شناخت امام زمان، علیه‌السلام

دکان عاشقى را بسیار مایه باید
گفتگو با حجهالاسلام والمسلمین شیخ عبدالقائم شوشترى
گفتگو از: محمود مطهرى‌نیا


اشاره:
حجهالاسلام والمسلمین شیخ عبدالقائم شوشترى پس از آنکه تحصیلات حوزوى را تا مرحله سطح در شهر مقدس مشهد گذراندند به آستان بوسى حضرت معصومه، سلام اللَّه علیها، به شهر قم عزیمت و در آنجا از محضر استادان و علمایى نظیر مرحوم علامه طباطبایى، آیهالله بهاءالدینى، رحمهاللَّه علیهما، و آیهالله العظمى بهجب کسب فیض نمودند. ایشان در عرفان، اخلاق، ادیان و مذاهب مطالعات زیادى داشته اند و در حال حاضر امام جمعه شاهین شهر اصفهان و استاد حوزه علمیه اصفهان مى باشند. وجود ایشان زینت بخش مجالس و محافل مهدوى این شهر است.

در حدیث داریم که: »من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میتهً جاهلیه« مراد از معرفت امام در این حدیث چیست؟ آیا معرفت شناسنامه اى؛ اینکه حضرت پدرشان که بوده و مادرشان که بوده، در کجا متولد شده اند و… کافى است، یا حد بالاترى از معرفت مورد نظر است؟
معرفت مراتبى دارد. کمترین حد معرفت همان معرفت شناسنامه اى است و مرحله بالاتر معرفت نورانى (معرفه بالنورانیّه) است، چنانکه حضرت امیر، علیه السلام، فرمودند: »مَعرففَتى بالنّورانیّه، مَعرفهفاللّه«. هر چه۱معرفت ما نسبت به حضرت مهدى، علیه السلام، عمیق تر و ریشه دارتر باشد، به همان نسبت در توحید هم عمیق تر خواهیم بود. یک نسبت مستقیم بین »معرفهاللّه« و »معرفهالامام« وجود دارد و حدیث »من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میتهً جاهلیه« ناظر است بر همه مراحل معرفت. آن مرحله اى که اگر انسان شناخت نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است، مرحله اى است که در آن انسان حتى فاقد معرفت شناسنامه اى است. اگر کسى کمترین مرحله معرفت را داشته باشد، به مرگ جاهلیت نمى میرد، اما به کمال نمى رسد.

اگر ممکن است مراتب معرفت را ذکر کنید. حداقل را که گفتید همان معرفت شناسنامه اى است و حداکثر آن معرفت نورانى، در این باره بیشتر توضیح دهید.
به قول فلاسفه مراتب تشکیکیه است. ممکن است همان ده مرتبه که براى ایمان ذکر شده براى معرفت۲هم ذکر کنیم. گفته اند حضرت درست است ده درجه ایمان داشته است در توحید و ده درجه ایمان هم در ولایت حضرت على، علیه السلام. به همین نسبت معرفت هر کسى در توحید کاملتر است در ولایت هم کاملتر است.

آیا این ده مرتبه در جایى ذکر شده است؟
نه، بتفصیل در جایى ذکر نشده است. تنها گفته شده حضرت سلمان درست است ده درجه ایمان داشته، ابوذر نه درجه و مقداد هفت درجه.۳به هر حال این نکته ها بیان شده اما اینکه تفکیک این مراتب کدام است ذکر نشده است.

معرفت نورانى را لطفاً تعریف بفرمایید.
پیغمبر اسلام، صلّى اللّه علیه وآله، فرمودند: »اوّلَ ما خَلَقَ اللّهف نورى؛ خداوند متعال اولین چیزى که آفرید نور من بود« و یا در حدیث دیگر:۴»خَلَق اللّهف الأشیاءَ بالمشیهف و المشیهَ بفنَفسفهفا و نحنف تفلکَ المَشیّه؛ خداوند اشیاء را به وسیله مشیت آفرید و مشیت را بى واسطه و ما همان مشیت  هستیم«. آشنایى با این مسائل معرفت نورانى است. عالم بر دو گونه است: عالم خلق و عالم امر. به تعبیر دیگر طبیعت و ماوراء طبیعت. فضائل و مناقب ائمه اطهار، علیهم السلام، دو گونه است: برخى فضائلشان فضائل خلقى است و برخى دیگر، فضائل امرى است. آشنایى با عالم امر و فضائل امرى حضرات ائمه، علیهم السلام، مقدمه معرفت بالنورانیّه است. طالب معرفت باید براى این منظور دوره کلاس ولایت را ببیند و آشنا شود.

راههاى شناخت پیدا کردن کدام است؟
راههاى شناخت به قول جناب خواجه حافظ: »دکان عاشقى را بسیار مایه باید«. کتابهایى را که درباره حضرت مهدى، علیه السلام، نوشته شده به فارسى و عربى، روایى، فلسفى، کلامى همه جورش را باید مطالعه کرد تا معرفت انسان نسبت به حضرت مهدى، علیه السلام، بیشتر شود. ولى بالاتر از این تقواست؛ که خود تقوا و عبادت و بندگى یکى از راههاى معرفت است. در خود قرآن کریم خداى تعالى مى فرماید: »واعبفدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأتیفکَ الیَقینف؛ عبادت کن تا به یقین برسى.«5پس معلوم مى شود عبادت راه رسیدن انسان به یقین است؛ چه یقین در توحید، چه یقین در ولایت. این راه دوم شناخت پیدا کردن است و راه سوم اینکه، خدمت استادانى که محضر مقدس حضرت مهدى، علیه السلام، مشرف شده اند برسیم و با آنها گفتگو و مجالست داشته باشیم. خلاصه مجالست با مقربان حضرت مهدى، علیه السلام، که در هر زمان بوده اند و هستند و خواهند بود.

عبادتى که منجر به معرفت الله مى شود آداب مشخصى دارد و در روایات آنها را مى توان دید آیا عباداتى که کمک به معرفت حضرت مى کند، همانهاست یا مصادیقى دیگر هم براى آنها ذکر شده؟

بله، علاوه بر آنها عبادتهاى خاصى هم هست. بعضى از ختومات و اذکار هست که مخصوص حضرت مهدى، علیه السلام، است. اینها را انسان مداومت بکند آثار سریعترى مى بیند. مثلاً زیارت آل یس دو نسخه است و دو گونه ذکر شده است و هر دو اولش »سلام على آل یس« است. نسخه مختصرش که در مفاتیح است و خیلى خوب است ولى نسخه مفصلش خیلى بهتر است که در کتبى نظیر »صحیفه الهادیه«، است که خود مرحوم علامه طباطبایى به بنده فرمودند هر کس چهل روز به آن نسخه مداومت کند مسلماً محضر حضرت مشرف مى شود.

آیا این مصداق بابیت نیست که بگوییم هر کس فلان ذکر را فلان مدت بگوید حتماً محضر حضرتش مشرف مى شود؟
خیر، زیرا این ذکر علت تامه نیست و شرایط دیگرى هم لازم است برقرار شود؛ مثلاً اگر کسى یک ختم را انجام بدهد ولى از محرمات پرهیز نکند نتیجه نمى گیرد.

علما و افرادى که محضر حضرت مشرف شده اند دو دسته مى شوند: دسته اول امثال سید بحرالعلوم و سیدبن طاووس هستند که قضیه تشرف ایشان مسلم است. ولى این دسته عمدتاً کتمان مى کنند و نهایتاً این است که بگویند بعد از مرگم این قضیه را نقل کنید و قبل از آن را راضى نیستم. دسته دوم هم کسانى هستند که این جریان تشرف را براى خودشان مغازه کرده اند و به مشترى جمع کردن مى پردازند حال آنکه پشت پرده چیز دیگرى است. راه تشخیص و تفاوت قائل شدن میان این دو دسته چیست؟
من خودم شخصاً به کسانى که ادعا مى کنند، فوراً شک مى کنم؛ یعنى اطمینان نمى کنم به آنها. یک مرتبه حاج احمدآقا از حضرت امام سؤال کرد: »پدر جان من فهمیدم که یک حقایقى هست که دست ما به آن نرسیده است؛ یا خود شما مرا به
فضائل و مناقب ائمه اطهار، علیهم السلام، دو گونه است: برخى فضائلشان فضائل خلقى است و برخى دیگر، فضائل امرى است.

شاگردى قبول کنید یا اینکه کسى را به من معرفى کنید که بروم از محضرش استفاده کنم.« امام در جواب فرمودند: »احمد! آن را که خبر شد خبرش باز نیامد.« این مطلب امام مطلب حقى است. شاید بتوان گفت ۹۹% کسانى که محضر مقدس حضرت مهدى، علیه السلام، براستى مشرف شده اند نامشان در هیچ کتابى نیست و از زبان هیچ گوینده اى هم نمى توان شنید. مثلاً خود امام من یقین دارم که ایشان تشرفاتى خدمت حضرت داشته اند ولى هیچ کس از آنها با خبر نیست. مرحوم آیت اله بهاءالدینى یکبار از زبانش در رفت که ایشان مکرر خدمت حضرت تشرفاتى داشتند ولى یکبار آن را از زبانشان شنیدم که در جلسه اى که حضرت مهدى، علیه السلام، بوده اند ایشان هم در آن جلسه حضور داشته اند و قصد گفتن آن را نداشتند. من به آنها که اظهار مى کنند، حسن ظن ندارم؛ جز آنکه در حد سیدبن طاووس باشند یا سید بحرالعلوم یا مقدس اردبیلى یا امثال ایشان.
در آخرین توقیع حضرت به على بن محمد سمرى عبارت »مَن ادّعَى المفشاهدهَ… فهو کذّابٌ مففترٌ« یعنى۶چه؟
استنباط من این است که منظور از »مشاهده«، نیابت خاصه است. چون که حضرت مى خواستند دوران نیابت خاصه را پایان یافته معرفى کنند و لذا به او توصیه مى کنند و تو بعد از خودت به کسى در این مقطع درباره نیابت خاصه وصیت نکن که هر کسى بخواهد آن را ادعا بکند دروغگوست و افترا مى بندد.

چرا لفظ »مشاهده« به کار رفته است و از الفاظى نظیر نیابت و خلافت که چنان مفهومى از آن استنباط مى شود استفاده نشده است؟
صدر توقیع ذیل آن را معنى مى کند.

آیا در عربى »مشاهده« به چنین معنایى به کار رفته است؟
»مشاهده« در عربى به معنى دیدار طرفینى است؛ یعنى وقتى ما مثلاً مى گوییم »مضاربه«؛ یعنى زد و خورد شد. هم زد و هم خورد. »مشاهده« هم به معنى این است که من هر وقت حضرت را بخواهم ببینم مى توانم و هم حضرت هر وقت بخواهند مى توانند مرا ببینید. این را حضرت نفى فرموده اند. ولى آن قدر که من در این زمینه مطالعه داشته ام، اذکار وختوم زیادى داشته ام، اشخاص بزرگى را ملاقات کرده ام به این نتیجه رسیده ام که قطعاً امکان تشرف هست؛ یعنى اگر تمام عالم جمع شوند بگویند امکانش نیست من باورم نمى شود. چرا که من یقین کرده ام امکانش هست. اما نوع تشرف براى اشخاص مختلف متفاوت است. اکثر آنها که مى گویند خدمت حضرت مشرف شدیم راست مى گویند کسى را دیده اند و کراماتى از او مشاهده کرده اند ولى خود حضرت نبوده است. غالباً یا اوتاد یا ابدال یا نجبا و یا صلحا بوده اند. یعنى آنها یکى از افرادى را مشاهده کرده اند که در دوران غیبت با حضرت در ارتباطند. البته در بعضى از موارد خود حضرت بوده اند. دیگر آنکه ممکن است بعضى راست بگویند ولى براى آنها مکاشفه شده است و مشاهده نبوده است. ما سه نوع ملاقات داریم: ملاقات در خواب، ملاقات در بیدارى و عیان مثل اینکه ما الآن همدیگر را مى بینیم و نوع سوم مکاشفه است که حالتى بین خواب و بیدارى است. انسان بیدار است ولى در مرز تعبیر و تاویل قرار مى گیرد. مثل قضیه سیدرشتى که مى گوید دیدم در آن شب حضرت در باغى ایستاده اند و با بیل به درخت مى زنند و برفهاى آن را مى تکانند. مگر حضرت بیکارند که به درخت بزنند که برفهاى آن بریزند؟ این مکاشفه بوده و معنا دارد. مکاشفه مثل خواب تعبیر دارد.

پس اینکه بعضى مى گویند مثلاً در بیابان مضطر شدم و یا »فارس الحجاز ادرکنى« گفتم »یا صاحب الزمان« گفتم و حضرت به فریاد رسید؛ چه توضیحى دارد؟ چه دلیلى دارد که حضرت بوده است.

شاید از مأموران ایشان بوده اند. صرف اینکه با شخصى ملاقات کرده است ثابت نمى کند که آن شخص حضرت صاحب، علیه السلام، بوده اند، باید فرد شیعه کامل باشد تا بتواند در زمان غیبت خدمت حضرت برسد. آنها که مشاهده کرده اند اکثراً یا مکاشفه است یا دیدار اولیاءالله.

چطور مى توان این موضوع را تشخیص داد؟
باید به ریز قضیه نگاه کرد. مثلاً مى گوید: خدمت حضرت مشرف شدم، مصافحه کردم، دست حضرت نرم بود یا دست در بدنشان فرو مى رفت. این مکاشفه است. آنکه معاینه است حضرت جسم مبارکشان عرض و طول و وزن و رنگش مشخص است. یا مثلاً مى گوید دیدم ایشان یکدفعه غیب شدند. درست است که حضرت مى توانند جسم مبارکشان را غیب کنند ولى در مواردى که ایشان غیب مى شود غالباً مکاشفه است.

در مورد حضرت رسول، صلّى اللّه علیه وآله، ذکر شده است که گاهى ایشان مقابل کعبه مى ایستادند و نماز مى خواندند ولى کفار ایشان را نمى دیدند.
آرى، عرض کردم که حضرات معصومین چنین توانایى دارند. ما اعتقادمان این است که پیغمبر اکرم، صلّى اللّه علیه وآله، و دوازده امام، علیهم السلام، صاحب ولایت تکوینیه کلیه الهیه هستند؛ یعنى فرقى بین ایشان و خدا نیست الا فرق مخلوقیت »لا فرق بینک و بینهم إلاّ أنّهم عبادک« این بزرگواران به اذن خدا۷همه کاره هستند ولى غالباً استفاده نمى کنند.
جسم شریف حضرت در یک نقطه زمین بیشتر نیست ولى مظاهر ایشان که به صورت مکاشفه و… مشاهده مى شود، ممکن است در آن واحد در هزار نقطه تجلى کند و با هر کسى مى توانند حرف بزنند اما در حقیقت نسبت حضرت نسبت علت به معلول و یا خالق به مخلوق است. به عبارت دیگر این مظاهر همگى مخلوق حضرتند و به اراده حضرت ایجاد مى شوند. حضرت فوق این حرفهاست.
در حدیث داریم: »افجعَلونا مخلوقینَ و قولوا فینا ماشَئتم فلن تبلغوا؛ ما را مخلوق خدا بدانید آنگاه از وضایل و مناقب هر چه مى خواهید بگویید تازه به آن حدى که ما هستیم شما هنوز نرسیده اید.« مقامى۸ایشان دارند که حتى انبیاء هم در آن مقام نیستند و اصلاً قابل قیاس هم نیستند و همه شان در مقام چهارده معصوم، علیهم السلام، باید بیایند و شاگردى کنند.
بعضى از مردم وقتى مى خواهند در مورد حضرت آگاهى پیدا کنند مى پرسند آیا حضرت ازدواج کرده اند یا خیر؟ آیا فرزند دارند؟ آیا اگر جواب مثبت است آنها هم مثل ایشان عمر طولانى دارند؟ و یا کجا زندگى مى کنند؟ پاسخ اینگونه سؤالات را چگونه باید داد؟
در مورد این مطالب با احتمال باید صحبت کرد و با یقین نمى توان. شاید حضرت مجرد باشند، احتمال دارد حضرت متأهل باشند و در همین شهرهاى خود ما ساکن باشند ولى فرزندانشان ایشان را نشناسند و یا احتمال دارد حتى ایشان را بشناسند. این احتمال قوى است که حضرت در شهرهاى خود ما ساکن باشند داراى زن و فرزند باشند اما نه همسرشان، ایشان را بشناسد و نه فرزندانشان و نه نوه هایشان. تأیید مى کند این مطلب را حدیثى که مى فرماید: وقتى حضرت تشریف مى آورند ۱۰۰۰ نفر از فرزندان خود او (بى واسطه و باواسطه) در خدمتش هستند. و احتمال سوم اینکه ممکن است حضرت از زن و فرزند خویش این موضوع را مخفى بدارد مثلاً نامش را بگوید سید مهدى حجازى یا سید محمد علوى هر جور که بفرمایند درست است یا سید مهدى موسوى، سید مهدى رضوى چرا که سید مهدى هستند حجازى هم هستند یا سید محمد هستند علوى هم هستند مى توانند اسماء فراوانى انتخاب کنند و خود را به آن معرفى کنند که البته این صرف احتمال است. ولى مطلب اساسى این است که ما در این مطالب مأموریت به کشف و اطلاع نداریم و نکته ظریفتر اینکه حال که آن حضرت در حال غیبت به سر مى برند و باید مخفى باشند دوستان حضرت هم باید ایشان را کمک کنند در این مسأله یعنى در مخفى بودن. یعنى فرض کنیم اگر بنده بدانم حضرت در کدام شهر ساکنند و داراى زن و فرزند هستند نسبت به ایشان موظف هستم که این مطلب را مخفى بدارم و افشا نکنم.
به شیخ کلینى که هم زمان حسین بن روح بودند گفتند که چطور شد شما که عالم و مجتهدید نایب خاص امام زمان نشدید ولى یک نفر کاسب نایب حضرت شد؟ ایشان فرمود: چون او رازدارتر از من بود. اگر حضرت زیر عبایش باشد مى گوید: حضرت مهدى کجاست؟ ولى اگر من بدانم حضرت مهدى مثلاً در بغداد است طاقت نمى آورم و اگر یک نفر پرسید مى گویم. حضرت در بغداد است.
دلبرم در بر و پرسم ز کسان یار کجاست
تا که اغیار ندانند که دلدار کجاست
البته این قضیه قطعى نیست که ایشان مجردند یا متأهل به چه کیفیت. اما اینکه نقل مى شود که حضرت در جزیره خضراء هستند بیشتر به افسانه شبیه است تا حقیقت.

اینکه به مخفى بودن حضرت باید کمک کرد یعنى چه؟
منظور پنهان داشتن نشانى ایشان است نه معرفى نکردن شخصیت ایشان. در آن نباید کوتاهى نمود. باید تبلیغ کرد باید شخصیت حضرت را به مردم معرفى نمود. ولى اگر فرض کنیم که اینقدر من به حضرت نزدیک شدم که فهمیدم ایشان در شهر قم و فلان خیابان و فلان خانه ساکن هستند نباید به مردم بگویم و یا اگر فهمیدم حضرت زن و فرزند دارند و فلانى زن یا فرزند یا نوه ایشان است نباید معرفى کنم، باید مخفى کرد.

رسانه هاى گروهى در معرفى و شناساندن حضرت مهدى، علیه السلام، به مردم چه نقشى مى توانند داشته باشند؟

تبلیغات صحیحى از حضرت مهدى، علیه السلام، داشته باشند که مردم با حضرت مهدى، علیه السلام، بیشتر آشنا شوند و درباره ایشان مردم را رشد بدهند. شیعه نسبت به حضرت مهدى، علیه السلام، خیلى کوتاهى مى کند. ما باید بیش از این درباره شناخت حضرت مهدى، علیه السلام، کار بکنیم. یکى از دوستان بنده مرحوم حاج آقا نقوى فشندى براى من نقل کرد که در یکى از تشرفاتى که خدمت حضرت مهدى، علیه السلام، داشتند (که این را در جلسات هم شنیده ام و مکرر شنیده ام) که حضرت مهدى، علیه السلام، گله کرده بودند از شیعیان و گفته بودند »شیعیان به فکر ما نیستند«. و واقعش هم همین است شیعه درباره حضرت طلب وصول کافى ندارند و هر وقت به فکر حضرت مى افتند به فکر ملاقات ایشان مى افتند. در حالى که ملاقات مأموریت ما نیست و مأموریت ما معرفت نورانى است نسبت به حضرت. باید از حضرت شناخت کامل داشته باشیم. یعنى همین روشى که علماى ما دارند، علما، فلاسفه، حکما.

در مورد حضرت چه کتابهایى را باید مطالعه کرد؟

کتابى است به نام کتابنامه حضرت مهدى، علیه السلام، که ۲۰۰۰ جلد کتاب را درباره حضرت مهدى، علیه السلام، معرفى کرده است. انسان اول باید این کتاب را تهیه کند و از روى آن فهرست کتابهاى حضرت را یاد بگیرد. کسانى که فارسى بلدند کتابهاى فارسى را مطالعه کنند و کسانى هم که عربى مى دانند از کتابهاى عربى استفاده کنند. اما اینکه یک کتاب که بتوانم در این باره خدمت شما عرض بکنم نمى توان یک کتاب را گفت که شما را مستغنى کند از بقیه کتب، هر کتابى یک بعد از قضیه را توضیح داده است. باید زیاد کتاب خواند. شیعیان عادى درباره حضرت باید حداقل ۱۰ جلد کتاب خوانده باشند و این حداقل است و طلبه ها هم ۱۰۰ جلد و محققان ۵۰۰ جلد مطالعه کرده باشند.

حال براى آن ده جلد که فرمودید مى توانید مثالهایى ذکر کنید؟

چند کتاب خدمتتان عرض مى کنم: »ولایت کلیه الهیه« مرحوم علامه میرجهانى، »مهدى منتظر، علیه السلام«، آشیخ جواد خراسانى، »مهدى موعود، علیه السلام«، ترجمه جلد ۱۳ بحار الانوار و امثال اینها.
آیا تمام مطالب و احادیث این کتب یا دیگر کتب معتبر و قابل استفاده هستند؟
شما کتابى جز قرآن پیدا نمى کنید که در آن اشتباه نباشد. هر کتابى نقاط ضعفى هم دارد ولى ما باید از مطالب اساسى و محکم آنها استفاده کنیم. حضرت امیر، علیه السلام، درباره اولیاءاله مى فرماید: »من غلب محاسنه مساویه فهو من الکاملین؛ کسى که خوبیهایش بر بدیهایش غلبه داشته باشد او از انسانهاى کامل است«. ما توقع داریم که به انسانى برخورد کنیم که هیچ نقصى نداشته باشد. در این صورت ما بى استاد مى مانیم کسى که هیچ نقصى ندارد یک نفر است و او حضرت مهدى، علیه السلام، است. هر عارفى، هر استادى و استاد اخلاقى، هر بزرگى ممکن است صد نقطه مثبت داشته باشد و دو نقطه منفى هم داشته باشد. ما باید از آن نقاط مثبت وى استفاده کنیم. کتاب هم همینطور است. کتابى که هیچ نقصى نداشته باشد وجود ندارد به جز کتب آسمانى و کتابهایى که مربوط به انبیاء و ائمه طاهرین، علیهم السلام، است.

به عنوان آخرین مطلب چه توصیه اى به جوانان و ما دارید؟

اولین شماره مجله موعود که به دستم رسید و مطالعه کردم خیلى خوشحال شدم که حرکت مثبت و مفیدى در باب ولایت و امامت انجام مى گیرد. از همان موقع هرگاه به یاد دوستان افتاده ام دعا کرده ام که در کارهایتان موفق باشید و سفارش من به جوانان این است که بدانند ظهور نزدیک است و خودشان را آماده کنند و صالح و با تقوا باشند تا از حضرت مهدى، علیه السلام، خجالت نکشند. البته دقیقاً کسى تاریخ ظهور را نمى داند. به قول حضرت امام، رحمهاللَّه علیه، که فرمودند ممکن است یکسال تا ظهور مانده باشد و شاید هم یکصد هزار سال. کسى دقیقاً نمى داند اما روایاتى که درباره علائم الظهور است و فضاى قبل از ظهور را براى ما ترسیم کرده است نشان مى دهد که ظهور خیلى نزدیک است و ممکن است نسل امروز آن را درک کند و لذا باید مهیا شد. هیچ آمادگى بهتر از تقوا و صلاحیت اخلاقى نیست و براى حضرت هم هر چه مى شود بیشتر تبلیغ کنید.

از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، سپاسگزاریم.

پى‌نوشتها:
۱.المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۶، ص۱، ح۱.
۲. ر.ک: همان، ج۶۶، ص۱۶۵، ح۴.
۳. ر.ک، همان.
۴. همان: ج۱۵، ص۲۴، ح۴۴؛ ج۲۵، ص۲۲، ح۳۸.
۵. سوره حجر (۱۵)، آیه ۹۹.
۶. المجلسى، محمدباقر، همان: ج۵۳، ص۱۹۶.
۷. قمى، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، دعاهاى هر روز ماه رجب، دعاى پنجم.
۸. همان، ج۲۵، ص۲۷۹، ح۲۲.
 

موعود شماره ۲۲

همچنین ببینید

من مهدى هستم‏

سيد جمال الدين حجازى‏اين ماجرا مربوط به شخصى است كه «حسن عراقى» نام داشت. او در زهد و معنويت به جايى رسيد كه همرديف بزرگان عصر خويش قرار ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *