راز هَمیان

محمدرضا دفرّانى

اى ابوالادیان! پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهى شد و صداى شیون از خانه من خواهى شنید و مرا در آن وقت غسل دهند.
این کلمات را امام درحالیکه عرق بر پیشانى مبارکشان نشسته بود خطاب به ابوالادیان که نامه‌‌هاى حضرت را به شهرها مى‌‌برد فرمود.
ابوالادیان گفت: اى سیّد هرگاه این واقعه روى دهد، امر امامت با کیست؟ فرمود:
هر که جواب نامه‌‌هاى مرا از تو طلب کند او امام بعد از من است.
گفت علامتى دیگر بفرما، فرمود:
هر که بر من نماز کند جانشین من خواهد بود.
گفتم و علامتى دیگر، فرمود:
هر که بگوید در میان همیان چه چیز است، او امام شماست.
ابوالادیان گفت: مهابت حضرت مانع شد که بپرسم کدام هَمیان، پس بیرون آمدم و نامه‌‌ها را به اهل مداین رسانیدم و جوابها گرفته و برگشتم و چنانچه فرموده بود در روز پانزدهم داخل سامره شدم و صداى نوحه و شیون از منزل امام بلند شده بود.
چون به در خانه آمدم جعفر کذّاب را دیدم که بر درب خانه نشسته و شیعیان بر او گرد آمده‌‌اند و او را تعزیت به وفات برادر و تهنیت به امامت خود مى‌‌گویند.
پس من در دل گفتم: که اگر این امام است پس امامت نوع دیگر شده است، این فاسق کى اهلیت امامت دارد، زیرا که قبل از این او را مى‌‌شناختم، شراب مى‌‌خورد و قمار مى‌‌باخت و تنبور مى‌‌نواخت. پس وى را تعزیت و تهنیت گفتم، ولى هیچ از من سؤال نکرد، در این حال »عفقید« خادم بیرون آمد و به جعفر خطاب کرد: »برادرت را کفن کرده‌‌اند، بیا و بر او نماز کن.«
جعفر برخاست و شیعیان با وى برخاستند، چون به صحن خانه رسیدیم دیدیم جنازه امام حسن عسکرى، علیه‌‌السلام، کفن کرده و آماده است. پس جعفر به پیش ایستاد تا بر امام نماز گزارد.
چون دست فراز برد تا تکبیر گوید، طفلى گندمگون، پیچیده موى و گشاده دندان مانند پاره ماه بیرون آمد و رداى جعفر را کشید و فرمود:
به‌‌کنارى برو که من از تو براى نماز بر پدرم سزاوارترم.
همه نگاهها متوجه این طفل خردسال شد، رنگ از چهره جعفر پرید و متغیر شد. آن طفل پیش ایستاد و بر پیکر امام نماز خواند و آن حضرت را در کنار امام هادى به‌‌خاک سپرد و رو به من کرد و فرمود:
اى بصرى جواب نامه‌‌ها را که با توست به من بده.
پس آنها را به حضرت دادم و در خاطر خود گفتم: دو نشان از نشانه‌‌هایى که حضرت امام حسن عسکرى، علیه‌‌السلام، فرموده بود ظاهر شد و یک علامت مانده، پس »حاجز وشاء« براى آنکه حجت بر جعفر تمام شود که او امام نیست گفت: آن طفل که بود؟ جعفر گفت: واللَّه من او را هرگز ندیده بودم و نمى‌‌شناختم.
در این حال جماعتى از اهل قم وارد شدند و از احوال امام عسکرى، علیه‌‌السلام، پرسیدند و چون دریافتند که حضرت به شهادت رسیده، پرسیدند: امر امامت با کیست؟ مردم اشاره کردند به‌‌سوى جعفر، آن گروه نزدیک رفته و به او تعزیت و تهنیت دادند و گفتند: بگو چه مقدار نامه و اموال با ما هست؟ و بگو نامه‌‌ها از چه جماعت است و چه مقدار است تا به شما تسلیم کنیم.
جعفر برخاست و گفت: مردم از ما علم غیب مى‌‌خواهند.
درآن‌‌حال خادم بیرون آمد ازجانب حضرت‌‌صاحب‌‌الامر، علیه‌‌السلام، وگفت:
با شما نامه فلان شخص و فلان و فلان هست و همیانى است که در آن هزار اشرفى است و در آن میان ده اشرفى هست که تنها روکشى از طلا دارد.
آن جماعت نامه‌‌ها و مالها را تسلیم کردند و گفتند: هر که ترا فرستاده است که این نامه‌‌ها و مالها را بگیرى او امام زمان است. آنگاه دانستم که راز هَمیانى که امام حسن عسکرى فرموده بودند چیست؟


ماهنامه موعود شماره ۲۶


پى‌‌نوشت:

× برگرفته از کمال‌‌الدین، ص ۴۷۵.
 

همچنین ببینید

من مهدى هستم‏

سيد جمال الدين حجازى‏اين ماجرا مربوط به شخصى است كه «حسن عراقى» نام داشت. او در زهد و معنويت به جايى رسيد كه همرديف بزرگان عصر خويش قرار ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *