مشرق: همین چند روز پیش نروژ در قلب اروپا شاهد یک دو عملیات تروریستی شد که طی آن دهها نفرکشته شدند؛ هرچند در ابتدا اعلام شد که احتمالا گروه هایی چون القاعده ممکن است در این حادثه دست داشته باشند اما در فاصله کوتاه مشخص شد که بر عکس، طراح این عملیات کسی است که خود را “شوالیه مسیحی” می خواند؛ شوالیه هایی که در این چند سال پرده های سینمای آمریکا و اروپا را پر کرده اند.
عبدالله شهبازی در جلد دوم کتاب مهم و محققانه زرسالاران یهودی و پارسی و استعمار بریتانیا و ایران، وقتی درباره نقش فرقه های راز آمیز در غارت آندلس می پردازد به “شوالیه های معبد می رسد و آنها ار این گونه معرفی میکند:”طریقت شهسواران معبد در ابتدا نام دسته ای از شوالیه های فرانسوی بود که پس از اشغال بیت المقدس به دست صلیبی ها به سال ۱۱۱۸ میلادی در این شهر ایجاد شد. ۹ تن از شوالیه ها دسته ای را تشکیل دادند و نام خود را “سربازان فقیر مسیح” نهادند. بالدوین، کنت فلاندرز و سرکرده سپاهیان صلیبی که بر خود نام “پادشاه اورشلیم” نهاده بود، این دسته را در نزدیکی معبد سلیمان جای داد و حفاظت از زائران مسیحی را به ایشان سپرد. بدینسان، اعضای این گروه و سربازان شان، “سربازان فقیر مسیح و معبد سلیمان” نام گرفتند.
با پایان جنگ صلیبی در سال ۱۲۹۱ اعضای گروه فوق به ارپا بازگشتند. آنان که سال ها به کشتار و راهزنی خو گرفته بودند، طبعا در محیط جدید آرام نداشتند؛ لذا سازمان خود را حفظ کردند و برای خود رئیسی به نام “استاد اعظم” برگزیدند و به شکلی پنهان به عملیات خود ادامه دادند.”
شهبازی در ادامه به کشتارهایی که این گروه در خاک فرانسه مرتکب میشود و اعلام انحلال این گروه توسط پاپ و اعدام برخی از اعضای ارشدشان توسط پادشاه فرانسه اشاره می کند ودر نهایت توضیح می دهد که امروزه نیز این طریقت به عنوان یکی از شاخه های مهم ماسونی وجود دارد.
اما ” زره پوش” داستان اندکی متفاوت دارد. توماس مارشال مردی است که در عین جنگاوری و توانایی های فراوان در جنگ ها تن به تن، از خونریزی چندان راضی نیست و در نهایت دوست دارد هر چه زود تر از خدمت کلیسا مرخص شود.
شوالیه معبد و جنگ برای اومانیسم مسیحی
” زره پوش” روایت های موازی را دارد که شخصیت های خاکستری، سفید و سیاه را در کنار هم روایت میکند. شخصیت سیاهی مانند شاه جان در کنار شخصیت خاکستری مانند اسقف کانتربری و در نهایت شخصیت های سپیدی مانند؛ بارون، ایزابل و در نهایت قهرمانی مانند توماس مارشال یک داستان حماسی را نقل میکنند.
اسقف کانتربری شخصیتی است که تنها به مصلحت قدرت می اندیشد و حتی در شرایطی حساس مارشال و بارون را که با اعتماد به او راهی جنگ شدهاند را فراموش می کند، و البته ایزابل همسر مالک قلعه روچستر که عاشق مارشال میشود و او را آنقدر وسوسه میکند که در نهایت مارشال تن به عشق بازی با او می دهد و دل به او میبازد. از دقیق ترین دیالوگ های فیلم میشود به دیالوگ هایی اشاره کرد که میان ایزابل و مارشال در نمازخانه کلیسا در سکانس های نهایی فیلم رد و بدل میشود اشاره کرد. مارشال از رابطه اش با ایزابل شرمسار است و احساس گناه میکند، اما ایزابل به او تاکید میکند که رابطه او با یک زن شوهر دار تنها یک عشق است و عشق گناه نیست. ایزابل به مارشال میگوید این کلیسا است که تو را از این احساسات طبیعی محروم کرده است و در مقابل مارشال که می گوید عهد بسته بوده که برای خدا بجنگد، ایزابل همه خونریزی هایی را که صورت گرفته است را ازنتایج عملکرد کلیسا می داند و در همین جاست که یک معنویت، جنگ و حقیقت جدا از مذهب و به قولی انسانی! شکل می گیرد.
گفت و گو های مارشال و ایزابل، و حتی متن روایت داستان و اتفاقاتی که طی آن رخ می دهد زمینه ای برای ساختن پایه های تاریخی برای نوعی لیبرالیسم و اومانیسم است که در آن در عین اشارات حماسی به شوالیه های معبد که برای حقوق مردم می جنگند فرهنگی را گسترش می دهند که شباهت عجیبی به فرهنگ آمریکایی دارد، فرهنگی که البته دیگر نمی توان آن را آمریکایی صرف دانست بلکه امروز هر جا که محل نفوذ بارون های عصر جدید باشد رگه های آن جریان دارد.
از سوی دیگر شاید بتوان ارتباط معنا داری را میان گسترش وسیع داستانسرایی درباره شوالیه های معبد در فیلم های هالیوودی و تندروی های اخیر راست افراطی در آمریکا و اروپا پیدا کرد، شوالیه های معبد در سال های جنگ صلیبی ابزار مهمیبرای راهزنی بین المللی و غارت اموال مسلمانان غرب آسیا و اروپا برای تاجران سرمایه داران غربی بودند، آیا باید منتظر اتفاقات جدیدی بود؟