به رغم آلمان هراسی که حتی پیش از ورود ایالات متحده به جنگ علیه آلمان در سال ۱۹۴۱، شایع بود، روزهای پس از جنگ شاهد واکنش بسیار شدید آمریکاییها به جنایات جنگی و سیاستهای کشتار پساجنگی بود که علیه آلمانها شکل گرفت.
۱۳۹۶/۰۶/۱۳
کی. آر. بولتون
بهرغم آلمان هراسی که حتی پیش از ورود ایالات متحده به جنگ علیه آلمان در سال ۱۹۴۱، شایع بود، روزهای پس از جنگ شاهد واکنش بسیار شدید آمریکاییها به جنایات جنگی و سیاستهای کشتار پساجنگی بود که علیه آلمانها شکل گرفت. ازجمله عوامل مهم این ماجرا از این قرار هستند: (۱) جمعیت قابل توجهی از مردم آمریکا، ریشه و اصالت آلمانی داشتند، (۲) سنت «انزواگرایی» در سیاست خارجی آمریکا همچنان در شعارها آشکار بود و در جنبش «ابتدا آمریکا» که پیش از جنگ آغاز شده بود، در برابر فشارهایی که آمریکا را به سمت جنگ سوق میداد، مقاومت میکرد، (۳) این اقدامات و سیاستها برای بسیاری از رهبران نظامی و قضات آمریکایی به مثابه دهن کجی به عزت و عدالت بود و آنها را «منسوخ و کهنه» تلقی میکردند، و (۴) تثبیت این درک که یک آلمان قوی و نه فقیر و فاقد شهامت و توان کافی، در دنیای پس از جنگ متحدی بسیار کارآمد خواهد بود.
ایالات متحده از طریق طرحی که بر اساس نام وزیر وقت دارایی ایالات متحده، هنری مورگنتا، به طرح مورگنتا معروف شد، از آلمان اشغالی انتقام گرفته و آن را پاکسازی کرد. این طرح توسط وزارت دارایی و زیر نظر دکتر هری دکستر وایت (Harry Dexter White) پیریزی شد و هدف آن این بود که با استفاده از سیاست قحطی، جمعیت آلمان کاهش پیدا کند؛ ماجرایی که ما را به یاد قحطی خودانگیخته لازار کاگانوویچ (Lazar Kaganovich) میاندازد که باعث شد طبقه بسیار موفق از رعایای اوکراینی با عنوان Kulak در هم بشکنند. اینکه بعدها وایت به عنوان یکی از عوامل شوروی معرفی شد احتمالاً حاکی از انگیزهای دیگر بود برای مطرح شدن طرح مورگنتا به منظور تعقیب یک هدف کاملاً متفاوت که در آن مورگنتا و همکاران او فقط به انتقامی به سبک عهد عتیق و نابودی کامل، میاندیشیدند. شاید هدف وایت و دیگر عوامل شوروی که در وزارت دارایی ایالات متحده بودند، استفاده دیالکتیکی از طرح مورگنتا بود تا آلمان را به آغوش جماهیر شوروی سوق دهند؟ شوروی که به رغم همه تجاوزهای گستردهای که سربازان ارتش سرخ او مرتکب شدند، پس از جنگ در مقایسه با فرانسه، انگلستان و ایالات متحده، رویکرد بسیار مصالحهجویانهای را نسبت به آلمان در پیش گرفت.[۱]
درپیش گرفتن رویکرد کشتار نسبت به آلمان، مدت زیادی در میان حلقههای تأثیرگذار آمریکایی، پنهان باقی ماند. طرح مورگنتا به صورت غیررسمی و نه آشکار و علنی، تصویب شد. بنابراین، میتوانستند مدعی شوند که طرح «ناکام» ماند و هنوز هم میتوانند چنین ادعایی کنند. جالب است که دبورا لیپستات (Deborah Lipstadt)، «کارشناسی» که در پیشانی مبارزه با «مخالفان و منکران هولوکاست»، عبارتی تاریخی بدون هیچ معنای علمی، قرار دارد، منکر وجود طرحی به نام طرح مورگنتا شده است[۲] و در حمله شخصی خود به کسانی که بخشهای مشخصی از «تاریخ» جنگ جهانی دوم را زیر سؤال میبرند، بر این ادعا پافشاری میکند.
جزئیات مربوط به سیاست پساجنگی ایالات متحده در آلمان اشغالی به ایالات متحده بازگشت و در میان سنتگرایان آمریکایی باقیماندهای که علیه سیاستها و اقداماتی که از نظر آنها مخالفت با عدالت بود، تظاهرات و اعتراض به راه انداخت. گستره نارضایتی و مخالفت پنهان چهرههای سرشناس آمریکای کهن با سیاستهای پساجنگی در اثری بسیار مفید و کارآمد که توسط یک آمریکایی آلمانیالاصل، تولید شده، آشکار میشود. همانطور که پیش از این اشاره کردم، [۳] اچ. کیث تامپسون (H. Keith Thompson Jr.) چهرهای بسیار قابل توجه و حائز اهمیت در این حیطه است؛ بهرغم ارتباط پیش از جنگ وی با حلقه آلمان ـ آمریکا (German-American Bund) و ارتباطات پساجنگی وی با حزب سوسیالیست رایش (Socialist Reich Party) و افرادی همچون سرلشگر اوتو رمر (Otto Remer)، یوکی (Yockey)، جرج سیلوستر ویرک (George Sylvester Viereck)، ادوارد فلکنشتاین (Edward Fleckenstein) و غیره. تامسون مجموعه چند شهادتنامه را از چهرههای برجسته در سراسر دنیا جمعآوری کرده است؛ کسانی که به سوءرفتار با دریادار کارل دونیتز (Karl Dönitz)، قهرمان نیروی دریایی و با دادگاههای «جنایات جنگی» رهبران نظامی آلمان، کاملاً مخالف بودند. این شهادتنامهها پس از آزادی دونیتز از اسپاندوئا (Spandau) به دست او رسید. در این میان آمریکاییهایی را یافتیم که به رفتار با دونیتز و دیگر رهبران نظامی آلمان انتقاد داشتند و با مبانی قضایی و حقوقی که ویلیام ال. هارت (William L. Hart)، ریاست دیوان عالی عدالت اوهایو، در دادگاه جرائم جنگی مطرح کرده بود، کاملاً مخالف بودند. هارت در نشریه شیکاگو تریبون بعدها نوشت «هیچ کدام از افراد پیروز این میدان از گناه مبرا نیست»؛ گناهی ناشی از اتهامات دروغ آلمانها.[۴]
نورنبرگ و به جریان افتادن دادگاههای ظالمانه
هارت و افراد بسیار دیگری در مورد نورنبرگ سخن گفتهاند و از رویه ظالمانه و خطرناکی یاد کردهاند که نباید در آینده از آن الگوبرداری شود.[۵] این دقیقاً یکی از نگرانیهای اصلی اصلاحطلبها است: چگونگی رفتار نیروهای متحد با آلمانها مبانی لازم برای «(بی)نظمی نوین جهانی» را ایجاد کرد، که برای مثال به اعدام خیابانی صدام حسین و رهبران سیاسی و نظامی صرب، منتهی شد. در اینجا نیز مفهوم انتقام در پس پرده نمایشنامه مفاهیم «حقوق بینالمللی» که در نورنبرگ وضع شدند، کاملاً ملموس است. فصل نهایی کتاب بیست میلیون تن زیر دریا، به قلم دریادار دن وی گالری (Dan V. Gallery)، با اجازه خود او، به عنوان مقدمه برای کتاب دونیتز به کار گرفته شده است و در آن وی به «دادگاه کانگرو در نورنبرگ» اشاره میکند. وی در اشاره به «دادگاه نظامیبینالمللی» را یک «توهین بزرگ به حرفه نظامی» میخواند.[۶] وی محاکمه رهبران نظامیبه اتهام به راهانداختن «جنگهای متجاوزانه»، نامعقول و مضحک میخواند. دریادار دونیتز و ریدر ذیل همین قوانین جدید جنگی در دریا که خود نیروهای متحد از آن پیروی نکردن، محاکمه شدند.[۷]
یکی دیگر از فصول گلچین شده مربوط به کتاب یادداشتهایی در باب شجاعت از جان اف. کندی است که وی در آن سناتور رابرت ای. تافت (Robert A. Taft)، را تحسین میکند. وی یکی از نمایندگان جمهوری خواهی بود که بسیار تلاش کرد تا ایالات متحده را بیرون از جنگ جهانی دوم نگاه دارد و با ماجراجوییهای جهانی آمریکا پس از جنگ بسیار مخالف بود.[۸] وی با قوانین عطف به ماسبق مخالف بود و در مورد نورنبرگ نیز بر همین عقیده استوار بود. کندی مدعی بود که چنین رویکردهای در میان بسیاری از آمریکاییها، «حداقل به صورت پنهان»، جریان دارد و تنها سیاستمداری که شهامت برملا کردن آن را داشت، تافت بود.[۹]
تیلور کالدول (Taylor Caldwell)، داستان نویس، در میان کسانی است که «دادگاههای جنایات جنگی» را «وحشیانه» خوانند و مدعی شد که «دستان کشور ما به خون و جنایت آلوده است و دموکراسی دروغین و «بلندپروازیهای نجیبانه» و … ما چیزی جز کذب و امور تهوعآور نیستند.» وی این دادگاهها را در میان تاریکترین نقاط «تاریک (و سرخ) اخیر» ایالات متحده میداند.[۱۰] سناتور ویلیام لانگر (William Langer) در نامهای به دونیتز مینویسد که محکوم شدن وی در نورنبرگ «به خطا رفتن عدالت» بود و او کاری جز انجام وظیفه خود، انجام نداده است.[۱۱] جی. برکن لی (J. Bracken Lee)، فرماندار یوتا، متحدین را بهاندازه همان «مجرمان جنگی» که محاکمه کردن «مقصر و مجرم» میداند.[۱۲]
لیپستات برای «منکرین هولوکاست» و منتقدین سیاستهای پساجنگی متحدین در قبال آلمانها به ویژه طرح مورگنتا، اظهار تأسف میکند. طرحی که به زعم خود او نیز قرار بود از «احیای اقتصادی آلمان، ممانعت میکرد.» درهرحال وی مدعی است که «این طرح هرگز به اجرا گذاشته نشد.» [۱۳] خاطرات روزانه مورگنتا، در دو جلد با ویراست و گزینش هزاران سند توسط پروفسور آنتونی کوبک (Anthony Kubek) از دانشگاه دالاس، تدوین شد و در سال ۱۹۶۷ توسط کمیسیون فرعی امنیت داخلی مجلس سنا منتشر شد؛ این کتاب نشان میدهد که مورگنتا و معاون اصلی وی دکتر هری دکستر وایت یک تیم در وزارت دارایی ایالات متحده را هدایت میکردند که جنگ و وزارتهای خارجه را در جهتی هدایت کردند که منتهی به تولید سیاستهایی شد که در قبال آلمان اشغالی اعمال گردید. بر اساس خاطرات هری استیمسون (Henry Stimson)، وزیر جنگ و کوردل هال (Cordell Hull)، وزیر خارجه، کوبک تأکید میکند که مورگنتا و وایت و همکاران ایشان با دیگر سیاستگذاران کاملاً مخالف بوده و مسیر دیگری را در پیش گرفته بودند. با توجه به نفوذ مورگنتا بر روزولت، این طرح و خواسته وزارت دارایی بود که غالب شد. مورگنتا همچنین از پشتیبانی مشاور همیشگی ریاست جمهوری، یعنی برنارد باروش (Bernard Baruch) برخوردار بود که تمام کسانی را که بر سر راه معدوم کردن آلمان قرار گرفته بودند، به از دست رفتن کار و جایگاه، تهدید کرده بود.[۱۴]
استیمسون معتقد بود که طرح مورگنتا برای زدودن صنعت از آلمان میتواند منجر به قحطی در میان ۳۰ میلیون آلمانی شود. هرچند رئیس جمهور ترومن مخالف طرح مورگنتا بود و مورگنتا در سال ۱۹۴۵ زمانی که ترومن او را در زمره اعضای هیئت پوستام قرار نداد، استعفا داد، ۱۴۰ مورد از مراسلات وزارت دارایی او در دولت اشغالی در آلمان ضمیمه شد و این اطمینان را ایجاد کرد که سیاستهای کشتاری ذیل عنوان JCS 1067 اجرا میشوند. [۱۵] گستره اعمال طرح مورگنتا به خوبی توسط باک (Bacque) مستند سازی شده است. [۱۶]
آنچه که در مورد برخی منافع افراد برملا کننده جرائم جنگی متحدین، قابل اعتراض است، «نسبت داده شدن» به هولوکاست است؛ اتهامیکه پیش از این در تاریخ نامتناسب بدان پرداخته شد.[۱۷] اگر آلمان در جنگ جهانی دوم کم و بیش به همان اندازه دیگر کشورهای درگیر مجرم باشد، لذا منحصربهفرد بودن تجربه یهودیها، تضعیف شده است. بنابراین چنین شرایطی به مثابه تضعیف دولت اسرائیلی میبود و مخالفان چهرههای قابل سرزنش، که اتفاقاً یهودی نیز بودند، را تقویت میکرد. هرچند لیپستات و همکارانش مدعی هستند که تجدیدنظرطلبی تاریخی عاری از هرگونه ارزش پژوهشی است، اما وجود محققان و پژوهشگران واقعی ایشان را آزار میدهد؛ افرادی همچون هری المر بارنز (Harry Elmer Barnes) و چارلز سی. تانسیل (Charles C. Tansill)، استاد تاریخ دیپلماسی آمریکا در دانشگاه جرج تاون که در کتاب مسیرهای فرعی منتهی به جنگ در سال ۱۹۵۲، جنگ جهانی دوم را پیامد اجتنابناپذیر معاهده ورسای میخواند. [۱۸] بنابراین مورخین ناراضی همچون تانسیل و بارنز هرگز به عنوان پژوهشگر مورد توجه قرار نمیگیرند بلکه بخشی از یک جریان ضدصهیونی تلقی میشوند. جریانی که به دنبال مجموعه «یهود بینالمللی» دهه ۱۹۲۰ با پشتیبانی هنری فورد شکل گرفت. این مجموجه توسط انتشارات روزنامه شرکت فورد، یعنی دیربورن ایندیپندنت (Dearborn Independent) منتشر شد[۱۹] و امروز با اتکا بر کلیشه کلانزمنها (Klansmen) و نئونازیها پیگیری میشود. بنابراین، تانسیل و بارنز بخشی از تئوری توهم جهانی ضدصهیونی هستند که شامل حال کلانزمنها و بمبگذاران انتحاری مسلمان نیز میگردد. جیمز جی. مارتین (James J. Martin)، یکی دیگر از پژوهشگران آمریکایی، در اثر خود متذکر میشود که طرح مورگنتا قرار بود آلمان را بر اساس «عهد عتیق و نه عهد جدید» پیش ببرد.[۲۰]
محاکم نورنبرگ و یک پیروزی یهودی
هرچند کسانی که سیاستهای اشغالی متحدین، ازجمله طرح مورگنتا و نورنبرگ، را بیشتر شبیه به قوانین تلمودی و نه قوانین غربی اعلان کردند، انگ «ضد صهیونی» بودند را متحمل شدند، سخنگویان یهودی نقش خود را در مفهومسازی از انتقام به عنوان یکی از اهداف یک جنگ مدرن، به رخ دیگران میکشند. دکتر نوهام گلدمن (Nahum Goldmann)، که چندین سازمان اصلی صهیونیستی را هدایت کرده است، زمانی که ریاست کنگره جهانی یهود را برعهده داشت این کنگره را به مثابه سازمانی معرفی کرد که با اتکا بر توان آن «محاکم جرائم جنگی» میسر گردید. کنگره جهانی یهود به زعم او بنیان مؤسسه امور یهودیان را بنیان نهاد:
جایی که بستر لازم برای رسیدن به دو هدف میسر گردید: اطمینان از اینکه مجرمان نازی از شر مجازات درامان نخواهند ماند و گرفتن حداکثر غرامت ممکن از آلمان شکست خورده. در این مؤسسه بود که ایده مجازات مجرمان جنگی نازی برای اولین بار آشکار گردید؛ ایدهای که بعدها توسط برخی از قضات بزرگ آمریکایی، ازجمله قاضی بابرت اچ جکسون (Robert H. Jackson) در دیوان عالی، به غنیمت گرفته شد و در محاکم نورنبرگ استعمال شد. ایده پیگرد و مجازات رهبران سیاسی و نظامیکه علیه بشریت مرتکب جرم شدهاند، امری کاملاً جدید در قضاوت بینالمللی بود.»[۲۱
گلدمن مدعی است که بسیاری از قضات مخالف این دادگاهها بودند، زیرا «نمیتوانستند فراتر از مفاهیم فقه متعارف چیزی را مشاهده کنند.» آنچه که گلدمن آن را «مفاهیم فقه متعارف» میخواند، مفاهیم حقوقی و قضایی هستند که در طول قرنهای مختلف توسط تمدن غربی بر اساس اصول اخلاقی مسیحیت و انصاف، ایجاد شدهاند. برای قضاتی که در فضای ضدسنتی آموزش دیدهبودند، یعنی آموختههای دیالکتیک تلمودی، این مفاهیم، مفاهیمیبودند که هیچ جایگاهی در این دنیا ندارند. گلدمن همچنین متذکر میشود که این مفاهیم فقهی همان مفاهیمی هستند که مبانی لازم برای «حقوق بینالملل» را ایجاد کردند که رهبران دولتی و نظامیشکست خورده را محکوم کرد. یکپارچگی ملی، به زعم گلدمن، باید تحت لوای این مفهوم جدید «اخلاق بینالمللی» قرار میگرفت تا «هشداری مؤثر و کارآمد برای آینده» باشد.[۲۲] مفاهیمیکه ظاهراً شامل حال رهبران نظامی و سیاسی اسرائیل نمیشود؛ کسانی که احتمالاً در برابر قانون اخلاقی تبعیضآمیز یهودیت پاسخگو هسنتد؛ یا به عبارت دیگر: «بر اساس گفته و نه کردار من رفتار کن.» گلدمن مدعی است که کنگره جهانی یهود، تحت مدیریت جیکوب و نمیا رابینسون (Jacob and Nehemiah Robinson)، «تلاش زیادی را بذل چارچوب فکری و اخلاقی این دادگاهها کرد و این یکی از پیروزیهای دولت روزولت بود که این مفاهیم را به رغم همه مخالفتهای برخی حلقههای بانفوذ، به ویژه در انگلستان، به صورت دائمی پذیرفت.» [۲۳] آیا از این هم آشکارتر میتوان چیزی گفت یا همه اینها ادعاهای توخالی گلدمن است؟
بدگمانیهای ابتدایی
درهرحال در آغاز بدگمانیهایی نسبت به سیاستهای ایالات متحده در آلمان وجود داشت. اما این بدگمانیها در داخل ایالات متحده باقی ماند. هرچند لیپستات در حاشیهای که بر کارل برندت (Karl Brandt) در ارتباط با ناشر تجدیدنظرطلب هنری رگنری (Henry Regnery) مینویسد، [۲۴] خاطر نشان نمیسازد که برندت استاد علوم اقتصادی در دانشگاه استنفورد بود که از آلمان بازگشت و در آلمان نقش مشاور دولت اشغالی ایالات متحده را ایفا میکرد. برندت در شورای روابط خارجی شیکاگو در مورد «سیاستهای سختگیرانه» ایالات متحده سخنرانی کرد که نه تنها آلمان بلکه کل اروپا را از بین میبرد. درواقع برندت و یک گروه از مهاجرانی که از آلمان تحت حاکمیت هیتلر گریخته بودند از هارپر (Harper)، ناشر کتاب آلمان مشکل ما است به قلم هنری مورگنتا، درخواست کرد تا تکذیبیهای را که آماده میکنند، منتشر کند. اما هارپر درخواست ایشان را رد کرد.
رگنری و یکی از همکاران وی این تکذیبیه را منتشر کردند و عنوانی مشابه عنوان کتاب مورگنتا به آن دادند و در آن به تفصیل شرح دادند که چگونه سیاستهای پساجنگی نیروهای متحد، اروپا را نابود کرد. این اثر در روزهای نخست پس از جنگ منتشر شد ـ ۱۹۴۶ توسط شرکت هیومن ایونتس (Human Events Inc.) که رگنری سردبیر آن بود.[۲۵]
رگنری پس از انتشار چند بروشور در مورد منشور سازمان ملل و قانون اساسی ایالات متحده، حجم انبوهی از نامههایی را منتشر کرد که از آلمان قاچاق شده بودند (آلمانها پس از جنگ از هرگونه ارسال نامه به خارج از کشور منع شده بودند). این اثر «تصویری کامل از زندگی در یک کشور شکست خورده را به نمایش میگذاشت.» بر اساس آنچه که رگنری مینگارد، اولین بروشوری که او را به عنوان یک ناشر محافظهکار معرفی میکرد، نتیجه سیاستهای آلمانی و دول متحد بود.[۲۶]هرچند به زعم لیپستات طرح مورگنتا اجرا نشد، ویکتور گولانچ (Victor Gollancz)، ناشر چپگرای یهودی و بنیانگذار باشگاه بسیار بانفوذ لفت بوک (Left Book Club)، پس از سفر به آلمان به لندن بازگشت. وی به روزنامههای لندنی در مورد منطقه تحت اشغال انگلیس در آلمان نامه نوشت و توضیح داد که در این منطقه آلمانها در قحطی به سر میبرند، صنایع ایشان کاملاً مضمحل شده و مردم از منازل خود در شرق این کشور تبعید شدهاند تا شهرهای دیگر آلمان همچون هامبورگ مملو از جمعیت شود و اوضاع برای این مردم دشوارتر و دشوارتر گردد. گولانچ این نامهها و دیگر گزارشها را در دو کتاب در تاریکترین روزهای آلمان و ارزشها در معرض ویرانی، منتشر کرد. گولانچ، به رغم نفوذ زیاد خود، نتوانست یک ناشر آمریکایی بزرگ را برای آثار خود یافت کند و لذا دو کتاب او برای انتشار به رگنری پیشنهاد شدند.[۲۷]
کتابهای گولانچ اولین بار توسط شرکت هنری رگنری منتشر شدند. [۲۸] جالب است که گولانچ از فهرست منکرین هولوکاست و نسبتگرایان لیپستات مغفول مانده است. از کتاب ارزشها در معرض ویرانی یک توصیف بسیار مهم در نشریه تایم منتشر شده است که گولانچ را فردی معرفی میکند که «اعتقاد یهودی و نیز اعتقادات سوسیالیستی خود را حفظ کرده است» درحالیکه معتقد است رستگاری انسانی به متحد کردن «اخلاقیات مذهبی سنتی» با اعتقادات سکولار غربی، بر اساس انصاف، عشق و احترام، بستگی دارد.
گولانچ در نیویورک به رگنری مینویسد که پس از جنگ چرچیل از او در مورد شرایط آلمان پرسش کرد و اظهار نگرانی کرد. وی همچنین کشتار مردم غیرنظامی آلمان در حملات هوای انگلستان به هامبورگ، درسدن و … را تأسفبار خواند و مدعی شد که او در جریان این حملات قرار نداشت. گولانچ به رگنری متذکر میشود که البته چرچیل از این ماجرا مطلع بوده است اما ایدهآلهای «رومانتیک» ذهنی او پس از جنگ او را قادر ساخت تا به صورت گزینشی برخی امور را فراموش کند و تصویری از یک انسان پاک و ارزشمحور را از خود ارائه دهد. گولانچ در پاسخ به این سؤال که آیا درست است ۵۰۰۰ غیرنظامی در هامبورگ معدوم شدند، وی مدعی شد که این رقم بسیار بالاتر بوده و فقط در درسدن این عدد به ۲۰۰.۰۰۰ نفر میرسید زیرا شمار بسیاری از پناهندگان به این شهر وارد شده بودند.[۲۹] (در چند سال اخیر مشخص شده است که این ارقام بسیار کم نشان داده شدهاند و اساتید و کارشناسان ارتدکس بهاندازه کسانی که رقم هولناک ۶.۰۰۰.۰۰۰ را زیر سؤال میبرند، ارعاب نشدند). گولانچ به زودی به قهرمان اعراب تبدیل شد که جایکزین صهیونیسم شدند.
یکی دیگر از نخستین کتبی که توسط رگنری منتشر شد، آلمان سفیدتر به قلم هانس زبیندن (Hans Zbinden) بود؛ وی در سوئیس به عنوان نویسنده و بشردوست شناخته میشود. وی مدعی است که «محو شدن آلمان به عنوان یک نیروی سیاسی و روحانی، احتمالاً به معنای پایان تاریخ اروپا بود.» پس از این کتاب، از ورسای تا پوستام به قلم لئونارد ون مورالت (Leonard von Muralt) استاد تاریخ مدرن در دانشگاه زوریخ، منتشر شد. وی مدعی بود که بسیار کوته فکری است که جهان پساجنگ را بر اساس انتقامی تفسیر کنیم که معاهده ورسای پس از جنگ جهانی اول بر آلمان تحمیل کرد. این دو کتاب در نشریات معتبر از جمله در Saturday Review of Literature معرفی شدند.[۳۰] در سال ۱۹۴۹ دو کتاب دیگر در مورد سیاستهای آلمان توسط رگنری منتشر شدند: عدالت پیروز به قلم مونتگومری بلژیون (Montgomery Belgion) در مورد دادگاههای جرائم جنگی و قیمت بالای انتقام به قلم فردا آتلی (Freda Utley) در مورد سیاست اشغالگری قوای متحد.[۳۱]
بلژیون در انگلستان به عنوان مقاله نویس و منتقد ادمیشناخته میشد که در جنگ به عنوان افسر خدمت کرد. وی دادگاههای جرائم جنگی را به سخره گرفتن عدالت غربی میخواند و کسانی را که به عنوان قاضی ایفای نقش میکنند، متهم جرائم جنگی معرفی میکند. درحالیکه آلمان به استفاده از نیروی کار اجباری متهم بود (البته کار با اجر و مزد و تعطیلات آخر هفته) اما در هیچ کدام از جلسات دادگاه اعلان نشد که نه تنها جماهیر شوروی، بلکه فرانسه و انگلستان از نیروی کار اجباری استفاده میکردند (بدون پرداخت دستمزد و تعطیلات) و ایالات متحده نیز از زندانیان جنگی نیز برای این منظور بهره میبرد.[۳۲]
فردا آتلی یکی از چهرههای برجسته مخالفت با سیاست کشتار آمریکا علیه آلمان است. وی در کتاب قیمت بالای انتقام مدعی میشود که ایالات متحده بهعنوان «نژاد برتر» پیروز وارد آلمان شد و دکترین «زور بر حق چیره میشود» را به جای انکار، تأیید و اجرا کرد.[۳۳] همانطور که انتظار میرفت، لیپستات، آتلی را محکوم کرده و او را در زمره «تجدیدنظرطلبان و دلسوزان آلمان» جای میدهد که برای کاستن از جرائم رایش سوم، به جرائم جنگی متحدین توسل کرده است. همچنین با استفاده از تاکتیک دلسوزان نازی آتلی به یکی از «حامیان جدی» سناتور جوزف مککارتی (Joseph McCarthy) تبدیل شد. تاکتیکی که انتقال گروهی پناهندگان آلمانی از آلمان شرقی تحت تصرف شوروی[۳۴] را محکوم میکرد؛ این جابهجایی منجر به مرگ شمار بسیاری از آوارگان آلمانی شد. در اینجا نیز پیشینهای از این «دلسوزان نازی» و مککارتیسم ارائه نشده است. وی از یک خانواده سوسیالیست در انگلیس برخاست و از دانشکده اقتصاد لندن فارغ التحصیل شد و در تمام عمر خود از دوستان نزدیک صلحطلب بزرگ و پروفسور نمادین لیبرال یعنی برتراند راسل بود. وی کمونیست شد و با یک شهروند شوروی ازدواج کرد و در اتحادیه جماهیر شوروی زندگی خود را سپری نمود. رگنری مدعی است که وی همواره طرفدار ضعفا بود و در جهان پس از جنگ، ضعفای قطعاً آلمانها بودند.[۳۵] همچنین، آتلی همچون گولانچ بر اساس تجربیات خود، که در سال ۱۹۴۸ در آلمان بود، نتیجه گرفته بود. در آن زمان، صنایع همچنان مضمحل بودند، نازیزدایی دامن همه را گرفته بود و بازداشت خودسرانه شامل حال بسیاری از مردم میشد. وی با آلمانها و اشغالگردان گفتگو کرد و مستند سازی را ادامه داد. دلبرت کلارک (Delbert Clark)، یک آلمانهراس بزرگ که برای ساندی نیویورک تایمز قلم میزد حملات بسیار زیادی را به کتاب او کرد.[۳۶]
آتلی در زمانی که در آلمان مستقر بود سیاستهای آمریکایی را در مطبوعات و سخنرانیهای خود محکوم میکرد. برخی از رسانههای آمریکایی، به ویژه ریپورتر (Reporter)، که چندین مقاله با همین موضوع را منتشر کرده بود، متوجه شد که شورویها، آمریکاییها و راستهای آلمانی در محکوم کردن سیاستهای اشغالگری آمریکایی، تبانی کردهاند. این در زمانی بود که حزب رایش سوسیالیست، که از سوی اشغالگران رقیب حزب نشنال سوسیالیست بود، مدعی شد که اشغالگران روس بدتر از آمریکایی نیستند و اینکه آلمان با آمریکا علیه شوروی متحد نمیشود و منطقه تحت اشغال شوروی رویکرد بسیار بهتری به کهنهسربازان آلمانی و اتحاد مجدد آلمان، دارد. مهاجران روسی در آلمان، نئونازیها در آلمان، مککارتیها در ایالات متحده و نئو نازیها آمریکایی حلقه زده پیرامون فردریک ویس (Frederick Weiss) و حزب نشنال رونساسن، به عنوان جبهه مشترک علیه سیاست مورگنتا مطرح شدند که چنین جریان به ظاهر ضد آمریکایی، قرار بود در خدمت اتحادیه جماهیر شوروی باشد.[۳۷] همانطور که میدانیم، میتوان گفت که بسیاری از یهودیانی که به عنوان عوامل شوروی در وزارت دادگستری ایالات متحده خدمت میکردند، سیاستهای مورگنتا را طراحی کردند تا آلمانها را به آغوش شوروی، سوق دهند.[۳۸]
آتلی از ضعف صدراعظم کنارد آدناور (Konrad Adenauer) در دفاع از منافع آلمان انتقاد میکند و جان جی. مککلوی (John J. McCloy)، نماینده عالی آمریکا، را به ابقای سه چهارم کارمندان «اخراجی مورگنتا» متهم میکند؛ افرادی که توسط ژنرال لوئیس کلی (Lucius Clay) اخراج شده بودند. یکی از معدود روزنامههای آلمانی که شهامت پشتیبانی از آتلی را داشت Die Deutsche Zukunft بود؛ این نشریه یک هفتهنامه سیاسی وستفالیایی بود که در تملیک دکتر ارنست آشنباخ (Ernest Achenbach)، وکیل اسن (Essen) قرار داشت. وی از سیاستمداران محافظهکار بانفوذ و رهبر حزب دموکراتیک آزاد در روهر بود. آشنباخ با یک آمریکایی ازدواج کرد و ارتباطات خوبی در ایالات متحده داشت. دوستی او با آتلی او را قادر ساخت تا سناتور مککارتی را در جریان اوضاع آلمان قرار دهد.
درحالیکه آشنباخ توانست در چند نوبت از ایالات متحده دیدن کند، در سال ۱۹۵۳ ادوارد فلکنشتاین (Edward Fleckenstein)، وکیل اهل نیوجرسی با اصالت آلمانی، به آلمان سفر کرد اما فوراً به کشور مبدأ بازگردانده شد. فلکنشتاین رئیس انجمن ائتلاف آمریکایی رأیدهندگان آلمانی الاصل (Voter’s Alliance for Americans of German Descent) بود. کیث تامپسون در میان همکاران او قرار داشتن. در واقع کمیته عدالت بینالمللی تامسون و کمیته حمایت از آزادی سرلشگر رمر (Remer)، حمایتهایی از سوی ائتلاف مذکور بوده و فلکنشتاین نیز مشاور حقوق بود. درحالی که تامپسون برای احقاق حقوق آلمانها و آزادی اوتو رمر، رهبر حزب رایش سوسیالیست از زندان تلاش کرد[۳۹] فلکنشتاین از چهرههای اصلی جریانی بود که میکوشید از آثار سیاست مورگنتا جلوگیری کند. زمانی که فلکنشتاین در سال ۱۹۵۳ به آلمان سفر کرد، سناتور مککارتی و سناتور مککارن را به عنوان دوستان مردم آلمان معرفی نمود.
در آن سال کتابی در مورد اشغالگری دول متحد با عنوان پیشرفت بربریسم به قلم قاضی انگلیسی اف. جی. پی. ویل (F. J. P. Veale) در ایالات متحده منتشر شد. منابع یهودی آنرا به عنوان کتابی که از نازیسم عذرخواهی کرده، محکوم کردند. این کتاب درواقع اولین بار در سال ۱۹۴۸ به نام مستعار نویسندهای به نام «یک قاضی»، منتشر شد. نسخه ۱۹۵۳ از سوی رالف اینگ (Ralph Inge)، بسیار مورد توجه و تأیید قرار گرفت. اینگ، در سال ۱۹۵۱ مینویسد:
من به سه دلیل از دادگاههای نورنبرگ متنفرم: اول اینکه محاکمه کسانی که به دست فاتحان شکست خورده بودند هرگز قانع کننده نبود و عموماً ناعادلانه بود. دوم اینکه اعدام رهبران سیاسی و نظامی طرف شکست خورده توسط فاتحان جنگ، رویهای بسیار خطرناک را ایجاد کرد. آلمانها بدون شک متهم به «جنایت علیه بشریت» بودند، اما جنگ یک کسب و کار انسانی نیست و فاتحان باید دلایل و موارد جنایی کافی به دست آورند تا بتوانند مجازاتهای کینهجویانه را توجیه نمایند. اگر جنگ دیگری رخ دهد، پس از آن، محاکمه و اعدامها به روال سابق اجرا خواهد شد. میتوانیم فراتر از این هم برویم. یکی از کیفرخواستهای مربوط به رهبران آلمانی این نبود که ایشان به نحو غیر انسانی آتش جنگ را شعلهور ساختند بلکه این بود که ایشان جنگی تهاجمی را آ؛ از کردند. بله ایشان چنین کردند؛ ایشان تمایل داشتند سرزمینهای گستردهای را از شرق به خاک خود ضمیمه کنند. اما آیا نشنیدهایم که ملتهایی در تاریخ زندگی کردهاند که بدون کسب رضایت ساکنان خود دست به ایجاد امپراطوریهای بزرگ زدهاند؟ سوم اینکه، یکی از قضات روسی بدون شک باید روی صندلی محکوم و نه کرسی قضاوت مینشست.[۴۰]«مقدمه» دیگری نیز توسط لرد هانکی (Lord Hankey) در سال ۱۹۶۱ نگاشته شد و از الهامبخشی ویل به اثر او یعنی سیاستها: محاکمهها و خطاها (۱۹۵۰) تقدیر نمود.
قاضی رادن و سناتور مککارتی
ازجمله مواردی که باعث محکوم شدن ویل شد این بود که او اظهارات «نجاتیافتگان» یهودی را «به سخره» گرفته است؛ کسانی که مدعی بودند آلمان از چربی حاصل از کشتار یهودیان صابون تولید میکرده است. همانطور که امروز آشکار شده، این ادعا کاملاً دروغ و نادرست است. ویل همچنین مدعی است که ایالات متحده آلمانها را بدون هیچ دلیلی در اردوگاههای کار اجباری جمع کرد؛ این ادعایی است که ویل مطرح میکند و امروز همه از درستی آن مطلع شدهاند.[۴۱
میلتون فریدمن (Milton Friedman)، در مقاله خود برای نشریه Canadian Jewish News مدعی شد که یکی از دو نفری که ویل کتاب خود را به ایشان اختصاص داد، ادوارد ال. وان رودن (Edward L. Van Roden) بود. سناتور مککارتی قاضی رودن را بسیار میستود زیرا وی در جریان دادگاه مالمدی (Malmedy) در سال ۱۹۴۹، شکنجههایی که علیه متهمین توسط پرسنل نظامی ایالات متحده روا داشته شده بود، افشا کرد. فریدمن مدعی است که در میان این پرسنل شماری یهودی وجود داشتند درحالیکه یهودی بود برای رهایی از هرگونه بازجویی یا حتی انتقاد، کافی بود. فریدمن همچنین مدعی است که متهمان آلمانی «گارد ضربت نازی» بودند. فریدمن خاطرنشان میسازد که کمیسیون فرعی سنا درمییابد که دعاوی وان رودن «نادرست» است و اینکه تلاشی جدی برای آزاد کردن «نازیها» و به دادگاه کشاندن بازجویان آمریکایی، صورت گرفته است. فریدمن هشدار میدهد که وان رودن نیز کتاب جرائم دوران ما به قلم لودوینگ فریچ (Ludwig Fritsch) تأیید کرده و آن را «حامی نازی و ضد یهودی» توصیف کرده است. دکتر ای. اُ. تیتمان (A. O. Tittmann)، دیپلمات بازنشسته و بنیانگذار انجمن آمریکاییهای آلمانی الاصل، از جمله دیگر افرادی است که این کتاب را تأیید کرده است. به زعم فریدمن، تیتمان، «وارث» انجمن آلمانی ـ آمریکاییها (German-American Bund) است که گروهی شبه نظامی مخفی و حامی هیتلر فعال در سالهای پیش از جنگ بودند. یکی دیگر از این تأیید کنندگان دکتر آستین ج. آپ (Austin J. App)، کارشناس و پژوهشگر آمریکایی ـ آلمانی بود، [۴۲] که لیپستات او را به طور خاص محکوم کرده است.[۴۳] فریدمن مدعی است که جنایت در عصر ما یکی از «مبانی لازم» برای نگارش کتاب ویل بود و در میان حلقههای «نئو نازی» درگردش بود و مدعی بود که «جرم» واقعی این بود که نازیها در جنگ شکست خوردند. ویل طرح مورگنتا را با عهد عتیق مقایسه میکند و آن را «صحیفه یوشع» مینامد.[۴۴] بنابراین از طریق چنین ائتلاف دقیقی تصویر شبکه فراملی نئونازیها ساخته شده است که شامل سناتور مککارتی، قاضی رودن، آلمانی ـ آمریکاییها و دلسوزان نازی میشود. از تأیید اینگ سخنی به میان نیامده است.
دادگاه مالمدی
بنابراین دادگاه مالمدی، دادگاههای نورنبرگ و طرح مورگنتا، سه عنصر اصلی مورد توجه و نگرانی کسانی هستند که مخالف سیاستهای پساجنگی متحدین علیه آلمانها هستند. دادگاه مالمدی تحت سرپرستی ارتش ایالات متحده قرار داده شد.
گروه جرائم جنگی ۷۷۰۸تم (۷۷۰۸th War Crimes Group) ذیل فرماندهی سرهنگ کلیو ایی. استرایت (Clio E. Straight)، یک وکیل و تاجر آیووایی، در یگان قضات نظامی ایالات متحده (Judge Advocate General’s Corps) در سالهای جنگ، تشکیل شد. هدف این دادگاههای نظامی ایالات متحده، که با دادگاههای چهار اختیاری تفاوت داشتند، این بود که در مورد اتهامات جرائم جنگی که به پرسنل آمریکایی وارد شده بود، تحقیق کنند. از آوریل ۱۹۴۵ تا دسامبر ۱۹۴۷ این گروههای جرائم جنگی، ۲۲۲ دادگاه را برگزار کرد. ارتش یک نهاد بازنگری مستقل ایجاد کرد تا برای متهمین یک محاکمه عادلانه را رقم بزند. ریاست بخش پسامحاکمه ساموئل سانفیلد (Samuel Sonenfield) بود که میتوان او را منشأ ایجاد رژیم قضایی دول متحد دانست. این گروه نظامی ایالات متحده مسئولیت محاکمه متهیمن مربوط به قتل عام مالمدی را برعهده داشت که از ۱۶ می تا ۱۶ جولای ۱۹۴۶ انجام شد. این افراد به تیراندازی به سربازان آمریکایی متهم شده بودند که در جریان نبرد بولژ (Battle of the Bulge) در بلژیک، تسلیم شده بودند. ارتش ایالات متحده بعدها در مورد روشهای اعتراف گرفتن تحقیق کرد؛ البته پس از آنکه عدهای توانستند سناتور مککارتی را به دنبال کردن این ماجرا متقاعد کنند. یک پایاننامه در مورد گروه جرائم جنگی ایالات متحده، هرچند در مورد کلیت فرایند جرائم جنگی رویکرد مطلوبی دارند، اما در مورد متهمین چنین مینویسد که
بیشتر ایشان در سیاهچال شوبیش هال (Schwaebisch Hall) مدت چندین ماه زندانی بوده و از لباس تمیز و دوش گرفتن نیز محروم بودند. پس از آنکه زندانیان از سلولهای هولناک خود خارج میشدند، بازجویان آمریکایی به ندرت با ایشان مصاحبه میکردند و با استفاده از شکنجه روحی، تهدید و خشونت فیزیکی ایشان را به اعتراف اجباری و بیانههای امضا شده، وادار میکردند. هرچند نیروهای اساس ازجمله کهنه سربازان دشوارترین جنگها در تاریخ هستند، اما بیشتر ایشان جوان بودند و آموزش یا تجربه مقاومت در برابر این فشار بازجویان را نداشتند.[۴۵]
ویلیس ام. اورت (Willis M. Everett)، از سوی ارتش ایالات متحده به عنوان مشاور دفاعی ارشد انتخاب شد، در مورد تعداد یهودیانی که در فرایند جرائم جنگی دخالت داشتند، احساس خوبی نداشت
جیمز جی. وینگارتنر (James J. Weingartner) در این مورد چنین نگاشته است:
عوامل دیگری در سرباز زدن اورت از پذیرش نتیجه دادگاه مالمدی دخارت داشتند. وی نژادپرست نبود اما همانند بسیاری از معاصرین ما نسبت به یهودیان مشکوک بود و آنها را یک خردهفرهنگ دارای تعصبهای قبیلهای میدانست که منافع و رویکردهای ناهمگنی داشتند و بر منافع کشوری که شهروند آن بودند، تأکید دارند. این امر خود را در رویکرد آغشته به تردید وی نسبت به اصول یهودی اجرا شده در تحقیقات مالمدی و دادگاه آن، آشکار کرد؛ به ویژه با توجه به گفتههای عضو حقوقی دادگاه یعنی سرهنگ روزنفلد (Rosenfeld) که مدعی بود با آلمانها، حداقل با افراد اساس، رفتار شایسته و عادلانهای نشد. به طور خلاصه اورت معتقد است که اعترافها به زور از این افراد گرفته شده است و از طریق تبانی که از همان آغاز علیه متهمین درجریان بود، به خورد دادگاه داده شد و مشروع اعلان گردید.[۴۶]
اورت همچنین در مورد جرائمیکه به اعضای جوان اساس در اوج جنگ و همتایان آمریکایی ایشان نسبت داده میشد، سخن گفته است. اورت به یاد میآورد که یک روز بعد از ظهر با ژنرال جوسیا دالبی (Josiah Dalbey)، رئیس دادگاه مالمدی در باشگاه افسران در داخوا گفتگو کرده است. دالبی مدعی شده است که اعلان مجازات کردن برای هفتاد و سه متهم، دشوارترین کاری بوده که تا کنون عهدهدار شده است زیرا او میدانسته که سربازان آمریکایی نیز به همان جرائم، متهم هستند. دالبی در این باره که این پرونده نباید در محکمه مطرح میشده با اورت همعقیده بود. ماکسیمیلیان کوسلر (Maximillian Koessler)، افسر بازنگری پرونده مالمدی، پس از دادگاه، خواهان انجام هر چه سریعتر بازنگری میشود. وی مدعی شد که این احکام، ازجمله احکام مربوط به حبس ابد و اعدام، بر اساس اظهاراتی مبهم و متناقض صادر شده و استفاده از زور، شاهدان دروغین و محاکمههای جعلی در بازجوییها، چنین اعترافاتی را رد میکند. سرهنگ استریت از بازنگریهای کوسلر اعلان نارضایتی میکند (هرچند نمیتواند دلایل این نارضایتی را برشمارد) و تمام این بازنگریها رد میشوند.[۴۷]
اورت این ماجرا را نزد دیوان عالی ایالات متحده میبرد؛ به رغم آنکه ارتش از ارائه رونوشتهای دادگاه مالمدی خودداری میکند. قضات دیوان عالی نیز اعلان میکنند که در مورد دادگاههای نظامی هیچ گونه اختیاراتی ندارند.[۴۸]وطنپرستان آلمانی و آمریکایی به همراه لیبرالهای ناراضی از انتقامیکه دامنگیر آلمانها شده بود، این ماجرا را نزد سناتور مککارتی، یکی از اعضای کمیسیون قضایی مجلس سنای ایالات متحده برده و خواستار رسیدگی شدند.[۴۹]
کنث سی. رویال (Kenneth C. Royall)، دبیرکل قوای نظامی، یک دادگاه به ریاست گوردون سیمپسون (Gordon Simpson) از دیوان عالی تگزاس، لروی وان رودن، قاضی پنسیلوانیایی و سرهنگ چارلز دبلیو لاورنس از ارتش ایالات متحده، تشکیل داد.[۵۰] کمیسیون سیمپسون پیشنهاد کرد که در تمام مجازاتهای اعدام صادر شده برای متهمین مالمدی، تخفیف صورت گیرد.[۵۱] هرچند گزارش کمیسیون سیمپسون «شیرین» به نظر میرسید، ون رودن با اتکا بر شواهد کافی اعلان کرد که اتهاماتی که به متهمین وارد شده بر اساس شکنجههای مختلف ازجمله تشنگی دادن به متهمین، اعمال شده است.[۵۲] سرهنگ استرانگ (Strong)، ریاست گروه جرائم جنگی در ویسبادن (Wiesbaden)، در نزد گروه تحقیقاتی سنا شهادت داد و مدعی شد که سرهنگ روزنفلد، «عضو حقوقی» دادگاه متهیم مالمدی، رفتاری تبعیض آمیز داشته و تیم بازجویی مانع اظهار نظر شاهدان شده و ایشان را تهدید کرده است.[۵۳] روزنفلد «اختیارات بسیار زیادی داشت» و قانون را تفسیر کرده و در مورد شماری متهم حکم صادر میکرد که جمعی سرباز جنگی بودند که هیچ تخصصی در مورد این امور نداشتند. روزنفلد وکیل مدافع اجازه نداد تا اعتبار پیگرد قانون شاهدان به چالش کشیده شود.[۵۴]
یکی از مهمترین بازجویان در شوبیش هال ویلیام آر. پرل (William R. Perl) بود؛ وی یک وکیل یهودی متولد پراک اهل اطریش بود که در برنامههای مهاجرت صهیونیستی بسیار فعالیت داشت. وی در سال ۱۹۴۵ وابسته شاخه جرائم جنگی ارتش ایالات متحده بود. هنگامیکه سناتور مککارتی از او مکرراً در مورد شکنجه متهمین پرسش میکرد ناراحت شده و گفت که برای «کشیده خوردن یک یا دو آلمانی» نباید انقدر جار و جنجال کرد.[۵۵]بنابراین بسیار غلط است که انتقادات از دادگاه مالمدی را به نئو نازیسم و مککارتیسم پیوند زنیم و همزمام افرادی همچون قاضی وان رودن را دروغگو بخوانیم. سرهنگ اورت در کانون تلاشهایی قرار میگیرد که برای اجرای عدالت صورت میگرفت و بدون شک در دفاع از این پرونده هیچ نفع شخصی را دنبال نمیکرد. وان رودن نیز نفع شخصی نداشت. در اواسط دهه ۱۹۵۰ وی در میان صدها چهره اصلی بود که برای دونیتز در برابر کیث تامپسون شهادت دادند. برخلاف بازجویان یهودی در یونیفورم ارتش ایالات متحده، وان رودن در سالهای جنگ سه سال در اروپا خدمت کرد ازجمله در روز ورود به ساحل نورماندی. وی اسناد مربوط به دادگاههای ۱۰۰۰ پرونده را بررسی میکند و مصاحبههای فراوانی را انجام میدهد و به این نتیجه میرسد که چنین دادگاههایی برای جرائم جنگی، از جمله مالمدی، مسخره و مضحک بودهاند.[۵۶]
پرونده مالمدی یکی از رویههای عادی جرائم جنگی بود و افشاگریهای اخیر بر این امر صحه میگذارد. یک «زندان شکنجه مخفی» در باد نندورف (Bad Nenndorf) در شمال غرب آلمان اداره میشد و مرکز بازجوییهای مفصل سرویسهای ترکیبی (CSDIC)، یکی از بخشهای وزارت جنگ انگلستان، آن را اداره میکرد. این مرکز مرکز این شهرستان از سکنه خالی شده و با سیم خاردار محاصره شد. در هنگام شب روستایان اطراف این مرکز صدای فریاد زندانیان را میشنیدند. بیشتر بازجویان «مهاجران یهودی آلمانی» بودند. زندانبانها نیز از میان عناصر «فتنهگر و متمرد» ارتش انگلیس انتخاب شدند که آمادهترین افراد برای اعمال و استفاده از خشونت بودند.[۵۷]وزارت خارجه به اطلاع کلمنت آتلی، نخست وزیر، رساند که «نگهبانان دستور دارند تا به برخی از زندانیان حمله فیزیکی کنند تا ایشان را تا سطح شکست فیزیکی تحلیل برده و برای انجام بازجویی آماده سازند.»[۵۸]
یک «مرکز مخفی» دیگر در لندن برپا شده بود که در آن زندانیان جنگی آلمانی نگهداری میشدند و بدون اطلاع صلیب سرخ آنها را در انگلستان شکنجه میدادند. در سال ۲۰۰۵، بنابر درخواست روزنامه گاردین، اسناد مربوط به این زندان افشا شد و از گستره رژیم شکنجهگری علیه آلمانها پس از جنگ، پرده برداری شد. این اسناد نشان میداد که «زندانیان بسیار نحیف که فقط زنده بودند»، شکنجه شده، مورد ضرب و شتم و در معرض سرمای شدید قرار میگرفتند. درجه زندانیها مختلف بود و از اعضای حزب نازی و افسران اساس تا هرکسی که زیر پرچم رایش سوم قرار میگرفت، متغییر بود. در میان ایشان حتی آلمانیهایی مشاهده میشدند که از منطقه تحت تصرف روسیه فرار کرده و پیشنهاد جاسوسی به انگلستان داده بودند: ایشان تا سرحد مرگ شکنجه میشدند تا مشخص شود راست میگویند یا خیر. یک دیپلمات بازنشسته که فقط به این دلیل در باد نندورف زندانی شده بود که اطلاعات زیادی در مورد تکنیکهای بازجویی داشت و فردی نیز به دلیل ارتکاب یک اشتباه ناخواست مدت هشت ماه در آنجا حبس شد. جدای از خشونتهای فیزیکی، کشتن همسر و کودکان زندانی به عنوان تکنیکهای پذیرفته شده بازجویی، مورد استفاده بود. یک ضدنازی که مدت دو سال در بازداشت گشتاپو بود مدعی شد که وی هرگز شاهد چنین قساوتهایی که در باد نندورف مشاهده کرد، نبوده است.[۵۹]این روش کار قوای اشغالگر متحد بود که توسط افرادی همچون مککارتی، وان رودن، فلکنشتاین، ویل، تیتمان، آپ و …. در روزهای نخست پس از جنگ آشکار گردید که در ابتدا محکوم اما پس از آن به طور فزایندهای توجیه شد.