عباسعلی پرچیزاده
نویسنده محترم کتاب استراتژی انتظار در کتاب ارزشمند خود، تحت عنوان «طرحی برای خروج از ایستائی» چنین مینویسد:
متذکر این نکته میشوم که آنچه باید فراروی جوانان قرار میگرفت قبل از هر چیز الزاماً میبایست از این ویژگی؛ یعنی «رویکرد به آینده» برخوردار باشد. اما ویژگی دوم: طی دهه شصت، همه چیز مهیای طرح و پذیرش موضوعی نو بود و جوانان نیز مستعد سیر در مسیری که روی به آینده داشت، امّا تنها نظریهای میتوانست همهگیر و موجآفرین شود، که در «مافیالضمیر» ریشه داشته باشد. تمنیات بسیاری برانگیزانندهاند، اما صرفنظر از نیازهای برساخته و کاذب تنها برخی امور، ذاتی وجود آدمیاند و به عنوان عنصر مشترک همگان را دربر میگیرند. چنان که «انتظار» ذاتی وجود آدمی است و ریشه در مافیالضمیر همه بندگان دارد و از آن به عنوان «امر مشترک» میتوان یاد کرد، و از همین روست که متذکر شدم تنها پیشنهادی میتوانست و میتواند اقبال عمومی از سوی جوانان و مردم را دربر داشته باشد که هر کس به راحتی پس از مراجعه به خود مؤید آن شود و به صورت طبیعی و به دور از هرگونه غرضی نسبت بدان عکسالعمل مثبت نشان دهد.
شاید بتوان یکی از وجوه ممتاز اسلام را نسبت به همه مکاتب، مسالک و ایدئولوژیها در این دانست که همه آنچه اعلام میکند و یا برحذر میدارد ریشه در مافیالضمیر آدمی دارد. به واقع عقل و قلب آدمی پذیرای آن است. اگر چه هواجس نفسانی نیز برانگیزانندهاند، امّا به دلیل نسبتشان با تیرگی و پلیدی دارای عمری کوتاه همراه با نوعی دلزدگی و نفرت روحانیاند. ۱
… انتظار ریشه در مافیالضمیر ما دارد. ذاتی وجود آدمی است، کمال طلبی ذاتی وجود آدمی است تمنای کمال و میل دیدار انسان کامل، گمشده آدمی است، از بدو خلقت تا ابدالاباد…
انسان کمال طلب است و هرگز ترقی صرفاً مادی او را ارضا نمیکند و باور مهدوی همه آمادگی (جسمانی و نفسانی) و همه کمال زمینی و آسمانی را در خود دارد. ۲
همانگونه که از این کلام نویسنده مستفاد است وی سه ویژگی و خصوصیت را برای امور ذاتی قائل است: نخست آنکه، امر ذاتی ریشه در مافیالضمیر همه انسانها دارد؛ دوم آنکه، به عنوان امری مشترک مورد پذیرش همگان میباشد و به همین جهت همه انسانها را دربر میگیرد و بالاخره آنکه تجلّی و مجلاّی حسف کمالطلبی در وجود انسان است و در ادامه با اتکّای به چنین برداشت و تفسیری از امر ذاتی، موضوع «مهدویت» و عقیده به «انتظار منجی» و یا به تعبیر دلنشین خودشان «استراتژی انتظار» را به دلیل برخورداری از هر سه ویژگی و خصوصیت فوق، امری ذاتی انسانها تلقی مینماید. به نحوی که هر کس با کوچکترین مراجعه به ضمیر خود، به سهولت مؤید این نکته خواهد بود، لذا عقل و قلب هر آدمی با اندک تذکر و تنبهی، پذیرای موضوع مهدویت و فلسفه انتظار منجی آخرالزمان است.
ایشان در ادامه، این مطلب مهم را نیز متذکر میشوند که امور نفسانی هر چند برانگیزانندهاند، امّا هواجس نفسانی، یکی به دلیل نسبتشان با پلیدی و تاریکی و دیگر به دلیل داشتن عمر کوتاه، همواره همراه با نوعی دلزدگی و نفرت روحانیاند و به همین دلیل از حریم امور ذاتی، که مطلوب دل و فطرت انسان است خارجند، که بر این اساس با توجه به گفتار اخیر وی، میتوان ویژگی چهارمی را نیز علاوه بر سه ویژگی قبلی برای امور ذاتی برشمرد و آن این که امور ذاتی، اموری هستند پایدار که با فطرت پاک و نورانی انسانها، همواره همخوانی و تناسب دارند.
اما اینکه، اصل ادعای نویسنده محترم؛ یعنی ذاتی بودن موضوع «مهدویت» به چه مفهوم و معنایی است و این ادعا تا چه اندازه، ادعایی صحیح و منطبق با آموزههای دین مبین اسلام و همچنین قابل دفاع و اثبات با براهین و موازین عقلی و منطقی میباشد، پرسشی است که در واقع باعث نوشتن این مقاله گردید. لذا هدف از نگارش این مقاله، تلاش برای یافتن پاسخی در خور و مناسب جهت این پرسش و همچنین پرسشهای دیگری در ارتباط با همین موضوع است. از قبیل پرسشهای زیر:
آیا باور و اعتقاد به موضوع مهدویت و فلسفه انتظار منجی، حقیقتاً ریشه در مافیالضمیر همه انسانها دارد و به تعبیر نویسنده امری مشترک برای عقل و قلب همه آدمهاست به نحوی که هر کس پس از کوچکترین تذکر و مراجعه به ضمیر و ذات خود به آسانی پذیرای این مطلب خواهد بود؟
اگر چنین است پس چرا در جهان، میتوان انسانهای بیشماری را مشاهده نمود که ممکن است حتی در تمام طول عمر خود، برای یکبار هم که شده نام مقدّس منجی و موضوعی به نام مهدویت و یا انتظار به گوششان نخورده باشد و یا باز چه بیشمار آدمهایی که علیرغم آنکه نام مبارک منجی آخرالزمان را، با عناوین و القاب مختلف و متناسب با تعابیر گوناگونی که در فرهنگها و ادیان و نحلههای فکری جهان، از ایشان وصف شده است شنیده باشند (مانند مسیحیان، زرتشتیان و مسلمانان)، لیکن از معرفت شایسته و سازنده به فرهنگ انتظار و اهداف و آرمانهای منجی و انعکاس و بازتاب عملی این باور و اعتقاد، در رفتار و اخلاق، مناسبات و شئونات فردی و اجتماعی به عنوان یک منشور زندگی و چگونه زیستن، در تغافل و انفصال کامل به سر میبرند؟
و اگر چنین است پس جای سؤال است که اصولاً مگر امر ذاتی و فطری میتواند مورد غفلت واقع شود؟
و اساساً آیا ذاتی بودن به معنای فطری بودن است؟ فطرت عقل یا فطرت قلب (دل)، کدامیک؟
آیا منظور از فطری بودن مهدویت، به مفهوم فطری بودن مبانی و ریشههای اعتقادی و فلسفی آن است و یا به مفهوم فطری بودن اهداف و مقاصد و آثار و نتایج مترتب بر ظهور منجی آخرالزمان؟ و یا به معنای فطری بودن هر دو؛ یعنی هم ریشهها و مبانی آن و هم نتایج و مقاصد و اهداف آن؟
آیا مبانی و ریشههای موضوع مهدویت برگرفته از تعالیم الهی و به خصوص تعالیم عالیه اسلام و قرآن و روایات اسلامی است؟ در این صورت اگر مبانی اعتقادی و ریشههای فلسفی مهدویت را برگرفته از تعالیم عالیه اسلام تلقی نماییم آیا با توجه به فطری بودن دین اسلام و همخوانی و تناسب برنامه و دعوت اسلام با مطلوبهای فطری انسان، همین یک دلیل برای اثبات فطری بودن موضوع مهدویت و انتظار منجی آخرالزمان، کافی نیست؟
و همچنین اگر آثار و نتایج و اهداف منجی را طبق آموزههای دین مبین اسلام، بتوان: قیام به منظور اقامه حق و محو باطل، پیروزی نهایی دین و ایمان اسلامی و غلبه کامل دین حق بر ادیان باطل، وراثت قطعی صالحان و متقیان، کوتاه شدن و بریده شدن دست همه ستمکاران و جباران برای همیشه، تأمین آینده درخشان و سعادتمندانه بشریت، احیای احکام الهی و نابودی بدعتها و باطلها، امر به نیکیها و نهی از زشتیها در همه ابعاد آن، اقامه حکومت جهانی اسلام، نفی طواغیت و نابودی نظامهای طاغوتی عالم، تجلّی هدایت تامه الهی برای انسانها و اکمال دین و به اتمام رساندن رسالت همه انبیای الهی، اقامه قسط و عدل در همه مصادیق و شئونات فردی و اجتماعی آن، گشودن نقاط انسداد و رفع موانع تعالی فرد و اجتماع انسانی و باز کردن مسیر تاریخ بشریت برای تسریع حرکت
انسانها در جهت دستیابی به کمال مطلوب انسانی و الهی، تکامل عقول و دانش بشر، استخراج منابع مخفی در بطن زمین و طبیعت به منظور تقسیم علیالسویه مال و ثروت و برکات مادی در بین اجتماع، و استخراج تواناییها و استعدادهای بالقوه انسانها و به فعلیت رساندن آنها، ایجاد موّدت و برادری و صلح و آرامش و امنیت در جامعه بشری و… بیان نمود، در این صورت آیا فطری بودن اهداف و مقاصد و آثار منجی به مفهوم فطری بودن همه این آثار و اهدافی است که بعضی از آنها را در اینجا برشمردیم؟ و به عبارت دیگر، آیا همه این اهداف و نتایج حاصله از قیام منجی، اموری ذاتی و مطلوب و خواسته فطرت و تمنای همگانی بشر است؟ و مورد پذیرش عقل و قلب همه انسانهاست؟
آیا ذاتی بودن مهدویت و انتظار منجی به این معناست که «مهدویت» صفتی است بذاته برای روح و قلب آدمی؟ به نحوی که «مهدویت» صفت باشد و ذات انسان، موصوف باشد، آیا مهدویت به این معناست که ذات انسان «موصوف»، بدون هیچگونه ملابسی و بدون دخالت هیچ واسطهای، به مهدویت «صفت»، متصف میگردد؟
یعنی براساس تعریفی که اهل فنّ از امر ذاتی ارائه میدهند، که ذاتی امری است که ذهن ما آنجا که حکم میکند به اتصاف موصوف برای صفتی، این اتصاف به ملاک خود موصوف است و بس، لذا هیچ شیء دیگری غیر از خود موصوف از نظر ذهن ما، ملاک اتصاف موصوف به آن صفت نیست. اینجا است که میگوییم فلان شیء بدون هیچ «حیثیت تقیدیه» و بدون هیچ «واسطه در عروض»، به فلان صفت، متصف میگردد.
آیا مهدویت نیز در حکم صفت برای ذات انسان، موصوف به این معنا میگردد؟ و بالاخره سؤال مهمتری که در واقع پاسخ بسیاری از پرسشهای دیگر نیز، کاملاً بستگی به پاسخی دارد که ما به آن میدهیم، این است که مفهوم فطرت و امور ذاتی چیست؟ و گرایشهای فطری انسان کدامند؟
پس به همین لحاظ لازم است که ما قبل از هر چیز به این پرسش اساسی، پاسخ داده و تعریف و تفسیر و تلقی خودمان را از فطرت و امور فطری به طور روشن بیان نماییم. برای وصول به این مقصود به ذکر بیانات حکیمانه استاد شهید مطهری در مفهوم و معنای فطرت اکتفا میکنیم. استاد شهید در پاورقی جلد دوم کتاب ارزشمند اصول فلسفه و روش رئالیسم تألیف مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی در بیان مفهوم فطرت مینویسد:
«واژه ادراکات فطری در اصطلاحات فلسفی در موارد مختلفی استعمال میشود:
الف ـ ادراکاتی که همه اذهان در آنها یکسان هستند یعنی همه اذهان واجد آنها هستند و همه اذهان مانند یکدیگر آنها را واجدند و نه از جهت واجد بودن و واجد نبودن و نه از جهت کیفیت واجد بودن آنها، در میان اذهان اختلافی نیست از قبیل اعتقاد به وجود دنیای خارج، که حتی سوفسطایی نیز در حاق ذهن خود نمیتواند منکر آن باشد… این سنخ از ادراکات را میتوان ادراکات عمومی نامید. ۳
توضیح اینکه در منطق تعقلی، به طور کلی احکامی که ذهن در مورد قضایا صادر میکند به دو قسم بدیهی و نظری تقسیم شده است. بدیهی به قضایایی اطلاق میشود که ذهن بدون استدلال، حکم جزئی میکند؛ مثل حکم به امتناع تناقض و حکم به اینکه کل از جزء بزرگتر است و یا حکم به اینکه اشغال دو جسم مکان واحد را ممتنع است و حکم به اینکه مقادیر مساوی با مقدار واحد با یکدیگر مساویند. بدیهی نیز بر دو قسم است بدیهی اول و بدیهی ثانوی. بدیهی اولی آن است که نه احتیاج به استدلال دارد و نه حتی به واسطه قرار دادن مشاهده و تجربه نیاز دارد، بلکه صرفاً تصور موضوع و تصور محمول در ذهن کافی است که تا ذهن حکم به ثبوت محمول از برای موضوع کند ولی بدیهی ثانوی چنین نیست و تنها تصور موضوع و تصور محمول، کافی برای صدور حکم ذهن نیست و مداخله احساس و یا تجربه برای ادراک رابطه موضوع و محمول لازم است مثل جمیع مسائل تجربی. 4
ب ـ ادراکاتی که بالقوه، در ذهن همه کس موجود است هر چند بالفعل در ذهن بعضی موجود نیست یا خلاف آن موجود است از قبیل معلوماتی که با علم حضوری برای نفس معلوم هستند ولی هنوز به علم حصولی معلوم نشدهاند. به عقیده صدرالمتألهین فطری بودن معرفت به ذات حق از این قبیل است 5 و باید دانست که منظور از علم حضوری در فلسفه این است که واقعیت معلوم نزد عالم، موجود باشد نه تصور ذهنی معلوم، و حصول صورت علمی معلوم نزد عالم را علم حصولی میگویند. سه قسم علم حضوری عبارتند از علم نفس یا ذات به ذات؛ زیرا انسان، واقعیت وجودی خود را که از آن به «من» تعبیر میکند به صورت حضوری درک میکند. دوم، علم نفس به قوای خود و سوم، علم نفس به افعال خود. و باید دانست که علم حضوری همان حس ماوراء است که به وسیله آن حواس معمولی صورت میگیرد و دانشمندان و روانشناسان و عارفان الهی در تأیید این حس سخنان فراوانی گفتهاند و اصطلاحاً از آن به «منف ناخودآگاه» تعبیر نمودهاند که بسیاری از حقائق هستی که بر فهم ظاهر و چشم سر، مستور و مخفی آمده است توسط این منف ناخودآگاه بر انسان مکشوف میگردد که مولوی در وصف آن میگوید:
جسم، ظاهر روح، مخفی آمده است جسم، همچون آستین، جان، همچو دست
باز عقل از روح مخفیتر بفوَد حس به سوی روح زودتر ره برد
آن حسی که حق بدان حس مظهر است نیست حس این جهان، آن دیگر است
حسف حیوان گر بدیدی آن صور با یزید وقت بودی گاو و خر
ویلیام جیمز، عارف و روانشناس معروف آمریکایی، در مورد «منف ناخودآگاه» انسان میگوید: «من به خوبی میپذیرم که سرچشمه زندگی دل است و قبول هم دارم که فرمولها و دستورالعملهای فلسفی مانند مطلب ترجمه شدهای است که اصل آن با زبان دیگری باشد. ۶
پاسکال نیز میگوید: «به وجود خداوند دل گواهی میدهد نه عقل، و ایمان از این راه به دست میآید». و هم او میگوید: «دل دلائلی دارد که عقل را به آن دسترسی نیست». 7
ج ـ در باب برهان منطق، به قضایایی که، برهانشان همواره به همراه آنهاست و هیچ وقت در نفس، حضور آن قضایا از حضور براهین و قیاسات منفک نیست «فطرت» میگویند.
د ـ ادراکات و تصوراتی که خاصیت ذاتی عقل
است و هیچگونه استنادی به غیر عقل ندارد… ما با اینکه تصورات فطری به معنای چهارم را منکریم، به تصورات و تصدیقات فطری به معنای اول؛ یعنی ادراکاتی که تمام اذهان خواه ناخواه در آنها علیالسویهاند، اعتقاد داریم. 8
استاد شهید مطهری(ره) در خصوص اصلف «فطرت» و محوریت آن برای همه تفکرات و گرایشهای انسانی و تقدم وجه روانشناسی انسان بر وجه جامعهشناسی او و تأیید این مطلب که انسان بالفطره به یک سلسله ارزشهای متعالی که معیارهای انسانیت او است به صورت ناخودآگاه گرایش دارد مینویسد:
پایه و اساسف شخصیت انسانی که مبنای تفکرات او و گرایشهای متعالی اوست، در متن خلقت او یا دست عوامل آفرینش نهاده شده است، درست است که انسان، بر خلاف نظریه معروف افلاطون با شخصیتی ساخته و پرداخته به دنیا نمیآید، امّا ارکان و پایههای اصلی شخصیت خود را از آفرینش دارد نه از اجتماع، اگر بخواهیم به اصطلاح فلسفی سخن بگوییم، اینچنین باید گفت که مایه اصلی ابعاد انسانی انسان اعم از اخلاقی، مذهبی، فلسفی، هنری، فنی، عشقی، صورت نوعیه انسانیه و مبدأ فصل او و نفس ناطقه اوست که با عوامل خلقت تکوین مییابد.
جامعه، انسان را از نظر استعدادهای ذاتی یا پرورش میدهد، یا مسخ میکند. نفس ناطقه نخست بالقوه است و تدریجاً به فعلیت میرسد، علیهذا انسان از نظر اصول اولیه فکر و اندیشه، و از نظر اصول گرایشها و جاذبههای معنوی و مادی مانند هر موجود زنده دیگر است که نخست همه اصول به صورت بالقوه در او وجود دارد و
پس به دنبال یک سلسله حرکات جوهری، این خصلتها در او جوانه میزند و رشد میکند، انسان تحت تأثیر عوامل بیرونی، شخصیت فطری خود را پرورش میدهد و به کمال میرساند یا احیاناً آن را مسخ و منحرف مینماید. این اصل همان است که در معارف اسلامی از آن، به اصل «فطرت» یاد میشود. اصل فطرت، اصلی است که در معارف اسلامی، اصل مادر شمرده میشود. بنابر اصلف فطرت، روانشناسی انسان بر جامعهشناسی او تقدم دارد، جامعهشناسی انسان از روانشناسی او مایه میگیرد، بنابر اصل فطرت، انسان در آغاز که متولد میشود، در عین اینکه بالفعل نه درکی دارد و نه تصوری و نه تصدیقی و نه گرایش انسانی، در عین حال با ابعاد وجودی علاوه بر ابعاد حیوانی به دنیا میآید. همان ابعاد است که تدریجاً یک سلسله تصورات و تصدیقات انتزاعی او (به تعبیر منطقی و فلسفی: معقولات ثانویه) که پایه اصلی تفکر انسانی است و بدون آنها هرگونه تفکر منطقی محال است و یک سلسله گرایشهای علوی در انسان به وجود میآورد و همین ابعاد است که پایه اصلی شخصیت انسانی انسان به شمار میرود… مطابق نظریه اصالت فطرت و اصل تقدم روانشناسی انسان بر جامعهشناسی او، انسان در آغاز هر چند فاقد هر ادراک بالفعل و هر گرایش بالفعل است اما از درون خود، به صورت دینامیکی به سوی یک سلسله قضاوتهای اولی که بدیهیات اولیه نامیده میشود و به سوی یک سلسله ارزشهای متعالی که معیارهای انسانیت اوست، پویا است. پس از آنکه یک سلسله تصورت ساده که مادههای اولی تفکر است و به اصطلاح فلسفی: معقولات اولیه، از بیرون وارد ذهن شد آن اصول به صورت یک سلسله تصدیقات نظری یا عملی جوانه میزند و آن گرایشها خود را نشان میدهد. ۹
بنابراین با توجه به کلام گهربار استاد شهید، میتوان گفت که «فطرت» اصلی پایدار و مشترک در همه انسانهاست که اساس همه گرایشهای متعالی و معیارهای انسانی انسان است و بر خلاف نظریه اصالت اجتماع که فرد را به طور مطلق، محصولف عوامل بیرونی میداند، نظریه اصالتف فطرت، مایه اصلی ابعاد انسانی را محصول خلقت و آفرینش الهی میداند که به دست توانای خداوند متعال، در بطن وجودی انسان؛ یعنی همان فطرت انسانی یا الهی او به ودیعت گذاشته شده است، لذا بر این اساس میتوان گفت جامعه و محیط تنها استعدادهای ذاتی و بالقوه انسان را پرورش میدهد یا مسخ مینماید و به تعبیر فلسفی، روانشناسی انسان بر جنبه جامعهشناسی او مقدم است؛ یعنی جنبه جامعهشناسانه انسان از جنبه روانشناسانه او نشأت میگیرد. اما در پاسخ به این پرسش که پس چرا غالب انسانها، علیرغم برخورداریاز فطرت پاک انسانی، بر خلاف گرایشهای فطریخودرفتارمیکنندولذااگرموضوع مهدویت، امری ذاتیوفطریانسانهاستپسچرابهاین موضوع و سایر مباحثدینیوالهی، علاقهورغبت کمتری نشان میدهند؟ باز هم به افاداتی از استاد شهید مطهری(ره) بسنده و اکتفا میکنیم، استاد شهی
پینوشتها :
۱ . شفیعی سروستانی، اسماعیل، استراتژی انتظار، صص 70 و ۷۱، انتشارات موعود.
۲ . همان، صص 90 و ۹۱.
۳ . طباطبایی، سید محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج2.
۴ . همان، ج5، ص199.
۵ . همان، ج2، ص27.
۶ . جیمز، ویلیام، دین و روان.
۷ . فروغی، محمدعلی، سیر حکمت در اروپا، ص14.
۸ . طباطبایی، سیدمحمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج2، صص27 و ۲۸.
۹ . مطهری، مرتضی، جامعه و تاریخ، ص91-89.
۱۰. طباطبایی، سیدمحمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج5، صص44 و ۴۵.
۱۱. مطهری، مرتضی، جامعه و تاریخ، صص165 و ۱۶۶.
ماهنامه موعود شماره ۳۴