کوتاه نگاریهایی درباره فلسفه و عرفان ۷
مگر مخالفان و استدلالآوران علیه فلسفه، با هرگونه استدلال آوری و نظرورزی و استفاده از ذهن و عقل، مخالفت میورزند تا بدانها بگوییم که شما دارید از همان حربه و طریقهای استفاده میکنید که علیه آن به مخالفت برخاستهاید؟
فیلسوفان در دفاع از فلسفه به شیوه های گوناگونی متوسل میشوند از جمله این که قبلا گفتیم هرگونه مخالفت با فلسفه را مخالفت با عقل و خرد دانسته و می دانند که پیش از این گفتیم مساوی دانستن فلسفه با تعقل و عقلانیت یک پیش دستی است و این اول بحث و نزاع است که آیا فلسفه مبتنی بر عقلانیت است یا نه.
در شیوه ای دیگر برخلاف شیوه فوق، نه تنها مخالفان با فلسفه را به عقلستیزی متهم نمیکنند بلکه آنان را در عین فلسفهستیزی، فلسفیاندیش و عقلگرا قلمداد میکنند و تمام تلاشهای ذهنی و استدلالی آنها را آب به آسیاب فلسفه ریختن میدانند و نتیجه آنکه، مخالفان فلسفه نیز همگی بیآنکه خود بدانند یا بخواهند، فیلسوفاند!
این عبارت را فیلسوفان متعددی در دفاع از فلسفه بر زبان و قلم آوردهاند که«اگر باید فیلسوفی کرد، پس باید فیلسوفی کرد و اگر نباید فیلسوفی کرد، باز هم باید فیلسوفی کرد»؛ مفهوم این سخن آن است که فلسفه، چیزی جز استدلالآوری و اندیشهورزی نیست و هر جا که پای استدلال و تفکر و بحث نظری در میان است، همان جا فلسفه حضور دارد، حتی اگر این استدلالآوری و اندیشهورزی علیه فلسفه و در جهت تخطئه آن باشد. بر این اساس، فلسفهستیزان در همان دم که فلسفهستیزی میکنند ـ چه بدانند و یا ندانند و بخواهند یا نخواهند ـ در واقع فلسفهورزی کرده و در جایگاه فیلسوف نشستهاند!
کندی از جمله فیلسوفانی است که در دفاع از فلسفه به این استدلال متوسل شده است:
«کندی معتقد است که دشمنان فلسفه برای آنکه انکار و اجتناب خود را از فلسفه واجب قلمداد کنند، نیازمند به اقامه دلیلاند و از این جهت در تناقض افتند و رسوا شوند….»[۱]آقای دکتر دینانی می نویسد:
«بیشتر کسانی که با معرفت برهانی به مخالفت و مبارزه برخاستهاند، به اسلحه استدلال توسل جسته و با حربه برهان به جنگ برهان رفتهاند. فیلسوف بزرگ یونان به درستی دریافته بود که میگفت، اگر کسی بخواهد با فلسفه به مخالفت برخیزد، باید فیلسوفی کند.»[۲]این استدلال حاوی مغالطهای آشکار است؛ چرا که فیلسوف، ابتدا هر گونه استدلال آوری و بحث استدلالی را مساوی با تفلسف و فلسفه دانسته و آنگاه نتیجه گرفته است که هرگونه دلیلآوری و اندیشهورزی، عین فلسفه است و بنابراین مخالفان و استدلالکنندگان علیه فلسفه نیز خود فیلسوفاند و مشتغل به فلسفه؛ حتیاگر این مخالفان، اهل ظاهر و قشری نگران و جامداندیشان باشند! آقای دکتر دینانی به این نتیجه تصریح میکنند:
«با توجه به آنچه تاکنون در اینجا ذکر شد، میتوان ادعا کرد، حتی کسانی که اهل قشر بوده و جمود بر ظواهر متون دینی را مورد توصیه و تأکید قرار میدهند، از عالم نظر [یعنی فلسفه] خارج نبوده و بدون وساطت ذهن نمیتوانند از موضع خود دفاع کنند…بنابراین همه نحلهها و فرقههای مذهبی که در جهان اسلام به منصه بروز و ظهور رسیدهاند، دارای موضع بوده و هر یک از این مواضع بر نوعی نظر و استدلال استوار گشته است…. و نظریهپردازی مظهر کامل فعالیت عقل به شمار میآید.»[۳]درباره این استدلال که البته بیشتر به لطیفه شبیه است، چند نکته قابل ذکر است:
۱. مگر مخالفان و استدلالآوران علیه فلسفه، با هرگونه استدلال آوری و نظرورزی و استفاده از ذهن و عقل، مخالفت میورزند تا بدانها بگوییم که شما دارید از همان حربه و طریقهای استفاده میکنید که علیه آن به مخالفت برخاستهاید؟
کاملاً بدیهی است که فلسفه تنها یک شیوه و یک نوع از انواع اندیشهورزی و استدلالآوری و بهکارگیری ذهن و نظر است که ممکن است عقلانی باشد و یا نباشد که به نظر بسیاری، فلسفه عقلانی نیست. بنابراین هیچ ملازمهای بین هرگونه استدلالآوری علیه فلسفه با فلسفیاندیشی و فیلسوف شدن وجود ندارد و به عبارت دیگر استدلال و بکار گیری ذهن و نظر ورزی اعم از فلسفه است.
۲. اگر هرگونه استدلال آوری و نظرورزی مساوی با فلسفه است، آیا میزان و معیاری برای حقانیت و درست و نادرستی نظرات گوناگون و متضاد وجود دارد یا نه؟ اگر فیلسوفان بگویند، وجود دارد و تنها یک نظر و دیدگاه و فرقه از میان صدها و هزاران نظر و فرقه درست است، در این صورت، حکم به بطلان استدلال خود دادهاند؛ چرا که پذیرفتهاند، میتوان با نوعی نظرورزی، انواع دیگر نظرورزی را مردود و نادرست و باطل اعلام کرد و اما اگر منکر چنین میزان و معیاری شوند، در این صورت، به ورطه پلورالیسم و نسبی اندیشی در غلطیدهاند، چرا که در این صورت باید حکم به حقانیت همه فرقهها و نحلهها و اندیشهورزان حتی سوفسطاییان دهند، زیرا آنان هم در حال تفلسف و خردورزی و تعقل هستند!
۳. استدلال یاد شده حاوی این نتیجه نیز هست که گویا تفلسف برای تفلسف است؛ یعنی نفس تفلسف، خود مقصد و مقصود است، صرف نظر از هر نتیجهای که عاید فیلسوف شود، حتی اگر این نتیجه ضدیت با اساس فلسفه و یا عقلانیت حقیقی و انکار حقایق مسلم عقلی و وحیانی یا دستیابی به هر عقیده و مسلک باطل و منحرف و بی بنیادی باشد. آیا فیلسوفان مسلمان به این نتیجه ملتزم میباشند؟
*مهدی نصیری
——————————————————————————–
[۱]- تاریخ فلسفه در جهان اسلامی/۳۷۹
[۲]- همان۳/ ۴۳
[۳]- همان/ ۲۵۷