چکیده:
کربى اندرسون به عنوان نویسنده و روزنامهنگار یهودى، در حوزه علوم اجتماعى به خصوص در زمینه خانواده، اخلاق، روابط انسانى و تأثیر و تحولاتى که این حوزهها در عصر جدید و در رویارویى با ظهور ارزشهاى جدید داشتهاند، کارمىکند. مقاله حاضر نیز با نگاهى تحلیلى به تاریخ ملل گذشته، به ملت آمریکا هشدار مىدهد که در همان مسیرى پیشمىرود که تمدنهاى گذشته را سرنگون کرد. توجه او به دین و ارزشهاى اخلاقى و باورهاى ملى براى «نجات»، قابل توجهاست.
برنامه رادیویى بسیار محبوب «پروب» یک قسمت از مجموعه برنامههاى خود را به موضوع «چگونگى فروپاشى یک ملت»اختصاص مىدهد. من نیز تمایل دارم با ارائه خلاصهاى از مهمترین مطالبِ کتاب «چه زمانى ملتها مىمیرند» که به قلم «جیمنلسون بلاک»2 Jim Nelson Black نوشته شده است، حول این موضوع مطالبى را بیان کنم. هنگامى که ما به تاریخ سه هزار ساله مىنگریم، درمىیابیم که تمدنها پدیدار مىشوند اما در نهایت، ستاره اقبالِ آنها نیز غروب کرده و در اصطلاح «مىمیرند». تاریخجهان، تاریخِ اقوامى است که یا توسط اقوام دیگر مغلوب مىشوند و یا آن که از درون پوسیده شده، به هرج و مرج و فروپاشىمىرسند.
جیم نلسون بلاک براى کشورِ ما نیز همانندىهاى منحوسى را مىبیند. او مىگوید: «همین طور که من با مطالعه گذشته جهان، سیر تحولات مهم و ویرانىها و نابودىها را در عصر باستان مشاهده مىکنم، دچار تحیّر عجیبى مىشوم؛ چرا که بین آنجوامع و کشور خودم مشابهتهاى فراوانى مىیابم. براى بسیارى از ما، سرنگونى تمدن کارتاژ، تولد دولت – شهرهاى یونانباستان و نیز سقوط روم، ارواحى از گذشته بیش نیستند: درسهاى تاریخ، مدت مدیدى است که به دست فراموشى سپردهشده است و مواردى از قبیل «تصرفِ قسطنطنیه»، «زوال امپراطورى مقدس روم»، «فروپاشى حکومتهاى پادشاهىِ فرانسهو اسپانیا» و «فروپاشى تدریجى و ملامت بارِ امپراتورى بریتانیا» همه و همه از آن دسته رویدادهایى هستند که از وضوحِکمترى برخوردار بوده، در خاطره بشریت کمتر به یاد مىمانند. حافظه تاریخىِ بسیارى از ما، عبرتهاى زیادى از «عصرروشنگرىِ فرانسه» و به تبع آن، عللى را که به انقلاب آمریکا منجر شد، به ذهن نسپرده است، اما چارهاى نیست، این گذشتهحقیقىِ مکانى است که ما اکنون در تاریخ اشغال کردهایم. این امر بسیار حیاتى است که ما بار دیگر به یک بازبینى جدّى درطبیعت و ذاتِ زندگى در آن ایام دست یازیم. آن روزگار با حوادثى که به خود دیده است، هستههاى شکلگیرى مشکلاتى راکه ما امروز در جامعه خودمان با آن روبرو هستیم، شکل مىدهد.»
دلایل مختلفى را مىتوان براى سقوط و انحطاط یک تمدن عنوان نمود، اما یک علت مهم که غالباً نیز مورد توجه قرار نمىگیرد، این است که آن مردم نسبت به عقاید دینى خود «بىقید» شده باشند. «راسل کِرک» Russell Kirk مىگوید، ریشه «فرهنگ» (Culture)، «عبادتو مناسکهاى مذهبى» (Cult) است. به بیانى دیگر، فرهنگ بر روى ساختارهایى از جهانبینى روحانى و یا مذهبى بنا نهادهشده است. تمدن مصر باستان به عنوان یک جامعه مذهبى، بر شاکله عبادتِ بتها و ربّالنوعهاى طبیعت بنا گذاشته شده بود.یونانیان و رومیان، معبد خدایان داشتهاند و همچنین سایر تمدنها در هند، چین و سایر نقاط عالم، به صراحت اعلام کردهاندکه اساس تمدن بر مبناى «دین» گذاشته مىشود و آن گاه که باورهاى سنتى مردم تحلیل مىرود، همان زمان «پایان ملت» فرامىرسد. در واقع، مذهب آن دسته از شرایط مناسب را که یک ملت در آن نُضج مىگیرد، فراهم مىسازد. مورخ مشهور «ویلدورانت» مىگوید: «تاریخ تا کنون هیچ شاهد قابل اعتنایى را به خود ندیده است که جامعهاى توانسته باشد به شکلموفقیتآمیزى یک زندگى اخلاقى را فراهم کند، بدون آن که از مذهب یارى گرفته باشد.»
متأسفانه، ملت آمریکا خود را براى سفر به جامعهاى مهیا مىکند که در آن جامعه، عنصر مذهب جایى ندارد. در این جامعه، نه تنها «ده فرمان» به فراموشى سپرده شده است بلکه عرصه عمومى جامعه از هرگونه ارزشهاى مذهبى رنگ باخته است.
البته این آتش، دامان مسیحیت را هم گرفته است، چرا که نه تنها ارزشهاى مسیحیت را در مدارس دولتى آموزش نمىدهند، بلکه آنها را در کتابهاى درسى، در سر کلاسها، و در رسانههاى عمومى، مورد تمسخر قرار مىدهند. به همین خاطر، انسان حق دارد تا از خود بپرسد، سرانجام این ملت چه خواهد شد و بر سر آنچه خواهد آمد؟
- فساد اجتماعى
جیم نلسون در کتابِ خود با عنوان «هنگامى که ملتها مىمیرند»، سه دسته فساد را فهرست مىکند: فساد اجتماعى، فسادفرهنگى و فساد اخلاقى. فساد اجتماعى در سه سمت و سوى مهم خود را نشان مىدهد: بحران قانونگریزى، هرج و مرجاقتصادى و بوروکراسى در حال رشد.
داستان تاریخ زندگانى بشر، نمونههاى فراوانى را در مورد نتایجِ مخرّبِ کم رنگ شدنِ قانون و گسترش هرج و مرج، در برابرچشمان عبرتگیرنده قرار مىدهد. در یونان باستان، نخستین علایم بیمارىِ بىقانونى و بىنظمى، در یک حسّ عمومىِبىاحترامى به سنتها و تباهى در نسل جوان، خلاصه مىشد. از دیگر نشانههاىِ نخستینِ سقوطِ این جامعه، سقوط هنر وتفریحات و سرگرمىهایش در ورطه فساد و تباهى را مىتوان نام برد. فیلسوفان و خبرگان، وسایل تبادل نظر و ارتباط بینفردى را از شکل زیباىِ آن انداختند. در این مورد مىتوان گفت که فن خطابه و بلاغت به پرخاشگرى، مبارزهطلبى و بىصبرىتبدیل گشته بود و جماعت به اصطلاح روشنفکر، طریق ریشخند زدن و تهاجم به تمامى آن چیزهایى را که سنت شمردهمىشد، پیش گرفتند.
طبقه جدید متفکرین در جامعه یونان، به تقلایى طاقتفرسا براى ایجاد تغییرات بنیادین و اعطاى قدرت به نسل جوان مبادرتورزیدند. پر واضح است که مردان جوان جامعه، بدون راهنمایىهاى نیاکان و آداب و رسوم پدران خود، وحشى و بىانضباطبار آمده، به تخریب نظمِ سنتى مىپردازد. به تدریج شرایط به گونهاى شد که مردم، یونانیان را به عنوان مردمى بدنام وقانونشکن، مىشناختند. در سال ۱۴۶ ق.م، رومىها توانستند بر یونانىها سلطه جویند. با اجراى حکومت سرنیزه، رومىهابار دیگر نظم و قانون را به سرزمین یونان بازگردانیدند.
«خوزه اورتگا گاست» Jase Ortega Ygasset، پس از بررسى انقلاب فرانسه این گونه بیان مىکند: «نظم و انضباط، زور و فشار نیست که بتوان ازبیرون بر جامعه تحمیل کرد، بلکه یک نوع تعادل و آرامش است که از بطن روابط اجتماعى افراد بر مىخیزد.»
سرزمین مصر باستان داستان مشابهى دارد. این مردمان در طول قرن چهارم قبل از میلاد، با معضل «تمرّد از قانون» و«آنارشیسم اجتماعى» دست به گریبان بودند، به گونهاى که اقتصادشان فلج شده و جامعه در هالهاى از بىنظمى فرو رفتهبود. هنگامى که اسکندر مقدونى در سال ۳۳۳ ق.م این کشور را در زیر سمّ اسبان سرداران لشکرش فتح نمود، نخست وقتِخود را صرف بازگرداندن نظم و برقرارى حکومت نظامى، نمود. با مرگ اسکندر، بار دیگر بىقانونى و هرج و مرج مصر رافرا گرفت اما بازماندگان امپراطورى روم، به کمک زور و حکومت نظامى، صلح و ثبات را به مصر بازگرداندند.
تمدن عظیم «کارتاژ» همواره به عنوان رقیب جاویدانِ دولت روم نامیده مىشد؛ اما دیرى نپایید که خورشید این مردمان نیز بهمغرب متمایل شد، زیرا در نتیجه ثروت زیاد و اشرافىگرى، در عیاشى، هرزگى و اسراف غرق شده بودند. قانون و نظم ازسوى جامعه مورد بىاعتنایى واقع شده بود. دیگر مردان اشرافِ جوان، میل به خدمت سربازى نداشتند. به همین خاطر آنانبا پول، افراد دیگرى را (از داخل یا خارج کشور خود) اجیر مىکردند تا به جاى آنها در میادین جنگ شرکت کنند، اما زمانى کهاین تمدن دچار جنگهاى وحشیانه و خونینى با امپراطورى روم و سایر دولتها شد، این اجیران، جان خود را بر ثروتکارتاژىهاى عیاش مقدم داشتند و با فرار خود، «ملت بىدفاع» را رها کردند. دولت کارتاژ هم همانند دولت مصر در سال ۱۴۶ق.م به دست رومىها افتاد و آنها نیز نخستین کارى که کردند، برقرارى قانون و نظم به وسیله سرنیزههاى سپاهیان خودبود.
- فساد فرهنگى
این گونه فساد، در چهار جنبه مهم بروز مىکند: ۱- زوال تحصیلات ۲- رو به ضعف نهادن بنیانهاى فرهنگى ۳- عدم احترامبه سنن ۴- گسترش افکار مادى گرایى.
«دونالد دادلى» Donald Duldley در اثر خود «تمدن روم»، بیان مىدارد که هیچ گاه یک علت به تنهایى نمىتوانسته این امپراتورى عظیم را بهزانو در آورد، بلکه «سقوط» در پى تعدادى از ضعفها در جامعه روم رخ داد. اگرچه تأثیرات آنها از جنبههاى مختلفى موردتوجه و برآورد قرار گرفته است، اما در مجموع، باید براى آنها وزنه سنگینترى در فروپاشى امپراتورى مقدس روم در نظرگرفت.
شکى نیست که فساد فرهنگى، به افول فرهنگى و اجتماعى مىانجامد و این ساختارهاى فساد و افول، بین تمدنها مشابهاست. در ابتدا «ساموئل ایزنشتات» Samuel Eisenstadt مردّد بود که آیا این تشابه ساختارها، ظاهرى و صورى است یا این که ریشههاى تاریخىداشته و طبیعى است. او بعد از مطالعه آثار چندین مورخ، این گونه نتیجه گرفت که این مشابهتها، واقعى و طبیعى است.«علىرغم تفاوتهاى بسیار عمیق فرهنگى، اکثر این دولتها رفتارها و شخصیتهاى مشابهى از خود، بروز داده و اینرفتارها، کلید فهم فرآیند افول و در نهایت فروپاشىشان را به دست مىدهند.»
به نظر «لیوى» Livy شاعر رومى، حرص و آز از یک سو و بىقیدى و تساهل و تسامحِ مهار نشده از سوى دیگر، رومیان را بهگونهاى از فرهنگ تکاثر و فزونطلبى خطرناک سوق داد. او مىگوید: «درستى این ادعا از آنجا مبرهن مىشود که آن گاه کهمردان رومى از دارایىهاى اندکى برخوردار بودند، محبوب و کم توقعتر بوده و در خواستها و علایقشان نیز کمتر بود. بعداًطبقه اشراف، حرص و طمع، خوشىهاى بىحدّ و حصر و میلِ به عیاشى و شهوترانى را به حدى رساندند که دیگر در تمام آنسرزمین جز تباهى و ویرانى نبود.»
در شرح آنچه در فروپاشى «جمهورى روم» روى داد، «پولى بیوس» 4 Polybius مورخ اعتقاد دارد که شیفتگى و حرص فراوان مردانرومى در تجملات و خوشگذارانى، آنان را به سمت کثیفترین آزادىهاى جنسى کشاند: «برخى مردان جوان با پسرهانزدیکى مىکردند و پارهاى دیگر، سرگرم فاحشهها بودند.» این فرهنگ فاسد موجب شده بود که آنان براى مقاربت جنسى بایک پسر جوان، تا حدود هزار دلار و براى یک شیشه خاویار، سیصد دلار بپردازند. «مارکوس کاتو»ى رومى که به شدت از اینقضیه رنج برد، در یک سخنرانى به مردم چنین گفت: «ممکن است انسان به سرنگونىِ جمهورى کاملاً متقاعد شود وقتىبفهمد که هزینه پسران زیباروى، بیشتر از بهاى زمینهاى کشاورزى و بهاى شیشههاى خاویار، بیشتر از ارزش یککشاورز روستایى باشد.»
همان گونه که ما جامعه امروزمان را تماشا مىکنیم، مىتوانیم خودمان را در آینده در جهانى بیابیم که در آن، ارزشهاوارونه شدهاند و شهروندان در جستجوى کامجویىهاى بیشتر له له مىزنند، بدون آن که هزینه آنها را مورد توجه قراردهند. ملت ما باید این را بداند که مجبور است از گذشتهها درس بیاموزد.
- فساد اخلاقى
سه حالت، وجود فساد اخلاقى را در جامعه مسجّل مىکند: ۱- افزایش مسایل ضداخلاقى ۲- فساد و خرافه در باورهاى مذهبى۳- ارزش زدایى از زندگى انسانى.
«افول و سقوط امپراتورى روم» از جمله کتابهاى پخته و محکمى است که به تجزیه و تحلیل تمدن بزرگ روم مىپردازد. اینکتاب، نوشته مورخ انگلیسى «ادوارد گیبن» 1 Edward Gibbon و در سال بسیار حساس ۱۷۷۶ منتشر شده است. وى در مطالعات خود به ایننتیجه دست یافت که «تسلیم شدن سردمداران در برابر شرارتهاى فرهنگى بیگانگان که به زوال اخلاقیات انجامید، غیرعادلانه شدن قوانین و همچنین سوءاستفاده از قدرت، همه با هم دست به دست هم دادند تا ملت را در برابر اقوام وحشى، شکستپذیر سازند.»
مورخ انگلیسى «کاترین ادواردز» 2 Catherine Edwards نیز اظهار مىدارد که جلوههاى امروزى فرهنگِ زشت اخلاقىِ ما (immorality) مختص بهدنیاى مدرنیته نیست. وى در مطالعه خود درباره «سیاستهاى زشت اخلاقى» در روم باستان، به نتایج وحشتناکى دستمىیابد: راههاى ضدباردارى، سقط جنین و سر راه گذاشتن نوزدان، معمولترین شیوههاى خلاصى از شرّ! کودکان در رومبه شمار مىآمده است. شوهران از پذیرش آن دسته از فرزندانِ خود که هیچ گونه تمایلى به نگهدارى آنها نداشتند، سربازمىزدند و «کودک تا زمانى که از سوى پدرش به رسمیت شناخته نمىشد، قانوناً وجود خارجى نداشت.»
زندگى در آخرین روزهاى امپراتورى روم، پست و بىارزش شده بود. قوانین و مالیاتهاى سخت و سنگین، تولید و تجارت رابىرونق ساخته بود. خانوادهها خود را در چارچوب یک نظام تجارتى و داد و ستدى محبوس کرده بودند که هرگونه انتخابآزادانه حرفه را سلب مىنمود. سرانجام، به بچهها به عنوان مزاحمهاى تحمیلى بىارزشى نگریسته مىشد که سقط جنین وبچهکشى را مسألهاى معمول و پیش پا افتاده کرده بود. در پارهاى موارد، حتى بچهها را به بردگى مىفروختند تا هم از شرّآنان خلاصى یابند و هم پولى به دست آورند. خُلق و خوها و زندگى اجتماعى به هرزگى و ابتذال کشیده شد. در ایام زعامتژوستانیان، سرگرمىها به سمت بىعفتى و هوسرانى بیشتر آلوده شدند. مجالس و جشنهاى فسق و فجور عمومى شدهبود. همجنسبازى و حیوان صفتى در ملاء عام وجود داشت. در دوران حکمرانى نرون، مسیحیان در مورد آتشسوزى بزرگدر شهر رم، مورد سنگینترین اتهامات قرار گرفته و به شکل وحشتناکى مورد آزار و اذیت قرار مىگرفتند.
در سایر تمدنها نیز مىتوان به ساختارهاى مشابه اخلاقى دست یافت. براى مثال، در یونان باستان موسیقى جوانان، وحشیانه و به دور از نزاکت بود. سرگرمىهاى محبوب مردم هم بسیار سطحى، مبتذل و حیوان صفتانه گشته بود. کمونیسمجنسى، همجنسبازى و دائمالخمر بودن، تبدیل به یک بخش از زندگى روزمره شده بود و خلاصه سخن آن که تمامى خطقرمزها و محدودیتهاى اخلاقى و اجتماعى، فراموش شده و به سمت اضمحلال غریبى مىرفت.
در تمدن کارتاژ، مردم از عبادتِ بال (Baal) به الهه زمینى تانیت (Tanit) رجوع کردند. «قربانىهایى که براى الهه «تانیت» – الههحاصلخیزى – انجام مىگرفت، بر این گمانه استوار بود که این وقفها و قربانىها موجبات حاصلخیزى، عمر دراز و حتىسود و منفعت بیشتر را فراهم مىکند.»
امروزه مىتوان آثار تاریخىِ آیین خاکسپارىِ قربانىهاى کوچولو را که با هنرمندى تمام، بر سنگها و چوبها تراشیدهمىشدند، همراه با هزاران تابوتِ سنگىِ کوچک متعلق به قربانیان خردسالِ ربّالنوع را مشاهده کرد.
همانندىها و مطابقتهاى فراوانى را مىتوان بین رویدادهاى بالا و ملت خودمان پیدا کرد. نه! باور کنید که ما اصلاً هیچکودکى را قربانىِ یک بت نکردهایم، ولى فقط حدود ۴۰ میلیون نوزاد معصوم را در مذبح آسایش و راحتى، سقط کردهایم. وانواع گوناگون اعمال جنسى و آمیزشى، علناً به عنوان یک بخش جایگزین )قابل قبول( در زندگى عادى، از سوى جامعهآمریکا پذیرفته شده است. اصلاً تعجبى ندارد که بسیارى بر این باورند که آمریکا، ملتى در سراشیبى سقوط است.
- آیا آمریکا در حال فروپاشى است؟
«براى من مثل روز روشن است که ملت ما در یک حالت تباهى، کار و تلاش بیهوده مىکند؛ آنچه را که بسیارى از مردم بهاشتباه، پیروزى تمدنمان مىخوانند، شامل فاکتورها و عواملى است که به فرو ریختن فرهنگمان مىانجامد؛ «آزادىدموکراتیکِ» از خود راضىِ جامعه لیبرالى، در واقع چیزى جز به خدمت گرفتن مشتهیات و اوهاماتى که به باورهاىمذهبىمان یورش مىبرد، نیست. اوهاماتى که جامعه را از طریق تمرکزگرایى و شهرنشینى افراطى ویران مىکند و آداب ورسوم و سنن زندگىبخشمان را محو و نابود مىسازد.»
هنگامى که ما عواملى که تمدنهاى بزرگ را ویران ساخته است، مىشناسیم، به راحتى مىتوانیم دریابیم که این کشور )ایالاتمتحده( نیز در برابر امتحانات و ابتلائات مشابه، ضربهپذیر است. آنچه براى دولتهاى یونان باستان، روم، مصر، کارتاژ وخیلى از تمدنهاى مشابه دیگر اتفاق افتاد، مىتواند یک بار دیگر در مورد کشور ما نیز تکرار شود.
پروفسور «آلن بلوم» 1 Allan Bloom در کتاب خود، «پایان دوران آمریکایى» مىگوید: «اکنون زمانِ آمریکا در تاریخ جهان است، زمانى که ما در آن، براى همیشه مورد قضاوت تاریخ قرار مىگیریم. درست همان گونه که در سیاست، مسؤولیت سرنوشت آزادى را درجهان بر عهده خود مىدانیم، سرنوشت فلسفه نیز به دانشگاههاى ما محول شده است. و سرنوشت هر دو به هم مرتبط است.چیزى که پیش از این سابقه نداشته است.»
ما به عنوان یک ملت، بىهیچ شبههاى مجبوریم که یا فرصتها را با چنگ و دندان حفظ کنیم و یا آن که در انتظار سرنوشتىمشترک با تمدنها و ملل گذشته بنشینیم. البته استفاده از فرصتها، امر چندان راحتى نیست؛ زیرا ساختارهاى فاسدى که دردیگر تمدنها دیده شدهاند، ما را نیز فرا گرفتهاند. ملتها بر اساس افکار و ایدههاى اشتباه و عاریتى بیگانه، سرنگون شدهاند؛ ما نیز افکار متخاصمانهاى را در صحنه رسانههاى جمعى، سیاستها و تحصیلات مىیابیم. کمونیسم جنسى به سرنگونىاین ملتها منجر شده است و ما نیز مىتوانیم ساختارهاى مشابهى از هرج و مرج اخلاق جنسى و فساد و تباهى را در جامعهخودمان پیدا کنیم.
مورخ بزرگ، «آرنولد توین بى» 1 Arnold Toynbee ساختارهاى «چالش و پاسخِ» قابل پیشبینى را شرح مىدهد: «ما به عنوان یک ملت، گرفتاریک سرى شیوههاى افراطى شدهایم و پاسخ ما این خواهد بود که یا خود را از لبه پرتگاه نجات مىدهیم و یا آن که به داخل آنسقوط مىکنیم.»
آیا ما طریق بازنگرى و اصلاح را طى خواهیم نمود، یا در مسیر ویرانى گام بر مىداریم؟ انتخاب با خودمان است.
منبع: www.probe.org
کِربى اندرسون
نشریه سیاحت غرب شماره ۱۵