «اللهم» یعنی ای موجودی که همه کلیدها و همه خیرها در دست تو است! ای کسی که تمام اوصاف جمال و کمال در تو است!
لذا هر حاجتی که از حوائج باشد، در این قالب میگنجد و با این خطاب تناسب دارد. این که شما میبینید که در ادعیه لفظ جلاله به کار رفته، به همین دلیل است. این اسم لحاظ مدعوّ است و اشاره به طرف بالا است.
اما صفتی که در آن لحاظ داعی شده و در آیه هم هست، مربوط به من و تو است. «ربّ» یعنی پرورش دهنده؛ «ربوبیّت» یک امر اضافی است؛ یعنی مضاف الیه می خواهد. وقتی گفتی «رب»، پای «مربوب» به میان می آید. اینجا است که پای من و تو به میان می آید! این را هم بدان که احتیاج من و تو به ربوبیّت، تنها در یک بُعد نیست؛ بلکه ما در تمام ابعاد وجودی، چه مادّی و چه معنوی محتاج به ربوبیّت او هستیم. لذا وقتی به طور مطلق گفتی «ربّ»، این تنها در یک بُعد نیست؛ در جمیع ابعاد وجودی تو است.
«ربّ» هم مثل همان «الله» در باب حاجات، فراگیر میشود. چون سراپای ما احتیاج است، باید کسی را صدا بزنیم و به او پناه ببریم. حالا به چه کسی پناه ببریم؟ به کسی که همه چیز ما در ید قدرت او است، و او همه امور ما را اداره میکند. به او پناه ببریم و از او بخواهیم.
دلبستگی های انسان
محبّت، خودش محور می خواهد و دلیلی خاصّی موجب میشود که انسان از چیزی یا کسی خوشش بیاید. محور محبّت در انسان، به طور کلی یا یک امر مادی است ویا یک امر معنوی است؛ لذا ما وارد این بحث شدیم که محبّت پایدار، رفاقت پایدار را در پی دارد؛ لذا اگر محور رفاقت و دوستی الله تعالی باشد، یعنی محور رفاقت جنبه های معنوی باشد، این محبّت این پایدار است. اما اگر محور، امور مادی باشد، این محبّت ناپایدار است. من روایاتی را نیز در این رابطه مطرح کردم و گفتم که در روایات هم این معنا مطرح شده است.
حتّی این پیوند رفاقتی، از نظر قدرت و بُرد، با پیوندهایی که انسان در این عالم دارد، نسبت سنجی میکنند. در میان پیوندهای انسان با موجودات عالم، نزدیک ترین و قوی ترین پیوند، به طور معمول و غالب پیوند نسبی است. مثلاً پیوند پدر و فرزند، یک پیوند نسبی است و از قوی ترین پیوندها است. اما وقتی که ما در باب محبّت وارد میشویم، میبینیم که اگر پیوندی بر اساس محبّت و حول محور دوستی ایجاد شود، از پیوند نَسَبی هم اَقوی میشود و بُردش نیز بیشتر خواهد بود. علی (علیه السلام) در روایتی پیرامون دوستی و پیوندی که محور و سببش «الله تعالی» باشد، می فرماید: «المودّهُ لله أقربُ نَسَبٍ».
حب الله و حب فی الله: ما دو تعبیر در روایاتمان داریم؛ یکی حبّ «لله» داریم و یکی حبّ «فِی الله». حبّ لله یعنی این که من تو را برای خاطر خدا دوست دارم. حبّ فی الله یعنی این که من تو را فی سبیل الله و در راه خدا دوست دارم. این دو تفاوت هایی با هم دارند، اما هر دو از یک چشمه می جوشند. تعبیرات مختلف است، اما یک چیز بیشتر نیست. هر دوی این ها در باب رفاقت، در روایات ما وارد شده است. مجموعه روایات به ما میگوید رفاقت هایتان لِله و فِی الله باشد. رابطه هایتان با دیگران را، بر این محور تشکیل دهید، چون محور این روابط محبّت است و محبّت یعنی دل بستگی.
برخوردهای اجتماعی زودگذر است. مثلاً ما با کسی که رفیق نیستیم و به عنوان مشتری در مغازه آمده است، کار داریم ولی دل بستگی نداریم. این روابط عادی اجتماعی است. اما در جایی که با کسی رفاقت داریم، مسأله فرق میکند. دوستی یعنی جایی که محبّت مطرح میشود؛ جایی که من می خواهم دل بستگی درست کنم. این ها را با هم اشتباه نکنید. روایات ما مسأله حبّ لِله و حبّ فِی الله را مطرح کنند، لذا این دو رابطه با هم فرق دارد. آن چه مورد تأکید واقع شده دوستی لله و پیوند فی الله است و این رابطه از پیوند نسبی هم نزدیک تر و قوی تر است. «المودّهُ لله أقربُ نَسَبٍ». محکم ترین پیوند: تعبیر دیگری در این رابطه وجود دارد که حضرت می فرمایند: «المودّهُ فِی اللهِ آکَدٌ مِن وَ شِیجِ الرَّحِمِ». محبت در راه خدا، محکم تر از پیوند نسبی است. «وشیَج» یعنی پیوستگی خویشاوندی؛ یعنی رابطه قوی میان پدر و فرزند، یا مادر و فرزند که به طور معمول قوی ترین رابطه است، پیوستگی اش از محبّت فی الله بیشتر نیست. به عنوان مثال در طول تاریخ خصوصاً در صدر اسلام، بسیار اتفاق افتاده که افرادی اسلام می آوردند در حالی که خویشاوندان نزدیکشان با اسلام مخالف بودند. هر چه هم که آن ها را نهی میکردند و با آن ها مبارزه میکردند، باز هم دست از پیغمبر بر نمی داشتند.
این که علی (علیه السلام) می فرماید دوستی برای خدا و در راه خدا، محکم ترین پیوند است، یعنی همین؛ یعنی آن ها دوستی برای خدا را بر دوستی پدر و مادر ترجیح می دادند و از رسول خدا دست بر نمی داشتند. چون حبّشان فی الله بود. پس حبّ و دوستی این طور در بینش انسان تأثیر میگذارد که انسان برای دینی که پذیرفته و برایش جا افتاده است، این طور استقامت کند و حتّی در برابر خانواده و خویشان خود، بایستد.
این ها اگر دست از پیغمبر بر نمی داشتند به خاطر حبّ فی الله بود، وگرنه پیغمبر اکرم هیچ کس را با ابزراهای مادی، به خودش جذب نمیکرد. پیغمبر چنین کارهایی نکرده بود و در هیچ جای تاریخ هم چنین مطلبی نقل نشده است که پیغمبر کسی را به خودش جذب کند. هم خودش گرسنه بود، هم کسانی که اطرافش بودند؛ سنگ به شکمشان میبستند تا جلوی گرسنگی شان را بگیرند. یاران حضرت، پیغمبر را لله و فی الله دوست داشتند و نسبت به اسلام بینش پیدا کرده بودند، که این طور ایستادگی میکردند.
علت ناپایداری دوستی های دنیایی
این روایات نکته ای را به ما می فهماند که اگر محور دوستی خدا باشد، دوستی دوام پیدا کرده و بسیار محکم خواهد بود. توجه کنید! این ها دو ویژگی متفاوت دوستی برای خدا است؛ یکی از نظر کمی و زمانی است که میگوییم دوستی برای خدا دوام و پایداری اش بیشتر است و تا قیامت پابرجا خواهد ماند. اما یک بحث هم کیفی است و میگوییم دوستی برای خدا و در راه خدا، محکم ترین پیوند است. بحث ما در جلسات گذشته در مورد کمیت رابطه ها بود که گفتیم اگر محور دوستی امور دنیایی باشد، چون سبب ناپایدار است، رفاقت هم ناپایدار میشود: «وُدُّ أبنَاءِ الدُّنیَا یَنقَطِعُ لإنقِطاعِ سَبَبِهِ وُدُّ أبنَاءِ الآخِرَهِ یَدُومُ لِدَوَامِ سَبَبِهِ». انقطاع و دوام، مطرح بود که کدام دوستی پایدار است و کدام ناپایدار است. اما امروز بحث کیفی را مطرح کردیم و گفتیم که روایات می فرماید: اگر محور دوستی لله و فی الله باشد، این پیوند خیلی محکم خواهد بود، تا جایی که از پیوند خویشاوندی هم محکم تر خواهد بود.
معیار ارزیابی دوستی ها
ببینیم در معارف ما، از نظر ارزیابی دوستی که آیا فی الله هست یا نه چه معیاری مطرح شده است. از طرفی میبینیم که برای چنین دوستی ای که بر محور معنویّت است، در روایات ارزش بسیار قائل شدهاند. ارزش این دوستی ها عند الله، ارزش خود این رفاقت های فی الله، نسبت به باقی صالحات و کارها و اعمالی که انجام می دهد، از همه بیشتر است. نفس این رابطه محبّتی و دوستی و خود این دلبستگی فی الله و لله، در مقایسه با اعمالی که انسان انجام می دهد، عندالله ارزش بیشتری دارد.
برترین کارها، دوستی برای خدا
حالا من روایتی را در همین رابطه می خوانم. «أنَّ اللهَّ تَعَالَی قَالَ لِمُوسی هَل عَمِلتَ لِی عَمَلاً قَطُّ»؛ خداوند به موسی گفت آیا تا به حال کاری برای من انجام داده ای؟ حضرت موسی که پیغمبر مرسل است، گفتند: «قَالَ صَلَّیتُ لَکَ»؛ برای تو نماز خوانده ام. «وَ صُمتُ وَ تَصَدَّقتُ وَ ذَکَرِتُ لَکَ»؛ روزه گرفتم، صدقه دادم و ذکر گفتم. «قَالَ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعَالَی لَهُ: أمَّا الصَّلَاهُ فَلَکَ بُرهَانٌ»؛ خداوند فرمود نمازی که خواندی دلیل این است که تو دین داری و مسلمانی. «وَ الصَّومُ جُنَّهُ»؛ روزه هم سپری است که در جهنم نروی. «وَ الصَّدَقَهُ ظِلُّ»؛ صدقه هایی هم که دادی برای این است که در روز قیامت زیر سایه بان آن ها قرار بگیری و از حرارت روز قیامت که میگویند چه قدر زیاد است و طولانی، درامان بمانی. « وَ الذّکِرُ نُورُ»؛ ذکر هم که برای این است که نورانیّت پیدا کنی. «فَأیَّ عَمَلٍ عَمِلتَ لِی»؛ چه کار برای من کردی؟
حضرت موسی در پاسخ درماند. «قَالَ مُوسَی دُلَّنِی عَلَی العَمَلِ الَّذِی هُوَ لَکَ»؛ عرض کرد خدایا، خودت مرا راهنمایی کن تا من آن را انجام دهم. «قَالَ یَا مُوسَی هَل وَالَیتَ لِی وَلِیّاً»؛ خداوند فرمود ای موسی! آیا پیوند دوستی با دوستان من برقرار کرده ای؟ یعنی آیا شده که به خاطر من کسی را دوست بداری؟ رفاقت برای خدا و رابطه برای خدا، عملی است که برای خدا است. قطع رابطه برای خدا هم هست که آن هم باید باشد. « وَ هَل عَادَیتَ لِی عَدُوّاً قَطُّ»؛ آیا با کسی به خاطر من قطع رابطه کرده ای؟ «فَعَلِمَ مُوسَی أَنَّ أفضَلَ الأَعمَالِ الحُبُّ فِی اللهَ وَ البُغضُ فِی اللهَ». پس موسی دانست که با فضیلت ترین عمل، دوستی برای خدا، و جدایی برای خدا است. دقت کنید که تعبیر روایت داشت: «أفضَلُ الأعمَالِ» بالاترین عمل این است. خیال نکنید که دوستی یک چیز خیلی ساده است! اصلاً و ابداً این طور نیست. دوستی برای خدا و دوستی در راه خدا از همه اعمال خیر، برتر است و ارزشش نزد خدای متعال از همه آن ها بالاتر است.
دوستی برای خدا، محکم ترین دست آویز ایمان
حالا چند روایت می خوانم و بعد میگویم که سرّش چیست که این طور روی آن تأکید شده است. این روایات را هم عامه در منابعشان دارند و هم خاصه. از هر دو طریق نقل شده است که: «رُوِیَ عَن رَسُولِ الله (صَلَّی الله علیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ): أَفضَلُ الأَعمَالِ الحُبُّ فِی اللهِ وَ البُغضُ فِی اللهِ». افضل اعمال همین بود که در روایت قبلی راجع به خطاب به حضرت موسی بود. روایت دیگر دوباره از پیغمبر اکرم: «مِن أَوثَقِ عُرَی الإیمَانِ أن تُحِبَّ فِی اللهَ وَ تُبغِضَ فِی اللهِ». یکی از محکم ترین دست آویزهای ایمان، این است که برای خدا دوست بداری و برای او دشمن بداری. در منابع خاصّه دارد: «مِن أَوثَقِ عُرَیِ الإیمَانِ». ولی در عامه نقل میکنند: «إِنَّ أوثَقِ عُرَیِ الإسلام أن تُحِبَّ فِی اللهِ وَ تُبغِضَ فِی اللهِ». مضمون ها یکی است. اختلافشان فقط در همین یک کلمه است. هر دو هم روایت را از پیغمبر نقل میکنند. تمام شد. تعبیر دیگری هست از پیغمبر اکرم هست که فرمودند: «الحُبُّ فِی اللهِ فَرِیضَهٌ وَ البُغضُ فِی اللهِ فَریضَهٌ». یعنی بر روی دوستی برای خدا و دشمنی برای او تأکید شده است.
مراقب دلبستگی هایت باش!
حال سؤالی در اینجا مطرح میشود که چرا این قدر روی این نوع رابطه تأکید شده است؟ پاسخ این است که چون این رابطه نقش سرنوشت ساز دارد. این دوستی و پیوند، یک پیوند سرنوشت ساز در ابعاد گوناگون وجودی انسان است. یعنی دلبستگی چه در بعد اعتقادی، چه در بعد نفسانی و چه در بعد عقلی و چه در بعد رفتاری، اعم از کردار و گفتار، تأثیر گذار است. برای همین است که تا این اندازه روی این تأکید میکند که مراقب باش رفاقت، دلبستگی و محبّتت فی الله و لله باشد. اگر غیر این باشد، برای تو خطرناک است. نعوذبالله؛ زمانی چشمت باز میشود که دیگر راه برگشت نداری.
دلبستگی های انسان، ملاک ارزیابی هر شخص
مطلب دیگری در روایات هست که خیلی هم عجیب است؛ تا اینجا سخن از این بود که رفیقت را ارزیابی کن و بعد خود رفاقت را محک بزن و عیارش را بسنج، اما در روایات این نکته را داریم که اگر می خواهی خودت را ارزیابی کنی باز هم به رفاقت ها و دل بستگی هایت نگاه کن! مثلاً من می خواهم خودم را بشناسم که آدم خوبی هستم یا آدم بدی هستم؟ شما دلتان نمی خواهد بفهمید؟ هر کسی می خواهد این را بفهمد که خودش آدم خوبی است، یا آدم بدی است؟ با چه چیزی خودمان را بسنجیم؟ معیار سنجش «خودم» چیست؟
حالا من روایت می خوانم تا مسأله روشن شود. در روایتی جابر جعفی که از اصحاب امام محمد باقر (علیه السلام) است، نقل میکند که حضرت فرمود: «إذَا أرَدتَ أن تَعلَمَ أنَّ فِیکَ خَیراً»؛ اگر می خواهی بفهمیکه تو از نظر درونی آدم خوبی هستی یا نه، «فَانظُر إلَی قَلبِکَ»؛ به دلت نگاه کن! «نظر» هم که حضرت می فرماید، یعنی «نگاه با دقت» که با رؤیت فرق میکند. «فَانظُر إلی قَلبِکَ»؛ برو به انتهای دلت، نگاه کن که چه چیزی در آنجا هست. «فَإن کَانَ یُحِبُّ أهلَ طَاعَهِ اللهِ وَ یُبغِضُ أهلَ مَعصِیَتِهِ فَفِیکَ خَیرٌ»؛ اگر در عمق قلبت دیدی که دوستان خدا و کسانی که اهل طاعت خدا هستند را دوست داری و از کسانی هم که گناهکارند و از فرمان الهی سرپیچی میکنند، خوشت نمی آید، بفهم که تو درون خوبی داری. برو و از انتهای دلت خبر بگیر و ببین در آنجا چه خبر است! حضرت برای این که انسان خودش را بشناسد، «دوستی» را مطرح میکند. «وَ اللهُ یُحبُّکَ»؛ بدان که خدا هم تو را دوست می دارد. «وَ إذا کانَ یُبغِضُ أَهلَ طَاعَهِ اللهِ وَ یُحِبُّ أَهلَ مَعصِیَتِهِ فَلَیسَ فِیکَ خَیرٌ»؛ اما اگر دیدی، اهل طاعت و بندگی و کسانی را که با خدا پیوند دارند، دوست نمی داری، و برعکس، اهل معصیت را دوست داری، بفهم که در تو خیری نیست و آدم خوبی نیستی، «وَ اللهُ یُبغِضُکَ». و خدا هم از تو بدش می آید. حتی معیار ارزیابی خود انسان هم همین است؛ یعنی ببین که آیا حبّ و بغضت فی الله هست یا نه.
من دو مطلب را از هم جدا کردم؛ دقّت کنید! گاهی می خواهیم دوستی و رفاقت را ارزیابی کنیم، این مطلبی بود که در ابتدای بحث گفتیم. اما اگر می خواهی خودت را ارزیابی کنی و ارزش خودت را بفهمی، راه این است. در اینجا بحث این است که می خواهم خودم را ارزیابی کنم. حضرت میگوید: خودت را نیز با همین دوستی ارزیابی کن! من جداسازی کردم و امیدوارم که ان شاء الله، مطلب روشن شده باشد.
رفیقی برگزین که پا پیچت شود!
لذا من بحث را به یک جنبه ظاهری میکشم که انسان در روابط اجتماعی خود، خودش تشخیص می دهد که چرا با یک نفر رفاقت دارد و چرا با دیگری رابطه را قطع کرده است. این طور نیست که انسان تشخیص ندهد. گفتیم که آدم پیش از انتخاب باید اختیار کند که آیا طرف مقابل مهار گسیخته است یا قید عقل و شرع دارد. حال که اختیار کردیم و دیدیم که مثلاً آدم متدیّنی است اما پاپیچ میشود، باید ببینیم که برای خدا با او رفاقت میکنیم یا نه! مثلاً تا من می آیم حرفی بزنم، میگوید: پشت سر مردم حرف نزن! این کار حرام است عزیز من! تا می خواهم کاری انجام دهم، سنگ جلوی پایم می اندازد، ولی سنگ هایش، سنگ های الهی است. پاپیچم میشود ولی برای این است که من خلافی را مرتکب نشوم. آیا با این آدم رفاقت میکنی یا با کسی که خودش خوب است و کاری به کار تو ندارد؟ خودت می فهمیکه این رفاقت هر چند که سنگ اندازی دارد، ولی به نفع تو است. این موجب نشود که تو رابطه ات را با او قطع کنی. این به نفع تو است که او را در هر جایی تو را نهی از منکر کند. دوستی باید فی الله باشد، یعنی برای انجام دستورات خدا باشد وگرنه ضرر دارد. البته ممکن است که چنین رفیقی و چنین رفاقتی در این نشئه مادیت و دنیا که موافق با هوای نفس است، خوب باشد و من آن را بپسندم، و اگر مخالف با نفس باشد، من آن را نپسندم، ولی نباید از این رفاقت گریز داشته باشی! نباید از افرادی که برای تو از نظر الهی، نقش سازندگی دارند، نباید فرار کنی! دوستی برای خدا در بعد اجتماعی یعنی همین که با چنین افرادی رفاقت کنی. ما در روایت داریم که دوست بدار کسی را که با تو کلنجار می رود؛ برای این که تو را اصلاح کند. این اعتراض ها و بگو مگوها موجب نشود که پیوند دوستی الهی شما با یکدیگر تضعیف شود. آدمیباش که اگر در رفاقت و دوستی، برخوردهایی پیدا شد که در راستای اوامر الهی بود، دست از این رفاقت نکشی! علی(علیه السلام) می فرماید: « أحبِب فِی اللهِ مَن یُجاهِدُکَ عَلَی صَلاحِ دِینٍ»؛ کسی که برای نفع دینت با تو کلنجار می رود را در راه خدا دوست بدار! «وَ یَکسِبُکَ حُسنَ یَقِینٍ». و کسی را دوست بدار که باعث میشود یقین نیکو پیدا کنی! البته این قسمت مربوط به جنبه های درونی است. یعنی او کاری میکند که تو را از نظر بعد معنوی و پیوند الهی درست میکند، یقینت را محکم میکند. کلنجار رفتنش موجب نشود که دوستی بر محور الهی شما ضربه بخورد. برخوردهای ظاهری با خواسته های نفسانی نمی سازد. لذا مواظب باش که به خاطر نفس، دوستی الهی را کنار نگذاری و قطع پیوند در راه هوای نفس نکنی! در نتیجه ما به اینجا می رسیم که محیط رفاقتی نفس سازندگی اش از دو محیط قبلی، اَقوی است؛ آن هم نسبت به تمام ابعاد وجودی انسان؛ لذا در محیط رفاقتی از آنجا که رابطه تنگاتنگ وجود دارد و این رابطه محبّت را در پی دارد، باید محور محبّت خدا باشد. رفاقت ها باید برای خدا باشد. رابطه برای خدا، قطع رابطه هم برای خدا! آنجا که میبینم من نمی توانم کسی را درست کنم و بلکه او ممکن است من را خراب کند، انسان باید رابطه اش را قطع کند. این یعنی همان معیاری که روایات به دست ما داده است: «الحبُّ فی الله و البغضُ فی الله».
منبع مقاله: ماهنامه دین، شماره ۱۸۵، اسفندماه ۱۳۹۱