اشاره : در قسمت نخست این مقاله، با اشاره به این جمله از کتاب استراتژى انتظار که: »انتظار ذاتى وجود آدمى است و ریشه در مافىالضمیر همه بندگان دارد و از آن به عنوان امر مشترک مىتوان یاد کرد« به بررسى فطرى بودن موضوع انتظار پرداختیم و مباحثى چون معناى فطرت، اثبات اصل فطرت در وجود آدمى و دلایل انحراف و بازماندن غالب انسانها از گوهر پاک وجودى و فطرت الهى خود را مورد بررسى قرار دادیم.
در این قسمت از مقاله به بررسى برخى از گرایشهاى فطرى انسان – که به روشن شدن موضوع بحث؛ یعنى اثبات فطرى بودن عقیده به مهدویت کمک شایانى مىکند – خواهیم پرداخت.
بىهیچ شک و تردید مىتوان گفت که شاخصترین و متعالىترین گرایش فطرى در وجود انسان، گرایش به خداوند متعال است، تعالیم قرآن کریم نیز مؤداى فطرى بودن گرایش خداجویى در خلقت وجودى انسان است. لذا هر انسانى به مقتضاى خلقت و ساختمان اصلى روحى خود، خدا را مىشناسد بدون اینکه نیازى به اکستاب و تحصیل علوم مقدماتى داشته باشد و ظاهراً قرآن کریم اولین کتابى است که مسئله فطرت خداجویى و خداپرستى انسان را به طور صریح عنوان کرده است:
فأقم وجهک للدین حنیفاً فطره اللَّه التى فطر الناس علیها۱.
امروزه این مسئله در میان فلاسفه و روانشناسان جاى بسیار شایستهاى پیدا کرده است. افراد بزرگى نظیر اینشتاین، ویلیام جیمز، آلکسیس کارل، برگسون، یونگ و… هم از آن دفاع کردهاند، که در اینجا مجال پرداختن به آن نیست.۲ به هر حال خداشناسى فطرى هر آدمى است؛ یعنى هر آدمى به مقتضاى خلقت و ساختمان اصلى روحى خود، خدا را مىشناسد بدون ایکه نیازى به اکتساب و تحصیل علوم مقدماتى داشته باشد. لازم است، در اینجا توضیحى داده شود برخى از مدعیان فطرى بودن خداشناسى مقصودشان از این مطلب، فطرت عقل است. مىگویند انسان به حکم عقل فطرى، بدون اینکه نیازى به تحصیل مقدمات استدلالى داشته باشد به وجود خداوند پى مىبرد. توجه به نظام هستى و مقهوریت و مربوبیت موجودات خود به خود و بدون اینکه انسان بخواهد استدلال کند اعتقاد به وجود مدبر و قاهر را در انسان به وجود مىآورد. همچنانکه در همه فطریاتى که در اصطلاح منطق، فطریات نامیده مىشوند مطلب از این قرار است ولى مقصود از عنوان بالا، فطرت عقل نیست، مقصود ما فطرت دل است. فطرت دل یعنى انسان به حسب ساختمان خاص روحى خود متمایل و خواهان خدا آفریده شده است. در انسان، خداجویى و خداخواهى و خداپرستى به صورت غریزه نهاده شده است، همچنانکه غریزه جستوجوى مادر در طبیعت کودک نهاده شده است. این غریزه به صورت غیر مستشعر در کودک وجود دارد، او مادر را مىخواهد و جستوجو مىکند بدون آنکه خود بداند و بفهمد که چنین خواهش و میلى در او وجود دارد، بدون آنکه در سطح شعور ظاهرش، انعکاسى از این میل و خواهش وجود داشته باشد. مولوى عیناً همین تشبیه را آورده است آنجا که مىگوید:
همچو میل کودکان با مادران
سر میل خود نداند در لبان
همچو میل مفرط هر نو مرید
سوى آن پیر جوانبخت مجید
جزء عقل این، از آن عقل کل است
جنبش این سایه زان شاخ گل است
سایهاش فانى شود آخر در او
پس بداند سر میل و جستوجو
»… غریزه خداخواهى و خداجویى نوعى جاذبه معنوى است میان کانون دل و احساسات انسانى از یک طرف، و کانون هستى؛ یعنى مبدأ اعلى و کمال مطلق از طرف دیگر، نظیر جذب و انجذابى که میان اجسام موجود است«.3 لذا قرآن کریم ضمن اینکه گرایش به خداوند متعال را فطرى بشر معرفى مىنماید براى دل به عنوان کانونى که محل شناخت الهى است ارزش شناختى قائل است. لذا در آیات مختلفى از قرآن کریم، منبع دل در کنار منبع عقل به عنوان کانونى جهت شناخت خداوند متعال مورد تأکید قرار گرفته است که از جمله این آیات مىتوان به آیات ذیل، اشاره نمود:
والذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و إنّ اللَّه معالمحسنین۴.
کسانى که در راه ما جهاد و کوشش مىکنند [آنان که تلاششان مخلصاً و خالصاً براى ما باشد و هر انگیزه دیگرى را از خودشان دور کنند] ما آنها را به راههاى خودمان هدایت مىکنیم.
إن تتقوا اللَّه یجعل لکم فرقاناً۵.
اگر تقواى الهى داشته باشید خداوند متعال به شما، فرقان [قوه تمیز حق از باطل] عنایت مىکند.
إتقوا اللَّه و یفعلّمکم اللَّه۶.
شما اگر تقواى الهى داشته باشید خداوند معلم شما مىشود.
و در حدیث معروفى از رسول اکرم(ص) نقل شده است که وى فرمود:
من أخلص للَّه أربعین صباحاً، جرت ینابیع الحکمه من قلبه إلى لسانه.
اگر کسى بتواند چهل شبانهروز براى خدا زیست کند، خداى متعال چشمههایى از حکمت را از دل او بر زبانش جارى مىکند.۷
از جمله دیگر گرایشهاى فطرى انسان مىتوان به حس کمالجویى و کمالطلبى در وجود انسان اشاره کرد؛ زیرا انسان، فطرتاً طالب کمال و خواستار راحتى مطلق است به طورى که آرزوى همه انسانها، رسیدن به زندگى راحت و سعادت جاودان است. هر چند، غالب انسانها در شناخت موضوع کمال و تشخیص مصداق آن دچار خطا و اشتباه مىشوند. لذا بعضى کمال مطلق را در کسب قدرت مىبینند و بعضى دیگر مصداق کمال را در رسیدن به ثروت بىحد و حصر مىدانند. حقیقت این است که همه این افراد طالب کمال مطلقاند، منتها گروه اول تصور مىکنند کمال و راحتى مطلق در داشتن قدرت است و گروه دوم، همین راحتى و کمال مطلق را در کسب ثروت مىجویند، و به عبارت دیگر مىتوان گفت که غایت و مقصود همه انسانها در طول عمر و زندگى، رسیدن به قلّه کمال است منتها بعضىها براى رسیدن به قلّه کوه از شکاف کوه بالا مىروند و بعضى دیگر از کمر کوه و گروهى هم از پشت کوه به سمت قلّه آن حرکت مىکنند، لذا عدهاى ثروت را قلّه کمال و عدهاى دیگر، قدرت را قلّه کمال مىانگارند؛ یعنى به خیال خود فکر مىکنند که اگر به قدرت و یا به ثروت برسند آن وقت به کمال و راحتى رسیدهاند. بنابراین مىتوان گفت که همه انسانها طالب کمال و راحتى مطلقاند، لیکن در تشخیص مصداق آن همواره دچار خطا و اشتباه مىشوند. اما در پاسخ این سؤال که معناى کمال چیست و کمال انسان به چه معنا و مفهومى است؟ مىتوان چنین گفت که اصولاً کمال هر پدیده به مفهوم ایجاد اعتدال در بین غرائز درونى وى و به فعلیت رسیدن استعدادها و قواى بالقوه درونى وجودى اوست. لذا کمال و مزیّت وجودى هر پدیده و آفریده، آن چیزهایى است که با ساختمان ویژه و غرائز وجودى وى وفق بدهد و همینکه این توافق را از دست داد، از ارزش واقعى خود دور افتاده و تنها نامى از کمال خواهد داشت. بنابراین اگر انسان تنها یک غریزه درونى، مثلاً شهوت خوراک یا شهوت نزدیکى جنسى داشت هر چه در به کارگیرى آن غریزه زیادهروى مىکرد، کمالش بود، ولى غرائز گوناگون دیگرى که در ترکیب ساختمان انسان موجود است زیادهروى و طغیان (تنها) یک غریزه را روا ندیده و به حفظ توازن و حدّ اعتدال دعوت مىکند، ماده تا حدّى و ماوراء ماده تا حدّى.۸
بر این اساس مىتوان گفت که این فقره از کلام ارزشمند نویسنده فاضل کتاب استراتژى انتظار که مىنویسد:
انسان، کمال طلب است و هرگز ترقى صرفاً مادى او را ارضا نمىکند و باور مهدوى همه آمادگى (جسمانى و نفسانى) و همه کمال زمینى و آسمانى را در خود دارد.
دقیقاً مبتنى بر همین تفسیر و برداشتى است که از مفهوم کمال، بیان گردید.
یکى دیگر از مطلوبهاى فطرى بشر، قداست قائل شدن براى ارزشهاى اخلاقى و انسانى است؛ زیرا انسان موجودى است داراى سرشت الهى و مفتخر به تاج خلافت الهى، و بدیهى است که خلیفه باید مستخلف باشد به صفات الهى، تا مستحق رداى خلافت گردد، لذا در روایات اسلامى وارد شده است که:
خلق اللَّه آدم على صورته.
خلق کرد خداوند آدم را بر صورت و مثال خودش.
لذا به دلیل برخوردارى از همین سرشت و خمیر مایه الهى است که انسان بالفطره، خواهان و طالب ارزشهاى متعالى است و به عبارت دیگر خواستار سجایاى الهى، انسانى و اخلاقى؛ همچون حق و حقیقتجویى و دوستدار خیر و نیکى، عدل و عدالت، صدق و راستى و امانتدارى و غیره است و درست به همین دلیل است که اساس انسانیت او بستگى به تسلط او بر نفس خویش و قیام علیه تباهکارىهاى نفس اماره او دارد، به همین سبب انسان به میزانى که از هواى نفس و تعلقات نفسانى، خود را آزاد مىکند ارزشهاى انسانى و الهى و متعالى او از قوه به فعلیت مىرسد. بنابراین خمیر مایه گرایشهاى انسانى و الهى در متن و حاق ذات هر انسان – بنا به خلقت و آفرینش ویژه او – به ودیعه گذاشته شده است. لذا رسالت انبیاى الهى و وحى به عنوان هادى و حامى ارزشهاى انسانى، موجب برانگیختن این گرایشهاى متعالى در فطرت انسان است.
و از جمله دیگر گرایشهاى فطرى انسان، مىتوان به احترام و »خضوع فطرى انسان به وجود کامل« و صاحب کمالات، اشاره نمود. عارف کامل واصل، استاد عرفان نظرى حضرت امام راحل(ره)، مرحوم حضرت آیتاللَّه محمد على شاهآبادى(ره) در مورد »خضوع فطرى انسان به کامل« مىنویسند:
انسان چون ادراک کمال و جمال در چیزى نمود بىاختیار در قلبش نسبت به او خاضع مىشود و لذا انسان به موجود حىّ، علیم و قادر خاضع مىباشد ولى نسبت به میّت، جاهل و فقیر، خاضع نمىباشد. و چون خضوع امرى است نسبى و اضافى؛ یعنى قائم است به طرفین و بدون طرفین تحقق پیدا نمىکند و طرفین آن، خاضع و مخصوع له است. امّا خاضع، فطرت انسان است و مخضوع له فطرت را باید از طریق خود فطرت خاضعه کشف نمود؛ یعنى مشاهده کرد که فطرت براى چه چیز منقاد و خاضع است. حال اگر از فطرت خود سؤال کنید که: اى فطرت خاضع! نسبت به چه کس، خاضع و منقاد هستى؟ در جواب گوید: من خاضع و منقادم نسبت به وجود حىّ، علیم، قدیر، غنى و قیوم که علم و حیات و قدرت و غنا ذاتى او باشد و این صفات در ذاتش، تبدّل پیدا نکند، یعنى حیات مبدل به ممات و علم مبدل به جهل و قدرت مبدل به عجز و غنا مبدل به فقر نشود و چنین ذاتى که مخصوعله فطرت است همان واجبالوجود و هستى صرف است که قیوم خود و ماسوى اللَّه است.۹
و از دیگر گرایشهاى فطرى انسان، احترام و خضوع به حاضر، منعم، مقتدر و محبوب است؛ زیرا انسان بالفطره نسبت به حاضر، منعم، مقتدر و محبوب، خضوع فطرى دارد. به نحوى که حتى اگر حاضر – طفل هم که باشد – انسان بالفطره در حضور او، رعایت حفسن و قبح اعمال را مىنماید و به همین دلیل است که رعایت محضر پروردگار به طریق اولى که حاضر و ناظر بر اعمال بندگان است و به تعبیر حکیمانه امام راحل(ره) که فرمودند:
عالم محضر خداست و در محضر خدا معصیت نکنید.
براى هر انسانى محترم است. لذا بنده عاصى و گنهکار در روز قیامت در محضر الهى، شرمنده و رو سیاه است؛ چرا که در دنیا، رعایت احترام محضر الهى را ننموده و بر خلاف حکم فطرت پاک خود عمل نموده است. بنابراین بنده عاصى به حکم فطرت مأخوذ است.
منعم و ولى نعمت انسان نیز به حکم فطرت محترم است و حتى حیوانات هم نسبت به منعم خود مثل اسب و سگ وفادارند. لذا رعایت احترام منعم واقعى در عالم که پروردگار متعال است به طریق اولى، به حسب حکم فطرت، امرى واضح و لازم است.
و مقتدر و قادر نیز به حکم فطرت، محترم است به نحوى که حتى حیوانات نیز نسبت به موجود قوىتر از خود احترام مىگذارند، لذا چون خداوند متعال، ذات مقدسش عین قدرت مطلق است، پس به حکم فطرت، ذات مقدسش، محترم است و هتک حرمت او روا نیست و مخالفت با اوامر و نواهى الهى جائز نمىباشد و به همین دلیل، بنده عاصى و گنهکار در قیامت، مسؤول و مؤاخذ به حکم فطرت است.
محبوب نیز به حکم فطرت، محترم است اعم از اینکه محبوب حقیقى باشد یا مجازى؛ زیرا انسان بالفطره عاشق کمال و جمال است و چون ذات مقدس خداوند کمال و جمال صرف است پس او محبوب حقیقى هر انسانى است و چون محبوب به حکم فطرت محترم است پس ذات مقدسش محترم است، و هتک او، به حکم فطرت، روا نیست و مخالفت اوامر و نواهى پروردگار به حکم فطرت جائز نیست. و بنده عاصى و گنهکار در روز قیامت، مسئول و مؤاخذ است که چرا بر خلاف حکم فطرتش، رفتار نموده است. لذا احترام حاضر، منعم، مقتدر و محبوب، فطرى انسان است و درست به دلیل فطرى بودن این حقائق است که عصیان و مخالفت با ذات مقدس خداوند متعال که عین حاضر، منعم، مقتدر، کامل و محبوب در عالم است، جائز نیست. پس عصیان و مخالفتش عظیم است.۱۰ فطرى بودن گرایش انسان به »دین« نیز مطلبى است که توسط خداوند متعال در قرآن بر آن تأکید شده است:
فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرت اللَّه التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللَّه ذلک الدین القیّم ولکن أکثر الناس لایعلمون۱۱.
پس تو اى رسول مستقیم روى به جانب آئین پاک اسلام آور، و پیوسته از طریق دین خدا، که فطرت خلق را بر آن آفریده است پیروى کن، که نیست هیچ تغییرى در خلقت خدا، و اینست دین و آیین استوار حق، لیکن اکثر مردم از حقیقت آن آگاه نیستند.
توضیح اینکه دین عبارتست از التزام به حقایقى که فطرت انسان به آنها ملتزم است و دین هم از همین ماده است، و معنى آن التزام به حقوق و اموال مردم است. حال اگر مراجعه به کتاب ذات خود نماییم و اوراق تکوینى آن را ورق بزنیم، هر آینه درمىیابیم که فطرت ملتزم به سه چیز است:
اول، التزام به معرفت مبدأ و معاد، به نحوى که انسان همواره با دو سؤال مهم؛ یعنى از کجا آمدهام و منظور از خلقت من چیست؟ و همچنین به کجا مىروم و پایان کار من به کجاست؟ مواجه بوده است و به تعبیر مولوى:
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود
به کجا مىروم آخر ننمایى وطنم
لذا میل انسان به علم و درک و شناخت حقایق عالم، میلى فطرى است که اگر نبود این گرایش فطرى، اصولاً بشر، تکامل علمى نمىیافت و به علم و تمدن امروزى نمىرسید، لذا انسان فطرتاً راضى به جهل و نادانى نسبت به چیزى نمىشود ولو اینکه آن چیز براى او اصلاً فایدهاى نداشته باشد، تا چه رسد به معرفت مبدأ و معاد که تمام فایده را براى صحت زندگانى انسانى در تمام عوالم دارد.
چنانکه امام على(ع) فرمود: »اوّل الدین معرفته«.
یعنى اول دین [و پایه محکم آن، ] معرفت نسبت به مبدأ عالم است.
و از همین جهت است که انبیا و اولیا همیشه از پروردگار عالم تقاضاى علم و دانش مىکردند و مىفرمودند: »ربّ زدنى علما« و »ربّ زدنى فیک تحیّراً.«
دوم، التزام به خضوع و فروتنى براى کامل، اعم از اینکه کمال او ذاتى باشد یا غیرى. و دلیل بر این مطلب، ابواب احتراماتى است که فطرت حاکم بآنهاست مثل احترام حاضر و احترام منعم و احترام مقتدر و احترام کامل و احترام محبوب و معشوق. (همچنانکه قبلاً اشاره شد).
سوم، التزام فطرت به معدلت؛ یعنى تأدیه حقوق صاحبان، ولو اینکه در مقام عمل (خودش) ظالم باشد و طبق التزام فطرى، عمل نکند و دلیل بر این مطلب، ظهور حس انتقام است در انسان، اگر نسبت به حقوق مفروضه او تجاوز و تعدى شود ولو اینکه خودش (در مقام عمل) نسبت به حقوق مسلم دیگران، ظالم باشد. زیرا اگر فطرت،
ملتزم به عدالت نباشد هر آینه، حس انتقام در او ظاهر نمىشود و این التزامات فطرى همان دین قیم است که هیچ فردى از افراد انسانى، فاقد آنها نیست. پس چگونه ممکن است گفته شود انسان محتاج به دین نیست و حال اینکه به حسب فطرت و ذاتش، متدین است.
چون دین فطرى روشن شد گوییم جمیع ادیان الهى و التزامات آسمانى، بیان همین دین فطرى ما هستند… و چون دین اسلام از این سه جهت اکمل ادیان است. پس اگر کسى تبعیت از غیر دین اسلام کند هرگز از او قبول نمىشود و چنانکه خداى تعالى مىفرماید: »إن الدّین عنداللَّه الاسلام«12 و »ومن یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه.«14ù13
لذا چون دانستیم که فطرت، حکم به لزوم تدین مىکند و دین، مقتضى ذات و فطرت هر انسان است، پس نمىتوان گریز از دین نمود و ترک معرفت و عبودیت (خضوع در مقابل کامل) و معدلت کرد؛ زیرا فطرت انسان، تخطئه مىکند این رویه و قول را، و چون ذات و فطرت انسان، مقتضى دیانت است، و او معصوم از خطا و اشتباه است باید حکم کنى که وصول به دیانت ممکن است و به عبارت دیگر، تحصیل علم و دانش و بلکه عبودیت و معدلت، مقدور انسان است. پس اعتذار به عدم تحقق قدرت بر دیانت، مسموع نیست نه در دنیا و نه در آخرت، چنانکه خداى تعالى فرمود: »إقراء کتابک کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا«.16ù15
یکى دیگر از گرایشهاى فطرى انسان، تمایل انسان به زندگى اجتماعى و به اصطلاح »مدنى بالطبع« بودن انسان، است. از آیات قرآن کریم استفاده مىشود که اجتماعى بودن انسان در متن خلقت و آفرینش او، پىریزى شده است. در سوره مبارکه حجرات مىفرماید:
یا أیها النّاس إنّا خلقنا کم من ذکرو أنثى و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أکرمکم عند اللَّه أتقیکم.۱۷
اى مردم شما را از مردى و زنى آفریدیم و شما را ملتها و قبیلهها قرار دادیم تا به این وسیله یکدیگر را بازشناسید [نه اینکه به این وسیله بر یکدیگر تفاخر کنید] همانا گرامىترین شما نزد خداوند متقىترین شماست.
در این آیه کریمه ضمن یک دستور اخلاقى، به فلسفه اجتماعى آفرینش خاص انسان، اشاره مىکند به این بیان که انسان به گونهاى آفریده شده که به صورت گروههاى مختلف ملى و قبیلهاى درآمده است، در سوره فرقان آیه ۵۴ مىفرماید:
هو الذى خلق منالماء بشراً فجعله نسباً و صهراً.
اوست که از آب، بشرى آفرید و آن بشر را به صورت نسبها (رابطههاى نسبى) و خویشاوندى دامادى (رابطههاى سببى) قرار داده است.
این آیه کریمه نیز روابط نسبى و سببى را که مایه پیوند افراد با یکدیگر و پایه بازشناسى آنها از یکدیگر است به عنوان طرحى که در متن خلقت براى حکمت و غایتى کلى قرار داده شده است عنوان نموده است.۱۸
بنابراین با توجه به نظریه مدنى بالطبع بودن انسان، مىتوان گفت که انسان نوع واحد است و نه انواع، و به حکم فطرت و طبیعت خود اجتماعى است؛ یعنى اجتماعى بودن انسان و به صورت جامعه درآمدن او و داراى روح جمعى شدنش از خاصیت ذاتى نوعى او سرچشمه مىگیرد، و یک خاصیت از خواص فطرى نوع انسان است، نوع انسان براى اینکه به کمال لایق خود که استعداد رسیدن به آن را دارد برسد، گرایش اجتماعى دارد و زمینه روح جمعى را فراهم مىکند، روح جمعى خود به منزله وسیلهاى است که نوع انسان را به کمال نهایى خود مىرساند. بنابراین این نوعیت انسان است که مسیر روح جمعى را تعیین مىکند و به عبارت دیگر، روح جمعى نیز به نوبه خود در خدمت فطرت انسانى است. فطرت انسانى تا انسان باقى است به کار و فعالیت خود ادامه مىدهد. پس تکیهگاه روح جمعى، روح فردى و به عبارت دیگر، فطرت انسانى انسان است.۱۹
ادامه دارد
پىنوشتها :
۱ . سوره روم(۳۰)، آیه ۳۰.
۲ . مطهرى، مرتضى، شرح منظومه، ج دوم، ص۱۱۹.
۳ . همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۷۳.
۴ . سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۹.
۵ . سوره انفال(۸)، آیه ۲۹.
۶ . سوره بقره(۲)، آیه ۲۸۲.
۷ . مطهرى، مرتضى، شناخت در قرآن، استاد شهید مطهرى، ص۷۳.
۸ . اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵.
۹ . شاهآبادى، محمدعلى، رشحات بحار، ص۲۲۶-۲۲۵.
۱۰. رشحات بحار، ص۳۳.
۱۱. سوره روم(۳۰)، آیه ۳۰.
۱۲. سوره ال عمران(۳)، آیه ۱۹.
۱۳. همان، آیه ۸۵.
۱۴. رشحات بحار، ص۳۴-۳۳.
۱۵. سوره اسراء(۱۷)، آیه ۱۴.
۱۶. رشحات بحار، ص۴۱.
۱۷. سوره حجرات(۴۹)، آیه ۱۳.
۱۸. مطهرى، مرتضى، جامعه و تاریخ، ص۱۶-۱۵.
۱۹. همان، ص۴۵-۴۳.
موعود شماره ۳۵