فردی که به قرآن استناد مى کند، باید احاطه کاملى بر روش تفسیر قرآن، آیات محکم و مشابه، مباحث تاریخى، معارف اعتقادى و… داشته باشد، آن گاه بگوید چون قرآن گفته «حضرت عیسى زنده است»، پس او همان «بقیه اللّه » است.
چرا با وجود اینکه پیامبران و امامان (علیهم السلام) همه از به وجود آمدن حکومت حضرت مهدى(عج) خبر داده اند و خدا نیز در قرآن، در برابر چنین مسئله مهمّى سکوت نکرده، اما چرا نامى (به طور مستقیم) از امام زمان(عج) نبرده است؟! ما در پاسخ آیه «بقیه اللّه خیر لکم» و آیه اى که مربوط به جانشینى و خلیفه اللهى بشر روى زمین و این گونه آیات را آوردیم؛ اما باز گفتند : بر مبناى گفته خود قرآن، حضرت مسیح به آسمان رفته و هنوز زنده است و مسیحیان نیز معتقدند که «بقیه اللّه »، همان عیسى مسیح است و سخنانى دیگر که بالاخره هم ایشان سخن ما را نپذیرفتند، بدین وسیله مى خواستم پاسخى که قانع کننده باشد و چون و چرایى نتوان در آن آورد، بیان کنید؟
این پرسش حاوى نکاتى است که مهم ترین آن نحوه برداشت از آیات قرآن و استدلال به آن است. کسى که به قرآن استناد مى جوید، باید احاطه کاملى بر روش تفسیر قرآن، آیات محکم و مشابه، مباحث تاریخى، معارف اعتقادى و… داشته باشد؛ آن گاه بگوید: چون قرآن گفته: «حضرت عیسى زنده است»؛ پس او همان «بقیه اللّه » است. در حالى که بدون در نظر گرفتن این مسائل و با بى توجّهى به سایر مفاهیم دینى و برداشت احتمالى (و کاملاً شخصى) نمى توان نظرى درست و یا شبهه اى اساسى ایراد کرد؟! به هر حال در پاسخ به این پرسش و بررسى روش هاى «مفهوم سازى قرآن»، به چند نکته اشاره مى شود:
یک. تبیین قرآن توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله)
عدم تصریح به خصوصیت و تعداد و نام امامان – از جمله حضرت مهدى – موضوعى استثنایى نیست. قرآن خود متکفّل بیان تمام مصادیق و جزئیات فروع معارف و دستورالعمل ها نیست تا عدم تصریح به نام امامان، امرى خلاف انتظار و غیرموافق با سبک ویژه قرآن باشد.
نماز نمونه خوبى از این قبیل مسائل است. در بین احکام و دستورات دین، نماز جایگاه و اهمیّت ویژه اى دارد و تأکیدات فراوانى بر اقامه آن شده است :
«أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْرِی»[۱]؛
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاهَ»[۲]؛
«فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ»[۳]؛
«أَقِمِ الصَّلاهَ طَرَفَیِ النَّهارِ»[۴] و….
اما به راستى آیا در آیات قرآن، نشانى از تعداد رکعت ها و خصوصیات و جزئیات این فریضه، وجود دارد؟
قرآن درباره سایر دستورهاى دین (مانند زکات، حج، خمس و…) نیز از این نظام پیروى کرده است؛ یعنى، تکیه اصلى را بر تثبیت این واجبات گذاشته و بیان جزئیات و خصوصیات دیگر را به «سنّت» واگذار کرده است.
همین دغدغه و پاسخ آن، بر زبان ابوبصیر و امام صادق (علیه السلام) نیز جارى شده است. ابوبصیر درباره آیه ۵۹ سوره مبارکه نساء «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرسول وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» به طرح پرسشى مى پردازد. روشن است که تردید درباره «الله» و «الرسول» در میان نبود؛ اما عبارت «اولى الامر» و اجمالى که در آن نهفته است، وى را بر آن داشت تا بپرسد: چرا قرآن نام و مشخصات «اولى الامر» را نبرده است؟ اگر واقعا حق با شیعه است و مراد از آن، اهل بیت(ع) پیامبر(ص) اند چرا آنان را به نام معرفى نکرد «فماله لم یسمَّ علیا و اهل بیته»؟
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «وقتى براى پیامبر (صلی الله علیه و آله) آیه «نماز» نازل شد، خداوند در آن سه رکعت و چهار رکعت [نماز] را نام نبرد تا آنکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن را شرح داد. آیه زکات نازل شد، خدا نفرمود که باید از چهل درهم، یک درهم داد، بلکه رسول خدا(ص) آن را شرح کرد. آیه حج نازل شد و به مردم دستور نداد که هفت دور طواف کنند؛ بلکه رسول خدا آن را براى مردم توضیح داد. آیه «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرسول وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» درباره على، حسن و حسین (علیه السلام) نازل شد و رسول خدا درباره على (علیه السلام) فرمودند: «من به شما وصیت مى کنم درباره کتاب خدا و خاندانم؛ زیرا من از خداى عزّوجل خواسته ام میانشان جدایى نیفکند تا آنها را کنار حوض به من رساند. خدا این خواست مرا برآورد…»[۵].
بر اساس این حدیث و بعضى ادله عقلى، وظیفه بیان مصداق ها و موارد و نیز تبیین جزئیات بر عهده پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. این انگاره، شیعه را بر آن داشت تا بر سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله) تأکید ورزد و بر عدم امکان اکتفا به قرآن در تشخیص امور پاى فشارد. البته به نظر شیعه، مشروعیت و صحّت مندرجات و محتویات «سنّت»، از موافقت با قرآن و اصول حاکم بر آن به دست مى آید. سند حجیت و اعتبار روایات، «قرآن» است؛ ولى فهم صحیح معارف و وظایف دینى، بدون مراجعه به سنّت نبوى (صلی الله علیه و آله) و احادیث اهل بیت (علیه السلام) ممکن نیست.
در اینجا ممکن است سؤال شود: رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) این معارف و احکام جزئى و تفسیرى را از کجا به دست آورده است؟ از آیات قرآن استفاده مى شود که جمع و قرائت آیات قرآن و نیز بیان مراد و مقاصد و شرح و تبیین آنها، از ناحیه خداى متعال است: «إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ. فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ»[۶]؛ «جمع قرآن (کلمات در آیات، آیات در سوره ها و…) و قرائت قرآن بر عهده ما است و هنگامى که بر تو قرآن را خواندیم، تو [پیامبر] نیز پیروى کن و قرآن را همین گونه بخوان. سپس توضیح آن [نیز] بر عهده ما است»
بنابراین بیان و تشریح مقاصد آیات هم از ناحیه خداوند است و وسیله وحى دیگرى – جز وحى قرآنى – در اختیار پیامبر اکرم(ص) قرار مى گیرد. قرآن مى فرماید: «أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»[۷]؛ «ما بر تو آن را نازل کردیم تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است، توضیح دهى و امید که آنان بیندیشند»
بر اساس این آیه، وظیفه تبیین و توضیح آیات قرآن -به خصوص در بیان جزئیات و مصداق ها- بر عهده رسول خدا(ص) است و این مسئله، تمام سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در زمینه معارف و دستورالعمل هاى دینى را شامل مى شود.
این توضیحات نشان مى دهد عدم ذکر مصداق ها، به نام ائمه اطهار – به ویژه مهدى موعود – اختصاص ندارد و غالب معارف و احکام دینى را شامل مى شود. بنابراین، براى شناخت نام امامان معصوم (علیه السلام) باید سراغ سنّت نبوى رفت، همان گونه که در تفسیر و تبیین معارف و فرایض دینى، به آن نیازمندیم.
دو. روش هاى مختلف معرفى شخصیت ها
قرآن براى شناساندن شخصیت هاى الهى، از سه راه وارد مى شود و در موردى طبق مصالحى، از شیوه خاصى پیروى مى کند :
۲-۱معرفى با اسم؛ چنانکه قرآن در مواردى از پیامبر اسلام(ص)، به اسم یاد مى کند: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رسول قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ»[۸]؛ «محمد پیام آورى بیش نیست که پیش از او نیز پیامبرانى بوده اند«.
۲-۲ معرّفى با عدد؛ یکى از روش هاى قرآن، معرفى با عدد است و لذا «نقباء بنى اسرائیل» را با عدد معرفى کرده است : «لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً»[۹]؛ «خداوند از بنى اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده مراقب برانگیختیم»
۲-۳ معرّفى با صفت؛ یکى دیگر از طرق شناسایى شخصیت هاى الهى، معرفى با صفت است. خداوند متعال در قرآن، کسانى را که باید مسلمانان از آنها اطاعت کنند، با صفت «اولى الامر» معرفى کرده است : «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرسول وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»[۱۰]. پس معرفى با صفات یکى از شیوه هاى صحیح معرفى است که درباره حضرت مهدى(عج) نیز صادق است[۱۱].
تأکید بر روش توصیفى:
از روش هاى بسیار جالب قرآن، تأکید بر صفات و ویژگى ها و عدم اصرار بر ذکر نام اشخاص است. شاید حکمت این روش، توجّه دادن امت به صفات و ویژگى هاى خوب و بد در طول زمان است تا بر اساس اوصاف ذکر شده، به شناخت اشخاص و تطبیق صفات بر آنان بپردازند و اهمیّت و جایگاه اشخاص را با میزان صفات تجلّى یافته، در آنان بسنجند.
روش «بیان توصیفى»، به قرآن، طراوت و تازگى و دوام مى بخشد، زیرا در هر برهه اى از زمان، زمینه تطبیق افراد و جوامع بر شاخصه هاى ذکر شده در قرآن فراهم مى شود و امکان دستیابى به داورى قرآن در مسائل نو و فتنه هاى فردى و اجتماعى تأمین مى گردد. قرآن کلام فصل است «انّه لقول فصل» و بین حق و باطل تمییز مى دهد و راهنماى انسان در فتنه ها است؛ چنان که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «هنگامى که فتنه ها چون پاره هاى شب تاریک، شما را فرا گرفت، به قرآن روى آورید». از سوى دیگر، حکومت شایستگان، نیاز همیشگى جوامع دینى است و به بخشى از امت اسلامى و یا قطعه اى خاصّ از تاریخ، اختصاص ندارد.
براى راهنما و فصل الخطاب شدن در گستره اى چنین پهناور، بیان شاخصه ها، شایستگى ها و ویژگى هاى صالحان و مفسدان، حقّ و باطل، خوب و بد و… بهترین راه شمرده مى شود. بدین سبب قرآن – جز در موارد ضرورى – از بردن نام مؤمنان، منافقان، حواریون، پادشاهان، مشرکان… صرف نظر کرده است تا مخاطبان قرآن، به صفات و ویژگى ها – و نه نام ها – توجّه کنند و امکان بهره گیرى هاى نو از قرآن فراهم شود. بنابراین شیعه معتقد است مسلمانان در آیات بسیارى، به ائمه اطهار (علیه السلام) رهنمون شده اند و وظیفه دارند با تطبیق ویژگى هاى یاد شده در قرآن، امام خود را بشناسند و پاسخ نیازهاى دینى، اجتماعى و سیاسى خود را از درگاه آنان جویا شوند. بر اساس همین نکته، امام باقر (علیه السلام) مى فرماید : «مَن لم یَعرف اَمرَنا من القرآن لَم یَتَنَکّب الفِتَن»؛ «هر کس امر ولایت ما را از قرآن به دست نیاورد؛ نمى تواند از فتنه ها مصون بماند»
از این روایت به دست مى آید که امر ولایت اهل بیت (علیه السلام) – به خصوص امامت حضرت مهدى و تشکیل حکومت جهانى به دست او – در قرآن وجود دارد و توصیفات موجود در قرآن، ما را به این امر رهنمون مى شود. در زمینه ظهور و قیام آن حضرت و جامعه آرمانى مهدوى، مى توان توصیفات و اشارات زیر را از قرآن به دست آورد :
۱.غلبه نهایى حقّ بر باطل و شکست جبهه کفر و فساد و نفاق[۱۲]؛
۲.جانشینى و خلافت مستضعفان بر روى زمین و حاکمیت صالحان و نیکان[۱۳]؛
۳.گسترش و فراگیرى دین حقّ در برهه اى خاص از زمان[۱۴]؛
۴.از آن روز موعود، تحت عناوین ایام اللّه[۱۵]، وقت معلوم[۱۶]، روز نصرت و پیروزى[۱۷] و طلوع فجر و سلامتى[۱۸] و… یاد شده است؛
۵.در آیاتى از آن حضرت با نام هاى نعمت باطنى[۱۹]، بقیه اللّه[۲۰]، کلمه باقیه[۲۱]، اولى الامر[۲۲]؛ مهتدون[۲۳] (مهدى)؛ اقامه کننده نماز[۲۴]، مضطرّ[۲۵]، جنب اللّه [۲۶]، حزب اللّه [۲۷]، فجر[۲۸]، «نهار اذا تجلى»[۲۹] و… نام برده است.
۶.خداوند، [با مهدى موعود]، نور خود را کامل مى کند[۳۰]؛
۷.در آن عصر، زمین بعد از مرگش، زنده مى شود[۳۱]؛
۸.او منصور از جانب خدا و انتقام گیرنده از دشمنان است[۳۲]؛
۹.زمین، به نور پروردگار، روشن خواهد شد[۳۳]؛
۱۰.در روز پیروزى، ایمان آوردن کافران، سودى به حالشان نخواهد داشت[۳۴]؛
۱۱.هر چه در روى زمین است، تسلیم و مطاع او خواهند شد[۳۵]؛
۱۲.حضرت مهدى «یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» است[۳۶]؛
۱۳.او تأمین کننده امنیت و آرامش در روى زمین است[۳۷].
حکمت بیان اوصاف :
نتیجه اینکه اگر نام حضرت مهدى(عج) در قرآن نیست، ولى صفات و خصوصیات حکومت او در قرآن وارد شده است. اصولاً قرآن در معرفى افراد، مصالح عالى را در نظر مى گیرد. گاهى مصالح ایجاب مى کند که افراد را با نام معرّفى کند و گاهى مصالح ایجاب مى کند که تنها به صفات افراد بپردازد. این مسئله درباره حضرت مهدى(عج) بدین جهات است :
یکم. تشکیل چنین حکومتى در مواردى، صریحا و در موارد دیگر به طور اشاره در قرآن وارد شده است. آیاتى که در سوره «توبه» و «صف» از انتشار و گسترش اسلام در سطح جهانى نوید مى دهد؛ مانند «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»اشاره به تشکیل این حکومت است زیرا به تصریح مفسّران، مضمون این آیه – که پیشگویى از گسترش فراگیر و همه جانبه اسلام در سطح جهان است – هنوز تحقّق نپذیرفته است.
دوّم. اگر نام امام زمان را نبرده، به جهت مصلحتى است که براى اهل فضل و درک مخفى نیست؛ زیرا به همان علت که نام على (علیه السلام) را نبرده، نام آن حضرت را نیز ذکر نکرده است. اگر نام این پیشوایان گرامى را مى برد، کینه هاى دیرینه بدر واحد و حنین، بار دیگر زنده مى شد و لذا مطلب را به صورت کلى مطرح کرده و فرموده است : «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ»[۳۸]؛ بردن نام گذشتگان، (مانند لقمان و ذى القرنین) قابل قیاس با افراد آینده نیست. درباره گذشتگان حسدها و کینه ها تحریک نمى گردد و افراد سودجو و شهرت طلب، نمى توانند از آن سوء استفاده کنند؛ ولى بردن نام آیندگان، این محذور را دارد[۳۹].
حال این سؤال مطرح مى شود که آیا ذکر نام، دردى را دوا مى کند؟
تجربه تاریخى نشان مى دهد که اگر هم در قرآن، به صراحت نام آن حضرت(عج) برده مى شد، باز در طول تاریخ، شیادان و مدعیان دروغین مهدویت، پیدا مى شدند و نام خود را امام زمان مى گذاشتند تا از آب گل آلود ماهى بگیرند و از انتظار مردم، استفاده نادرست کنند.
بر این اساس، شیوه قرآن مجید در رابطه با ائمه هدى (علیه السلام) ، این است که به معرّفى شخصیت «ممتاز» و برجستگى هاى آنان بپردازد نه معرّفى شخص. این نحوه بیان در مورد حضرت مهدى(عج)، گسترده تر و شفّاف تر است. چون به ویژگى هاى رفتارى آن حضرت(عج) و جامعه موعود نیز اشاره مى کند. این خصوصیات و پیش بینى ها تاکنون تحقّق نیافته و بر اساس روایات، تنها به دست مهدى (از فرزندان رسول خدا(ص) و فاطمه زهرا(س)) تحقّق خواهد یافت.
به هر حال معرّفى شخصیت و ویژگى ها، زمینه ساز پذیرش معقول و دورکننده از تبعیت و پیروى کورکورانه است. این روش -به ویژه در شرایطى که شخص از جهاتى تحت تبلیغات سوء قرار گرفته یا جامعه به هر دلیلى آمادگى پذیرش وى را نداشته باشد – بهترین روش است. این مسئله در مورد حضرت مهدى(عج) صادق است.
سه. مهدى یا عیسى (علیهماالسلام)
بحث بعدى در رابطه با این سؤال است که آیا صفات مذکور در قرآن (مانند بقیه اللّه ) مى تواند در مورد حضرت عیسى(ع) صادق باشد؟ به یقین چنین نیست چون هیچ دلیل و شاهد روایى معتبرى بر این نیست. تنها در روایت ضعیفى از اهل سنّت نقل شده که: «لا مهدى الاّ عیسى»[۴۱]. توضیح آنکه برخى از خاورشناسان یا دیگر منکران ظهور حضرت مهدى(عج)، به حدیثى از محمدبن خالد جندى متوسّل مى شوند که مهدى موعود را همان پیامبر خدا حضرت عیسى بن مریم دانسته است. در این باره بد نیست بدانیم که هیچ دانشمندى از جهان اسلام، دیده نشده که متعرّض این حدیث شده و آن را مورد تمسخر و انتقاد شدید قرار نداده باشد؛ یعنى، این روایت بالاتفاق رد شده و پذیرفته نشده است.
بیان بطلان و ردّ این حدیث نیازمند تلاش و کوشش نیست چون با تمام احادیث صحیح و متواتر مخالف است (به خصوص روایاتى که مى گوید: مهدى، از فرزندان رسول خدا و فاطمه (علیهاالسلام) است). اگر قرار باشد به آنچه روایت مى شود – به همه اختلاف ها و گوناگون بودن آنها – استدلال شود، در این صورت علم رجال و فن درایه، دانشى لغو و بیهوده خواهد بود… به هر حال در علم رجال، محمد بن خالد (راوى حدیث)، در زمره افراد دروغ پرداز و مجهول معرّفى شده است. حدیث «لا مهدى الاّ عیسى» فقط در سنن ابن ماجه و تنها از این راوى نقل شده است!!
ذهبى (از علماى اهل سنّت) گوید: «ازدى گفته است : [این روایت] حدیث منکر و نادرستى است و ابو عبداللّه حاکم گفته: ناشناخته و مجهول است. من مى گویم: «لا مهدى الاّ عیسى بن مریم» حدیثى نادرست است که ابن ماجه نقل کرده است[۴۲].
قرطبى هم مى گوید : «و گفته اش «ولا مهدىّ الاّ عیسى»، با احادیث این باب تعارض دارد… حدیث هاى نقل شده از پیامبر (صلی الله علیه و آله) در نصّ بر خروج مهدى از خاندانش و فرزند فاطمه، ثابت و صحیح تر از این حدیث است. پس باید بر اساس آنها قضاوت کرد، نه این یک روایت»[۴۳] و… .
به هر حال از نظر علم رجال و درایه، این حدیث مردود است و با سایر احادیث معتبر و متواتر، تضاد دارد و از درجه اعتبار ساقط است[۴۴]. به غیر از این روایت، هیچ کس ادعا نکرده است که مهدى، همان عیسى بن مریم است و آن گاه نتیجه گرفته شود که : «بقیه اللّه » همان عیسى است!!
قرآن در سوره «هود» مى فرماید : «بَقِیَّتُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤمِنِینَ»[۴۵]؛ «آنچه خداوند براى شما باقى گذاشته [از سرمایه هاى حلال]، برایتان بهتر است، اگر ایمان داشته باشید».
امام باقر (علیه السلام) مى فرماید : «این آیه، اولین آیه اى است که قائم(عج) آن را تلاوت مى کند و سپس مى گوید : من بقیه اللّه و حجّت خدا و نماینده او در زمین بر شما (مردم) هستم. [مردم به سوى او مى آیند و بر او سلام مى کنند] و نحوه سلامشان نیز چنین است : «السلام علیک یا بقیه الله فى ارضه»[۴۶].
امام صادق (علیه السلام) نیز به مردى فرمود که چنین به حضرت قائم سلام کند : «السلام علیک یا بقیه اللّه ». سپس آن حضرت این آیه را قرائت فرمود : «بقیه الله خیرٌ لکم ان کنتم مؤمنین»[۴۷].
بر اساس این روایات، «بقیه اللّه » کسى به جز حضرت مهدى(عج) نیست و ربط دادن آن به «حضرت عیسى» بى پایه و نادرست است. اصولاً مسیحیان، حضرت عیسى را «بقیه اللّه » – به آن معنایى که ما در نظر داریم – نمى دانند؛ بلکه او را خدا (خداى پسر یا پسر خدا) مى دانند!! در حالى که «بقیه اللّه » به معناى باقى مانده و ذخیره خداوند است و مصداقى جز «حجه بن الحسن العسکرى» ندارد.
ظهور عیسى (علیه السلام):
مسلمانان و مسیحیان، هر دو به ظهور عیسى مسیح (علیه السلام) در آخرالزمان اعتقاد دارند. پس اصل ظهور و بازگشت آن حضرت مورد پذیرش است؛ اما بر اساس روایات معتبر، حضرت عیسى (علیه السلام) پس از قیام و ظهور امام مهدى(عج) ظهور کرده و تحت فرمان و رهبرى او خواهد بود. در واقع یکى از یاران و وزیران امام مهدى(عج) و فرمانده قسمتى از سپاه آن حضرت، عیسى (علیه السلام) است. پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حدیثى مى فرماید : «مهدى متوجّه مى شود که عیسى در قدس (در نزدیکى مناره بیضاء) فرود آمده است؛ در حالى که دست هاى خود را بر بال هاى دو فرشته نهاده، آب از موهایش فرو مى چکد. پس [امام] مهدى مى گوید : جلو بایست و با مردم نماز بخوان. عیسى مى گوید: نماز براى تو اقامه شده است. پس عیسى پشت سر او نماز مى خواند و با او بیعت مى کند و مى گوید : من به عنوان وزیر و معاون برانگیخته شده ام، نه به عنوان امیر و امام»[۴۸].
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) همچنین مى فرماید: «مهدى از نسل من است، وقتى خروج مى کند، عیسى بن مریم براى یارى اش فرود مى آید، او (مهدى) را پیش رو قرار داده، پشت سرش اقتدا مى کند»[۴۹].
در روایت دیگرى آمده است : «عیسى، وزیر قائم(عج) و پرده دار و جانشین آن حضرت است. به کرامت [و دستور] حضرت حجّت، امنیت را بر شرق و غرب عالم گسترش مى دهد»[۵۰].
نتیجه این مباحث آن است که به یقین آن منجى موعود – که مورد بشارت همه مکاتب و ادیان است و پیامبر اسلام نیز بارها به آن اشاره فرموده – حضرت مهدى(عج) است. و بقیه اللّه نیز کسى جز او نیست.
منابع:
[۱]. طه ۲۰، آیه ۱۴. [۲]. حج ۲۲، آیه ۴۱. [۳]. حج ۲۲، آیه ۷۸. [۴]. هود ۱۱، آیه ۱۱۴. [۵]. اصول کافى، ج ۱، ص ۲۸۶؛ «انّ الرسول الیه نزلَت علیه الصلاه و لم یُسمّ لهم ثلاثا و لا اربعا حتى کان رسول اللّه هو الّذى فَسَّر لهم ذلک و نزلت علیه…». [۶]. قیامت ۷۵، آیات ۱۷ – ۱۹. [۷]. نحل ۱۶، آیه ۴۴. [۸]. آل عمران ۳، آیه ۱۴۴. [۹]. مائده ۵، آیه ۱۲. [۱۰]. نساء ۴، آیه ۵۹. [۱۱]. براى مطالعه بیشتر ر.ک : جعفر سبحانى، پرسش ها و پاسخ ها، صص ۱۸۲-۱۸۵. [۱۲]. ر.ک : اسراء ۱۷، آیه ۸۱. [۱۳]. قصص ۲۸، آیه ۵، انبیاء (۲۱)، آیه ۱۰۵. [۱۴]. توبه ۹، آیه ۲۳. [۱۵]. ر.ک : جاثیه ۴۵، آیه ۱۴، ابراهیم (۱۴)، آیه ۵. [۱۶]. ر.ک : حجر ۱۵، آیات ۳۶-۳۸. [۱۷]. عنکبوت ۲۹، آیه ۱۰. [۱۸]. قدر ۹۷، آیه ۵۰. [۱۹]. لقمان ۳۱، آیه ۲۰. [۲۰]. هود ۱۱، آیه ۸۶. [۲۱]. زخرف ۴۳، آیه ۲۸. [۲۲]. نساء ۴، آیه ۵۹. [۲۳]. بقره ۲، آیه ۹. [۲۴]. حج ۲۲، آیه ۴۱. [۲۵]. نمل ۲۷، آیه ۶۲. [۲۶]. زمر ۳۹، آیه ۵۶. [۲۷]. مجادله ۵۸، آیه ۲۲. [۲۸]. فجر ۸۹، آیه ۱. [۲۹]. لیل ۹۲، آیه ۲. [۳۰]. صف ۶۱، آیه ۸. [۳۱]. حدید ۵۷، آیه ۱۷. [۳۲]. شورى ۴۲، آیه ۴۱. [۳۳]. زمر ۳۹، آیه ۶۹. [۳۴]. سجده ۳۲، آیه ۲۹. [۳۵]. آل عمران ۳، آیه ۸. [۳۶]. نور ۲۴، آیه ۳۵. [۳۷]. همان، آیه ۵۵. [۳۸]. انبیاء ۲۱، آیه ۱۰۵. [۳۹]. پرسش ها و پاسخ ها، ص ۱۸۵. [۴۰]. سنن ابن ماجه، ج ۲، ص ۱۳۴۰، ح ۴۰۳۹. [۴۱]. میزال الاعتدال، ج ۳، ص ۵۳۵. [۴۲]. التذکره، ج ۲، ص ۷۰۱. [۴۳]. ر.ک : سید ثامر هاشم العمیدى، مهدى منتظر در اندیشه اسلامى، صص ۲۲۴ – ۲۳۰. [۴۴]. هود ۱۱، آیه ۸۶. [۴۵]. تفسیر صافى، ج ۲، ص ۳۶۸، المهدى الموعود عند علماء اهل السنّه، ص ۱۳۱. [۴۶]. تفسیر فرات الکوفى، ص ۶۳؛ کافى، ج ۱، ص ۴۱۱، ح ۲. [۴۷]. الصراط المستقیم، ج ۳، ص ۲۲؛ یوم الخلاص، ج ۱، ص ۵۵۳. [۴۸]. اثبات الهداه، ج ۳، ص ۴۹۵، ح ۲۵۵؛ الاحتجاج، ج ۱، ص ۴۷. [۴۹]. معجم الاحادیث المهدى، ج ۱، ص ۵۳۰؛ حلیه الابرار، ج ۲، ص ۶۲۰.برگرفته از کتاب مهدویت پیش از ظهور نوشته رحیم کارگر