آیت الله محمد ناصری دولت آبادی
دیدیم که ولایت، شرط پذیرش اعمال است و هیچ عقیدهای و نیز هیچ عملی بدون اعتقاد به این اصل اصیل، مورد پذیرش الهی نیست. حال جای آن است که لختی بیندیشیم و بنگریم که آیا وظایف ما نسبت به صاحبان ولایت به طور عام و صاحب ولایت در روزگار ما به طور خاص، چیست؟ آیا ما وظیفهای در قبال آن وجود مبارک نداریم؟ یا اگر چنین وظیفهای بر عهده ماست، آن وظیفه چیست؟.
در اینجا با ذکر این نکته که شیعیان بیش از هشتاد وظیفه خاص نسبت به آن وجود مبارک دارند، ۱ تنها به دو وظیفه مهم اشاره میکنیم:
1. انتظار
انتظار ظهور آن حضرت و آمادگی برای اطاعت محض در مقابل اوامر ایشان، از وظایف مهمّ همه مسلمانان است. مسئله ظهور در بیش از نود روایت صادر شده از پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت مکرّم ایشان(ع) مورد تأکید و بررسی قرار گرفته است و این نشان از شدّت اهمّیت این مبحث دارد.
2. یاد حضرت
یکی از وظایف مهمّ ما آن است که دائماً به یاد آن وجود مبارک باشیم؛ چه نه تنها پذیرش عبادات ما وابسته به اعتقاد به آن وجود مبارک است، بلکه تمامی مراتب عالم وجود وابسته به ایشان است و هستی همه هستیها، یکسر در گرو هستی اوست و چه ناپسند است که کسی ولیّ نعمت خود را که تمامی نعم مادّی و معنویش از اوست، فراموش کند.
گذشته از این، خود آن حضرت به لطف خود که رشحهای از لطف خداوندی است، همواره به یاد شیعیان هستند که خود فرمودهاند:
«إنّا غیرُ مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم؛ ۲ ما نه مراعات شما را به گوشهای وا مینهیم و نه از ذکر و یاد شما غافلیم».
حال که او به فکر ماست، آیا میتوان انگاشت که به فکر حضرت بودن و دائماً با یاد آن عزیز به سر بردن، از وظایف ما نیست؟.
دعا برای آن حضرت(ع) و توسّل به ایشان
ابتدا باید چند سطری را به اختصار درباره اصل دعا سخن بگوییم:
نخست اینکه دعا خود عبادت است و به خودی خود مطلوب مولاست؛ هرچند معمولاً به وسیله دعا چیزی دیگر ـ اعمّ از مادّی یا معنوی، دنیایی یا اخروی ـ طلب میشود، امّا خود دعا نیز در شمار منافعی است که منافع بسیار دیگری را در پی خود دارد؛ چه دعا، نشانه کمال عبودیّت است و «العبودیّه جوهره کنهها الرّبوبیّه»3 و بنده به کمال بندگی نمیرسد، مگر آنکه نشانههای بندگی را به کمال، در خود داشته باشد و بندگی را هیچ نشانهای برتر از درخواست، سؤال و دعا نیست.
دوم اینکه، عنایات حضرت حق را اهل معرفت به دو گونه اساسی تقسیم کردهاند:
نخست: عنایات تکوینی؛
و دوم: عنایات تشریعی.
عنایات تکوینی، آن دسته از عنایات است که خداوند به مقتضای رحمت خود، در مسیر آفرینش به صورت معمول و دائم، قرار داده است. این عنایات بدون درخواست بنده و بلکه پیش از ظهور او در عالم هستیِ مادّه، از ذات حضرت حق سر برآورده و تمامی عالم وجود را در خود گرفته است. نفس هستی و فیض پیاپی حضرت حق ـ که دمادم هستی را بر قوالب امکانی افاضه میکند ـ، در شمار همین عنایات است که:
اگر نازی کند یک دم فرو ریزند قالبها
امّا عنایات تشریعی، عنایاتی است که در مرتبه لطف حضرت حق، همچنان مختفی (پنهان) است و تنها به آنان که به مسئلت از آن عنایات میپردازند، عطا میشود.
این عنایات ـ به عکس عنایات قسم نخست ـ در دسترس تمامی موجودات نیست و تنها برای آنان که با تضرّع، خود را مسکین بارگاه ربوبی مینمایند، حاصل میشود.
تقسیم فیض به دو قسم فیض تکوینی و تشریعی نیز، نشان از همین تقسیم عنایت به دو قسم دارد. از این روست که حضرت حق به صراحت، خود را پناه مضطرّان و دعاکنندگان خوانده است؛ چرا که دعا، جواب او و از بین رفتن مشکلات را در پی دارد؛ او خود فرموده است:
«أمّن یجیب المضطرّ إذا دعاه و یکشف السّوء؛ ۴ آیا چه کسی بیچاره را چون به دعا برخیزد، پاسخ میدهد و مشکل را برطرف میسازد؟».
سوم آنکه اصلاً علّت آفرینش موجودات، به کمال رسانیدن آنان بوده است و کمال را، راهی برتر از درخواست از حضرت حق و عرض مسکنت به درگاه او نیست. بدون تردید خروج ما از عالم ذرّ و ورود به این ماتمکده مادّه و مادّیات، نالههای شبگیر و آههای پیگیر آدمی را به دنبال دارد. آدمیکه با یاد آن مقرّ زیبا که در کنار حضرت دوست به سر میبرد، تاب تحمّل این عالمِ پر از تزاحمات را از دست میدهد و به سوز و گداز و ناله و دعا برمیخیزد، تا نظر لطف حضرت حق، او را باز دریابد و به همان مستقرّ امن و مقرّ والا رهنمون شود. ازین روست که به تعبیر بعضی از بزرگان اهل معرفت: خداوند انسان را به این عالم مادّه نزول داده است تا ناله کند، ضجّه زند و به یاد حبیب و دیار او مویه سر دهد و دعا، تمثیل ناله اوست و نشاندهنده مویههایش.
به همین خاطر است که دعا باعث جلب رحمت حضرت حق است و نشاندهنده بیداری و هوشیاری بنده، که با دیدن جلوههای رنگارنگ این عالم از یاد محبوب غافل نشده و دست از دامن او باز نکشیده است. نقل حکایت زیر در اینجا خالی از لطف نیست.
حکایت است که در زمان حضرت سلیمان، پیامبر عظیم القدر الهی، تاجری بلبلی خریده بود که از صدایش بسیار لذّت میبرد. این بلبل روزان و شبان، گاه و بیگاه نغمهای سر میداد و آن تاجر از نغمهاش بسی لذّت میبرد تا آنکه روزی، بلبلی دیگر بر درخت خانه تاجر نشست و چند لحظه خاموش ماند، آنگاه بر زمین افتاد و لحظهای بعد برخاست و از آنجا دور شد؛ امّا عجیب آنکه پس از آن، دیگر بلبلِ مردِ تاجر نخواند و آوازی سر نداد.
مرد تاجر که هر لحظه مشتاق شنیدن صدای بلبل بود، پس از چند روز، اندوهناک بلبل را به محضر سلیمان پیامبر آورد و از او در این باب راهنمایی خواست. آن پیامبر والاقدر نیز ـ که زبان پرندگان را میدانست ـ سِرّ سکوت بلبل را جویا شد و پرنده زیباسرا چنین پاسخ داد که: ای پیامبر خدا! من پرندهای بودم که در سرزمین خود فرزندان، دوستان و یارانی چند داشتم، امّا روزی دامیگستردند و من غافل را پر بستند و در این دیار به این تاجر فروختند. اکنون مدّتهاست که من از فراغ یار و دیار ناله میکنم، امّا این تاجر از ناله من خشنود میشود و هر بار، قفس مرا استوارتر و زنجیر مرا گرانتر میسازد. من نیز عهد کردم که دیگر ناله نکنم و از دوری احباب مویه سر ندهم!.
تاجر تا این سخن را از حضرت سلیمان شنید، بلبل را رها کرد، چه آن پرنده خوش نغمه را برای نغمهاش به قفس کرده بود و پرنده بیناله برایش ارزشی نداشت.
آری! حضرت حق ـ جلّ جلاله ـ نیز بنده را در این قفس مادّه و مادّیات نهاده است تا از نالههایش ـ که موجب کمال اوست ـ لذّت برد و بنده بیدعا که از فراق حبیب نالهای سر نمیدهد و دست به دعایی بر نمیدارد، برای او ارزشی ندارد!.
از این روست که بزرگان، دعا را به صورت مطلق توصیه کرده، هرچند برای آن اوقات مخصوصی را معیّن کردهاند، امّا دعاهای گاه و بیگاه و نالههای وقت و بیوقت را، از مهمترین عوامل برای کمال آدمیبرمیشمردهاند.
گذشته از این، دعا در رفع گرفتاریها و شداید مادّی نیز، سخت مؤثّر است، چه دعا، مفتاح خزائن رحمت الهی است و این خزائن، بدون دعا هرگز گشوده نمیگردد. از این روست که رفع پریشانیهای مادّی و گرفتاریهای اجتماعی نیز، سراسر وابسته به دعا و توسّل به خداوند و محبوبان اوست.
ماهنامه موعود شماره ۱۱۷
پینوشتها:
۱. گذشته از پارهای از مجامیع روایی، مرحوم آیتالله حاج شیخ عبّاسعلی ادیب اصفهانی نیز، به پارهای از این وظایف در کتاب «وظایف الشیعه» اشاره کردهاند.
۲. االاحتجاج، ج ۲، ص ۴۹۵؛ الخرائج، ج ۲، ص ۹۰۲.
۳. مصباح الشریعـ[، باب یکصدم، ص ۴۵۳.
۴. سوره نمل(۲۷)، آیه ۶۲.