در عرصه فرهنگى نبرد با تشیع و روحانیان شیعه در دستور کار آن ها قرار گرفت که در این صحنه نیز همان دو روش را به کار گرفتند: فردى نظیر میرزا آقاخان کرمانى یا آخوندزاده صراحتا به روحانیان و به تشیع حمله مى کرد. آنان مى کوشیدند ایران دوره باستان را در آثار و نوشته هاى خود احیا کنند. در طیف دیگر شخصى نظیر ملکم، همان روش منافقانه را دنبال مى کند و مى کوشد به روحانیان درجه دو و سه شیعه نزدیک شود که در بخشى نیز موفق بود. ملکم خان توانست تعدادى را همراه خود کند که اتفاقا این بخش در مشروطه فعالیت چشم گیرى داشتند.
نقش فراماسونرى در انحراف نهضت مشروطیت
ابتدا لازم است تعریفى از فراماسونرى به صورت مختصر ارایه دهم و بعد به ذکر نقش فراماسونرى در انحراف انقلاب مشروطه بپردازم.
از جهت لغوى، فراماسونرى به معناى بنایى آزاد است. از جهت عملى و تشکیلاتى، فراماسونرى، سازمان مخفى نهان روشى است که در دهه دوم قرن ۱۸ با صحنه گردانى سازمان مخفى یهود براى بسط سیطره و سلطه یهود بر جهان ایجاد شد. حرکت از انگلستان شروع مى شود، به اروپا سرایت مى کند و بعد متوجه مشرق زمین مى شود. کشور ما هم یکى از کشورهاى مشرق زمین است که مورد تهاجم فراماسونرى قرار مى گیرد.
اگر بخواهیم به صورت خلاصه «خصوصیات اصلى فراماسونرى» را بیان کنیم، این گونه باید بگوییم: «نهانروشى و مخفىکارى»، یکى از شیوه هاى این سازمان است. اینان از ابتداى کار با اتخاذ رویه مخفى کارى کوشیدند از افشاى اسرار و مسایلى که در داخل لژها مى گذرد، جلوگیرى شود. این مسأله، شاخصه اصلى این سازمان است و بسیارى از سوءظن ها و انتقادها هم نسبت به این سازمان، از همین جهت ایجاد شده و مى شود. اخیرا به نحوى مى کوشند بازتر عمل کنند؛ براى مثال لژهایشان تابلو دارد. اکنون در سایت اینترنتى هم حضور دارند؛ ولى هم چنان اصول و رموز فراماسونرى بر غیر فراماسون ها پوشیده است.
دوم، «نفوذ یهودیت پنهان» یا سازمان مخفى یهود در این سازمان و سیطره یهودیت منسوخ در تمام مراحل فراماسونرى است که رنگ و بوى کاملاً یهودى به این تشکیلات مى دهد. در بررسى ریتوئلها یا مرامنامههاى این سازمان، به خوبى نفوذ و رسوخ مسحیت یهودى و یهودیت مسخ شده قابل مشاهده است.
«ضدیت آشکار و نهان با دین»، در غالب طرح مسایلى نظیر بىطرفى مذهبى که دکتر اندرسون در ۱۷۲۳ در قانون اساسى فراماسونرى گنجاند؛ همچنین پلورالیسم، سکولاریسم، دئیسم و نسبىانگارى، راهکارهایى هستند که اینها در جهت ضدیت با مذهب یا استحاله افراد در داخل لژها و بعد در جوامع مورد تهاجم، از آن استفاده مىکنند.
«تأکید بر اومانیسم»، یکى دیگر از ویژگىهاى فراماسونرى است. «تأکید بر اصل ترقى»، دیگر ویژگى این سازمان مىباشد.
«تساهل و تسامح» هم شعارى است که فراماسونرها سر مىدهند. «شعارهاى اصلى آنها هم آزادى، برابرى و برادرى است».
با این مختصرى که در خصوص ویژگىهاى اصلى فراماسونرى بیان کردیم، باید گفت که در فضاى به شدت یهودىزده اروپا که در قرن ۱۳ ـ ۱۶ مشاهده مىشود، رفته رفته نقش یهودىها در جوامع اروپایى افزایش پیدا مىکند و جمعیتهایى نظیر روزن کروز و یسوییان مسیحى و یهودى، مجال فعالیت پیدا مىکنند. از همین جا زمینه عملى شکلگیرى فراماسونرى فراهم مىشود.
شایان ذکر است که در جمعیتهاى مذکور، نقش آشکار یهودیت مخفى که درصدد سلطه بر جهان است، به خوبى مشاهده مىشود. در ۱۷۱۷ که تاریخ رسمى فراماسونرى است، از تجمع و ادغام چهار لژ در لندن، لژ بزرگ انگلستان به وجود مىآید. در بین مؤسسان لژ باز هم حضور یهودیان مخفى را مشاهده مىکنیم؛ آنان افرادى نظیر اندرسون و دکتر تئوفیل دزاگولیه هستند که هم در روى کار آوردن خاندان هانودر در انگلستان نقش دارند و هم در تأسیس فراماسونرى سه سال بعد از روى کار آوردن خاندان هانودر. وقتى این خاندان در انگلستان مستقر مىشود، رفته رفته مىکوشد حوزه نفوذ خود را بر اروپا بسط بدهد. با همکارى افرادى نظیر منتسکیو، ولتر، رسو که همکارى آشکارى با فراماسونرى داشتند، توانستند در فرانسه و بعد با همکارى شخصیتهاى دیگر در سایر نقاط اروپا لژهاى فراماسونرى را ایجاد کنند؛ حرکتهاى بزرگى را به وجود بیاورند و عملاً غرب جدید را به شکلى که ما در قرون ۱۸ و ۱۹ شاهد آن بودیم، شکل دهند.
توجه آنان به شرق و ایران از زمانى مطرح مىشود که قصد مىکنند نفوذ خود را به سمت شرق بسط دهند. طلایه دار سپاه مهاجم غرب به شرق، لژهاى فراماسونرى بود؛ به همین جهت در شرق هم هر جا سپاه استعمارى غربىها را مشاهده مىکنیم ـ یا در پیش آنها یا در پس آنها ـ فراماسونها، مسیونرهاى مذهبى و جمعیتهاى تبشیرى را مىبینیم؛ یعنى بى درنگ پس از استقرار آنها در مصر، هند و نقاط دیگر، لژهاى فراماسونرى تأسیس مىشود.
علت چیست که بلافاصله با سپاه استعمارى لژهاى فراماسونرى هم پیدا مىشود؟ علت را باید در برنامه جامع آنان براى نفوذ در مشرق زمین و اضمحلال فرهنگى، سیاسى و اقتصادى این جوامع جست وجو کنیم. هدف، ادغام این جوامع در غرب جدید و سرمایه دارى مسلط غرب است و اینها با چنین هدفى وارد مشرق زمین مىشوند.
در ایران از ابتداى دوره قاجار (تقریبا دهههاى اولیه دوره قاجار) حضور فراماسونها و تلاش آنها براى بسط فراماسونرى در کشور را شاهدیم. این سازمان ـ با توجه به ویژگىهای مذکور ـ مىتواند جمعیتهاى مختلف ساختارشکن را در خود جذب کند؛ ضمن این که با پنهانکارى و روش مخفیانهاى که دارد، قادر است از آسیب حکومتها در امان بماند. بنابراین لژهاى فراماسونرى به مجمعى براى جمع شدن تمام ساختارشکنها تبدیل مىشود؛ یعنى کسانى که به دنبال شکستن ساختارهاى فرهنگى، اقتصادى، سیاسى هستند.
نمونهاى از این جمع را در ایران شاهدیم: آخوندزاده ملحد ـ که صراحتا الحاد خودش را اعلام مىکند ـ ملکم خان ارمنى منافق ـ که در مقطعى از زندگىاش مسلمان بودن خود را اعلام مىکند و دوباره مرتد مىشود، و در واقع مىتوان گفت که یک روى دیگر سکه بىدینى است که با چهره نفاق در کشور ما وارد شد ـ شیخ الرئیس قاجار بابى، سید جمال واعظ بابى، ملک المتکلمین واعظ بابى، اردشیرجى جاسوس به ظاهر زرتشتى و افراد مؤثر در گرویدن زرتشتیان به بهایىگرى. بررسى نقش اینان، خود مىتواند در تاریخ معاصر ما سرفصلى باشد که متأسفانه کمتر به آن پرداخته شده. همچنین شاهزادههاى قاجار؛ نظیر مسعود میرزا ظلّ السلطان و شعاع السلطنه.
همه این افراد در لژ فراماسونرى با هدف شکستن ساختارهاى فرهنگى سیاسى و اقتصادى ایران با هم جمع مىشوند. آن چیزى که توانست آنان را جمع کند، همان بحث تساهل و تسامح، بىطرفى مذهبى در ظاهر و پلورالیسم است. صراحتا مىگویند که افراد با هر نظر و دیدگاهى مىتوانند در لژ فراماسونرى حضور داشته باشند. البته این تساهل ظاهر کار است، در باطن در درجات مختلفى که فراماسونرها طى مىکنند، ـ از سه تا سى و سه درجه ـ از افراد نسبتا مذهبى یا بىتفاوت، به افراد ملحد و معاند با مذهب استحاله مىشوند.
در جریان جنگهاى ایران و روس، ایران مجبور مىشود براى جلب حمایت دولتهاى غربى، به کشورهاى اروپایى سفیر بفرستد. البته قبلاً هم مىفرستادند؛ ولى در این مقطع براى جذب کمک، فردى به نام «عسکرخان افشار اورومى» به اروپا مىرود و مىکوشد که کمک انگلیسىها و فرانسوىها را جلب کند؛ اما بىدرنگ او را جذب لژ فراماسونرى مىکنند.
در این مقطع لژ ماسونى در ایران نداریم و لژهاى خارجى در خارج از کشور عضومى پذیرند.
نگاهى گذرا به تکاپوى فراماسونرى در ایران نشان مىدهد که نفوذ فراماسونرى، طى سه مرحله در ایران صورت گرفته است:
یکى، عضوگیرى خارجى است که در ابتداى کار شاهد آن هستیم؛ یعنى هر کس از ایران به خارج مىرود ـ اعم از تاجر، فرستاده سیاسى یا محصل ـ به نحوى لژهاى فراماسونرى وى را شکار مىکند. حتى در دوره پهلوى نیز کسانى را مىشناسیم که پس از عزیمت به خارج از کشور، عضو فراماسونرى شدهاند.
مرحله بعد، تلاش براى تأسیس لژ در ایران است که از ۱۲۲۴ قمرى شروع مىشود و در ۱۲۷۶ قمرى به ثمر مى نشیند. ملکم خان نخستین فردى بود که اولین فراموش خانه یا اولین لژ فراماسونرى را در ایران تأسیس کرد.
مرحله سوم، گسترش فراماسونرى در غالب جمعیتها و جریانهاست که در جریان مشروطه به وضوح شاهد آن هستیم.
به هر صورت، در ۱۲۲۴ نماینده دیگرى به نام میرزا ابوالحسن خان ایلچى به اروپا فرستاده شد. او هم بىدرنگ عضو لژهاى فراماسونرى مىشود. عضویت عسکرخان افشار اورومى و میرزا ابوالحسن خان ایلچى در لژهاى فراماسونرى، مسأله سادهاى نیست، چرا که آنان دیگر نماینده دولت ایران نبودند و براى منافع ملت ایران تلاش نمىکردند؛ بلکه تلاششان در آن مقطع، خنثا کردن اقدامات کسانى بود که براى استقلال ایران مىکوشیدند.
به همراه میرزا ابوالحسن خان ایلچى، نمایندهاى از انگلیس به نام سِرگوراوزلى به ایران مىآید. او تلاش دارد لژ فراماسونرى در ایران تأسیس کند که ظاهرا موفق نمىشود؛ اما صراحتا مىگوید تمام اطرافیان فتحعلى شاه را به جرگه فراماسونرى در آوردم. این نشان مىدهد که کارکرد این جمعیت براى استعمار خیلى مهم است که سعى مىکنند تمام اطرافیان شاه را به عضویت در بیاورند.
گفته شد که ملکم خان در ۱۲۷۶ لژ فراماسونرى خود را تأسیس کرد و تعداد زیادى از نخبگان ایرانى ـ از جمله برخى اساتید و دانشجویان دارالفنون ـ را جذب نمود. یکى از علتهایى که دارالفنون در ایران مورد کممهرى یا بىمهرى قرار گرفت، عضویت تعدادى از اساتید و دانشجویان آن در تشکّل فراماسونرى بود.
بعد از مرگ ناصرالدین شاه و ترور او، فضا براى فعالیت جمعیتهاى سرّى فراهم مىشود؛ چون مظفرالدین شاه، آن اقتدار ناصرالدین شاه را نداشت. از طرف دیگر، در دربارش افراد نفوذى از فراماسونها حضور گستردهاى داشتند. تشکّلهاى مخفى در دوره مظفرالدین شاه فعال مىشوند. در آستانه انقلاب مشروطه دو جریان عمده در کشور قابل مشاهده است: یک جریان، جریان روشن فکرى است که از ابتداى قاجار تقریبا فعالیت خود را شروع مىکند و دو طیف عمده دارد: یک طیف، الحادى است که آخوندزاده در رأس آن مىباشد، و یک طیف، منافق است که ملکم خان آن را اداره و رهبرى مىکند. تعداد زیادى از مشروطه خواهان در طیف دوم قرار دارند؛ یعنى ابتدا با ظاهر اسلامى و با اعلام این که مشروطیت همان برقرارى اصول اسلامى است، وارد صحنه مىشوند.
اینها ـ همان طور که گفته شد ـ اضمحلال فرهنگى، اقتصادى و سیاسى ایران را در دستور کارشان قرار دادند؛ به همین دلیل ملکم خان، میرزا حسین خان سپهسالار و تعداد دیگرى از فراماسونها در عرصه اقتصادى سعى مىکردند پاى فراماسونها و کمپانىهاى غربى را به ایران باز کنند. از قرارداد رویتر تا بحث رژى، و تنباکو تا بانک شاهنشاهى و مسایل دیگرى که اینان در کشور ما به وجود آوردند، موجب نابودى استقلال اقتصادى شد.
در عرصه فرهنگى نبرد با تشیع و روحانیان شیعه در دستور کار آنها قرار گرفت که در این صحنه نیز همان دو روش را به کار گرفتند: فردى نظیر میرزا آقاخان کرمانى یا آخوندزاده صراحتا به روحانیان و به تشیع حمله مىکرد. آنان مىکوشیدند ایران دوره باستان را در آثار و نوشتههاى خود احیا کنند. در طیف دیگر شخصى نظیر ملکم، همان روش منافقانه را دنبال مىکند و مىکوشد به روحانیان درجه دو و سه شیعه نزدیک شود که در بخشى نیز موفق بود. ملکم خان توانست تعدادى را همراه خود کند که اتفاقا این بخش در مشروطه فعالیت چشمگیرى داشتند.
ناگفته نماند که منظور از روحانیان شیعه، افرادى غیر از مراجع شیعه است؛ چرا که در سطوح دوم و مخصوصا در سطوح سوم، هم نوایى برخى از روحانیان با این جریان را شاهدیم. البته عدهاى از آنها متوجه خطاى خود مىشوند (نظیر سید محمد طباطبائى) و از این همکارى اعلام پشیمانى مىکنند و برخى هم تا آخر ادامه مىدهند (شیخ ابراهیم زنجانى و افرادى نظیر او) و حتى به سمت بىدینى و الحاد هم پیش مىروند.
به هر حال در این مقطع طیفى از روحانیان را مىبینیم که تعدادشان چندان زیاد نیست؛ اما فعالند. از سوى دیگر یک طیف روحانیان آگاه شیعه نیز، هستند که با دو روش در این مقطع حضور دارند که هماهنگى و همنوایى آنها بعد از فتح تهران به خوبى محسوس است: یکى، جناح مرحوم آیت الله حاج شیخ فضل اللّه نورى است که در مقابل بدعتگذارى جریان نفوذى در مشروطه موضعگیرى مىکند، و یک جریان، جریان حوزه نجف است که آیت الله آخوند خراسانى، میرزا عبداللّه مازندرانى، میرزا حسین تهرانى نجل، میرزا خلیل و علمایى نظیر مرحوم نایینى در آن حضور دارند. آنان هم مانند حاج شیخ فضل الله، قصدشان آبادانى ایران، برپایى و اقامه احکام شرع در ایران و… است؛ ولى در روش و مقام عمل با یک دیگر اختلاف دارند.
مرحوم حاج شیخ فضل اللّه معتقد است که روحانیان و نهضت مىبایستى حسابشان را از جریان نفوذى جدا کنند و مشخص نمایند که چه مىخواهند؛ اما طیف دیگر برخورد با آنان را به غلبه بر استبداد محمدعلى شاهى موکول مىکنند. در مقام عمل با تردستى عوامل غربگرا، نفوذ آنان در انجمنهاى مخفى و چالاکىشان در جذب و جلب افکار عمومى، نظریه علماى نجف در ایران با شکست مواجه مىشود. در نتیجه هم مرحوم حاج شیخ فضلاللّه نورى در تهران به دار آویخته مىشود، هم سید عبداللّه بهبهانى کمتر از یک سال بعد از شهادت مرحوم حاجشیخفضلاللّه در تهران ترور مىشود و به شهادت مىرسد.
این دو جریان (روحانیان شیعه و روشن فکرى غربگرا) در این مقطع در برابر یک دیگر ایستادند. جریان غربگرا مىکوشید با ایجاد بحران یا با دامن زدن به بحرانهاى موجود، فضاى کشور را به سمت رادیکالیسم کور و افراطى بکشاند. در بحران بازار و چوب زدن تجار قند میرزا حسن رشدیه، علاءالدوله، حاکم تهران، را براى چوب زدن تجار تحریک مىکند و مىگوید اگر تجار را چوب بزنى، قند در تهران ارزان مىشود. از طرف دیگر، شعاع السلطنه فراماسون، عین الدوله را برمىانگیزد تا بر مردم اعتراض کننده سخت بگیرد. بدین ترتیب با چوب زدن علاءالدوله و سختگیرى عین الدوله ـ که در هر دو فراماسونرى نقش پنهانى دارد ـ یک بحران در مشروطه به وجود مىآید. در جریانهاى دیگر نیز نقش فراماسونرى قابل پىگیرى است.
مسایل بعدى هم چون تحصن در سفارت انگلیس که به تحریک غربگرایان به وقوع پیوست و آن چه در ابتداى مجلس در تدوین قانون اساسى متأسفانه شاهد آن هستیم، مسیر نهضت دینى مشروطیت را منحرف مىکند. تحرّک این افراد که در قالب سازمان فراماسونرى لژ بیدارى ایران منسجم شده بودند، هر دو طیف روحانیان را از سر راه برمىدارد و کشور در اختیار فراماسونهاى غربگرا قرار مىدهد. بعد از فتح تهران، عملاً همه ارکان کشور به دست فراماسونها مىافتد. نفوذ در مجلس و استفاده از امکانات آن، یکى از کارهایى بود که فراماسونها انجام دادند و در به هم زدن اوضاع ایران نیز موفق بودند.
آنان در مطبوعات هم نفوذ کردند. مطبوعات این دوره در تخریب فضاى فرهنگى ـ سیاسى ایران نقش بسزایى داشتند. روزنامههایى چون «الجمال» که مطالب سید جمال واعظ را منتشر کرد، و «صور اسرافیل» که دهخدا و میرزا جهانگیرخان شیرازى در آن مطلب مىنوشتند، و هر دو به لژ بیدارى وابسته بودند و بعضا انحرافات مذهبى داشتند؛ یعنى با فِرَق ضاله هم مرتبط بودند. در تمام این جریانها حضور فراماسونرها محسوس است.
در واقع بعد از فتح تهران ایران به اشغال سازمان فراماسونرى درمىآید و آنها عملاً با آشکار کردن کامل دیدگاههاى افراطى خود، روحانیان اصولگراى شیعه ـ چه علماى نجف، چه علماى تهران ـ را کنار مىگذارند، پاى غربىها را در ایران باز مىکنند و صراحتا به جنگ مفاهیم دینى مىآیند. پس از مدتى تلاش، وقتى مقاومت مردم را مشاهده مىکنند، تصمیم مىگیرند که ساختار سیاسى ـ فرهنگى ایران را به یک باره تغییر دهند. ابتدا با کودتاى ۱۲۹۹ خلع قاجاریه را سامان مىدهند و بعد با اقدامات ضددینى رضاشاه، نابودى تشیع را در ایران هدف مىگیرند که خوشبختانه توفیق زیادى در این زمینه به دست نمىآورند.
● نویسنده: موسی – حقانی
● منبع: فصلنامه – آموزه – شماره ۶ – تاریخ شمسی نشر ۱۳/۱۱/۱۳۸۶