مطلب حاضر گفتاریست از حجّت الاسلام و المسلمین سیّد محمّدمهدی میرباقری که در جمع اعضای «جامعۀ اسلامی مهندسان تهران» حول «اندیشۀ مهدویّت و الزامات و موانع آن» ایراد شده است. ایشان با طرح دامنۀ بحث اندیشۀ مهدویّت از انبیای عظام تا برپایی دولت حضرت مهدی(ع) در پایان تاریخ، لوازم آن در دورۀ جمهوری اسلامی ایران را موضوع کلام خود قرار داده و پس از جریانشناسی گرایشهای مهدوی در جامعۀ کنونی، به تعدادی از شبهات مطرح شده، پاسخ گفتهاند.
تحلیل استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری
از الزامات و موانع اندیشۀ مهدویّت (قسمت اوّل)
مقدّمه
اندیشۀ مهدویّت، محلّ طرح مباحث بسیار گستردهایست و موضوعات متعدّدی از معارف اسلامی را به خود اختصاص داده است؛ به گونهای که راویان عظیمالشّان جهان تشیّع، کتابهای ارزشمند متعدّدی را در این زمینه تألیف نموده و جامعۀ شیعۀ عصر غیبت را با این معارف ناب مأنوس ساختهاند.
در روایات آمده است که روزی زراره، یکی از اصحاب خاصّ حضرت امام صادق(ع) به آن حضرت عرض کرد: ما چهل سال است که دربارۀ حج از شما سؤال میکنیم؛ ولی هنوز احکام حج تمام نشده است! حضرت در پاسخ شگفتزدگی زراره فرمودند: «خانهای که قبل از خلقت آدم، محلّ تجمّع ملائکه بوده است، پیداست که احکامش به این زودی تمام شدنی نیست!»
حقیقت عصر ظهور، تجلّی کلمۀ تامّۀ الهی در پهنۀ عالم است. وجود مقدّس نبیّاکرم(ص) از مسیر و مجرای خلیفۀ تامّ ایشان تجلّی میکند و به عمر دولت باطل خاتمه میبخشد. این نگاه، مهیمن بر تحلیلهای دیگر است؛ افق کلانی است که نگاههای خرد را نیز در بر میگیرد.
با این اوصاف، اگر احکام حج تا این اندازه گستردگی موضوعی برای بیان مطالب و احکام داشته باشد؛ مسلّماً بحث دربارۀ وجود مقدّس حضرت ولیّعصر(ع) از وسعت بیشتری برخوردار خواهد بود.
حضرت، کلمۀ تامّۀ خداوند متعال است؛ ایشان کلمۀ روح، نور و اسم اعظم الهی هستند. نگاهی گذرا به دامنۀ روایات نورانی اهل بیت عصمت و طهارت(ع) گواهی میدهد که مسئلۀ حضرت ولیّ عصر(ع) حتّی موضوع بحث جمیع انبیا و رسل الهی بوده است و تا برپایی حکومت حضرت در پایان تاریخ نیز ادامه خواهد داشت.
جریان مهدویّت، جریان تحقّق ولایت و حکومت حقّه به نحو تامّ و تمام است و تقرّب کائنات عالم به سوی خداوند متعال از بستر آن اتّفاق میافتد. با جریان مهدویّت، کلمۀ باطل محو میشود و بساط ظلمت اولیای طاغوت و حجابی که در برابر ولایت حقّه ایجاد کرده بودند، از عالم جمع میگردد. تاریخ نیز بستر زمانی بروز و ظهور مراتب تهذیب نفوس و ارادههای انسانی جهت آمادگی تدریجی برای حضور در عصر ظهور بوده است. یکی از نقطه عطفهای تاریخی این مسیر دشوار و پر پیچ و خم، عاشوراست؛ به واسطۀ عاشورا، وجدان جامعۀ بشری از ماهیّت خیر و شرّ ارتقا یافته و روح جدیدی در کلّ حیات بشری دمیده شده است.
به هر حال، تکلیفی که از ناحیۀ تحقّق عصر ظهور و اندیشۀ مهدویّت به روی امم تاریخی نبیّاکرم(ص) نهاده شده است، همواره قابل بررسی است؛ عصر ما نیز نه تنها مستثنا از این مسئله نیست؛ بلکه از حسّاسیت بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است. برای روشن شدن مصادیق تکلیفی که از این بحث به دوش ماست، ابتدا باید نگاه جامعی به اصل اندیشۀ مهدوی داشته باشیم و سپس ببینیم «مهدویّت، چه حوزههایی از زندگی ما را شامل میشود؟» و «لوازم و الزامات مهدوی زیستن و ساختن یک جامعۀ مهدوی چیست؟» در پایان نیز باید به این نکته برسیم که «چه آسیبهایی این اندیشه را تهدید میکنند؟» و «شاخصههای گرایشهای انحرافی که ممکن است جامعۀ ما را تحت تأثیر افراطها و تفریطهای خود قرار بدهند، چیست؟»
۱. نگاه فرانگرانه بهاندیشۀ مهدویّت
لازمۀ تحقیق و تفحّص در حوزۀ مهدویّت، نگاه فرانگرانه و فلسفۀ تاریخی است. از منظر والای چنین دانشی است که میتوان وسعت عمل و دامنۀ تأثیرگذاری امام(ع) را درک کرد و به مراتبی از حقایق آن راه برد؛ امّا با همۀ این وسعت، این دانش به تنهایی نارساست.
حضرت، کلمۀ تامّۀ خداوند متعال است؛ ایشان کلمۀ روح، نور و اسم اعظم الهی هستند. نگاهی گذرا به دامنۀ روایات نورانی اهل بیت عصمت و طهارت(ع) گواهی میدهد که مسئلۀ حضرت ولیّ عصر(ع) حتّی موضوع بحث جمیع انبیا و رسل الهی بوده است و تا برپایی حکومت حضرت در پایان تاریخ نیز ادامه خواهد داشت.
۱ـ۱. مرجعیّت قرآن و عترت، لازمۀ تحقیق و پژوهش در حوزۀ مهدویّت
اگر چه موضوع «فلسفۀ تاریخ شیعه» تبیینگر جریان تکامل تاریخی و اجتماعی شیعه است؛ امّا موضوع مهدویّت فراتر از این تبیینهاست. رسیدن به چنین منظر واسعی، در ظرف ما نیست و نمیتوانیم بدون تمسّک به وحی و خاندان عترت، نگاه فرانگرانهای به جریان مهدویّت و مأموریّت خاصّ حضرت در هدایت عوالم داشته باشیم. حضور ما همانند سلولهای پیکرۀ جهانیست که حضرت، کلمۀ روح آن جهان هستند:
«فَنَحْنُ رُوحُ اللهِ وَ کَلِمَاتُه؛ پس ما روح خدا و کلمات او هستیم».۱
آیات فراوانی از کتاب الهی، معطوف به وجود مقدّس امام عصر(ع) است. در روایات نیز به این مهم اشاره شده است که ولایت اهل بیت(ع)، قطب قرآن است و مفاهیم قرآنی حول وجود امام معصوم(ع) معنا پیدا میکنند. حضرت صادق(ع) در یک بیان نورانی فرمودهاند:
«خدا ولایت (حقّ حاکمیّت الهی) ما اهل بیت را قطب قرآن و قطب همۀ کتابهای آسمانی قرار داد؛ محکمات قرآن بر گرد این موضوع میگردد و کتابها به آن اشاره کردهاند و ایمان از آن آشکار میشود .».۲
همچنین آن حضرت در یک بیان شریف دیگر، مفاهیم و محتویات مندرج در قرآن را به سه دسته تقسیم کرده و به خثیمه، یکی از اصحابشان میفرمایند:
«ثلث قرآن دربارۀ ما و دوستان ما است و ثلث آن دربارۀ دشمنان پیشینیان ما است.»۳
برای این مطلب، شاهد مثالهای گوناگونی را میتوان عرضه داشت، به عنوان نمونه؛ مراد از سوگندهایی که خداوند متعال در آیات سورۀ مبارکۀ «الشّمس» و «اللّیل» به آنها قسم یاد میکند، معصومان(ع) هستند:
«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها ٭ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها؛ ۴ سوگند به آفتاب و روشنیاش به هنگام چاشت و سوگند به ماه چون از پی آن برآید و سوگند به روز چون گیتی را روشن کند».
«شمس» حقیقی عالم، وجود مقدّس نبیّاکرم(ص) است و همۀ روشنایی، فروغ و هدایت هستی با این چراغ عالم افروز تأمین میشود. «ضحی» دین حضرت است؛ دین حضرت، پرتوی از وجود مقدّس ایشان و شعاعی از کلمۀ تامّۀ الهی است. مقصود از «قمر» نیز، امیرالمؤمنین(ع) است که نور نبیّاکرم(ص) را منعکس میکنند؛ تالی تلوی که برای معصوم(ع) میتوان تعریف کرد، خودش باید معصوم باشد و غیر معصوم را به این مجال راه نیست. تجلّی «نهار» هم، وجود نورانی امام عصر(عج) است که با ظهورشان، دین نبیّاکرم(ص) را ظاهر میگردانند و امّت ایشان را به کمال حقیقی میرسانند.
آنچه خداوند متعال در این آیات به شکل مجمل بیان میدارد، جریان کلّی هدایت و سیر عوالم از هبوط تا عصر ظهور است. عالم شمسی دارد و قمری نور آن خورشید عالمتاب را منعکس میکند، سیر نورانیّت عالم و جدال با تاریکی تا آنجا ادامه خواهد داشت که با تجلّی نهار، اثری از ظلمت در پهنۀ کائنات باقی نماند و مخلوقات با ظهور نور دین نبیّاکرم(ص) به کمال حقیقی و عبودیّت حضرت حق برسند. نقطۀ بروز این کمال و تجلّی نهار، ظهور وجود مقدّس حضرت صاحبالزّمان(عج) است.
شب عالم و چیستی و چگونگی ظلمت، در آیات نورانی سورۀ مبارکۀ «اللیل» بیان شده و درگیری نبیّاکرم(ص) در آن مطرح گردیده است:
«وَ الَّیْلِ إِذَا یَغْشیَ ٭ وَ النهََّارِ إِذَا تجََلیَ؛ ۵ سوگند به شب آنگاه که جهان را در خود فرو پوشد و سوگند به روز آنگاه که آشکار شود».
روایات اهلبیت عترت و طهارت(ع) این آیات را معنا کرده و فرمودهاند: مراد از «اللیل» دولت بنیتیم و بنیعدی یا خود دومی است؛ آنها حجاب دولت امیرالمؤمنین(ع) شدند و از ظهور حقیقت نور و کلمۀ ولایت ایشان ممانعت به عمل آوردند. «النّهار» هم وجود مقدّس امام زمان(ع) است که با تجلّی خود، بساط دولت ظلمت و شب تاریک و جور تاریخ را جمع میکند و پرتو شمس نبیّاکرم(ص) و دین آن حضرت را ظاهر میگرداند.
۲ ـ ۱. «نورانی شدن ارض عالم به کلمۀ نور» مقیاس حوادث عصر ظهور
بنا به آیات و روایات، حقیقت عصر ظهور، تجلّی کلمۀ تامّۀ الهی در پهنۀ عالم است. وجود مقدّس نبیّاکرم(ص) از مسیر و مجرای خلیفۀ تامّ ایشان تجلّی میکند و به عمر دولت باطل خاتمه میبخشد. این نگاه، مهیمن بر تحلیلهای دیگر است؛ افق کلانی است که نگاههای خرد را نیز در بر میگیرد و عصر ظهور و اتّفاقات آن، همچون: «جاری شدن عدالت در عالم» را تبیین میکند. اگر عالم، عالم دیگری میشود و روابط به شکل عادلانه تنظیم میشوند، این تحوّل از آثار تجلی «کلمۀ نور» الهی است. بخشی از آثار این تجلّی در صلوات بعد از «زیارت آلیاسین» آمده است:
«خدایا از تو خواهم که درود فرستی بر محمّد، پیامبر رحمتت و کلمۀ نورت و دیگر آنکه پر کنی دل مرا با نور یقین و سینهام را با نور ایمان و اندیشهام را با نور تصمیمها و ارادهام را با نور علم و نیرویم را با نور عمل و زبانم را با نور راستگویی و دین و مذهبم را با نور بیناییهایی از نزد خودت و چشمم را با نور روشنایی و گوشم را با نور فرزانگی و حکمت و دوستیم را با نور موالات محمّد و آلش(ع) تا تو را دیدار کنم و من به عهد و پیمان تو وفا کردم پس رحمت خود را بر من بپوشان ای سرپرست و ای ستوده.»
در واقع، مقیاس تحوّلاتی که در مباحث مهدویّت باید در نظر گرفته شده و حوادث در نسبت با آن تنظیم شوند، ظهور «کلمۀ نور» در سرتاسر عالم است؛ هرگاه در تحلیلهای خود از این مقیاس افول کنیم، دچار خُردنگری در مسئلۀ کلانی چون ظهور حضرت
ولیّ عصر(ع) خواهیم شد و از ابعاد وسیع آن غافل خواهیم ماند.
عصر ظهور، عصر جوشش غیب عالم و ظهور حقیقت، از افق عالم غیب در عالم دنیاست. آنچه در این عصر برای انسان تدارک دیده شده و انسان مأمور به فلاحت در آن است؛ بیش از آن چیزی است که انسان در شب عالم با آن روبهروست. حقیقتی پنهانی در پس این عالم نهفته است که حجاب آن در عصر ظهور برگرفته میشود. حتّی مراتبی از هدایت قرآن، متوقّف بر ایمان به آن غیب است؛ بدون ایمان به آن غیب، بهرهمندی از حقایق و هدایتهای کامل قرآن مقدور نمیشود:
«ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقین ٭ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاۀَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُون؛ ۶
این است همان کتابی که در آن هیچ شکّی نیست، پرهیزکاران را راهنماست. آنان که به غیب ایمان میآورند و نماز میگزارند و از آنچه روزیشان دادهایم، انفاق میکنند.»
طبق معارف اهلبیت عصمت و طهارت(ع) یکی از مصادیق غیب، وجود مقدّس امام زمان(ع) است. ارتزاق از مراتب عالی هدایت قرآن، متّکی بر ایمان به ایشان میباشد و بنابراین اسرار والای قرآن جز با ایمان به آن حضرت برای انسان گشوده نمیشود.
نکته اینجاست که ظهور چنین غیبی در عالم طبیعت و ارادههای انسانی و جوشش «کلمۀ حیات» و «کلمۀ نور» در عالم، متوقّف بر ظهور آن حضرت است. از این روست که آیاتی چون: «اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»۷ یا «و أشرقت الأرض بنور ربّها»۸ به ظهور حضرت ولیّ عصر(ع) تفسیر شدهاند. در واقع، جوشش حیات، منوط به تجلّی «کلمۀ ماء و روح» است؛ شب عالم، دورۀ دولت باطل و نفوذ دستگاه شیاطین انسی و جنّی است. فضای شب، عرصۀ جریان یافتن ظلمت ابلیس لعین در عالم دنیا و تسرّی در ارادههای انسانی است؛ امّا در عصر ظهور، حقیقت «کلمۀ ماء» در عالم جاری میشود و کائنات به حیات طیّبه نائل میگردند. بقیۀ اوصافی که حول عصر ظهور در کلام اولیای معصومان(ع) بیان شده، آثار و برکات این تجلّی است و در جریان یافتن «کلمۀ ماء» و احیای ارض به این کلمۀ طیّبه ریشه دارد.
۳ ـ ۱. محوریّت امام معصوم(ع) در تحقّق عصر ظهور
جریان هدایت الهی از بستر جدال تاریخی جبهۀ نور و ظلمت در جهان گذر میکند و به واسطۀ اولیای الهی بر کائناتی که به عنوان سرباز در یکی از این دو جبهه مشغول نبردند، جاری میشود. این مطلب در آیۀ معروف به نور بیان شده است:
«اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاۀٍ فیها …؛ خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانی است که در آن چراغی و آن چراغ در شیشهای است آن شیشه گویی اختری درخشان است که از درخت خجسته زیتونی که نه شرقی است و نه غربی افروخته میشود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشی نرسیده باشد روشنی بخشد روشنی بر روی روشنی است خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت میکند و این مثلها را خدا برای مردم میزند و خدا به هر چیزی داناست. در خانههایی که خدا رخصت داده که [قدر و منزلت] آنها رفعت یابد و نامش در آنها یاد شود در آن [خانه]ها هر بامداد و شامگاه او را نیایش میکنند. مردانی که نه تجارت و نه داد و ستدی آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زکات به خود مشغول نمیدارد و از روزی که دلها و دیدهها در آن زیرورو میشود، میهراسند. تا خدا بهتر از آنچه انجام میدادند به ایشان جزا دهد و از فضل خود بر آنان بیفزاید و خدا[ست که] هر که را بخواهد بیحساب روزی میدهد. و کسانی که کفر ورزیدند کارهایشان چون سرابی در زمینی هموار است که تشنه آن را آبی میپندارد تا چون بدان رسد آن را چیزی نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است. یا [کارهایشان] مانند تاریکیهایی است که در دریایی ژرف است که موجی آن را میپوشاند [و] روی آن موجی [دیگر] است [و] بالای آن ابری است تاریکیهایی است که بعضی بر روی بعضی قرار گرفته است هر گاه [غرقه] دستش را بیرون آورد به زحمت آن را میبیند و خدا به هر کس نوری نداده باشد او را هیچ نوری نخواهد بود.»۹ آیات فوق در مقام بیان این مسئله هستند که جریان هدایت، جریان ولایت تاریخی اولیای نور است. انوار هدایت خداوند متعال که همۀ عوالم را فرا گرفته است، از طریق نور الهی در عالم متجلّی میشود. طبق تأکید این آیه، مثل نور الهی، مثل مشکاتی است که همۀ انوار هدایت در آن متمثّل شدهاند. بنا به روایات اهلبیت(ع) مراد از این مشکات، صدر نبیّاکرم(ص) است و با تجلّی ایشان، انسانها میتوانند به معرفت خداوند متعال دست پیدا کنند. این مطلب که معرفت به اولیای معصومان(ع) طریق معرفت به حضرت حق است، به این دلیل میّباشد که اراده و خواست و حکمت الهی چنین ایجاب کرده تا ایشان طریق معرفت الهی باشند؛ خداوند میخواهد خودش را با این رجال بشناساند و طرق دیگر به معرفت او ختم نمیشوند.
حضرت صادق(ع) در کلامی نورانی به مفضّل میفرمایند:
«انّ اللهُ تَبَارَکَ وتَعَالَی إِنَّمَا أَحَبَّ أَنْ یُعْرَفَ بِالرِّجَالِ وَ أَنْ یُطَاعَ بِطَاعَتِهِمْ فَجَعَلَهُمْ سَبِیلَهُ وَ وَجْهَهُ الَّذِی یُؤْتَی مِنْهُ لَا یَقْبَلُ اللهُ مِنَ الْعِبَادِ غَیْرَ ذَلِکَ؛ ۱۰
خداوند میخواهد بهوسیلۀ مردان شناخته شود و با پیروی از آنها اطاعت او را کرده باشند و راه آن مردان را راه خویش قرار داده، جز این از کسی نمیپذیرد».
طریق معرفت خداوند متعال، این رجال هستند؛ اگر در نمازهای روزانه از خداوند طلب هدایت به «صراط مستقیم» میکنیم، «صراط مستقیم» ولایت این بزرگواران است؛ عصر ظهور، عصر تجلّی حقیقت این رجال در عالم است. به بیان دیگر، عصر ظهور، عصر توحید و معرفت الهی است.
در عصر ظهور، از جانب عالم غیب، دستی بر عالم دنیا و ارادههای انسانها برده میشود و این عوالم را متحوّل میکند. محور این تحوّل هم وجود مبارک و مقدّس امام عصر(ع) است؛ این ید مبارک، مدیر و سرپرست تحوّلات و تغییرات عصر ظهور است. نقش اصلی ظهور را ایشان به عهده دارند؛ ایفای نقشهای کلیدی در تحقّق عصر ظهور، در ظرف وجودی ما نمیگنجد؛ ما هم دخیلیم، هم هیچکاره!
اگرچه در فلسفۀ تاریخ شیعه، ارادههای انسانی در مسیر تاریخ مؤثّرند؛ ولی محور تکامل تاریخ، ارادۀ ولیّ معصوم(ع) است. ایشان تصرّف میکنند و عالم را وارد فضای دیگری میسازند. عصر ظهور، عصر برپا شدن «مدرنیتۀ اخلاقی» یا حتّی تحقّق «تمدّن اسلامی» نیست! چیزی فراتر از یک تحوّل تمدّنی اتّفاق میافتد؛ مقیاس تحوّلات عصر ظهور، از مقیاس تحوّلات تمدّنی نیز فراتر است. نشئهای از عالم به نشئۀ دیگر و عالم دنیا به عالم دیگری تبدیل میشود. به بیان دیگر میتوان گفت با ظهور حضرت، درجاتی از جنّت در عالم جاری میشود و انسانی که به عالم دنیا هبوط کرده بود، زندگی تازهای از سر میگیرد و طعم حقیقی بندگی را در ملکی که آن حضرت به پا میکنند، میچشد.
برای مثال: قدرت و توان ما در معماری، محدود است. گروه کثیری از انسانها سالها زحمت میکشند و بنا و شهری را به پا میکنند؛ در بنای عالم معنوی هم همینگونه است ساختن بلدهای معنوی، محتاج دستهای بزرگی است، تا دست چپاولگران طاغوت توان نابود ساختن آن را نداشته باشند. دستهای کوچک ما توان ساختن بنایی به آن استواری را ندارند.
گاهی دیدهاید که مورچهها زحمت میکشند و برای خودشان بنایی میسازند؛ امّا ما با یک تصرّف کوچک میتوانیم آنها را خراب کنیم! حالا اگر قرار بود برای این مورچهها خانههایی بسازیم، چقدر کارشان آسان میشد؟! معماری عصر ظهور با دست ما انسانها، شبیه ساختن خانه توسط مورچههاست؛ وسعت تحوّلات عصر ظهور ایجاب میکند که امام معصوم(ع) معماری چنین بنای عظیمی را متکفّل بشوند.
۴ ـ ۱. تجلّی حقیقت وجود معصوم(ع) مبنای تحوّلات عصر ظهور
وجود حضرت ولیّ عصر(ع) نه تنها محور تحوّلات عصر ظهور است؛ بلکه این تحوّلات، از تجلّیات ایشان محسوب میشوند. اگر با ظهور حضرت، عالم به حیات میرسد؛ نور جاری میشود؛ عدالت کلّی محقّق میگردد؛ همه و همه به خاطر این است که حضرت تجلّی میکنند و کلمۀ حیات و نور را به عالم میرسانند. تجلّی کلمۀ نور و حیات، برخاسته از تجلّی حضرت است.
گاه ممکن است تصوّر ما از عصر ظهور این باشد که حضرت، فاعل معدّ تحوّلات هستند؛ یعنی در ظرف عالم، استعدادهایی همچون حیات، نور و عدل وجود دارد و حضرت با ظهورشان کمک میکنند تا این ظرفیّتها به شکوفایی برسند؛ امّا حقیقت چیز دیگری است؛ همۀ این تحوّلات، تجلّیات وجود خود حضرت حجّت(ع) هستند. در واقع، آنچه در عصر ظهور محقّق میشود، ظهور خود حضرت در عالم است. در عصر ظهور، نه تنها جسم حضرت در میان عام و خاص ظاهر میشود؛ بلکه از حقیقت ولایت ایشان نیز حجاب برگرفته میشود و حقیقت ولایت ایشان در عالم ظهور پیدا میکند. این مطلب، بیان حقیقت حوادث ظهور است؛ کوچک کردن تحوّلات در حدّ امداد حضرت برای پیاده کردن عدالت، نوعی انحراف از حقیقت باطنی مهدویّت است.
۲. الزامات حرکت به سمت عصر ظهور در دورۀ غیبت
تاریخ بشری سیری طولانی از ابتدای هبوط آدم(ع) و ظهور انبیای اولوالعزم(ع) تا بعثت مبارک نبیّاکرم(ص) را سپری کرده است. اوصیای آن حضرت یکی پس از دیگری، هرکدام به عنوان یکی از مراحل و سحرگاههای تکامل عالم تا رسیدن به فجر ظهور، در جمع جامعۀ شیعه حاضر شدند و با ارائۀ فصلهای متنوّع و مورد نیاز تربیتی، آنان را برای حضور در عصر غیبت
امام عصر(ع) پرورش دادند. اکنون که در دورۀ احتجاب و غیبت ظاهری امام(ع) به سر میبریم، معارف بلندی از اهلبیت عصمت و طهارت(ع) پیش روی ماست که تکلیف و الزامات حرکت به سوی عصر ظهور را برای ما روشن میکند.
فقها، وظیفۀ حفاظت از نظام جامعۀ شیعه و مراحلی که باید از آن عبور میکردند را به عهده داشتند. گاه با حمایت و حضور در مبارزات علیه حکّام جور و گاه با شکل دادن به دولت شیعی و در نهایت با برپایی نظام ولایت فقیه، سرپرستی خودشان را بروز دادهاند.
۱ ـ ۲. فقها، محور تکامل اجتماعی شیعه
جامعۀ شیعه در عصر غیبت، مراحل متعدّدی را از سر گذرانده است. سازماندهی جامعۀ شیعه در غیبت امام با «سازمان وکالت» شروع میشود؛ سپس «جریان حوزۀ بغداد» شکل میگیرد. با هجرت شیخ طوسی به «نجف»، محور این سازمان به نجف منتقل میشود. آنچه شایان توجّه است، محوریّت فقها در شکلگیری، تکامل و انتقال این سازماندهیهاست. ادّعایی که محوریّت فقها را در تکامل اجتماعی، تاریخی شیعۀ عصر غیبت نفی کند، باطل است. عدّهای با دیدن حضور پر رنگ فقها، نمیتوانستند چنین حرف باطلی را عنوان کنند؛ امّا مدّعی میشدند فقها، حافظان حقیقت شریعت در دورۀ غیبت بودند و حفاظت از حقیقت تشیّع به عهدۀ دیگران بوده است.
در پاسخ باید بگوییم، شواهد حاکی از آن است که فقها نه تنها حافظان شریعت و حقیقت بودهاند؛ بلکه واسطۀ فیض حضرت در دورۀ غیبت نیز بودهاند و جامعۀ شیعه را هدایت کردهاند. دست هدایت حضرت ولیّ عصر(ع) از آستین فقها بیرون آمده و هدایت ظاهری و باطنی و سازماندهی شیعیان را سرپرستی کرده است.
فقها، وظیفۀ حفاظت از نظام جامعۀ شیعه و مراحلی که باید از آن عبور میکردند را به عهده داشتند. گاه با حمایت و حضور در مبارزات علیه حکّام جور و گاه با شکل دادن به دولت شیعی و در نهایت با برپایی نظام ولایت فقیه، سرپرستی خودشان را بروز دادهاند. آنان از آثار نقلی و احادیث اهلبیت(ع) حفاظت کردهاند؛ که نتیجۀ این حفاظت، شکلگیری اجتهاد در حوزههای علمیّه و پاگیری جدّی آن در دورۀ شیخ طوسی و تحوّل مراحل اجتهاد تا دورۀ متأخّر بوده است.
دقّت در سیر این تحوّلات به خوبی نشان میدهد که با محوریّت فقهای اعلام، هم سازماندهی و جریان سرپرستی جامعۀ شیعه در این مدّت تکامل یافته است و هم جریان فقاهت و استضائه از معارف اهلبیت(ع) و کلام جاوید الهی و هم جامعۀ شیعه. سازمان شیعه از شکل وکالت به نظام ولایت فقیه رسیده و جریان فقاهت از دورۀ گردآوری احادیث تا حدّ نظام اجتهادی رشد یافته است و جامعۀ شیعه که زمانی با حرکتهای پارتیزانی در پی رسیدن به حدّاقل قدرت برای حدّاقل امنیّت اجتماعی بود، امروزه دارای حکومت قدرتمندی است که یکی از قطبهای تأثیرگذار در تحوّلات منطقۀ خاورمیانه و جهان محسوب میشود و داعیۀ برپایی تمدّن جدید بر اساس آموزههای اسلامی را دارد. حتّی در نگاه اوّل نیز چنین تعالی و تکاملی بدون هدایت امام و محوریّت فقها غیر ممکن مینماید.
یکی از الزامات دورۀ ما برای قدم برداشتن در اندیشۀ مهدویّت و حرکت به سمت عصر ظهور، امتداد بخشیدن به همین حرکت تکاملی است. اگر جامعۀ شیعه از دورۀ مرجعیّت به نظام ولایت فقیه رسیده، محصول فراز و نشیبهای تاریخی فراوانی بوده است. این تحوّلات، یک شبه اتّفاق نیفتاده و بر اساس تصادف شکل نگرفتهاند؛ مسیر حساب شدهایست که با اشارۀ ولایتی حضرت برای اجتماع شیعیان گشوده شده و تا اینجا نیز به خوبی طیّ گردیده است. لازمۀ قرار داشتن در مسیر صحیح مهدویّت نیز ایجاب میکند که این مسیر تا عصر ظهور ادامه داشته باشد؛ چرا که هر گونه انحراف از آن، انحراف از عصر ظهور است.
باید توجّه داشت که شکلگیری اقبال مردمیبه سمت فقها و گشایش این مسیر نیز با هدایت و ارادۀ خود حضرت بوده است؛ ایشان اگر میخواستند، طبقۀ دیگری را مرجع مردم قرار میدادند؛ امّا چنین نکردند! حضرت چنین صلاح دیدهاند که فقها، طبقۀ واسطی باشند که حمایت حضرت پشت سر آنهاست و ولایت امام معصوم از طریق آنها جاری میشود.
امام عصر(ع) در نامهای میفرمایند:
«وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَۀُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاۀِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّۀُ اللهِ عَلَیْکُم؛ در حوادث واقعه و پیش آمدها به روّات احادیث ما رجوع کنید؛ زیرا آنان حجّت من در میان شما هستند و من هم حجّت خداوند بر آنها میباشم».۱۱
خطاب این رقعه در واقع جامعۀ شیعۀ عصر غیبت کبراست؛ حضرت طبقۀ فقها را حجّت خودشان در میان مردم معرفیکرده و در حوادث و پیشآمدهایی که مردم نیازمند مراجعه به امام هستند، فقها را محلّ رجوع تعیین میکنند. در واقع؛ فقها، حجاب نوری حضرت در عصر غیبتند و انوار حضرت از طریق آنها در جامعۀ شیعه پرتوافکنی میکند. در مجموع هم اگر کسی منصفانه قضاوت کند، هدایت جامعۀ شیعه توسط فقها، نمرۀ قابل قبولی دارد.
۲ ـ ۲. تکامل نظام ولایت در مدیریّت اجتماعی
رشد جریان فقاهت در عصر غیبت، منتهی به شکلگیری نظام ولایت فقیه در زمان حاضر شده است؛ در ادامۀ مسیر تا رسیدن به دولت حضرت نیز، باید این نظام رشد کند و به تکامل برسد. البتّه قبل از ظهور امام عصر(ع) جامعۀ شیعه نمیتواند نظامی رشدیافتهتر از نظام ولایت فقیه را پایهگذاری کند.
جامعۀ شیعه در یک دوره از تاریخ، برپایۀ دولت پادشاهی اداره میشد و برای شیعی بودن این دولت کافی بود که شخص پادشاه شیعه باشد. در چنین دورهای، نهایت حضور فقها و علما نظارت بر حکومت بود [همانند عصر صفویّه]. پس از سپری شدن این دوره، بحث مشروطه پیش آمد. در این بازۀ زمانی نیز، با همۀ فراز و نشیبهایی که جنبش مشروطه سپری کرد، ماحصل جریان این بود که تصمیمات دولتی به «فقاهت» و ساختار قدرت به «ولایت» مشروط گردید و زمینهای فراهم آمد که «نظام ولایت فقیه» تأسیس شود.
اگر امام خمینی(ره) میفرمودند: حکومت، فلسفۀ عملی فقه از ابتدا تا انتهاست؛ بدین معنا بود که تا جریان ولایت در جامعه، دینی نشود، امکان تحقّق شریعت در جامعه نیز فراهم نمیگردد؛ البتّه باید خاطر نشان کرد که توجّه به این الزامات در میان جامعۀ شیعه به تدریج شکل گرفته است؛ تا جایی که مقام معظّم رهبری با توجّه به آمادگی جامعه برای طرح چنین مباحثی، بحث تحوّل در علوم و مدلهای اجرایی را در دهۀ اخیر مطرح کردهاند.
مشروط شدن ساختار قدرت به ولایت، امر بسیار مهم و خطیری است؛ خلأ چنین بحثی را به خوبی میتوان در جنبشها و نهضتهای اخیر اسلامی مشاهده کرد. این جنبشها نمیتوانند «ولایت» را در قانون اساسی و ساختار قدرت وارد کنند؛ امّا حضور ولایت در قانون و ساختار قدرت برای جامعۀ شیعه، با «اصل ولایت فقیه» ممکن شده است. ولایت فقیه به معنای حضور ولایت در ساختار قدرت جهت مدیریّت اجتماعی است؛ این نظام زمینۀ مقننی را فراهم میآورد تا عالیترین مفهوم دینی در ساختار حکومتی حضور پیدا کند و جامعه بر اساس ارزشهای اسلامی اداره شود.
دقّت و تأمّل در این تغییرات گواه بر این مطلب مهم است که تأسیس نظام ولایت فقیه، حضور فقیه را از نقش «نظارت» تا سطح «اعمال ولایت» ارتقاء داده است. این تغییر، تنها به معنای جابهجایی یک فرد یا یک طبقۀ علمی در ساختار حکومتی نیست؛ بلکه با برپایی نظام ولایت فقیه، جریان دین در جامعه از حدّ شریعت به حدّ ولایت ارتقاء پیدا کرده است. اگر در عصر ظهور، حقیقت: «توحید، ولایت و شریعت» به نحو کامل در جامعه تجلّی پیدا میکند، نظام ولایت فقیه، کاملترین مرتبۀ چنین کمالی متناسب با مختصات عصر غیبت است. اگرچه جای رشد و تکامل بخشیدن به نظریۀ ولایت فقیه همچنان باقی است؛ امّا در نظام ولایت فقیه قوانین به «شریعت» و ساختار قدرت به «ولایت» مقیّد میشوند و بسترهای لازم برای پیاده شدن ارزشهای دینی در سطوح مختلف اجتماعی مهیّا میگردند.
به تکامل رساندن نظریّۀ ولایت فقیه ایجاب میکند که هم «سطح مطالعات در حوزههای تفقّه دینی» ارتقاء یابند و هم «عقلانیّت کاربردی و اجرایی» و «تدابیر کلان نظام» بر پایۀ چنین تفقّه به کمال رسیدهای تنظیم شوند.
امروزه واحد مطالعه در فقه، فردیّت نفوس جامعۀ انسانی است؛ تکامل در تفقّه شیعی به این معناست که این واحد مطالعاتی از مقیاس «فرد» به مقیاس «جامعه» نیز ارتقاء یابد. برای مثال: روانشناسی با همۀ گرایشهایش، هر اندازه هم رشد پیدا کند، جایگزین جامعهشناسی و علوم اجتماعی نمیشود و جای آنها را پر نمیکند؛ چراکه واحد مطالعۀ این دو رشتۀ علمیبا یکدیگر متفاوت هستند. واحد مطالعۀ روانشناسی، فرد است؛ در حالی که در جامعهشناسی، اجتماعات انسانی مطالعه میشوند. با ارتقای واحد مطالعه تفقّه شیعی از مقیاس فرد به مقیاس جامعه و تاریخ در همۀ گرایشها، از جمله: اخلاق و عرفان، کلام و حکمت، فقه و احکام؛ نظام ولایت فقیه به ابزارهای مقنّن و شیوههای قاعدهمندی مسلّح میشود و میتواند احکام اجتماعی را در قالب «فقه حکومت» و «فقه نظامات» استخراج کند.
یکی دیگر از لوازم دینی شدن جامعه، ادارۀ تمامیشئون آن بر اساس عقلانیّت کاربردی و اجرایی با محوریّت فرهنگ اسلام و خاصّه، فرهنگ اهلبیت(ع) است؛ یعنی حدّاقل در حوزۀ علوم انسانی باید عقلانیّتی حاکم باشد که بر پایۀ آموزههای فرهنگ اهلبیت(ع) باشند. حاکمیّت چنین عقلانیّتی ابزارهایی را در اختیار نظام ولایت فقیه قرار میدهد که برنامهریزیهای اساسی و اسناد بالادستی، مثل: چشماندازها و الگوی پیشرفت و تعالی جامعه مبتنی بر فرهنگ اسلام ناب تنظیم شوند. اگر اسناد بالادستی جامعۀ اسلامیبا تکیه بر عقلانیّت کاربردی دینی، که خود متّکی بر فقه تکاملی است، تنظیم شوند؛ میتوانیم اطمینان حاصل کنیم که نظام بر اساس دکترین مهدویّت اداره میشود و جامعه به سمت عصر ظهور و در مسیر صحیح و خالی از انحراف قدم بر میدارد.
اسناد توسعه هر جامعهای، عالیترین و بالاترین سندهای آن جامعه هستند و همواره معطوف به فلسفۀ تاریخ و درکی که آن جامعه از تکامل و تعالی دارند، تنظیم میشوند. بدون درک صحیح از تکامل تاریخ و تدوین فلسفۀ تاریخ، نمیتوان دربارۀ توسعۀ پایدار صحبت کرد و در راستای آن برنامهریزی نمود. در مورد جامعۀ شیعی نیز این فرض، خالی از تصوّر نیست و سند توسعه و الگوی پیشرفت و تعالی اسلامی، ایرانی ما نیز باید معطوف به فلسفۀ تاریخ شیعی تنظیم شود.
از سوی دیگر، فلسفۀ تاریخ شیعی نیز مبتنی بر اندیشۀ مهدویّت معنا پیدا میکند؛ زیرا تکامل تاریخ بر محور اندیشۀ مهدویّت تبیین میشود. به عبارت دیگر، جامعۀ شیعه زمانی به تکامل حقیقی خود میرسد که عصر ظهور را درک کند؛ چرا که عصر ظهور، عالیترین مرتبه از تکامل جامعه شیعی است.
ضرورت تنظیم الگوی پیشرفت و سند توسعه و تعالی مبتنی بر فلسفۀ تاریخ شیعه و برپایۀ اندیشۀ مهدویّت، این آسیب جدّی و اساسی را آشکار میکند که با تکیه بر عقلانیّت فرد محور و همچنین عقلانیّت سکولار نمیتوان جامعۀ اسلامی را در مسیر صحیح مهدویّت پیش برد. بحران اصلیای هم که امروزه در جامعۀ ما، آرام آرام، ظهور پیدا میکند، از همین تعارضات برمیخیزند.
زمانی تلقّی جامعه این بود که شرط اسلامیّت جامعه، عمل فرد به شریعت است و اگر افراد جامعه به رسالۀ عملیّۀ مراجع عمل کنند، جامعۀ اسلامی تحقّق پیدا خواهد کرد. گذر زمان روشن کرده است که مسئلۀ اسلامیسازی جامعه فراتر از این است و مطالعه در مقیاس فرد و کفایت به رسالۀ عملیّۀ موجود برای ساخت جامعۀ اسلامیکافی نیست.
طرفداران چنین تصوّری، از این حقیقت که باطن شریعت، ولایت است، غافلند و متوجّه این مطلب مهم نیستند که اگر ولایت جامعه، صبغۀ دینی نداشته باشد، نمیتوان به تحقّق شریعت دل خوش نمود. با ولایت اجتماعی غیر دینی، نمیتوان به حقیقت شریعت عمل کرد؛ چرا که بستر اعمال شریعت، تولّی به ولایت حقّه و قرار گرفتن در جریان ولایت حقّه است. به بیان روشنتر و دقیقتر، تحقّق شریعت منوط به تحقّق ولایت است و بدون تحقّق ولایت اجتماعی حقّه، شریعت نیز به معنای حقیقی خود محقّق نمیشود.
اگر امام خمینی(ره) میفرمودند: حکومت، فلسفۀ عملی فقه از ابتدا تا انتهاست؛ بدین معنا بود که تا جریان ولایت در جامعه، دینی نشود، امکان تحقّق شریعت در جامعه نیز فراهم نمیگردد؛ البتّه باید خاطر نشان کرد که توجّه به این الزامات در میان جامعۀ شیعه به تدریج شکل گرفته است؛ تا جایی که مقام معظّم رهبری با توجّه به آمادگی جامعه برای طرح چنین مباحثی، بحث تحوّل در علوم و مدلهای اجرایی را در دهۀ اخیر مطرح کردهاند و آن را با جدیت پیگیری میکنند؛ بنابراین تدوین الگوی پیشرفت اسلامی، ایرانی از سوی ایشان تبدیل به یک مطالبۀ نخبگانی از دانشگاه و حوزه شده است.
به طور خلاصه میتوان گفت که فرآیند تکامل نظام ولایت فقیه این است که عقلانیّت اجرایی جامعۀ شیعه در قالب مدلهای اجرایی و عقلانیّت کاربردی در قالب معادلات علمی مبتنی بر تکامل تفقه شیعی، دینی شوند؛ این مسیر و این فرآیند، پیشروی ماست و باید انجام بگیرد. تلاش در این مسیر نیز یکی از مصادیق انتظار پویا و خالی از انحراف است.
پینوشتها:
۱. رُوِیَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللهِ الْأُطْرُوشِ الْکُوفِیِّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَجَلِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَۀَ الثُّمَالِیِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: «قَالَ أَمِیرالْمُؤْمِنِینَ ع: إِنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَحَدٌ وَاحِدٌ، تَفَرَّدَ فِی وَحْدَانِیَّتِهِ، ثُمَّ تَکَلَّمَ بِکَلِمَۀٍ فَصَارَتْ نُوراً، ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ مُحَمَّداً ص وَ خَلَقَنِی وَ ذُرِّیَّتِی، ثُمَّ تَکَلَّمَ بِکَلِمَۀٍ فَصَارَتْ رُوحاً فَأَسْکَنَهُ اللهُ فِی ذَلِکَ النُّورِ وَ أَسْکَنَهُ فِی أَبْدَانِنَا، فَنَحْنُ رُوحُ اللهِ وَ کَلِمَاتُهُ، فَبِنَا احْتَجَّ عَلَی خَلْقِهِ «۱»، فَمَا زِلْنَا فِی ظُلَّۀٍ خَضْرَاءَ حَیْثُ لَا شَمْسَ وَ لَا قَمَرَ، وَ لَا لَیْلَ وَ لَا نَهَارَ، وَ لَا عَیْنَ تَطْرِفُ، نَعْبُدُهُ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نُسَبِّحُهُ، وَ ذَلِکَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْخَلْقَ.
۲. تفسیر عیاشی، ج۱، فی فضل القرآن، ص۶؛ الحیا\، ترجمۀ احمد آرام، ج ۲، ص ۲۸۵.
۳. همان.
۴. سورۀ شمس(۹۱)، آیات ۱ ـ ۳.
۵. سورۀ لیل(۹۲)، آیات ۱ و ۲.
۶. سورۀ بقره (۲)، آیات ۲ و ۳.
۷. سورۀ حدید (۵۷)، آیۀ ۱۷.
۸. سورۀ زمر (۳۹)، آیۀ ۶۹.
۹. سورۀ نور (۲۴)، آیات ۳۵ الی ۴۰.
۱۰. بصائر الدّرجات، ج ۱، باب۲۱؛ فیه شرح أمور النبی و الأئمۀ فی نفسهم، ص ۵۲۷.
۱۱. طوسی، غیبـ[، کتاب الغیبـ[ للحجّـ[، النص، ص۲۹۱.