اگر تا همین چند دهه پیش، دولتهاى اروپایى و آمریکایى به مدد یافتههاى علوم اجتماعى و با توسل به قوانینى هولناک، از تداوم نسل برخى از گروههاى نژادى و اجتماعى ممانعت به عمل مىآوردند، اما امروزه به مدد گسترش علم زیستشناسى و حوزه ژنتیک، جامعه به نحوى حساب شده به سوى نوعى حرکت بهنژادى جدید سوق داده مىشود که با نمونه تاریخىاش متفاوت مىنماید. در چنین شرایط جدیدى است که جامعه و نه دولت، به بازیگر اصلى این عرصه تبدیل مىشود.
روث هابرد
استوارت نیومن
چکیده:
اگر تا همین چند دهه پیش، دولتهاى اروپایى و آمریکایى به مدد یافتههاى علوم اجتماعى و با توسل به قوانینى هولناک، از تداوم نسل برخى از گروههاى نژادى و اجتماعى ممانعت به عمل مىآوردند، اما امروزه به مدد گسترش علم زیستشناسى و حوزه ژنتیک، جامعه به نحوى حساب شده به سوى نوعى حرکت بهنژادى جدید سوق داده مىشود که با نمونه تاریخىاش متفاوت مىنماید. در چنین شرایط جدیدى است که جامعه و نه دولت، به بازیگر اصلى این عرصه تبدیل مىشود.
هم اینک وارد عصرى شدهایم که مىتوان آن را عصر بهنژادى تازه به دوران رسیده نامید. این عصر را که مىتوان گونه تحققیافته به ظاهر عامدانهاندیشهها و تجارب گذشته برشمرد، بر پایه شاخه جدید ژنتیک مولکولى و مفاهیم «انتخاب» بنا شده است و چشمانداز به کارگیرى تکنولوژىهاى پیشرفته، حکایت از به خدمت گرفتن مهندسى ژنتیک در تحقق چنین عصرى است. تنها نکته مشترک این پدیده جدید با اندیشههاى پیشین، هدف آن یعنى بهبود و تکامل نژاد بشر است که این بار در قالب ابزارى دیگر شکل گرفته است. جنبش بهنژادى که در سایه پرورش علمى و جدید گیاهان و حیوانات در اواخر قرن نوزدهم شروع شد، به شکلگیرى شاخه زیستشناسى مولکولى و علم ژنتیک انجامید. اگرچه عمدهاندیشههاى گذشته مبتنى بر این اندیشه موهوم و بىاساس بود که طبیعت با توسل به «انتخابى طبیعى» گونههاى مناسب را برگزیده و آدمى هم با به کار بستن «انتخابى مصنوعى» به «بهبود» پرورش حیوانات و اهلى ساختن آنها پرداخته است، اما از طرف دیگر، دلایل قانع کننده و علمىاى بر آن شده است تا با توسل به ابزار و راهکارهاى اجتماعى و سیاسى، مانع ادامه حیات بعضى از موجودات شوند و همین اندیشه بود که در اندک زمانى به برنامه کارى دولت آمریکا و کشورهاى اروپایى تبدیل شد.
تعرض قانونى به افرادى که از لحاظ وراثتى «بد» شناخته مىشوند، با ارائه لوایح عقیمسازى اجبارى در ایالات متحده شروع شد. اولین مورد در سال ۱۸۹۷ و در ایالت میشیگان تصویب شد که البته این لایحه ردّ شد. دومین لایحه که «کودنها و کودکان کند ذهن» را هدف قرار داده بود، در سال ۱۹۰۵ در پنسیلوانیا تصویب شد که البته دولت آن را رد کرد. ایالت ایندیانا را مىتوان اولین ایالتى برشمرد که قانون عقیمسازى اجبارى در آن در سال ۱۹۰۷ به اجرا درآمد و زمینه تصویب و اجراى چنین قانونى را در ۳۰ ایالت دیگر فراهم آورد. اما کالیفرنیا حتى این قانون را تا سال ۱۹۷۹ نیز لغو نکرد و در حدود بیست سال یعنى تا سال ۱۹۸۵، این قانون به صورت مکتوب باقى ماند. در این عرصه، ایالات متحده تنها نبود. در سوئد که همواره به عنوان مظهر کشورهاى آزاد جهان شناخته مىشود، این قانون یعنى عقیمسازى اجبارى افراد «نامناسب»، تا دهه ۱۹۷۰ اجرا مىشد. اجراى همه این قانونها براى آن بود تا ساختار ژنتیکى بشر بهبود یابد که عمدتا هم افراد فقیر را هدف خود قرار داده بود تا از انتقال «معایب» خود به نسلهاى بعدىشان ممانعت به عمل آید.
چنین بهنژادى دولتىاى در برنامههاى افراطى حکومت نازى آلمان در دهههاى ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ به اوج خود رسید. اگرچه در آغاز، دامنه اجراى آن ایالات متحده و سوئد بود، اما دیرى نگذشت که این قانون همه را فرا گرفت و هر آنکه را که دولت نازى آلمان تشخیص مىداد «حیاتى بىارزش» دارد، در بر مىگرفت که بیشتر آنها هم شامل کولىها و لهستانىها مىشدند.
پیشرفتهاى تکنولوژیکى در سه دهه اخیر، با تغییرى در اجراى سیاست بهنژادى همراه شده است که حداقل در کشورهاى ثروتمند، جهت این فعالیت از دولت به سوى مردم تغییر یافته است. شمار فزایندهاى از آزمایشهاى مختلف که در حال گسترش است و هدف از آنها ارزیابى جنبههاى مختلف سلامت آینده افراد مىباشد، خود گواهى است که مىتوان آن را مانعى براى تداوم نسل برخى از افراد و گروهها دانست. اگرچه چنین روشهایى همواره با مشکلات و معایبى همراه بوده است، اما بسیارى از این آزمایشها این امکان را فراهم آورده است که والدین از پذیرش کودکان بیمار و ناتوان خوددارى نمایند. اگرچه هدف استفاده از چنین روشهایى، گسترش حق انتخاب والدین معرفى مىشود، اما این مسأله به نوعى مىتواند، شکلى جدید از بهنژادى شناخته شود که از تولد کودکانى که احتمال مىرود در آینده به برخى مشکلات و بیمارىها مبتلا شوند، ممانعت به عمل مىآورد.
امروزه حرفه جدید مشاوره ژنتیک، اطلاعات لازم را براى آزمایشهاى پیش از زایمان زوجین فراهم مىآورد که البته همین مسأله، هم اینک با طرح شکایتهایى از سوى زوجینى که پزشکانشان اطلاعات لازم را درباره وضعیت ژنتیکى فرزندانشان ارائه نداده است، دنبال مىشود. برخى دیگر نیز از این موضوع شکایت دارند که مشاوره ژنتیکى با پزشکان و توصیه اکید آنها مبنى بر فرزندار نشدنشان به واسطه احتمال تولد فرزندان معیوب، آنها را از پدر و مادر شدن بازداشته است.
گسترش دامنه چنین انتخابهایى که از دهه ۱۹۷۰ شروع و در دهه ۱۹۹۰ ناگهان اوج یافت، به صنعتى سودآور تبدیل شده که این صنعت، با طراحى و تولید تکنولوژىهایى جدید و نیز رفتارهاى اجتماعى نوینى همراه شده است. در حال حاضر، اساس بسیارى از رفتارهاى زاد و ولد بشر به شیوه بارورسازى آزمایشگاهى (IVF) صورت مىپذیرد که در ابتدا با هدف کمک به زنانى که توانایى بچهدار شدن نداشتند، شکل گرفت؛ اما پس از اولین تولد ماحصل چنین شیوهاى در سال ۱۹۷۷، این فنآورى به شیوهاى رایج تبدیل شد و هم اینک دولتها و شرکتهاى خصوصى، متصدّى انجام چنین شیوهاى در دیگر کشورها هستند. شیوه IVF، این امکان را فراهم مىآورد تا پیش از پیوند رویان در رحم زن، آزمایشهاى پیشگیرانه بر روى آن انجام شود که همین امکان، این شیوه را که در آغاز هدفى کاملاً متفاوت داشته، در خدمت نوعى بهنژادى جدید قرار داده است.
دستیابى به چنین فنآورىاى، راه را براى دستکارىهایى جدید هموار ساخت که این موضوع با سؤالات مختلفى از سوى افراد و جامعه همراه شد. یکى از این موارد، به مشارکت دو زن (و نه یک زن) در آبستنى یک کودک مربوط مىشود، به طورى که یکى فراهم آورنده تخمک و دیگرى پروراننده رویان باشد. این موضوع، این سؤال را مطرح نموده است که به راستى مادر واقعى این کودک کدام زن است. در مواردى هم که شاهد اختلافات و شکایتهایى در این باره بودهایم، دادگاه طرف صاحب ژن را گرفته و بدین نحو، پروراننده و به دنیا آورنده آن را کاملاً نادیده گرفته است.
اما چنین بهنژادىاى که صرفا بر پایه چند انتخاب پیش رو شکل گرفته است، در سالهاى اخیر در حال تبدیل به شکل دیگرى از بهنژادى است. آرزوهاى باطلى که بر آن اساس تصور مىشد، دانشمندان مىتوانند از لحاظ ژنتیکى رویان را به حدّى تقویت نمایند که به کودک مطلوب و مورد نظر والدین بینجامد، بخشى از این بهنژادى تازه به دوران رسیده است. این انتظارات غیرواقعى که بر پایه پیش آگاهىهاى غیرقابل اعتماد علم ژنتیک و نیز مفاهیم غیرعلمى شکل گرفته است، به همان میزانى که مىتواند به برخى دستکارىهاى جدید دست بزند، مىتواند با مشکلاتى جدید همراه شود.
از سوى دیگر، این ژن درمانىهاى جدید که روز به روز در حال گسترش است، با مخالفتهایى گسترده همراه است. علاوه بر مخالفتهاى مذهبى، حتى نگرشها و فلسفههاى دنیوى نیز در برابر تکنولوژىاى که قصد دارد با بهبود آدمى، آن را به نوع کامل مبدّل سازد، مخالفت مىورزند؛ چرا که در چنین رویکردى، اندیشه کامل شدن، مستلزم نگاه به حیات موجود به مثابه حیاتى ناقص و ناتمام است.
مخالفتهاى دیگر حکایت از آن دارد که تغییرات ژنتیکى در رویان، مىتواند به تغییراتى جدید در ساختار ژنتیکى فرد تبدیل شود و به نسلهاى بعدى منتقل شود که نتایج آن واقعا غیرقابل پیشبینى است. به عبارت دیگر، مهندسى ژنتیک در این سطح مىتواند با تحمیل مخاطرات غیرقابل قبول بر نسل بشر همراه شود و همین احتمال است که توجیه هرگونه دستکارى را ناموجّه مىسازد.
متأسفانه چنین چشمانداز پنهان و شومى از مهندسى ژنتیک، با حمایتهایى در بین دانشمندان همراه شد که از برجستهترین آنها مىتوان به جیمز دى واستون برنده جایزه نوبل و لى سیلور زیستشناس برجسته آمریکایى اشاره کرد. سیلور در کتاب معروف خود با عنوان «از نو ساختن باغ عدن»، در پى آن است تا جامعه را به نحوى متقاعد سازد که به هر حال، مزایاى چنین علمى با مخاطرات و ابعادى منفى نیز همراه است. خوشبختانه دانشمندان مسئول، نویسندگان و فعالان زیادى هستند که به پیامدهاى اجتماعى و آینده شوم آن پرداختهاند و خواستار ممنوعیت چنین فعالیتهایى بر روى انسان هستند و همین واکنشهاست که سبب شده است تا در برخى از کشورها، این نوع تکنولوژى ممنوع گردد. آنچه که واقعا مىتواند به عنوان یک ننگ شمرده شود، آن است که در ایالات متحده «انجمن توسعه علوم» یعنى بزرگترین و رسمىترین انجمن دانشمندان این کشور، به رغم آگاهى از مخاطرات چنین فعالیتهایى، از هرگونه ممنوعیتى در قبال این تکنولوژى اجتناب مىورزد.
یکى دیگر از تکنولوژىهاى مطرح در این حوزه، «شبیهسازى» یا همان پدیدهاى است که به عنوان «گزینه جدید زاد و ولد» شمرده مىشود و به رغم وجود مدارک و شواهد گستردهاى که حکایت از مشکلات مختلف آن بر روى حیوانات آزمایش شده دارد، گروهى پزشک و متخصص خودسر، جدّىترین حامیان آن را تشکیل مىدهند.
آنچه در چنین رفتارهایى مورد غفلت قرار گرفته، آن است که هر ژنى با ویژگىهایى متعدد همراه است و هر ویژگى، ایفاگر نقشهایى متفاوت است. اما آنچه مىتوان در این باره به قطع گفت، آن است که چنین بهنژادى تازه به دوران رسیدهاى، بر پایه این توهّم بنا شده است که علم ژنتیک و بیوتکنولوژى قادر خواهد بود تا ما را به گونه کامل یعنى گونهاى که بر همه دردها، بیمارىها و بالاخره مرگ فایق آید، رهنمون سازد، اما آنچه در این باره بدان بىتوجهى شده، آن است که اساسا این علم و رؤیاهاى مرتبط با آن، توانایى آن را ندارند که به راهحلى براى مشکلات و دردهاى نسل بشر تبدیل شود.منبع: http://zena.secureforum.com
سیاحت غرب شماره ۱۹