سمره بن جندب بن هلال بن حریج بن مره فزاری»است. برای او چندین کنیه ذکر کردهاند؛ از جمله ابوسلیمان، ابوسعید، ابوعبدالرحمن و ابوعبدالله. مادرش «الکلفاء» دختر «حارث» و از قبیله ی «بنی اسد» بود و دخترش «ام ثابت» همسر «مختار بن ابی عبیده ثقفی» بود.
حکومت ننگین بنی امیه، مملوِّ از شخصیت هایی است که در دشمنی و کینه ورزی با اهل بیت(ع) بسیار کوشیدند و برای دستیابی به امیال و آرزوهای نفسانی و غیر مشروع خود، از هیچ کوششی دریغ ننمودند. در راس این خاندان، معاویه بن ابی سفیان بود که به جهت استحکام بخشیدن به پایه های قدرت خویش و نابود ساختن اساس اسلام، افرادی را استخدام میکرد. این اشخاص با ایجاد فضای رعب و وحشت و سرکوب در میان مردم به خصوص شیعیان، و نیز جعل احادیث فراوان در مدح بنی امیه و مذمت امیرالمؤمنین علی(ع)، جامعه اسلامیرا به سمت انحراف سوق می دادند. یکی از این مهره های دنیا پرست، «سمره بن جندب» بود که در این راستا، خدمات شایانی به حکومت نامشروع اموی نمود.
شناخت اجمالی
وی «سمره بن جندب بن هلال بن حریج بن مره فزاری»[۱] است. برای او چندین کنیه ذکر کردهاند؛ از جمله ابوسلیمان، ابوسعید، ابوعبدالرحمن و ابوعبدالله.[۲]
مادرش «الکلفاء» دختر «حارث» و از قبیله ی «بنی اسد»[۳] بود و دخترش «ام ثابت» همسر «مختار بن ابی عبیده ثقفی» بود.[۴]وی در زمان خلافت «عمر بن خطاب» به صورت آشکارا شراب می فروخت. وقتی به عمر گفته شد: سمره شراب فروخته است، عمر گفت: خداوند سمره را بکشد! رسول خدا گفت: «خداوند لعنت کرده است یهود را که شحوم را (پیهها را) بر آنان حرام کرده بود؛ ولی آن را می فروختند
«سمره» حلیف و هم پیمان انصار بود.[۵] وقتی پدرش از دنیا رفت، مادرش وارد مدینه شد و با یکی از انصار به نام «مرّى بن شیبان» عموى «ابوسعید خدرى» ازدواج نمود و سمره در خانه او بزرگ شد.[۶]
نقل شده است که وی در زمان خلافت «عمر بن خطاب» به صورت آشکارا شراب می فروخت. وقتی به عمر گفته شد: سمره شراب فروخته است، عمر گفت: خداوند سمره را بکشد! رسول خدا گفت: «خداوند لعنت کرده است یهود را که شحوم را (پیهها را) بر آنان حرام کرده بود؛ ولی آن را می فروختند.»[۷]
۱) سمره و پیامبر(ص)
ابن جندب از صحابه پیامبر بوده و در جنگ احد شرکت داشت و نیز روایات فراوانی از او نقل کردهاند. علیرغم این که وی جنایات متعددی را مرتکب شده است؛ ولی از آن جهت که یک صحابی است، مورد وثوق اهل سنت بوده و تمام روایات وی را می پذیرند.
در بیان شرکت او در جنگ احد آمده است که چون پیامبر(ص) به سوى «احد» مىرفت و یاران خود را سان میدید، سمره بن جندب را که سنّ کمیداشت، رد کرد و به «رافع بن خدیج» اجازه داد و سمره به ناپدرى خویش گفت: «پدر جان! پیامبر(ص) به «رافع بن خدیج» اجازه داد و مرا رد کرد؛ ولى من در کشتى، رافع را به زمین مىزنم.» مرى بن شیبان نیز به پیامبر گفت: «پسر مرا رد کردى و رافع بن خدیج را اجازه دادى، اما پسر من او را زمین مىزند.» پیامبر به آنان فرمود تا کشتى بگیرند و سمره، رافع را به زمین زد و به او نیز اجازه داد که در جنگ احد شرکت کند.[۸]ناریه زن مختار
سمره و قاعده ی «لاضرر و لا ضرار»
سمره ماجرای معروفی داشت که قاعده مبارکه معروف «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام» در داستان وی وارد شده است.
داستان از این قرار بود که سمره بن جندب مالک باغی بود که آن را به یکی از انصار فروخت و از آن یک درخت نخل را که در میان باغ بود استثنا کرد، و گفت: «این درخت برای من باقی بماند.» آن انصاری نیز موافقت کرد و بدون این که بداند بعدها چه اتفاقی خواهد افتاد، باغ را خرید.
از آنجا که سمره دل بیماری داشت، برای تجسس در حریم خصوصی انصاری، بدون اجازه و به بهانه ی نخلش، وارد باغ آن انصاری میشد که خودش و همسر و خانواده اش در آن زندگی میکردند. مرد انصاری از او خواست که به هنگام وارد شدن به باغ اجازه بگیرد، و مثلاً یا الله بگوید یا در بزند و کاری از این قبیل بکند؛ اما سمره نپذیرفت و گفت: این نخل مال من است و راه هم راه من است، و دلیلی برای اجازه گرفتن وجود ندارد. انصاری هر چه از او خواهش کرد، او زیر بار نرفت، تا این که مرد انصاری نزد پیامبر(ص) رفت و از دست سمره شکایت کرد، و از ایشان برای این مشکل راه حلی خواست. پیامبر(ص) سمره را طلبید و از او خواست که در هنگام ورود به باغ اجازه بگیرد؛ اما او این خواسته را رد کرد و گفت: نخل، مال من است و من اختیار آن را دارم، پس هر گونه که بخواهم وارد باغ میشوم.
پیامبر(ص) فرمودند: این درخت را در برابر درختی در بهشت به من بفروش. او گفت: نمی فروشم. پیامبر(ص) فرمود: در برابر ده درخت، گفت: نه و همین طور پافشاری میکرد، به گونه ای که نشان می داد غرضی از این کار دارد. در اینجا معروف است که پیامبر(ص) به انصاری چنین گفت: برو و نخل را از ریشه بکن و به صورت سمره پرتاب کن، چرا که ضرر و زیان در اسلام راه ندارد؛ «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام» و به سمره گفت: تو مرد مضری هستی که می¬خواهی به دیگران زیان برسانی، هدفت خرما گرفتن از نخل نیست.[۹] و بدین ترتیب این قاعده از قواعد فقهی معروف شد، که به آن عمل میشود.
زیاد بن أبیه در وقتی که خودش والی بصره و کوفه بود از جانب معاویه به کوفه آمد، سمره را جانشین خود در بصره کرد و او در مدّت شش ماه، هشت هزار نفر از مردم را کشت. زیاد به وی گفت: آیا نترسیدی از این که شاید در میانشان یک نفر بیگناه بوده باشد؟! سَمَرَه گفت: اگر هشت هزار دیگر نیز به مقدار آن ها میکشتم هرگز باکی نداشتم!
۲) سمره در دوران حکومت معاویه
۲-۱ سمره و ولایت بصره
اوج جنایات و کشتارهایی که سمره انجام داده است، در دوران زمام داری معاویه است. وقتی که معاویه عمال خود را به سرتاسر سرزمین های اسلامیگسیل داشت، «زیاد بن ابیه» را در سال ۴۵ هجری حاکم بصره نمود. در سال ۵۰ هجری که زیاد از سوی معاویه به عنوان والی کوفه برگزیده شد، وی سمره را جانشین خود در بصره قرار داد.[۱۰] وی در مدت شش ماهی که در بصره بود جنایات فراوانی انجام داد.
جنایات سمره
۱. طبری در حوادث سال پنجاهم آورده است که «محمد بن سلیم» گفت: من از «انس بن سیرین» سوال کردم: آیا سَمره بن جندب کسی را هم کشته است؟!
گفت: «مگر میتوان تعداد کشته شدگان به دست سمره را به حساب آورد؟! زیاد بن أبیه در وقتی که خودش والی بصره و کوفه بود از جانب معاویه به کوفه آمد، سمره را جانشین خود در بصره کرد و او در مدّت شش ماه، هشت هزار نفر از مردم را کشت. زیاد به وی گفت: آیا نترسیدی از این که شاید در میانشان یک نفر بیگناه بوده باشد؟! سَمَرَه گفت: اگر هشت هزار دیگر نیز به مقدار آن ها میکشتم هرگز باکی نداشتم![۱۱]
۲. نیز نقل شده است که «ابو سوار عبدی» میگفت: در یک صبحگاه سَمَرَه از خویشاوندان من، چهل و هفت نفر را کشت که همه جامع قرآن بودهاند.[۱۲]
۳. یکی دیگر از جنایات سمره این است که شخصی به نام «عَوْف» روایت نموده است که سَمَره بن جُنْدب از مدینه به کوفه برمیگشت. چون به خانههای بنیأسد رسید، مردی از یکی از کوچههایشان بیرون آمد که با اوَّل خیل و لشگر وی برخورد کرد. یکی از لشگریان به وی حمله برد و از روی سرکشی و بازی و بدون جهت حربهای به او زد. و سپس لشگر گذشت و سمره به آن مرد رسید در حالی که داشت در خون خود دست و پا میزد. پرسید: این چه واقعهای است؟!
گفتند: اوائل لشگر امیر بدو اصابت کرده است. او از روی تکبر گفت: «إذَاسَمِعْتُمْ بِنَا قَدْ رَکبْنَا فَاتَّقُوا أسنَّتَنَا» «چون شنیدید که ما سوار شدیم از سنان ها و نیزه های ما بترسید و کنار بایستید.»[۱۳]ناریه زن مختار
۴. عبدالملک بن حکیم، از حسن بصرى نقل مى کند که مى گفت: مردى از اهل خراسان به بصره آمد. اموالى را که با خود داشت به بیت المال سپرد و رسید پرداخت زکات خویش را گرفت و سپس وارد مسجد شد و دو رکعت نماز گزارد. در همان هنگام، سمره که رئیس شرطه هاى زیاد بود. او را گرفت و متهم ساخت که از خوارج است و او را پیش آورد و گردنش را زد و چون به چیزهایى که همراه او بود نگریستند، آن رسید پرداخت زکات را که به خط سرپرست بیت المال بود، دیدند. «ابوبکره»[۱۴] گفت: اى سمره! مگر نشنیده اى که خداوند متعال مى فرماید: «همانا آن کس که زکات مى پردازد و نام پروردگارش را یاد مى کند و نماز مى گزارد رستگار است»؟[۱۵] گفت: برادرت مرا به این کار فرمان داد.[۱۶]
اعمش از ابوصالح نقل مى کند که مى گفته است به ما گفته شد، مردى از اصحاب رسول خدا(ص) آمده است. نزد او رفتیم و دیدیم سمره بن جندب است. کنار یکى از پاهایش شراب و کنار پاى دیگرش یخ بود. گفتیم: این چیست؟ گفتند: گرفتار نقرس است. در همین حال گروهى پیش او آمدند و گفتند: اى سمره فردا پاسخ خداى خود را چگونه مى دهى؟ مردى را پیش تو مى آورند و مى گویند از خوارج است، فرمان به قتل او مى دهى، سپس یکى دیگر را مى آورند و مى گویند آن که کشتى از خوارج نبوده است، بلکه جوانى بوده است که در پى کار خود بوده و اشتباه شده است و آن خارجى همین یکى است که حالا آورده ایم و به کشتن دومى اشاره مى کنى. سمره گفت: چه عیبى در این کار است. اگر از اهل بهشت بوده به بهشت مى رود و اگر دوزخى بوده به دوزخ مى رود.[۱۷]
سمره و جعل حدیث
سمره بن جندب کسی است که معاویه صد هزار درهم به او داد و گفت آیه ی «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»[۱۸]؛ که همه میگفتند در شأن امیرالمؤمنین(ع) نازل شده است را، با جعل یک حدیث از سوی پیامبر، آن را به عبد الرحمن بن ملجم مرادی منسوب کن. تا این که با افزایش مبلغ به ۴۰۰ هزار درهم، قبول کرد و این جعل را انجام داد.[۱۹]
نیز در همان وقت آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَن یعْجِبُک قَوْلُهُ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَیشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ»
(و از مردم کسانی هستند که گفتار آنان در زندگی دنیا مایه اعجاب تو میشود، و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه میگیرند حال این که سرسختترین دشمنانند) را در حق امام علی (ع) روایت کند.[۲۰]وی در اواخر عمر خود، گرفتار لرز و سرماى سختى شد. برایش آتش افروختند. پیش رو و پشت سرش و بر سمت راست و چپ او منقل آتش نهادند ولی سودى نبخشید و مىگفت با سرماى درونم چه کنم و بر همان حال مرد
عزل از ولایت بصره
پس از این که «زیاد بن ابیه» در سال ۵۳ هجری از دنیا رفت، معاویه به جای او، سمره را بر حکومت بصره گماشت. سمره تا شش ماه و برخی گفتهاند تا هجده ماه در بصره بود و در سال ۵۴ از این منصب عزل شد.[۲۱]
بعد از این که معاویه او را عزل نمود، بسیار ناراحت و عصبانی شد و گفت: لعنت خدا بر معاویه. اگر من خداوند را بهاندازه معاویه مىشناختم و اطاعت مىکردم هرگز دچار عذاب خداوند نمىشدم.[۲۲]
سرانجام سمره
سمره پس از عزل از امارت بصره در سال ۵۴ هجری، به کوفه رفت و در محله ی «بنی اسد» برای خود خانه ای ساخت و همان جا درگذشت.[۲۳]
وی در اواخر عمر خود، گرفتار لرز و سرماى سختى شد. برایش آتش افروختند. پیش رو و پشت سرش و بر سمت راست و چپ او منقل آتش نهادند ولی سودى نبخشید و مىگفت با سرماى درونم چه کنم و بر همان حال مرد.[۲۴]
نقل شده است که روزی پیامبر به سه تن از صحابه «ابوهریره»، «ابو محذوره» و «سمره بن جندب» فرمود:«آن کس از شما که دیر تر از دو تن دیگر از دنیا برود، در آتش است.» و سمره آخرین آن ها بود. و این نشان گر راستی کلام رسول خدا درباره ی وی بود. [۲۵]
تاریخ مرگ سمره را با اختلاف، سالهاى ۵۸ و ۵۹ و ۶۰ هجرى نوشتهاند.[۲۶]
در برخی از منابع آمده است که سمره در دیگ آب جوش افتاد و سوخت و سخن پیامبر (ص) که به ابوهریره فرموده بود: «آخرین کس از شما سه تن که بمیرد در آتش است»، صحیح بود.[۲۷]
پی نوشت ها
[۱]. ابن عبدالبر، أبو عمر یوسف بن عبد الله؛ الاستیعاب، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق، چاپ اول، ج۲، ص ۶۵۳ و ابن الأثیر، عزالدین أبو الحسن على بن محمد؛ الکامل، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹، ج۲، ص ۳۰۲. [۲]. همان¬ها. [۳]. واقدی، محمد بن عمر؛ المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسه الأعلمى، ۱۴۰۹، چاپ سوم، ج۱، ص ۲۱۶ و بلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر؛ انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق، چاپ اول، ج۱، ص ۳۱۶ و ج۱۳، ص ۱۸۵. [۴]. دینوری، ابو حنیفه و احمد بن داود، اخبار الطوال، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضى، ۱۳۶۸ش، ص۳۰۹ و طبری، ابوجعفر محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ۱۳۸۷، چاپ دوم، ج۶، ص ۶۶. [۵]. هاشمیبصری، محمد بن سعد بن منیع؛ الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۰، چاپ اول، ج۷، ص ۳۵ و ابن عبدالبر، پیشین، ج۲، ص ۶۵۵ و ابن حجر عسقلانی، احمد بن على؛ الاصابه، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵، چاپ اول، ج۳، ص ۱۵۰. [۶]. ابن حجر عسقلانی، همان و ابن اثیر، پیشین. [۷]. مسند ابن حنبل، جزء اول، ص ۲۵. [۸]. طبری، پیشین، ج۲، ص ۵۰۵و۵۰۶ و بلاذری، پیشین، ج۱۳، ص ۱۸۵ و واقدی، پیشین، ص ۲۱۶. [۹]. کلینی، محمد بن یعقوب؛ الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش، چاپ چهارم، ج۵، ص ۲۹۴ و حر عاملی، محمد بن حسن؛ وسایل الشیعه، آل البیت لاحیاء التراث، قم، ۱۴۰۹ق، چاپ اول، ج۲۵، ص ۴۲۸. [۱۰]. ابن اثیر، پیشین، ج۳، ص ۴۴۷و۴۵۴. [۱۱]. طبری، پیشین، ج۵، ص ۲۳۶و۲۳۷ و بلاذری، پیشین، ج۵، ص ۲۱۱. [۱۲]. طبری، همان، ص ۲۳۷ و ابن اثیر، پیشین، ج۳، ص ۴۶۳. [۱۳]. ابن اثیر، همان و بلاذری، پیشین، ج۵، ص ۲۱۲ و طبری، همان، ص ۲۳۷. [۱۴]. وی برادر مادری زیاد است. مادر هر دو سمیه، کنیز حارث بن کلده است. ابن اثیر، عز الدین أبو الحسن على بن محمد الجزرى؛ اسدالغابه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص ۱۱۹. [۱۵]. سوره اعلی، آیه ۱۴-۱۵. [۱۶]. بلاذری، پیشین، ص ۲۱۰ و ابن اثیر، الکامل، پیشین، ج۳، ص ۴۹۵. [۱۷]. ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید بن هبه الله؛ شرح نهج البلاغه، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، ۱۴۰۴ق، ج۴، ص ۷۷. [۱۸]. بقره، آیه ۲۰۷. [۱۹].ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد؛ الغارات، تحقیق جلال الدین حسینى ارموى، تهران، انجمن آثار ملى، ۱۳۵۳ش، ج۲، ص ۸۴۰و۸۴۱ و مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، لبنان، ۱۴۰۴ق، ج۳۳، ص ۲۱۵. [۲۰]. همان . [۲۱]. ابن کثیر دمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر؛ البدایه و النهایه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ق، ج۸، ص ۲۸۴ و طبری، پیشین، ج۵، ص ۲۹۱ و ابن اثیر، الکامل، پیشین، ج۳، ص ۴۹۵. [۲۲]. طبری، همان و بلاذری، پیشین، ص ۲۴۰. [۲۳]. بلاذری، همان، ج۱۳، ص ۱۸۶ و ابن سعد، پیشین، ج۷، ص ۳۵. [۲۴]. ابن عبدالبر، پیشین، ج۲، ص ۶۵۴ و ابن اثیر، اسدالغابه، پیشین، ج۲، ص ۳۰۳ و ابن حجر عسقلانی، پیشین، ج۳، ص ۱۵۰. [۲۵]. بلاذری، پیشین، ج۱۳، ص ۱۸۵ و ابن حجر عسقلانی، همان و ابن عبدالبر، همان. [۲۶]. ابن حجر، همان و ابن اثیر، پیشین، ج۲، ص ۳۰۳ و ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام، تحقیق عمرعبد السلام تدمرى، بیروت، دار الکتاب العربى، ۱۴۱۳ق، چاپ دوم، ج۴، ص ۲۳۴. [۲۷]. ابن عبدالبر، پیشین.