پس از ظهور اسلام در ایران، جریان های فکری و مذهبی بسیاری در این کشور شکل گرفت که جریان متصوفه و تصوف از مهم ترین آن ها محسوب میشود و تا امروز با فراز و فرودهای بسیار، ادامه پیدا کرده است. یکی از مؤثرترین طریقت های تصوف در ایران و امروزه در جهان، طریقت نقشبندیه است که تأثیر فراوانی در تاریخ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران به ویژه در عصر تیموری داشته است؛ از این رو تحقیق دربارهی این فرقه بر پژوهشگران علوم تاریخی و اجتماعی لازم است.
در این مقاله به توضیح مختصری راجع به تصوف اسلامی و ایرانی و سپس معرفی فرقهی نقشبندیه خواهیم «گرایش های زاهدانه و عرفانی از زمان پیامبر (ص) در اسلام پدیدار شد و از آنگاه باز در سراسر دنیای اسلام عمومیت یافت. این گرایش ها در آغاز پیدایی بیشتر به شیوه های انفرادی و سازمان نیافته پدیدار میشد. سپس چنان شد که نام تصوف بیشتر جریان های سازمان یافته زاهدانه و عرفانی در مذهب اهل تسنن و گاه اسلام شیعی را در بر گرفت…» (مادلونگ: ۱۳۷۷: ۷۱)
«تصوف طریقتی روحانی است و چون هر مذهب و طریقه دیگری آغاز ساده ای داشته و بمرور زمان و رنگ پذیرفتن از افکار و آراء دیگران دگرگون و منبسط شده است» (دشتی: ۱۳۶۲:۱۴۱) تصوف را باید به سه دسته و سه ناحیه تقسیم کرد:
۱. تصوف عراق و جزیره که از تعلیمات نصارای نستوری و یعقوبی و صابئین و اصول مرقیون و ابن دیصان و هرمس متأثر شده بود؛
۲. تصوف مصر و شام و مغرب و اندلس که برگرفته از تعلیمات افلاطونیان جدید و یهود و حکمای اسکندرانی بود؛
۳. تصوف ایران و هند که برگرفته از تعلیمات ایرانی زردشتی و مانوی و بودایی هندی بود.
در معنای کلمه تصوف و وجه تسمیهی آن، دلایل بسیاری مطرح شده است که معروفترین آن، به پیشینهی تصوف عراق باز میگردد. ترسایان عراق و جزیره، در سواحل دجله و فرات، به دسته های بسیار منقسم شدند و بسیاری از آن ها در اواخر عهد ساسانی و صدر اسلام، ترک دنیا کرده و در صومعه به ریاضت مشغول گشتند. از جمله ریاضت های آنان، پوشیدن لباس پشمین (صوف) زبر و خشن بود. (نفیسی: ۱۳۴۳: ۳۴) از نظر زرین کوب، صوفیان به عنوان نشانه ای از فقر دینی خود، جامه های پشمین خشن به تن میکردند، (زرین کوب: ۱۳۸۳: ۳۸) از نظر عبیدالله احرار هم، «سرّ و حکمت آنکه ارباب سلوک و اهل الله جامه های پشمین و خرقه های مرقّع اختیار میکردهاند… آن است که اهل عرف و عادت از همنشینی ایشان استنکاف نمایند و محترز شوند تا به سبب مصاحبت نسبتِ جمعیت مفقود نگردد.» (نوشاهی: ۱۳۸۰: ۱۴۹) ولی به گفتهی خواجه محمد پارسا، اهل حقیقت برای تواضع و ستر حال، صوف پوشیدهاند و «شرط مرقّعه آنست که، از برای خفّت و فراغت سازد، و چون اصلی باشد، هر کجا پاره شود، رقعه ای بران گذارد…» (پارسا: ۱۳۸۱: ۴۲۲-۴۲۳) به هر حال همین اشتراک صوفیان در استفاده از جامه های پشمین یا خرقه و در معنا همان صوف، سبب شد که مردان ایشان به صوفی و زنانشان به صوفیه مشهور گردند. (نفیسی:۱۳۴۳: ۳۴) با رواج این موضوع، کم کم عنوان صوفی و متصوفه و تصوف، به عنوان کلماتی برای بازشناسایی افرادی که به این مسلک بودند، متداول گردید. به طوری که خواجه پارسا میگوید: «صوفی نامی است مر کاملان ولایت و محققان اولیا را به این نام خوانند. و متعلقان و طالبان ایشان را متصوّف گویند.» (پارسا: ۱۳۸۱: ۴۱۶)
لازم به ذکر است که عده بسیاری هم واژهی صوفی را برگرفته از کلمهی صفا می دانند. تنویر دل را صوفیان صفا می خوانند. (زرین کوب:۱۳۸۳: ۳۷) از نظر پارسا، صوفیان، «… اخلاق و معاملات خود را مهذّب کردند، و از آفات طبیعت تبرّی جستند، مر ایشان را صوفی خواندند…و صفا را اصلی و فرعی است؛ اصلش انقطاع دل است از اغیار، و فرعش خلوّ دست از دنیای غدّار.» (پارسا:۱۳۸۱: ۴۱۵) رودباری، با درایت، معنای صوف و صفا را با هم به کار برده است. از او پرسیدند «صوفی کیست؟ گفت: کسی است که بر صفا صوف بپوشد با هوی و هوس بستیزد، دنیا را پشت سر خود قرار دهد و بر طریق محمد مصطفی سلوک نماید». (کیائی نژاد: ۱۳۶۶: ۸۰)
تصوف ایرانی:
سعید نفیسی در مورد ریشه های ایجاد تصوف در ایران معتقد است که آیین بودایی یکی از سرچشمه های الهام تصوف ایران است. (نفیسی:۱۳۴۳: ۲۰) مرکز تصوف ایران، خراسان و منشأ آن شهر بلخ، مرکز بودائیان است. (نفیسی:۱۳۴۳: ۱۹۷) به طوری که پیشوایان تصوف ایران، سه تن بلخی بودهاند: ابواسحاق ابراهیم ادهم (متوفی ۱۶۱ یا ۱۶۶ ق)، ابوعلی شقیق بن ابراهیم (متوفی ۱۷۴ ق) و ابوعبدالرحمن حاتم اصم (متوفی ۲۳۷ ق) (نفیسی:۱۳۴۳: ۳۴-۳۵) بوداسف یا همان بودا، بدون آموزگار و راهنما، به روش طبیعی و با لطف خدایی، به حقیقت و معرفت رسید و این همان اصل کشف و شهود در تصوف ایران است. (نفیسی:۱۳۴۳: ۱۳)
محرک شکل گیری تصوف ایرانی، آیین مانویت است. محرک عمدهی ظهور مانی، امتیازات طبقاتی و برتری نژادی بود و دین مانی واکنشی از سوی مردم تحقیر شده به کسانی که خود را نجیب تر می دانستند، محسوب میشد. بنابر این در آیین مانوی، برتری تنها بسته به عبادت و ریاضت و ارتقاء در درجات روحانی بود که همین مفاهیم در تصوف ایرانی تداعی گردید. (نفیسی:۱۳۴۳: ۱۰۰) چنانچه هفت درجهی سلوک در تصوف ایرانی، همان درجت معنوی مانویت است. (همان، ص ۳۵) بر این اساس، تصوف به صورت نوعی اعتراض علیه جامعهی به هم ریخته، سنت گرا و عقل گرای اموی به وجود آمد. (زرین کوب:۱۳۸۳: ۲۹) پس، تصوف در آغاز واکنشی در برابر حکومت امویان بوده است. ایرانیان در برابر بیدادگری تازیان، سعی کردند مسلکی را رواج دهند که همهی ستم کشیدگان از دستگاه خلافت، آن را بپذیرند و با هم متحد شوند. مهم ترین مقصود آنان هم، اعراض از مخلوق و اتصال به خالق بود. (نفیسی:۱۳۴۳: ۱۹۳) فقر اختیاری صوفیان، که راهی برای رسیدن به آرامش بود، مردم ستم کشیده را جلب می نمود. (زرین کوب:۱۳۸۳: ۷۵) البته باید توجه داشت که صوفیان، تا قبل از دورهی تیموری، هیچگونه دخالتی در سیاست و تعارضی با حکومت نداشتند و هرگز برای دولت های حاکم به عنوان یک اخلالگر به حساب نمی آمدند؛ بلکه در اغلب موارد، حکومت ها از قدرت معنوی ایشان، در جهت استحکام موقعیت خود بهره میگرفتند.
عامل دیگری که در شکل گیری تصوف ایرانی مؤثر بوده، فشارهای مذهبی میباشد. صوفیان نمی توانستند نیاز های دینی خود را در چارچوبه های سنتی و فکری و متعارف اسلامیبرآورده کنند. (زرین کوب:۱۳۸۳: ۳۶) سختگیری های فقیهان و محدثان قشری که شریعت را دستمایهی کسب مال و جاه ساخته بودند، مردم را به سوی تصوف کشانید؛ چرا که صوفیان با همهی ورع و تقوای خود، اصل تسامح را رعایت میکردند. (دشتی:۱۳۶۲: ۱۴۳) صوفیان طرفدار تأکید بر افعال دل بودند و این برای مردمیکه فرصت آداب وسواس آمیز مذهبی فقها را نداشتند، جاذبهی بیشتری داشت. (زرین کوب:۱۳۸۳: ۷۵-۷۶)
جنبه های خاص تصوف ایران عبارتند از:
۱. بیشتر جنبهی طریقت داشته و کمتر با شریعت پیوند داشته است.
۲. خانقاه و آیین و رسوم آن مخصوص به تصوف ایران بوده است.
۳. بحث رقص و سماع و دست افشانی تنها در تصوف ایران مطرح بوده است. (نفیسی:۱۳۴۳: ۱۰۳-۱۰۴)
در پایان این بخش باید گفت، در ابتدای امر، تفاوتی میان یک صوفی و یک زاهد وجود نداشت. در اواخر قرن دوم هجری بود که این گوشه گیران منزوی، عنوان صوفیه یافتند. از قرن سوم هجری، تصوف بنیان و اساس ثابت یافت و اصطلاحات مخصوص آن شکل گرفت و اصولی برای صوفیان به وجود آمد و کم کم مریدانی به دور مشایخ بزرگ جمع شده و فرقه های مختلف تصوف را تشکیل دادند. (واعظ کاشفی:۲۵۳۶: ۲۶-۲۸) در قرن هفتم هجری تصوف ابن عربی و طریقهی مغرب از سوریه و عراق وارد ایران شد و با تصوف خراسان و ماوراءالنهر ممزوج گشته و تصوف ایران رنگ تازه ای به خود گرفت. (نفیسی:۱۳۴۳: ۷۹-۸۰) با حملهی مغول و افزایش اعتقاد مردم به تقدیر آسمانی، گسترش فرق تصوف تسریع گردیدتا جایی که در عهد تیموری نفوذ تصوف در جامعه، به اوج خود رسید.
کلیات نقشبندیه
نقشبندیه گسترده ترین فرقهی تصوف:
تعابیر مختلفی در مورد نقشبندیه بیان شده که در زیر به تعدادی از آن ها اشاره شده است:
نقشبندیه از «امهات سلاسل صوفیه» میباشد. (سیدین، ۱۳۸۷، ص ۳۳۲) این طریقت، «یک جریان اصلاحی در دین و تصوف» بود. (بخاری: ۱۳۸۳: بیست و دو) نقشبندیه، اعتراضی بود به تصوفی که به جای معنای عرفان، به ظواهر و رسوم می پرداخت و پایگاه صوفیان چله نشین بیکار و درویشان یاوه گرد شده بود. (پارسای بخارائی: ۱۳۵۴: ۱۰) سلسلهی نقشبندیه در طریقت معتدل و در شریعت متعصب بودند، (واعظ کاشفی، ۲۵۳۶، ص ۳۵) «اعتدال در سلوک و سادگی در معیشت و فرهیختگی در باطن» سبب رواج این طریقت گردید (گلجان، ۱۳۸۳، ص ۱۳۲) تا جایی که پیروان آن از ایالت چینی هانسو تا قازان و قفقاز و قسطنطنیه و از هند تا مصر و شام و ازبلخ و بخارا تا بصره و بغداد، پراکنده گشتند. (بخاری:۱۳۸۳: هفده) حتی تا امروز نیز «نقشبندیه طریقتی است که در تمام وعالم اسلام گسترده است… و بین طریقت و شریعت به موازنه کاملی معتقد است…» (الگار، خرداد ۱۳۸۷، شماره ۲۷)
سلسلهی نقشبندیه را از عهد ابابکر تا بایزید، صدیقیه، از بایزید تا عبدالخاق غجدوانی، طیفوریه، از غجدوانی تا خواجه بهاءالدین، خواجگان و از خواجه بهاءالدین به بعد نقشبندیه می نامند. (همان، صص ۶۴-۶۵) در واقع عنوان نقشبندیه، از قرن دهم به بعد برای این فرقه رایج شد. انتساب عنوان صدیقیه برای ابتدای سلسلهی نقشبندیه اشتباه است، چرا که در قرون نخستین اسلامی، اصلا مشرب تصوفی وجود نداشته است که نامی داشته باشد. (پارسای بخارائی:۱۳۵۴: ۲۸) گفته شده به دلیل این که همهی مشایخ این طریقت، عنوان خواجه داشتهاند، این سلسله به خواجگان مشهور بوده است. (صفا، ج ۴، ۱۳۷۸، ص ۷۶) پس از سقوط خاندان احرار، حوزهی تبلیغی نقشبندیه به هند انتقال یافت. در اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری، پیشوای این طریقه در هند، شیخ احمد سرهندی، ملقب به مجدد الف ثانی (متوفی ۱۰۳۲ ق) بوده که از آن پس نقشبندیان هند به مجددی معروف شدهاند و این طریقه از هند به افغانستان رفته است. پیشوای نقشبندیان ماوراءالنهر، در قرن یازدهم، ابواسحاق جویباری بوده و طریقهی جویباری این سرزمین منسوب به اوست. شعبه ای از طریقت نقشبندیه، در قرن هشتم هجری به خلوتیه معروف شده و به آسیای صغیر و کردستان رفته است و از قرن دوازده هجری به بعد که خالد شهروزی (متوفی ۱۲۴۲ ق) پیشوای نقشبندیان کردستان گشته، به طریقهی خالدی مشهور شده است. بکتاشیان و دمرداشیان آسیای صغیر و سوریه و مصر نیز پیرو تعلیمات نقشبندیه بودهاند. نقشبندیه به شمال آفریقا هم راه یافته و هم اکنون در میان اعراب، زنگیان و سیاه پوستان آفریقا وجود دارد. (نفیسی:۱۳۴۳: ۹۷-۹۸) سلسله های باقیه، حسنیه، زبیریه و مظهریه نیز از شعب نقشبندیه محسوب میشوند. (سیدین، ۱۳۸۷، ص ۳۲۵)
وجه تسمیه نقشبندیه:
وجه تسمیه های بسیاری برای عنوان سلسلهی نقشبندیه بیان شده است که به برخی از آنان اشاره میشود:
۱. به واسطهی شغل پدر بهاءالدین که کمخاباف (اطلس باف) و نقشبند بوده است، این عنوان را یافتهاند؛
۲. چون حرفهی پدر شیخ بهاءالدین، سرسلسلهی این طریقت، کنده کاری در فلز بوده است؛ (کیایی نژاد، ۱۳۶۶، ص ۲۴۴)
۳. چون تأثیر روحانی اذکار مشایخ نقشبندی، در قلب مریدان نقشی جاودان بر جای میگذارد؛
۴. شیخ بهاءالدین از کثرت ذکر به مرتبه ای رسیده بود که ذکر تهلیل در قلب وی نقش میبست؛ (سیدین، ۱۳۸۷، ص ۳۳۲) ۵. نقشبند نام دهی است که بهاءالدین در آن متولد شده است؛
۶. «ذکر خفیه چون بند است و تأثیر آن در قلب سالک و مرید، چون نقش که در اثر ممارست و دوام و استغراق در ذکر، کم کم در قلب مرید نقش میبندد…» (واعظ کاشفی:۲۵۳۶: ۳۷-۳۹)
از تمام دلایل ذکر شده، آنچه صحیح تر و جامع تر می نماید، نظر دکتر شکاری نیری است با محتوای این که: «نقشبندی حرفه ای در قدیم بود که عمدتا به نقاشی کردن و نقش انداختن اطلاق میشده است. این حرفه در هنرهای مختلف اعم از بافندگی، معماری، نقاشی، کتاب آرایی… رایج بوده است و سران نقشبندیه نیز به دلیل دارا بودن زیر مجموعه هایی از حرف فوق، به این نام منتسب شدهاند…» (شکاری نیری، خرداد و تیر ۱۳۸۵)
سلسله نسب نقشبندیه:
سلسلهی معروفیه که به ابومحفوظ معروف بن فیروزان کرخی بغدادی (متوفی ۲۰۰ ق) منسوب بود، به چهارده سلسله منشعب گردید که نقشبندیه دهمین زنجیرهی آن است. (بخاری:۱۳۸۳: پانزده و شانزده) ابو علی فارمدی، سر سلسله جدایی نقشبندیه از دیگر فرق تصوف است. (واعظ کاشفی:۲۵۳۶: ۴۰) نقشبندیه سه سلسله نسب برای خود مطرح کردهاند که هر سه از شخصیت فارمدی به بعد مشترک هستند. این سه سلسله نسب عبارتند از:
۱. سلسله الذهب که از امام هشتم به معروف کرخی واز او به جنید به ابوعلی رودباری به ابوعلی کاتب به عثمان مغربی ابوالقاسم گرگانی به ابوعلی فارمدی به خواجه یوسف همدانی و در نهایت به خواجه عبدالخالق غجدوانی می رسد.
۲. سلسلهی علویه که از رسول اکرم «صلی الله علیه و اله و سلم» به امام علی «علیه السلام» و از ایشان به حسن بصری به حبیب عجمیبه داوود طایی به معروف کرخی و پس از چند شخصیت به ابوعلی فارمدی می رسد.
۳. سلسلهی صدیقیه که از رسول اکرم «صلی الله علیه و اله و سلم» به ابوبکر صدیق به سلمان فارسی به قاسم بن محمد بن ابی بکر به امام صادق «علیه السلام» به بایزید به ابوالحسن خرقانی و سرانجام شیخ ابوعلی فارمدی می رسد. (سیدین، ۱۳۸۷، ۳۳۳) نقشبندیه از میان سه سلسلهی ذکر شده، سلسله نسب صدیقیه را ترجیح می دادند و دلیل آن را کوتاهی و شمول بر نسبت های روحانی قلمداد میکردند. (بخاری:۱۳۸۳: بیست و پنج) اما پر واضح است که برگزیدن این سلسله، برای صوفیان سنی مذهب متعصبی چون نقشبندیه، بهترین گزینه بوده است.
در میان سلسله های تصوف اسلامی، تنها نقشبندیه است که نسب خود را به ابوبکر می رساند، (مدرسی چهاردهی: ۱۳۶۰: ۷۶) اما با اندکی تأمل مشخص جعلی بودن این سلسله نسب مشخص میشود:
۱. نسب اکثر فرقه های صوفی به امام علی «علیه السلام» می رسد و رسیدن نسب به ابوبکر، مسئله ای جدید است؛
۲. بی شک ارادت سلمان فارسی به پیامبر «صلی الله علیه و آله وسلم» و علی «علی السلام» بیش از ابوبکر بوده است؛
۳. در زمان سلمان فارسی، قاسم بن محمد طفلی صغیر بوده و قابلیت درک محضر سلمان را نداشته است؛
۴. چنین چیزی ممکن نیست که امام جعفر صادق «علیه السلام» با وجود افضلیت پدرش، از قاسم بن محمد ابی بکر پیروی کرده باشد؛ (واعظ کاشفی:۲۵۳۶: ۵۳-۵۷)
۵. ازنظر زمانی، خرقانی بایزید را ملاقات نکرده و مرید ابوالعباس قصاب آملی بوده است. بایزید هم امام صادق «علیه السلام» را دیدار نکرده است. به نظر صاحب روضات، احتمالا بایزید بسطامی خدمت ابوجعفر جواد «علیه السلام» رسیده است و ناقلین ابوجعفر را با جعفر اشتباه گرفتهاند. نیز ممکن است بایزید، مرید جعفر کذاب بوده باشد نه جعفر صادق!! (مدرسی چهاردهی:۱۳۶۰: ۶۹-۷۱)
سر سلسلگان نقشبندی:
۱. ابوسلیمان داوود نصر طائی (متوفی ۱۶۵ ق): او از شاگردان ابوحنیفه بود و در علم و فقه درجهی بالایی داشت. وی پس از مدتی عزلت اختیار کرد. (جامی، ۱۳۳۶، ص ۴۱)
۲. معروف کرخی (متوفی ۲۰۰ ق): پدر او به نام فیروز، دربان امام علی «علیه السلام»، توسط ایشان به اسلام گرویده بوده است. (همان، ص ۳۹)
۳. ابوالحسن سری سقطی (متوفی ۲۵۳ ق): وی مرشد جنید بغدادی و از مشاهیر محققان صوفیه بود. گویند در آغاز کار تجارت داشته و به سبب عروض حال و جذبه، همه دارائی خود را به فقرا بخشیده است. در بغداد به سن ۹۸ سالگی درگذشته است. (همان، ص ۵۳)
۴. بایزید بسطامی (متوفی ۲۶۱ ق): بایزید از صوفیان عاشق پیشه و اهل ذکر و خلوت بود و به عدم رعایت شرع و ادای شطحیات معروف. وی فردی فقر پیشه و پیوسته در مشاهدهی دل بود. تعلیمات او سرشار از ریاضت است. بایزید همیشه خود را در معرض نکوهش خلق قرار می داد تا مبادا دچار غرور شود و از حق باز ماند. (سیدین، ۱۳۸۷، صص ۷۵-۷۸)
۵. جنید بغدادی (متوفی ۲۶۸ یا ۲۶۹ ق): جنید از صوفیان نامی میباشد. اصل وی از نهاوند است. او معتقد بود حجاب دل خواص این است که اعمال خود را ببیند و طلب پاداش کند. (جامی:۱۳۳۶: ۸۰-۸۳) وی نه فقط مورد توجه صوفیان بوده بلکه آوازه او قرن ها بعد به گوش سیاحان خارجی رسیده به گونه ای که شاردن که در دوره صفویه از ایران دیدن کرده در مورد زندگانی او مطالبی را گزارش کرده است.(ر. ک. شاردن: ۱۳۷۲: ج ۵: ۱۸۱۳)
۶. ابو علی رودباری (متوفی ۳۲۱ ق): ” بغدادی بود و به مصر مقیم… صحبت جنید و نوری و ابن جلّا و این طبقه کرده بود و ظریفترین پیران بود…” (جنید شیرازی: ۱۳۲۸: ۴۷۲)
۷. ابوعلی کاتب (متوفی ۳۴۱ ق): ” صحبت ابوعلی رودباری و ابوبکر مصری و پیران دیگر کرده بود و بزرگ بود اندر حال خویش…” (فروزانفر، ۱۳۶۱، صص ۷۳-۷۵).
۸. ابوعثمان سعید مغربی (متوفی ۳۷۳ ق): او از شاگردان ابوحنیفه دینوریست. اصل وی از قیروان مغرب بوده ولی سال ها در مجاورت کعبه روزگار میگذرانیده است. سپس به نیشابور می اید و همان جا فوت میکند. (جامی:۱۳۳۶: ۸۷)
۹. ابوالقاسم گرگانی: ” در وقت خود بی نظیر بود و در زمان خود بی عدیل…” (جامی:۱۳۳۶: ۳۰۷) وی در سال چهرصد و چهل و یک هجری وفات یافت. (هدایت: ۱۳۷۳: ۱۰۳)
۱۰. ابوالحسن خرقانی (متوفی ۴۲۵ ق): ابوالحسن در ظاهر تحت تربیت شیخ ابوالعباس قصاب آملی بوده و در باطن تحت تربیت بایزید بسطامی. (هدایت: ۱۳۴۴: ۳۴) گفته شده ابوسعید ابوالخیر، ابوعلی سینا و ناصرخسرو قبادیانی با او صحبت داشتهاند. از شاگردان معروف وی خواجه عبدالله انصاری میباشد. وفات ابوالحسن در خرقان بوده است. (حقیقت: ۱۳۷۲: ۳۵۷)
نتیجه
هر چند کلمهی تصوف ریشهی عربی دارد و برگرفته از تاریخ اسلام است، ولی باید توجه داشت تصوف در ادیان دیگر هم وجود داشته است. البته تصوف اسلامی و به ویژه تصوف ایرانی، خصوصیات منحصر به فردی دارد که آن را از دیگر سلوک ادیان مجزا می سازد. فرق صوفیه، کمتر وارد مباحث سیاسی میشدند و بیشتر دنباله رو آداب و عادات طریقت خویش بودند. از مهم ترین فرقی که وارد مباحث مختلف سیاسی و فرهنگی جامعه شد، فرقهی نقشبندیه بود که تأمل در مراحل شکل گیری آن، جالب توجه است. این فرقه که همچنان نیز دارای طرفدارانی میباشد مشایخ بسیاری را پرورش داده است که نیاز است که جامعه علمیکشور با تیز بینی دقیق مراحل شکل گیری و گسترش این فرقه را مورد بررسی قرار دهد.
پینوشت:
۱. مدرس دانشگاه و کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی
منابع:
الگار، حامد (۱۳۸۷)؛ طریقت نقشبندیه، ترجمه داوود وفایی؛ مجله اطلاعات حکمت و معرفت، شماره ۲۷.
بخاری، صلاح بن مبارک (۱۳۸۳): انیس الطالبین و عده السالکین، به تصحیح خلیل ابراهیم ساری اوغلی؛ تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
پارسا، خواجه محمد (۱۳۸۱) فصل الخطاب، تصحیح جلیل مسگر نژاد؛ تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
پارسای بخارائی، خواجه محمد بن محمد (۱۳۵۴) قدسیه (کلمات بهاءالدین نقشبند)؛ تهران: کتابخانه طهوری.
جامی، مولانا عبدالرحمن بن احمد (۱۳۳۶)؛ نفحات الانس من حضرات القدس، تصحیح مهدی توحید پور؛ تهران: کتابفروشی محمودی.
حقیقت، عبدالرفیع (۱۳۷۲)؛ تاریخ عرفا و عارفان ایرانی از بایزید بسطامی تا نور علیشاه گنابادی؛ تهران: کومش.
دشتی، علی (۱۳۶۲): در دیار صوفیان؛ بی جا: جاویدان.
زرین کوب، عبدالحسین (۱۳۸۳): تصوف ایران در منظر تاریخی آن، ترجمه مجد الدین کیوانی؛ تهران: سخن.
سیدین، علی (۱۳۸۷): پشمینه پوشان (فرهنگ سلسلههای صوفیه)؛ تهران: نی.
شکاری نیری، جواد (۱۳۸۵)؛ حرفه نقشبندیه، فرقه نقشبندیه؛ مجله کتاب ماه و هنر، شماره ۹۴-۹۳.
فروزانفر، بدیع الزمان (۱۳۶۱)؛ ترجمه رساله قشیریه؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
کیائی نژاد، زین الدین (۱۳۶۶)؛ سیر عرفان در اسلام؛ تهران: اشراقی.
گلجان، مهدی (۱۳۸۳)؛ میراث مشترک نظری اجمالی بر حوزه فرهنگ و تمدن شرق ایران و ماوراءالنهر از کوروش تا تیمور؛ تهران: امیر کبیر.
مادلونگ (۱۳۷۷): فرقههای اسلامی، ترجمه ابوالقاسم سری؛ تهران: اساطیر.
مدرسی چهاردهی، نورالدین (۱۳۶۰): سلسلههای صوفیه ایران؛ بی جا: بتونک.
نفیسی، سعید (۱۳۴۳): سرچشمه تصوف در ایران؛ تهران: چاپخانه اتحاد.
واعظ کاشفی، مولانا فخرالدین علی بن حسین (۲۵۳۶)؛ رشحات عین الحیات ج ۱ و ۲، تصحیح علی اصغر معینیان؛ تهران: بنیاد نیکوکاری نوریانی.
هدایت، رضاقلی خان (۱۳۴۴)؛ تذکره ریاض العارفین، به کوشش مهرعلی گرگانی؛ بی جا: کتابفروشی محمودی.
شاردن (۱۳۷۲)، سفرنامه، ترجمه اقبال یغمایی، تهران: توس
جنید شیرازی، معین الدین ابو القاسم (۱۳۲۸) شد الازار فی حط الاوزار عن زوار المزار، حواشی و اضافات بقلم محمد بن عبد الوهاب قزوینی، ترجمه محمد قزوینی و عباس اقبال آشتیانی، تهران: چاپخانه مجلس.
هدایت، رضا قلی خان (۱۳۷۳): فهرس التواریخ، تصحیح عبد الحسین نوایی و میر هاشم محدث، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی