حجت الاسلام محمود عالی
زمانی که از ارتباط معنوی سخن میگوییم، اصولاً این نوع ارتباط، در مقابل ارتباط فیزیکی مطرح میشود.
ارتباط معنوی از لحاظ رتبهای، بسیار بالاتر از ارتباط فیزیکی است. اگر کسی به ارتباط معنوی برسد ولو حضرت را به ظاهر نبیند، ضرر نکرده است و اگر کسی به این ارتباط معنوی نرسد ولو اینکه ایشان را ببیند، نفعی نبرده است.
این ارتباط فیزیکی و ظاهری یا دیدن حضرت، اگرچه سعادت بزرگی است و دعاهایی هم، چون:
اللّهم أرنی الطلعه الرشیده
خداوندا آن چهره ارجمند را به من بنمایان.
در این زمینه داریم ولی هدف نیست و در روز قیامت هم ما را بازخواست نمیکنند که چرا حضرت را ندیدی. ولی اگر ارتباط معنوی با حضرت نباشد، آن طرف بازخواست میکنند. چون مقصود و هدف، همین ارتباط است. البتّه باید توجه داشت هدف نهایی، قرب پروردگار است و قرب پروردگار بدون ارتباط معنوی که همان ارتباط ولایی و معرفتی با امام زمان(ع) است، حاصل نمیشود.
در ابتدا باید مقدمهای را ذکر کنم:
از فرهنگ اهل بیت(ع)، به دست میآید که لطف خداوند متعال که بر عالم نازل میشود، محصول بلاهایی است که بر سر انبیا و اولیا میآید یعنی آنها زیر بار سنگینترین بلاها میروند و به برکت آن بلاها، چیزی از رحمت خدای متعال نصیب ما میشود.
روایتی از وجود مقدس حضرت امام صادق(ع) است که فرمودهاند: حضرت یوسف(ع) از نه سالگی، آن بلاها را تحمل نمود (ربوده شدن، افتادن درون چاه، بردگی، ماجرای زلیخا، زندان و…) اما در این بلاها صبر جمیل کرد تا اینکه به واسطه او، امتی مورد رحمت خدای متعال قرار گرفت؛ به طوری که وقتی بلاها و آزمایشها تمام شد، خشکسالی هم از بین مردم مصر رفت و حضرت یعقوب(ع) نیز که در دوران غیبت غافل نبود و اشک میریخت، به مقاماتی رسید. البته بیشتر از همه خود یوسف(ع) مورد رحمت خداوند سبحان قرار گرفت. پس میتوانیم از این روایت، یک قاعده کلی دربیاوریم. رشدهایی که مردم در طول دوران به دست آوردهاند، بر اساس همین قاعده است. یعنی بلاهای اولیا، سبب رشد مردم شده است. اگر از حضرت امیر(ع) میشنوید که وقت نماز خواندن، تیر از پایشان بیرون میکشند یا اینکه هر شب هزار رکعت نماز میخوانند، اینها بالاترین عبادات حضرت نیست. بالاترین عبادت ایشان، آن سختیها و بلاهایی است که میکشند و این بلاها را صبورانه تحمل میکنند و هیچ شکایتی هم نمیکنند و بالاترین عبادت ایشان، آن ماجرایی است که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) برای ایشان درست کردند که در پشت در، آن طور با خانمشان رفتار کردند، در حالی که خود حضرت هیچ کار نتوانستند بکنند. اگر پیامبر اکرم(ص) فرمود: «ضربه علیٍّ یوم الخندق أفضل من عباده الثقلین؛ ضربه (شمشیر) علی(ع) در روز جنگ خندق (و کشتن عمروبن عبدود) از همه عبادات جن و انس با فضیلتتر است» اینها بالاترین عبادت حضرت نیست. بالاترین عبادت ایشان، غصب خلافت و شهادت همسرشان است. در آن روز حضرت امیر(ع) نه تنها ایستادند که پشت در خانمشان را بزنند، بلکه اجازه شهادت حضرت را دادند و این خیلی سنگین بود. خانم فاطمه زهرا(س) هیچ کاری را بدون اذن حضرت امیر(ع) انجام نمیدادند. حالا در این وقت اگر ایشان در را باز میکند، حتماً به اذن شوهرشان بوده است. چون اولاً وقتی مرد در خانه باشد، زن برای باز کردن در نمیرود و ثانیاً این مورد، اصلاً یک مورد عادی نبود. هم حضرت زهرا(س) و هم حضرت امیر(ع) میدانستند چه کسانی پشت در آمدهاند و میدانستند که اینها قصد اهانت دارند. «زمخشری» در کشاف نقل میکند:
او آمد پشت در. سر و صدا راهانداخته بود و میگفت به علی بگویید بیاید بیرون وگرنه خانه را با اهلش به آتش میکشم. گفتند در این خانه فرزندان پیغمبر(ص) زندگی میکنند، گفت: «و إن» یعنی باشد، اگر چه فرزندان پیغمبر(ص) در آن باشند.
اینچنین کسانی آمده بودند پشت در. مشخص بود اینچنین افرادی، قصد چنین کاری دارند. قضیه یک ملاقات معمولی نبود. در اینچنین صحنهای که حضرت زهرا(س) میخواهند دم در بروند، بدون اجازه شوهرشان که نمیروند. پس اجازه گرفتند، اجازه شهید شدن را. چون حضرت امیر(ع) میدانستند چه اتفاقی میافتد. اگر بگوییم نمیدانستند، علم غیب حضرت زیر سؤال میرود و اگر میدانستند، پس این را هم میدانستند که اجازه شهادت حضرت زهرا(س) را صادر میکنند و این بود که حضرت را پیر کرد.
بزرگترین عبادت هر معصوم، مصیبتهایی است که تحمل میکنند. بزرگترین عبادت اباعبدالله(ع)، عاشورای اوست. بزرگترین عبادت حضرت سجاد(ع) مصیبتهایی است که بعد از عاشورا بر سر ایشان آمد. بزرگترین عبادت امام رضا(ع) هجرت اوست که غریبانه مورد کنایه و طعنه علویان افراطی قرار گرفتند. به ایشان میگفتند که درباری شده، به دربار مأمون میرود، میخواهد ولیّعهد بشود، امّا امام(ع) خود میدانستند که چه میکنند. ایشان میدانستند که با هجرتشان، یک پایگاه برای اهل بیت(ع) درست میکنند که اگر چه آن زمان، زیاد به کار نیاید، ولی در آخرالزمان به درد فرزندشان حضرت مهدی(ع) میخورد. به دنبال امام رضا(ع) چهارهزار نفر از فرزندان و اقوام و خویشان، ایشان به ایران آمدند تا حضرت را ببینند. برخی از آنها در بعضی شهرها شهید شدند و برخی به مرگ طبیعی از دنیا رفتند. هر کدام از این امامزادهها، کانونی برای تشیّع و مکتب اهل بیت(ع) شدند. با ورود امام(ع) به ایران، بنیعباس از ایران خارج شدند، چون حضرت به آنها سفارش کردند که پایتخت را به بغداد منتقل نمایند و وقتی آنها به بغداد رفتند، ایران به عنوان یک پایگاه بلامانع و بلامعارض برای تشیّع رشد کرد، اما در ابتدا علویان فهمیدند و به خاطر همین مسئله، نیش و کنایه میزدند. امام(ع) در چنین وضعیتی، نیش و کنایه را از دوستان، و ظلم و جفا را از دشمنان تحمل میکردند. بزرگترین عبادت امام زمان(ع) نیز بلاهای اوست. ما چه میدانیم که بلاهای ایشان چیست و چقدر سخت است. یکی از بلاهای سنگین ایشان، همین غیبت طولانی است. در بین روایات، روایتی است که یکی از شاگردان حضرت امام صادق(ع) به نام سدیر صیرفی میگوید:
با جمعی از شاگردان امام(ع) رفتیم که آقا را ببینم. وقتی که وارد منزل شدیم دیدیم امام(ع)، فرش زیر پایشان را کنار زدهاند و روی زمین نشستهاند و به شدت گریه میکنند و ناله میزنند.
سدیر میگوید:
عقل از سرمان پرید که چرا آقا اینچنین میکنند؟ چه مصیبتی وارد شده که حضرت اینچنین ضجهّ میزنند؟ میگوید: گوش کردیم فهمیدیم که حضرت در بین سخنانشان، چنین میفرمایند: «سیّدی! غیبتک نفت رقادی وضیّعت علیّ مهادی…؛
آقای من! غیبت شما خواب را از چشمان من ربوده و راحتی را از من گرفته…»
رفتیم و گفتیم آقا خبری شده است؟! آیا بلا و مصیبتی به خانه شما آمده که اینچنین ناله میکنید؟ امام(ع) فرمودند: کتاب جفر را نگاه میکردم (کتابی است نزد ائمه(ع) که اخبار خاصی در آن نگاشته شده است…) چیزی که اشک مرا جاری کرد، غیبت طولانی فرزندم است که بلای اوست و در آخرالزمان رخ خواهد داد.
شاید ما بفهمیم که این چه بلایی است. ولی شما کافی است یک لحظه تصور کنید. وقتی شما یک یا دو خبر ظالمانه در این عالم میشنوید، دیگر خواب ندارید. وقتی مثلاً در عراق میبینید با زن و بچههای شیعه آنگونه رفتار میکنند، وقتی این صحنهها را میبینید، گاهی اوقات، شب خواب ندارید و میگویید اینها انسانند و اینها شیعه هستند. حال تصور کنید… امام زمان(ع) که دیگر حجاب ندارند، همه این ظلمها را میبینند و در عین حال، فعلاً به خاطر دوران غیبت، دست حضرت باز نیست. او چه میکشد! وقتی یاران معاویه، به شهر انبار حمله کردند و خلخال از پای یک زن یهودی بیرون کشیدند، حضرت فرمودند که اگر در مصیبت این ظلم و واقعه، یک مسلمان جان بدهد و بمیرد، من ملامتش نمیکنم. حال ببینید امام زمان(ع) چه میکشد که زن یهودی که نه، بلکه گاهی ناموس شیعه در خطر میافتد. اینها بلاهای امام زمان(ع) است. لذا شما در دعای ندبه میگویید: «عزیز علیّ أن تحیط بک دونی البلوی» یعنی برای من سخت است که بلاها بر سر شما ریخته شود و من راحت باشم. پس امام زمان(ع) و امام هر زمانی زیر بار سنگینترین بلاها هستند و در اثر آن بلاکشی و عبادت خالصانه که زیر باران بلاها انجام میدهند، خداوند سبحان رحمت را نازل میکند و در واقع همه بر سر سفره بلاکشی آن معصوم نشستهایم.
حالا این غیبت که بلای حضرت است رخ داده و به خاطر این بلا، رحمت پروردگار نازل میشود. از جمله این رحمتها، رشدهایی است که برای عدهای پیدا میشود. یعنی به خاطر آن غیبت، یک عده به رشدهایی میرسند. البته فلسفه اصلی غیبت امام زمان(ع)، بعد از ظهور ایشان مشخص میشود. همانطور که فلسفه کارهای حضرت خضر بعد از بیان ایشان برای حضرت موسی(ع) مشخص شد. ولی حکمتهای غیبت را میشود فهمید. یکی از حکمتهای غیبت همین است که عدهای پس از غیبت به رشدهایی میرسند. امام سجاد(ع) میفرمایند:
إنّ اهل زمان غیبته القائمین بإمامته و المنتظرین لظهوره أفضل من أهل کلّ زمان.
به حقیقت، مردم دوران غیبت امام مهدی(ع)، که معتقد به امامت آن حضرت و منتظر ظهورش باشند، برترین مردم اهل همه زمانها هستند.
حتی از زمان حضور و ظهور امام(ع). چون دوران غیبت، دورانی است که معرفت افراد باید به حدی برسد که بتوانند با امام ارتباط برقرار کنند ولو اینکه امامشان را نمیبینند. لذا شیعیان آخرالزمان برترین مردم همه زمانها هستند. خوشا به حال این افراد. در روایات داریم که شیعه در زمان غیبت میتواند خود را به حدی برساند که دیگر حجاب غیبت برای او نباشد. یعنی به حدی از ارتباط برساند که فاصله خودش تا ظهور را پیشاپیش طی میکند: «کمن کان فی عسکره» مثل کسی که در لشکر امام است، مثل کسی که در خیمه امام است، به شرط اینکه بداند چه باید بکند تا به این حدّ برسد. این حتی برای شیعیان امام صادق(ع) و امیرالمؤمنین(ع) هم فراهم نبود، ولی برای شیعیان الآن فراهم است. همانطور که گفتیم ارتباط با امام زمان(ع)، ارتباط معرفتی است، ارتباط والایی است که از معرفتهای درجه پایین شروع میشود و بعد به معرفتهای بسیار بالا میرسد که میشود أفضل از کلّ زمان بشوند. خیلی از دوستان کلمه معرفت را اشتباه میگیرند. همین که میگوییم معرفت؛ فکر میکنند باید بروند و مطالعاتشان را زیاد کنند، یعنی معرفت لغوی را معنا میکنند و معرفت لغوی یعنی شناخت، شناخت هم که با کتاب و علم به دست میآید، پس میگوید باید برویم کتاب بخوانیم. و بعد، از آن طرف نگاه میکند، میبیند عدهای که از این علم و کتاب خواندهاند، کسانی نیستند که با امام زمان(ع) رابطه داشته باشند، به خاطر همین، دچار تناقض میشود. گرچه آن کار زمینهساز معرفت است، ولی خود معرفت «من صنع الله» است، یعنی خداوند سبحان باید بدهد. معرفت از سنخ باور است، از سنخ یقین است، از سنخ روشن شدن دل است، نه از جنس اطلاعات ذهنی. اگر آن اطلاعات ذهنی، دل را روشن کرد و باور و یقین را بالا برد، معرفت است وگرنه، معرفت نیست. معرفت از درجات پایین شروع میشود. اولین درجه معرفت، همین درجه پایینی است که ماها داریم. یعنی باور و عقیده داریم که امام زمان(ع) حیّ و زنده هستند. واجب الاطاعه هستند، ولی غایبند (عجبا خود را حاضر میدانیم و امام زمانمان را غایب!) معرفت درجه پایین همین است. البته فکر نکنید که این کم است. گرچه پایین است ولی خداوند سبحان را شکر که این را داریم. ولی نباید به این قانع باشیم.
درجه بالاتر این است که انسان دیگر او را غایب نمیبیند، محضر امام زمان(ع) را درک میکند، در این درجه، حضور امام را درک میکند. محضر امام را درک کردن، یعنی اینکه تو او را نمیبینی، ولی میدانی که او تو را میبیند و در محضر او هستی. در روایات داریم که اگر شما خداوند سبحان را نمیبینید، محضر او را که میتوانید درک کنید. اگر تو او را نمیبینی، او که تو را میبیند.
پس پله دوم معرفت این است که انسان محضر امام(ع) را درک کند. میداند امام(ع) عین الله است. امام اُذُن الله است. یکی از مراجع بزرگوار قم میفرمود: صدایی که از دهان شما خارج میشود، قبل از اینکه به گوش خودتان برسد، این صدا به گوش امام زمان(ع) میرسد. یعنی آنقدر ایشان نزدیک هستند. در زیارت روز جمعه میخوانید: «السلام علیک یا عین الله» بنابراین، مرتبه بالاتر از اینکه انسان محضر او را درک کند، این است که انسان به این باور برسد که حضرت احاطه به همه چیز دارند و روح کلی عالم وجودند. چطور روح خودتان از تمام جسمتان خبر دارد، یعنی یک سوزن به هر نقطه از بدن بزنید، سریع میفهمید، اولین کسی که میفهمد خودتان هستید، روحتان است، معنی ندارد که سوزن به خودتان بزنید و روحتان نفهمد. اگر بدن مال شماست، روح به همه بدنتان احاطه دارد، وجود مقدس امام زمان(ع) روح کلی عالم هستی هستند. اگر هر اتفاقی در این عالم بیفتد، اول از همه او مطلع میشود.
درجه بالاتر این است که حضور امام(ع) را درک کنیم. یعنی بعد از اینکه درک کردیم که ما او را نمیبینیم، ولی او ما را میبیند؛ الآن به این مرحله میرسیم که وجود حضرت را همه جا حاضر میبینیم و این مرحله، معرفت بسیار بالایی است که انسان دیگر غایب نیست. میفهمد که تا الآن اگر کسی هم غایب بود، امام زمان(ع) نبود. بلکه خود او بوده است. در زیارت سرداب مقدس داریم: «السلام علیک یا حجه الله التی لاتخفی» تا حالا فکر میکردیم امام زمان(ع) مخفیاند، غایبند، ولی درجات معرفتی تا آنجا میرود که میفهمیم که نه، من غایب بودم، خیال میکردم که او غایب است وگرنه امام زمان(ع) حاضرترند:
السلام علیک یا حجهالله التی لاتخفی.
غایب نگشتهای که شوم طالب حضور
پنهان نبودهای که هویدا کنم تو را
واقعاً اینچنین است. اگر امام زمان(ع) غایب بود که عالم غایب میشد. در قضیه «علی بن مهزیار» که مرحوم بحرانی نقل کرده و علامه مجلسی نیز در بحار آوردهاند، آمده است که ایشان میگوید: من درب خیمه را کنار زدم، وارد که شدم، دیدم آقا نشستهاند. بعداً جزئیات سیما و اندام حضرت را نقل میکند که چه شکلی بودند؟ چطور نشسته بودند. بعد میگوید من سلام عرض کردم، ایشان جواب سلام مرا به گرمی و مهربانی دادند، سپس فرمودند:
یا أباالحسن، قد کنّا نتوقFعک لیلاً و نهاراً فمن ابطأک عنّا
ای اباالحسن! شب و روز منتظرت بودیم، چرا دیر کردی؟
به خدا قسم؛ گاهی جملاتی از امام زمان(ع) نقل شده که وقتی انسان میشنود، از شرم ذوب میشود. امام(ع) به علی بن مهزیاری که ۲۰ سال به مکه سفر کرد تا امام زمان(ع) را ببیند، چنین میفرمایند. بعد علی بن مهزیار میگوید که آقا! من راهنما و کسی را نداشتم تا مرا بیاورد خدمت شما. حضرت سرشان را پایین میاندازند و با دست مبارکشان چند خط میکشند و میفرمایند: اینها بهانه است. من میآیم. اگر شما دستتان بسته است، دست ما که بسته نیست. من میآیم ولی تو محجوب بودی و مشکل داشتی. حتی قبل از اینکه علی بن مهزیار به خدمت آقا برسد، راهنمایی که او را به خیمه حضرت آورده، پرسید علی بن مهزیار! دنبال چه کسی میگردی؟ گفت امام المحجوب عن العالم. آن راهنما برگشت و گفت: امام تو محجوب نیست، بل حجبکم اعمالکم، خودتان خودتان را در حجاب کردهاید.
گفتم که روی خوبت از ما چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
وقتی که انسان، امام را همه جا حاضر دید، میفهمد که تا الآن من غایب بودهام و امام حاضر. خوشا به حال چشمیکه همه جا آقا را حاضر میبینید. شخصی است به نام «دکتر باقر» در قم. ایشان رئیس تیم پزشکی آیتالله گلپایگانی بودند. ایشان میگویند که آیتالله گلپایگانی آمدند پیش من و فرمودند که من در ناحیه شکم احساس درد میکنم، اگر میشود مرا معاینه کنید. دکتر باقر میگوید ما ایشان را بردیم بیمارستان و آزمایش کردیم و در معاینات بعدی متوجه شدیم که در غُده اثنی عشر ایشان، تومور سرطانی وجود دارد. به خود ایشان نگفتیم، به تهران منتقلشان کردیم تا متخصصین تهران نیز آزمایشاتی انجام بدهند و نظر آنها را هم بدانیم. آنها نیز به همین نتیجه رسیدند و گفتند باید سریعاً به بیمارستانی در لندن منتقل شوند. دکتر باقر میگوید من و حاج آقا و پسرشان سه نفری رفتیم لندن. در هواپیما که بودیم، هر لحظه حال ایشان بدتر میشد و به شدت درد میکشیدند، طوری که روی صندلی نمیتوانستند بنشینند و حتی روی تختی که آماده کرده بودیم نیز نمیتوانستند دراز بکشند و مطلقاً هیچ چیزی نمیتوانستند بخورند. تا اینکه رسیدیم لندن، سریع ایشان را به بیمارستان منتقل کردیم. بعد از معاینات اولیه قرار شد صبح فردا، عمل شوند. من تا آخر شب در اتاق ایشان بودم. آخرین کسی که از اتاق ایشان بیرون رفت، من بودم. حدود ساعت دوازده و نیم شب خیلی درد میکشیدند. دکتر باقر میگوید من رفتم و بلافاصله بعد از نماز صبح آمدم. وارد اتاق ایشان شدم، دیدم خیلی راحت نشستهاند، خیلی آرام. گفتم حالتان چطور است؟ گفتند: الحمدلله خیلی خوبم. خیلی خوب. دیدم رنگ آقا هم بهتر شده است. گفتم آقا چیزی میخواهید؟ چیزی نیاز دارید؟ ایشان فرمودند که آقای دکتر خیلی احساس گرسنگی و ضعف میکنم، اگر نان یا چیزی هست بیاورید. بعد هم به من فرمودند که به دکترها بگویم هیچ نیازی به عمل جراحی نیست. من تعجب کردم. ما معاینه کرده بودیم و آن غده سرطانی را دیده بودیم، به آقا گفتم چطور؟! فرمودند هیچ احتیاجی به عمل نیست. گفتم آقا اگر مطلبی هست به من بگویید. ایشان فقط یک جمله گفتند و دیگر هیچ. فرمودند آقا ولی عصر(ع) خودشان عنایت کردند و شفا دادهاند.
دکتر باقر گفت بغض گلویم را گرفت. از اتاق بیرون آمدم. منتظر بودم که دکترها بیایند. اینها که آمدند به ایشان گفتم خود آقا میفرمایند دیگر احتیاجی به عمل نیست. معاینه کردند و گفتند اصلاً از غده خبری نیست. آنها هم باورشان نمیشد. من به هیچکس نگفتم چه اتفاقی افتاده. آمدیم قم. به خانهام که رفتم، گفتند جعفر آقای مجتهدی زنگ زده و با شما کار داشتهاند. گفتند هر وقت که شما آمدید، به خانه ایشان بروید. دکتر باقر میگوید من رفتم پیش «جعفر آقای مجتهدی». به محض اینکه مرا دید و سلام و احوالپرسی کرد، گفت: آقای دکتر! میخواهم سؤالی بکنم. گفتم: بفرمایید. گفت وقتی شما به لندن رفتید، مؤمنین زیادی آمدند و به ما التماس دعا گفتند و چون ایشان مرجع تقلید و بزرگ ما بودند، وظیفه ما بود که برای ایشان دعا کنیم. دیشب سحر وقتی داشتم دعا میکردم، صحنهای از اتاق آقای گلپایگانی در لندن دیدم که ایشان روی تخت هستند؛ مثل یک عبد ضعیف و خاضع و وجود مقدس آقا ولی عصر(ع) کنار ایشان و ایشان خاضعانه از آقا درخواست میکنند که آقا عنایتی بفرمایید. حضرت فرمودند: خدای متعال شما را شفا داد. آقای دکتر این صحنه را من دیدم، آیا درست است؟ دکتر باقر گفت من گریهام گرفت، چون من به کسی نگفته بودم، این حرف را هم حاج آقا فقط به من زده بودند. اما حالا میبینم جعفرآقا، آن را دیده است. چیزهایی را که من شنیده بودم، جعفر آقا در قم دیده بود. با گریه گفتم بله درست است، خود حاج آقا به من فرمود که آقا شفایشان دادهاند.
این چه چشمی است که آقا را در عالم گم نکرده است؟ میداند کجا هستند. خوشا به حال این چشم که غیبت و ظهور برایش معنا ندارد. همه جا برای او حاضر است و دیگر امام او غایب نیست. این شخص نه محضر امام، بلکه حضور امام را درک میکند. این معرفتهاست که نهایتاً انسان را به جایی میرساند که امام را حاضر میبیند و دیگر امام(ع) برای او غایب نیستند. چه کنیم که این معرفت برای ما حاصل شود؟ چگونه این پلهها را طی کنیم که از غیاب به محضر برسیم و از محضر امام(ع) به جایی برسیم که حضور ایشان را درک کنیم؟
معرفت با «تسلیم» به دست میآید. این در روایات است. مطالعه و درس و کلاس و بحث خوب است، ولی اینها زمینهاند، ولی خود معرفت با تسلیم به دست میآید. «لاتکونوا صالحین حتی تعرفون و لاتعرفون حتی تسلّموا» یعنی به مقام صلاح نمیتوانید برسید، مگر اینکه معرفت پیدا کنید و معرفت پیدا نمیکنید تا اینکه تسلیم شوید. تسلیم یعنی «من دلم میخواهد» را کنار بگذارید ببینید او چه میخواهد؟ تسلیم یعنی اینکه آقا شما از من چه میخواهید، نه اینکه من از شما میخواهم؟ من میخواهم نه، شما چه میخواهید؟ اگر در زندگیمان توانستیم این کار را بکنیم که در هر لحظه از زندگی توجه داشته باشیم که اماممان از ما چه میخواهند و آن را انجام بدهیم، دقیقاً همان تسلیم است. یعنی پذیرفتن اراده امام. یعنی من اراده خود را تحت اراده او قرار میدهم. همان طوری که امام زمان(ع) اراده خود را تحت اراده خداوند متعال قرار دادهاند. همان طوری که ایشان از جانب خودشان چیزی نمیخواهند: «و ماتشاؤون إلّا أن یشاءالله» من هم اراده خود را فانی کنم در اراده امام زمان(ع) اینکه کسی بتواند این را بر خود حاکم کند و دلخواه خود را کنار بگذارد و خود را تحت اراده امام(ع) قرار دهد، خیلی سخت است! برای همین است که گفتهاند: «انّ امرنا صعب مستصعب» همانا امر ولایت ما صعب و مستصعب است و هر کسی زیر بار آن نمیرود. اگر کسی بتواند تسلیم شود و نسبت به ولایت ایشان(ع) پذیرش داشته باشد و ولایت، سرپرستی، اراده آنها را در جزئیات زندگی فردی و اجتماعی، بر خودش حاکم کند، به چنین کسی معرفت میدهند. چون معرفت از طرف خدای متعال داده میشود و نور معرفت بر قلب چنین فردی میتابد.
ماهنامه موعود شماره ۸۲