به خدا سوگند، ای اباخالد، بندهای ما را دوست نمیدارد و ولایت ما را نمیپذیرد، جز آنکه خداوند قلب او را تطهیر مینماید و خداوند قلب بندهای را تطهیر نمینماید، جز آنکه خود را تسلیم ما نماید و تسلیم ما باشد، پس چنانچه تسلیم ما شود، خداوند او را از حساب شدید به سلامت میدارد و از فزع روز قیامت اکبر در امان میدارد.»۱۹
اشاره
در نشستی صمیمانه در خدمت حضرت حجّت الاسلام و المسلمین سیّد محمّدمهدی میرباقری بوده و دربارۀ معرفت امام، به ویژه معرفت به نورانیّت گفتوگویی داشتهایم که به محضر موعودیان عزیز تقدیم میگردد.
- در روایات فراوانی وارد شده است که هر کس بدون معرفت امام زمان خود از دنیا برود به مرگ جاهلی مرده است. مراد از این روایات چیست؟
دربارۀ ضرورت معرفت امام که در روایات و آثار ما مطالب بسیار فراوانی موجود است. این روایت نبوی معروف را که فریقین (شیعه و اهلسنّت) شاید به حدّ تواتر نقل کردهاند، همه مکرّر شنیدهاید که آن حضرت(ص) فرمودند:
«من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتۀً جاهلیۀً؛ ۱ اگر کسی از دنیا برود و امام خودش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلی مرده است.»
یعنی دو نحوه مردن متصوّر است: یکی مردن زمان جاهلی و دیگری مردن دورۀ نبوّت نبیّاکرم(ص) که دورۀ حیات معنوی بشر است. انسانی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد، مردن او مردن جاهلیّت است. البتّه حیات و مردنش هر دو جاهلی است. امّا اینکه چرا فقط بر مسئلۀ مرگ تکیه شده و نسبت به جنبۀ حیات اشاره نشده است، نکات متعدّدی وجود دارد؛ شاید یک نکتهاش این باشد که این انسان گویا در عصر قبل از بعثت مرده و اصلاً بعثت را درک نکرده است؛ یعنی دورۀ حیاتش را در دورۀ قبل از بعثت گذرانده و از بعثت و نبوّت حضرت بهرهمند نشده است. این یک معنای ظاهری است که از این روایت به خوبی استفاده میشود.
امّا معانی دقیقتری نیز دارد که طبق این معنای از روایت، اساساً ما دو نوع موت و دو نوع حیات داریم: «موت جاهلی» و «موت معنوی» و نیز «حیات جاهلی» و «حیات معنوی»؛ یعنی انتقال انسان از این دنیا میتواند بر اساس یک حیات معنوی یا انتقال جاهلانه باشد؛ کسی که تحت ولایت نبیّ اکرم(ص) رشد میکند، به یک حیات و موت دیگری میرسد. بنابراین انسان اگر به معرفت امام نرسد، به آن موت و حیات نمیرسد. البتّه ظاهر روایت همان است که بیان شد که گویا شخص بهرهای از اسلام و دین نبرده است. امّا وقتی در مضمون آن دقّت میکنیم از آن استفاده میشود که انسان مؤمن که تحت ولایت نبیّ اکرم(ص) زندگی میکند، به یک مرتبه و درجهای میرسد که مرگ او هم مثل حیاتش متحوّل میشود و او نوع دیگری از مرگ را دارد. مرگ برای او انتقال به مراحل کاملتر و جامعتر است؛ بنابراین انسانی که به ولایت انبیا روی میآورد، تلقّی او از مرگ با انسانی که رو به ولایت نمیآورد، متفاوت است. مرگ انسان دومیبر اساس نگاه خودش به منزلۀ نیستی اوست؛ به تعبیر دیگر مرگ برای او خطّ تقاطع همۀ اهداف و آرزوهایش است؛ در حالی که مرگ مؤمنی که با دعوت انبیا آشنا و همراه شده، طریق او به مقاصد عالی و رفیع است؛ به گونهای زندگی میکند که با مرگش به درجات بالا میرسد. بنابراین مشتاق مرگ هم میباشد. به هر حال معرفت امام، کلید بهرهمندی از دعوت و نبوّت نبیّ اکرم(ص) است.
البتّه مطالب زیادی ذیل این روایت نورانی بیان شده که شاید یکی از آن نکات این باشد: از آنجایی که دیگران مانند فراعنه و سردمداران حیات مادّی نسبت به حیات دنیایی انسان ادّعا دارند بنابراین به بشر وعده میدادند و سعی میکردند آن وعدهها را محقّق کنند؛ جامعههای آرمانی را به تصویر میکشیدند؛ ولی نسبت به موت انسانها هیچ ادّعایی نداشتهاند. انبیا نه تنها موت انسانها را هم متحوّل میکردند؛ بلکه مهمترین دعوت آنها تحوّل در موت و بعد از موت بوده است. کسی که به معرفت امامش راه پیدا میکند، موتش متحوّل میشود؛ در حالی که مکاتب غیر اسلامی هیچ ادّعایی نسبت به این امر ندارند؛ یعنی واقعاً مرگ کسانی که در دورۀ مدرن زندگی میکنند با کسانی که در دورۀ جاهلیّت زندگی میکردند، یکی است حتّی حیاتشان چندان تفاوت ندارد؛ یعنی فرق نمیکند که جاهلیّت، جاهلیّت مدرن یا کهنه باشد، فرق نمیکند که در کاخها زندگی کند یا در کپرها؛ فرق نمیکند با هواپیما سفر کند یا با قاطر؛ زیرا اینها انسان را به حیات و علم و معرفت نمیرساند. ولی بر فرض بگوییم آنها عقب افتاده بودند و اینها پیشرفت کردهاند یا آنها جاهل بودند و اینها عالم هستند، این به نوع زندگی آنها بر میگردد؛ امّا نحوۀ مرگشان یکسان میباشد؛ یعنی تفاوتی در موت این دو گروه وجود ندارد، چنانچه از اوّل تاریخ تاکنون همه به یک نحو مردهاند. حال انسان اگر امام خود را نشناسد، آنگونه میمیرد. گویا مرگ انسان باید مرگ خاصّی باشد که مبدأ حیات، رشد و شکوفایی او بشود و این در شعاع معرفت امام اتّفاق میافتد؛ یعنی در مرگ انسان نیز تحوّل پیدا میشود و انسان در شعاع معرفت امام با موت خودش به حیات میرسد. بنابراین به نظر میرسد تأکید روایت بر همین مطلب است.
- معرفت به نورانیّت چه معرفتی است و چگونه حاصل میشود؟
بنا بر آنچه از روایات استفاده میشود، باطن و حقیقت ائمه(ع) حقیقت نورانی است که خدای متعال در آغاز خلقت آفریده و خلقت با آنها آغاز شده است و آنگاه این حقیقت نورانی را به تناسب در عوالم مختلف تنزّل داده و بنابراین در عوالم مختلف حضور داشتهاند؛ از جمله این حقیقت نورانی در عالم دنیا نیز تنزّل پیدا کرده است:
«فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَن تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ؛ ۲ [آن نور هدایتگر الهی] در خانههایی است که خداوند اجازه داده است تا رفعت یابند و نام او در آنها یاد شود.»
معرفت مقام نورانیّت ائمه(ع): حال معرفت به نورانیّت؛ یعنی درک این حقیقتهای نورانی که خداوند در باطن ائمه(ع) قرار داده و این حقیقت را نازل کرده است که درک این معرفت هم درجاتی دارد؛ یعنی درجات نورانیّت آنها درجات متفاوتی است. این یک نور تنزّل پیدا کرده در عوالم مختلف است و طبیعتاً متناسب با تنزّلش درجاتی دارد.
ائمه(ع) نور الهی در همۀ عوالمند: ابو خالد کابلی از امام باقر(ع) روایتی را نقل میکند که در آن از امام(ع) دربارۀ این آیۀ شریف سؤال شده که خدای متعال در آن دستور فرموده است:
«فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنزَلْنَا؛ ۳
پس به خدا و پیامبر او و آن نوری که ما فرو فرستادیم ایمان آورید.»
که این دستور هم بعد از آن نکتهای است که خدای متعال بیان میفرماید:
«زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَن لَّن یُبْعَثُوا قُلْ بَلَی وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَ ذَلِکَ عَلَی اللهِ یَسِیرٌ؛ ۴
کفّار گمان باطلی دارند و آن این است که برانگیختنی در کار نیست و زندگی آنها به همین دنیا ختم میشود. به آنها بگو: هم برانگیختن است و هم شما با کردههای خودتان مواجه خواهید شد؛ بنابراین شما ادامۀ وجودی خودتان را انکار نکنید، بلکه خودتان را اصلاح کنید و راه خودتان را بیابید. به جای انکار خود و ادامۀ وجودیتان که بگویید خبری نیست و این قول منتهی به انکار ربوبیّت خدای متعال میشود به خدا و رسول و این نوری که نازل کردیم، ایمان بیاورید.
به نظر میرسد این آیه مراتب سیر انسان را توضیح میدهد و میگوید شما به جای انکار خودتان، رو به سوی این نور بیاورید تا مراتب راه را ببینید و بتوانید سالک در مراتب این راه بشوید. آن نور حقیقی که ما از عوالم بالا تنزّل دادیم، مسیر شما را روشن کرده است. شما به جای اینکه خودتان و راهتان را انکار کنید، رو به سوی این نور بیاورید تا راه خودتان را ببینید و در شعاع این نور بتوانید سیر کنید. راوی از حضرت پرسید: یابن رسول الله(ص) مقصود از «نور» در این آیۀ شریف چیست؟ آنگاه حضرت با چند قسم مؤکّد بیان فرمودند:
«ای اباخالد، این نور، به خدا سوگند، ائمۀ آل محمّد(ع) میباشند؛ تا روز قیامت.»۵
تا روز قیامت، همین یک نور بیشتر نیست. گمان نکنید که این نورها مقطعی هستند و انوار دیگری هم هستند که تنزّل پیدا میکنند. تا روز قیامت و تا اینکه خلقت این عالم به پاست، آن نوری که خداوند متعال در این عالم نازل کرده، جز این نیست.
روشن است که این ناظر به مرتبۀ نورانیّت ائمه(ع) است. این حقیقتهای نورانی در عالم بالا بوده و خدای متعال این نور را تنزّل داده است.
سپس تعبیر دوم امام(ع) این است:
«وایشان، به خدا سوگند، [همان] نور الله هستندکه در آسمانها و زمین است.»۶
کلمۀ نور در این آیۀ شریف معرفه به «الف و لام» است؛ امام(ع) الف و لام را برداشته و به جای آن مضافالیه گذاشتهاند.
«النّور» تبدیل به «نورالله» شده است. ائمه(ع) نورالله هستند؛ نور الهی که خدای متعال آن را نازل نموده است. این ائمه(ع) نور الله در همۀ عوالم وجود هستند؛ یعنی اگر عالم نورانی و روشن به نور حضرت حق است، این نور الهی که تنزّل یافته و همۀ عوالم منوّر به این نور است، نور ائمۀ معصومان(ع) است. پس اوّلاً، نور تا روز قیامت آنها هستند. ثانیاً، نورالله هستند. ثالثاً، نورالله در همۀ عوالم هستند. اگر انبیای الهی نیز انواری بودند که به جوامع خودشان نورانیّت دادند و قلوب جوامع و امم خودشان را نورانی کردند، آنها مرتبهای از نورانیّت ائمۀ معصومان(ع) بودند.
سپس آن حضرت(ع) نکتۀ دقیقی را بیان فرمودند که این نکته بیشتر مورد نظر ماست.
حصول معرفت، رفع حجب و هدایت یافتن در شعاع نور امام
امام(ع) آنگاه فرمودند:
«به خدا سوگند ای اباخالد، حقّاً نور امام در قلبهای مؤمنان از خورشید تابان در روز تابناکتر است.»۷
اگر کسی به مقام ایمان رسید، نور امام در قلب او(مؤمن) از خورشید در روز روشنتر است و ابهام و حیرت از او برداشته میشود. بنابراین تلقّی من این است، کسی که به مشاهدۀ ملکوت عالم هم میرسد و میتواند عوالم را ببیند، حیرتهایش برداشته میشود و به یقین میرسد و این به واسطۀ همین نورانیّت است. این نور است که تجلّی میکند و بعد حجابها با همین نور برداشته میشود. حتّی حجب نورانی هم با این نور برداشته میشود. این نورانیّت است که باید در قلب تجلّی کند که به میزان تجلّی آن، حجب نورانی برداشته میشود.
اینکه در آیۀ دیگری از قرآن، خدای متعال در ماجرای حضرت ابراهیم خلیل(ع) بیان میکند که:
«وَ کَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَی کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی؛ ۸
و اینگونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقینآورندگان باشد. پس چون شب بر او پرده افکند، ستارهای دید، گفت: این پروردگار من است.»
دیدن قمر و شمس را در چند سطح میتوان معنا نمود؛ یک سطح از معنایش همین است که به باطن آیات اشاره دارد که بر اساس آن، هم ستاره، هم شمس و هم قمر به ائمۀمعصومان(ع) تفسیر شده است و آیات دیگر:
«وَ عَلامَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ؛۹
و نشانههایی [دیگر نیز قرار داد] و آنان به وسیلۀ ستارۀ [قطبی] راهیابی میکنند.»
«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا؛ ۱۰
سوگند به خورشید و تابندگیاش. سوگند به ماه چون پی [خورشید] رود.»
به ائمۀ معصومان(ع) تفسیر شده، که هدایت با نورانیّت آنها حاصل میشود. در تفسیر آیۀ:
«اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ؛ ۱۱
خداوند نور آسمانها و زمین است»
گفته شده است:
«یعنی برای اهل آسمان و اهل زمین هدایت کننده است.»
زیرا هدایت به نور الهی است، همچنین؛
«مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاۀٍ.»۱۲
[یعنی] نور الهی که همۀ عوالم را هدایت میکند و در قالب یک مشکاتی تمثّل پیدا کرده، به انوار پاک چهارده معصوم(ع) تفسیر شده است.
بنابراین آن ستارهها آن شعاعهای نورانیاند که همۀ هدایتها در عوالم به وسیلۀ آنها صورت میگیرد؛ هر کسی بخواهد راه بیابد در ضلال است، فقط با نور ستاره و ماه و خورشید راه پیدا میکند. البتّه معنای ظاهری آیه این است که حضرت با کفّار محاجّه میکرد؛ ولی معنای باطنی آیه شاید این است که حضرت ابراهیم(ع) به دنبال انوار میگشت و میخواست با این انوار هدایت بشود. البتّه اینها ناظر به مراتب نورانیّت و مراتب سیر ایشان است شاید این اختلافی هم که در روایات است، ناظر به اختلاف سیر ارباب معرفت باشد که گاهی در قالب ستاره و گاهی در قالب ماه و گاه خورشید است. بنابراین برخی به عنوان یک معرفت محتمل این چنین گفتهاند که این ناظر به مراتب سیر باطنی است که فرد در مراتب سیرش، درجاتی از نورانیّت آنها را دریافت میکند.
برای درک این معنا لازم است دقّت شود که اینها انوار الهی هستند، اینها ستاره و ماه خورشید عالمند و همۀ هدایتها به وسیلۀ آنها واقع میشود و حضرت ابراهیم(ع) هم به همین وسیله هدایت شد؛ یعنی حضرت به وسیلۀ این انوار به سمت خدای متعال هدایت شد، تا به آن حقیقت محض رسید که شهود حقیقت نورانی نبیّ اکرم(ص) و امیرمؤمنان(ع) بود که از این طریق متوجّه حضرت حق شد و بیان نمود:
«إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ حَنِیفًا وَ مَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ؛ ۱۳
من از روی اخلاص پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم.»
آن مرتبه از توجّه هم بعد از سیر در این مراتب است. این مراتب از معرفت به نورانیّت باید حاصل بشود؛ بعد از اینهاست که انسان متوجّه میشود که آن مرتبه از توجّه هم خودش توجّه به وجه الله است و طریق وجه الله واقع میشود.
«وجه الله الّذی إلیه یتوجّه الأولیاء؛ ۱۴
وجه خدا که اولیا به سوی آن توجّه مینمایند.»
وقتی انسان به آن وجه اتمّ روی آورد و حقیقت وجه اتم مشهود شد، آنگاه توجّه به حضرت حق واقع میشود.
تحلیل مقام نورانیّت بر دو قسم است: یک تحلیل، تحلیلی است که ما بر اساس ادراکاتی که از عالم داریم، انجام میدهیم؛ شروع به بحث کردن میکنیم و برای خودمان یک صورتهایی هم درست میکنیم و احیاناً ممکن است که از طریق هدایتهای باطنی هم یک چیزهایی برای ما حاصل بشود؛ ولی یک مرتبه اش این است که انسان باید حرکت کند تا به آن نورانیّت برسد، آنگاه میفهمد آن نورانیّت چیست. به میزانی هم که انسان سیر کند، درجات نورانیّت برایش مشهود میشود؛ یعنی ممکن است در قدم اوّل خیال کند حقیقت انوار را میبیند؛ بلکه بالاتر ممکن است وقتی جلوۀ اوّل حضرت امیر(ع) را دید، بگوید خود خدا را دیدم؛ بعد هم ادّعا کند که حضرت امیر(ع) خداست.
مرتبۀ نازلۀ درک از نورانیّت همین نورانیّت ظاهری است که انسان به کلمات ایشان پیدا میکند؛ وقتی انسان کلمات معصومان(ع) را میخواند واقعاً نورانی میشود؛ مگر اینکه انسان کاملاً بیگانه باشد و نتواند با همین مراتب ظاهری فهم برقرار کند که در این صورت هیچ بهرهای نخواهد برد؛ مانند اهل عناد. همۀ قرآن نور است، از عالم بالا تا پایین نور است، جلوههای ظاهریاش هم نور است. بنابراین در روایت هست خانهای که قرآن در آن تلاوت میشود برای ملکوتیها مانند ستاره میدرخشد. آنهایی که اهل این انوار هستند، آن را میبینند. در همین عالم دنیا، آنهایی که اهل سیر معنوی هستند، نورانیّت قرآن را میبینند؛ ولی کسی که دنبال بازیگری با قرآن است، به وسیلۀ همین قرآن اضلال (گمراه) میشود. این گونه نیست که هر کس به قرآن روی آورد؛ ولو بخواهد با قرآن بازیگری کند، هدایت بشود.
«یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً؛ ۱۵
(خداوند) به وسیلۀ آن (قرآن) تعداد زیادی را به گمراهی میافکند و تعداد زیادی را هدایت میکند.»
البتّه خدای متعال میفرماید:
«وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ؛ ۱۶
و[لی] جز نافرمانان را با آن گمراه نمیکند.»
کسانی که فسق و خروج از ولایت دارند، آنها با قرآن اضلال میشوند. چون آنها میخواهند با قرآن بازی کنند و قرآن به کسی اجازه نمیدهد با آن بازی کند و بنابراین با قرآن تاریکتر میشوند و این هم عین عدل است؛ یعنی خدای متعال گمراه میکند و گمراه کردنش عین عدل است، مانند آنکه عذاب میکند و عذابش هم عین عدل است؛ کسی که میخواهد با نور الهی بازی کند، طبیعی است با همین نور هم اضلال و گمراه میشود.
نورانی شدن قلوب مؤمنان در شعاع نور امام: این نوری که خدا نازل کرده، در قلوب مؤمنان تجلّی پیدا میکند، ظهور در قلب پیدا میکند. این نور از نور خورشید روشنتر است و قلب مؤمن نورانی میشود و در شعاع همین روشنی است که حجابها و حجاب عالم ملکوت و حتّی حجب نورانی برداشته میشود؛ بنابراین در ذیل آیۀ «و کذلک نری إبراهیم…» نقل شده است: جابر بن یزید جعفی میگوید: به
امام صادق(ع) عرض کردم: این آیه یعنی چه؟ حضرت به طرف بالا اشاره نمودند و سپس فرمودند: «یعنی این»۱۷ و حجاب را از او برداشتند و در قلبش نورانیّت ایجاد کردند؛ به طوری که در پرتو این نور، حجاب ملکوت را هم کنار زد.
ملکوت، مرتبهای از مراتب باطن عوالم است که در آنجا ادارۀ عالم اتّفاق میافتد؛ مثلاً ما خیال میکنیم که خود باران میبارد یا وقتی هوا گرم میشود بعد آبها تبخیر میشود، آنگاه وقتی در دمای تقطیر قرار میگیرند، تبدیل به باران میشوند. امّا ما نمیبینیم قوانینی که اینها را اداره میکند، از عالم ملکوت است؛ یعنی قوانین حاکم، ارادههای ملکوتی است. این ارادههای ملکوتی هستند که عالم را این گونه اداره میکنند و آنها خود فاعلهای مسخّر خدای متعال هستند، منتها فاعلهای مسخّر مراتب دارند که مرتبۀ ملکوت عالم یک مرتبه از فاعل مسخّر است و پایینتر مرتبۀ پایینتری است.
به هر حال حضرت امام باقر(ع) در ادامۀ بیاناتشان فرمودند: «به خدا قسم که آنان(ائمه(ع)) قلوب مؤمنان را نورانی میکنند.»
پس نورانیّت قلب، فعل ما نیست؛ بلکه تنویر، فعل ولیّ الله و فعل امام است. به میزانی هم که قلب نورانی میشود، حجب از او برداشته میشود.
حجب نورانی را بعضی این گونه توضیح دادهاند که حقیقت نور به نبیّ اکرم(ص) عطا میشود و آنگاه از طریق ایشان، به همه میرسد. اساساً آنچه از مجرای ایشان میرسد، نورانی است و آنچه از مجرای دستگاه ابلیس میرسد، ظلمانی است. گاهی در تلقّی (دریافت) انوار و حقایق، بین ما و نبیّ اکرم(ص)، بین ما و حجّت خدا واسطههای فراوانی است؛ یعنی با واسطههای فراوانی ارزاق و خیرات، اعمّ از رزق علم و غیر علم، به ما میرسد. حال این واسطههایی که واسطۀ جریان و نزول رحمت خداوند بر ما هستند، اینها حجب نور هستند. بنابراین به میزانی که حجب نور برداشته میشود، انسان به سرچشمههای معرفت نزدیکتر میشود و میتواند از سرچشمه بخورد. به عنوان نمونه یک لیوان آبی که ما میخوریم چقدر گشته تا از آن سرچشمه به دست ما رسیده است و احیاناً در هر واسطهای هم که از آن گذشته، یک محدودیتهایی پیدا کرده و آن صفا و باطن خودش را از دست داده است. البتّه تا آنجایی که در حجب نور میچرخد، ظلمانی نمیشود؛ ولی محدودیت پیدا میکند؛ یعنی نور نازلتر میشود؛ ولی اگر انسان بتواند حجابها را کنار بزند، آن نورهای وسیعتر یا کلّیتر و جامعتر را میتواند تلقّی و اسقا نماید و بچشد و برخوردار بشود. منتهی این امر تابع نورانیّت قلب است. به میزانی که قلب انسان به شعاع نور امام که همان نور الله عزّوجلّ است نورانی میشود، این حجب برداشته میشود.
امام باقر(ع) سپس میفرمایند:
«تا آنکه دیدگان قلبها حجابهای نور را بردرد و به معدن عظمت برسد و خدای عزّوجلّ بین آنها و هر کس بخواهد حجاب قرار میدهد، پس قلبهایشان تاریک و ظلمانی میگردد.»۱۸
خدای متعال بین آنها و کسانی که بخواهد حجاب میاندازد و در نتیجه قلوب آنها ظلمانی میشود. به تعبیر دیگر اگر بین این نور و قلبی حجاب شد، این قلب ظلمانی میشود. به خاطر اینکه نور فقط «نورالله» است و «نورالله فی السّموات و الأرض» هم، فقط همین ائمۀ معصومان(ع) هستند. بنابراین اگر قلبی محجوب از این نور شد، انسان در هر مرتبهای از مراتب سیر باشد، در ظلمت است؛ چون فراتر از این نور، نور دیگری نیست که بگوییم حالا از این نور به نور دیگری روی آورده است.
کیفیت حصول معرفت به نورانیّت
- بحث بعدی این است که معرفت به نورانیّت چگونه حاصل میشود، آیا این معرفت با برهان و استدلال و با خواندن تاریخ به دست میآید؟
البتّه ممکن است اینها قسمتهایی از آن بوده و بیتأثیر در معرفت نباشد؛ ولی طریق اصلی تحصیل معرفت به نورانیّت در روایات به گونۀ دیگری بیان شده است. از جمله در روایات «کتاب الحجّۀ» کافی در باب «معرفۀ الإمام» و باب «فرض طاعۀ الأئمۀ(ع)» این روایات آمده است:
تسلیم، تصدیق، معرفت:دربارۀ «معرفۀ الإمام و الرّد إلیه» روایتی است که توضیح میدهد معرفت ائمه(ع) چگونه واقع میشود. شاید یکی از معانی روایت، این باشدکه:
شما به مقام صلاح نمیرسید و صالح نمیشوید تا معرفت پیدا کنید و معرفت پیدا نمیکنید تا تصدیق کنید و تصدیق نمیکنید تا به مقام تسلیم برسید.
پس جریان معرفت از بستر ارادۀ انسان عبور میکند. بنابراین معرفت چیزی نیست که فقط با برهان و استدلال حاصل شود؛ بلکه معرفت مستند به ارادۀ انسان است و بر اساس این روایت، برای انسان بعد از تسلیم، تصدیق و معرفت حاصل میشود؛ البتّه تسلیم پایان راه نیست؛ بلکه تسلیم، اوّل راه است؛ یعنی حرکت ما با تسلیم آغاز میشود.
تسلیم، تطهیر، معرفت
در روایت دیگری آمده است:
«به خدا سوگند، ای اباخالد، بندهای ما را دوست نمیدارد و ولایت ما را نمیپذیرد، جز آنکه خداوند قلب او را تطهیر مینماید و خداوند قلب بندهای را تطهیر نمینماید، جز آنکه خود را تسلیم ما نماید و تسلیم ما باشد، پس چنانچه تسلیم ما شود، خداوند او را از حساب شدید به سلامت میدارد و از فزع روز قیامت اکبر در امان میدارد.»۱۹
شارحان، این روایت را دو گونه معنا کردهاند، یک معنای روایت این است که بگوییم، انسانی ما را دوست نمیگیرد؛ مگر اینکه خدا قلبش را تطهیر کند و خدا قلبی را تطهیر نمیکند؛ مگر اینکه تسلیم ما شود و مقام «سِلم» پیدا کند؛ یعنی همیشه تسلیم ما باشد تا اینکه به مقام سلم برسد. آنگاه اگر کسی این مسیر را طی کرد، نتیجۀ حبّ، تطهیر و تسلیم این است که انسان به مقام امنیّت و سلم میرسد. این یک معنای روایت است که بر اساس آن «مقام سلم» (سلم و سلامت در مقابل شدّتها) زمینۀ گذر از شداید قیامت است.
البته به نظر میرسد این(نتیجۀ نهایی) بهطور مثال باشد؛ (یعنی) کسی که در مقابل شدّت حساب قیامت به سلامت بگذرد، از بقیۀ مراحل به سلامت خواهد گذشت. کسی که از فزع روز قیامت -که قرآن از آن به « فزع اکبر» یاد میکند- در امان باشد، از دیگر فزعها به طریق اولی در امان است و روشن است که او از سکرات مرگ و شداید و بلاهای دنیا به راحتی عبور میکند، در متن بلا، در وادی ایمن است و هیچ رنجی نمیبرد، بلا به او ضرر نمیرساند، امنیّتِ او را نمیگیرد و او را ناامن نمیکند، شداید مرگ و برزخ و احوال عوالم بعد او را مضطرب نمیکند. به نظر میرسد رفع شدّت حساب قیامت به عنوان مثال بیان شده است و الّا همۀ شدّتها و فزعها از انسانی که به مقام سلم در مقابل ولیّ خدا رسیده و هیچ مقاومتی ندارد، برداشته شده است.
من حدس میزنم (ترتیب) مراتب از آن طرف (از انتها به ابتدا) است: چون حبّ و ولا، تطهیر لازم دارد و برای تطهیر، تسلیم لازم است؛ پس آغاز از تسلیم است و نه حبّ؛ حبّ مرتبۀ پایانی است. اگر کسی به مقام حبّ و ولا رسید، او به باطن ولایت راه پیدا کرده است. ایمان همان مقام حبّ است و مقام حبّ بعد از مقام تسلیم و تطهیر است. انسان اوّل باید تسلیم بشود و سپس تسلیم را ادامه بدهد تا به مقام سلم برسد. البتّه خود مقام سلم برکاتی دارد که برکات آن، رسیدن به راحتی و امنیّت است. ولی به همین ختم نمیشود. انسانی که مقام سلم در مقابل ولیّ خدا پیدا میکند، حالا خدای متعال بر روی این موجود دارای سلم، کار میکند و او را تطهیر میکند. در روایت است که:
وقتی ایمان مؤمن نیکو میشود، بلایش فراوان میشود.۲۰
عزیزی میفرمود: وقتی خدای متعال با گیرۀ ایمان میگیرد، سوهان بلا را میکشد و او را تطهیر میکند والّا انسان فرار میکند. بنابراین سلم فعل ماست؛ یعنی مقام تسلیم تا سلم، فعل ماست. وقتی که انسان تسلیم شد، او را تطهیر میکنند که فعل خدای متعال است و وقتی پاک شد، به مقام حبّ و ولا میرسد.
به نظر میرسد اینها همان مراتبی است که باید سیر بشود تا انسان به مقام معرفت به نورانیّت برسد. این حبّ و ولا، طریق جریان نور امام است. امام، انسان را نورانی میکند و خود حبّ و ولا نیز مرتبهای از نورانیّت است. اصلاً شاید حقیقت نورانیّت همین جریان حبّ باشد؛ یعنی ظهور نور امام(ع) همان مرتبۀ حبّ و نور ولا است که در قلب مؤمن دمیده میشود.
معنای تسلیم و نتیجۀ آن
سلم، یعنی اینکه انسان در همۀ مراتب وجود حتّی در باطن خودش تسلیم بشود و به مقام سلم برسد؛ یعنی در باطن خودش هم مقاومت نداشته باشد. اگر او در مقابل حکم الهی حرج داشته باشد، او تسلیم کامل ندارد . کما اینکه امام(ع) فرمودند:
«اگر قومی خدا را به یکتایی و بدون شریک بپرستند و نماز را به پا دارند و زکات را بپردازند و حجّ خانۀ [خدا] و روزۀ ماه رمضان را به جای آورند؛ امّا در دل اعتراض کنند که چرا خدای متعال و رسولش چنین یا چنان کرد، آنان با این [اعتراض] مشرک هستند.»
یا اینکه حتّی در دلشان حرج نسبت به این معنا پیدا کنند، یعنی در دل اعتراض کنند که چرا خدای متعال و رسولش چنین یا چنان کرد، او با این اعتراض در دل مشرک شده است. سپس حضرت این آیۀ قرآن را تلاوت فرمودند:
«فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّیَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا؛ ۲۱
ولی چنین نیست به پروردگارت قسم که ایمان نمیآورند؛ مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایۀ اختلاف است داور گردانند سپس از حکمیکه کردهای در دلهایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند و کاملاً سر تسلیم فرود آورند.»
یعنی در مقام قضاوت الهی، تسلیم محض باشند. پس حرج، ناشی از عدم تسلیم است. اگر در قلب، مقام تسلیم باطنی حاصل شد، حرج باطنی برداشته میشود؛ زیرا حرج، ناشی از این است که انسان در مقام باطن، تسلیم نشده است. این همان مقامی است که وقتی انسان به آن میرسد، ایمان پیدا میکند، آنگاه خدای متعال او را تطهیر و بعد تنویر میکند.
معنای تصدیق و نتیجۀ آن
در روایتهای ذکر شده اینگونه آمده بود که انسان بتواند بعد از تسلیم، تصدیق بکند. شاید تصدیق همان مرتبۀ تسلیم باطنی یا مرتبۀ بعد از تطهیر است؛ یعنی انسان تا تطهیر نشده باشد، هر چه سعی کند تسلیم بشود، نمیتواند تسلیم باشد. در او ریب و شک پیدا میشود، نمیتواند بفهمد که این پیغمبر خدا از عالم انوار با اختیار خود پایین آمده و آمده است که به میثاق خود عمل کند، همهاش عبادت و بندگی و خیرخواهی است و جز رنج و خیرخواهی برای او نیست. نمیتواند بفهمد همهاش خیر محض و نورانیّت است؛ نمیتواند باور کند که در سراسر زندگی پیامبر(ص) حتّی یک نقطۀ کوچک تاریک وجود ندارد. آدمیکه تسلیم نیست، نمیتواند تصدیق بکند. مقام تصدیق یعنی اینکه انسان به جایی برسد که هر کاری آنها میکنند، آن را عین صدق و برابری با صدق بداند و آن مقام صدق را در آنها درک بکند و طبیعی است انسانی که نتواند تصدیق کند، نمیتواند معرفت پیدا بکند و به شک و ریب و به تعبیر ادعیه به «نکس» و بیعت شکنی و بالأخره به تکذیب ولیّ خدا کشیده میشود.
ماهنامه موعود شماره ۱۲۸
پینوشتها:
۱. مجلسی، محمّدباقر، بحارالأنوار، ج ۸، ص ۳۶۸، باب ۲۷، ح ۴۱.
۲. سورۀ نور (۲۴)، آیۀ ۳۶.
۳. سورۀ تغابن (۶۴)، آیۀ ۸.
۴. همان، آیۀ ۷.
۵. کلینی، محمّد بن یعقوب، اصول کافی، ج ۱، ص ۳۷۱.
۶. همان.
۷. کافی، ج ۱، ص ۱۱۵.
۸. سورۀ انعام (۶)، آیۀ ۷۵.
۹. سورۀ نحل (۱۶)، آیۀ ۱۶.
۱۰. سورۀ شمس (۹۱)، آیۀ ۱۶.
۱۱. سورۀ نور (۲۴)، آیۀ ۳۵.
۱۲. همان.
۱۳. سورۀ انعام (۶)، آیۀ ۷۹.
۱۴. دعای ندبه.
۱۵. سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۲۶.
۱۶. همان، آیۀ ۲۶.
۱۷. اصول کافی، ج ۱، ص ۳۷۱.
۱۸. همان.
۱۹. همان.
۲۰. «من حسن إیمانه کثر بلائه».
۲۱. سورۀ نساء، آیۀ ۶۵.