حیات ائمه(ع) در مقاطع مختلف زمانی به فراخور شرایط و اوضاع، فراز و فرودهایی داشته است. یکی از مقاطع تاریخی زندگانی امیرالمؤمنین(ع) که در منابع تاریخی کمتر به آن پرداخته شده، بازه زمانی میان رحلت پیامبر اکرم(ص) و آغاز حکومت آن حضرت است. برای اوّلین بار «دکتر اصغر قائدان» اثری محقّقانه در این باره نگاشتند که بهانهای شد تابه مناسبت ایّام عید سعید غدیر خم گفت و گویی با همین موضوع با ایشان انجام دهیم، امید که مقبول طبع شما قرار گیرد.
در ابتدای گفتوگو اشارهای به اصل واقعه غدیر و اینکه چرا پیامبر اکرم(ص) این زمان و مکان را برای اعلام ولایت امیرمؤمنان(ع) انتخاب کردند، داشته باشید.
در پاسخ به این سئوال، مطالب زیادی بیان شده و صحبت مشهور و مألوف در این باره این است که میگویند: منطقه «غدیر خم» یک شاهراه، بوده و کسانی که از حج برمیگشته و قصد داشتهاند هر کدام به مناطق سکونت خود در شام و عراق و … بروند، همه در اینجا از هم جدا میشدند.
درباره موقعیّت جغرافیایی غدیرخم باید متذکّر شوم که وقتی کسی از سمت «مکّه» یا «مدینه» به «جحفه» میرود، در سمت شرق او «دریای سرخ» است. مسیر از مدینه به سمت جنوب شرقی و از مکّه به سمت شمال غربی است. جحفه جزو «تهامه» و نزدیک دریای سرخ است. غدیر در چند کیلومتری جحفه است. جحفه منطقهای است که حاجیان مصری و آفریقایی یا آنها که از شمال میآیند و همچنین حاجیانی که امروزه از «ایران» به حج میروند، میتوانند در آنجا محرِم شوند. به عبارت دیگر یکی از اماکن اِحرام است و حدود حرم از آنجا شروع میشود و در مسیر بازگشت هم باز از همین جا میتوانند از هم جدا بشوند و از احرام بیرون بیایند.
بعد از جحفه در منطقهای که غدیر خم در آن قرار دارد فقط خود غدیر اهمّیت دارد. «غدیر» به معنای برکه و «خُم» به معنای جایی که آب در آن جمع میشود و نمیماند؛ مثل باتلاق است. در آن زمان بود که وقتی میخواستند دعای بد یا نفرین بکنند از خُم به عنوان باتلاقگاه یاد میکردند. مثلاً پیامبر اکرم(ص) زمانی میفرمودند: «خدایا بیماریهای مدینه را در خُم بریز.» به عبارت دیگر اینجا یک منطقه بدی بوده که هم باتلاق بوده و هم بد آب و هوا. طبیعی است که انتخاب چنین جایی به وسیله پیامبر(ص)، ناشی از اهمّیت حادثه است که حتی در جایی که بدترین جاها به شمار میآید، چارهای جز ابلاغ این رسالت نیست.
در زمان حج بیشتر مردم در شبه جزیره حضور دارند و هیچ اجتماعی با شکوهتر از آن وجود ندارد. بنابراین بهترین موقعیّت برای این امر بوده و نشان میدهد همان طور که رسالت ایشان جهانی بوده، ولایت را هم به شکل جهانی در نظر گرفتهاند. بر خلاف نظر برخی که گمان میکنند امامت مختصّ شیعه است (هر چند اصول، باورها و کلام مربوط به این موضوع، متعلّق به شیعه است)؛ ولی این امر به همه مردم جهان اختصاص دارد.
واقعه غدیر چه جایگاهی در منابع و مستندات روایی شیعه و سنّی دارد، آیا در منابع سنّی هم با این واقعه به عنوان یک رویداد قطعی تاریخی برخورد شده است؟
چون این واقعه جایگاه ممتازی در تاریخ اسلام دارد، بحمدالله متون حدیثی، روایی و تاریخی فراوان است و میراث تمدّن اسلامی در این موضوع از باروری خاصّی برخوردار است؛ البتّه این موضوع را بیشتر ارادتمندان اهل بیت(ع) بارور کردند. ولی در عین حال، اهل سنّت هم تمایلاتی به حفظ یا احیای این اثر داشتهاند.
از آنجا که بحث ولایت امام علی(ع) متعلّق به شیعه است و جزو اصلی تفکّرات، کلام و منطق تشیّع به شمار میآید، مورّخان و محدّثان کارهای زیادی درباره واقعه غدیر انجام دادهاند و با تلاشهای بسیار، میراث ارزشمندی را به جا گذاشتهاند. پاسخ کافی و وافی به این پرسش را در کتاب ارزشمند الغدیر میتوان دید. چون الغدیر مجموعهای است از آثار ملکوتی که در این باره نوشته شده و مرحوم علّامه امینی(ره) بحمدالله موفّق شدند متون حدیثی شیعه و اهل سنّت را گردآوری کنند و منبع عظیم و قابل توجّهی را فراهم آورند.
پیامبر اکرم(ص) چه بیمها و نگرانیهایی از اعلام صریح ولایت امیرمؤمنان(ع) داشتند که خداوند به ایشان فرمودند: «والله یعصمک من النّاس»؟
چنین تعبیری از این آیه، مخصوص مفسّران شیعه است. در بیان آنها آمده که پیامبر(ص) از ابلاغ ولایت بیم داشتند و میترسیدند که مردم نپذیرند. صحبتهای اهل سنّت هم جای بحث و نقد دارد که فرصت دیگری میطلبد.
در مجموع به نظر میرسد که امامت امام علی(ع) بدون مخالفت نبوده، در دوران حیات پیامبر(ص) هم مخالفتهایی با ایشان میشد و اعتراضهایی به سیره ایشان، به خصوص عدالت آن حضرت صورت میگرفته است.
امام علی(ع) در جایگاه وصیّ، با اهل قبله روبهرو بودند و پیامبر(ص) با مشرکان. برای همین در «جنگ جمل» اجازه غنیمت گرفتن ندادند و گفتند: «از مسلمان نمیتوان غنیمت گرفت.» با عدالتی که امام(ع) در همان دوران از خودشان نشان داده بودند، طبیعی بود مردم با جانشینی ایشان مخالف باشند و پیامبر(ص) از این جریان نگران بودند. شاید ایشان در ابلاغ مردّد نبودهاند و تردیدشان در نحوه ابلاغ این پیام بوده است و خداوند فرموده که: «نگران نباش و خداوند تو را حفظ میکند.» والّا پیامبر(ص) از جانشان نمیترسیدند تا اینگونه تفسیر کنیم که جریانی بوده که خطر جانی برای ایشان به همراه داشته است. پیامبر(ص) از عاقبت این جریان نگران بودهاند که مردم با آن، چه برخوردی خواهند داشت.
چرا با وجود اینکه در زمان رحلت پیامبر اکرم(ص) بیش از دو ماه از واقعه غدیر و اعلام ولایت امیر مؤمنان(ع) نمیگذشت، جامعه اسلامیبه راحتی امام علی(ع) را به فراموشی سپرد و هر یک از مهاجران و انصار طریقی را در انتخاب خلیفه پس از رسولخدا(ص) برگزیدند؟
نمیتوان گفت، آنها مسئله غدیر و اعلام ولایت امیرمؤمنان(ع) را فراموش کردند؛ زیرا فاصله زمانی خیلی کم بود. بسیاری از صحابه که در «سقیفه» حضور داشتند، در غدیر بودند و بحث وصایت و ولایت امام(ع) را دیدند، شنیدند و با بیعت کردنشان بر آن صحّه گذاشتند.
خیلیها آن را در ذهن داشتند. در سقیفه، مواردی را داریم که صحابه از این جریان یاد کردهاند. زبیربن بکار، نویسنده کتاب «اخبار الموفّقیات» اشاره میکند که قیس بن سعدبن عباده صراحتاً به پدرش اعتراض میکند که: مگر تو در روز غدیر حضور نداشتی که پیامبر(ص) امام علی(ع) را به جانشینی خود انتخاب کردند، پس چطور الآن دنبال جانشینی خودت هستی؟
او در جواب پسرش میگوید:
من تو را عاق میکنم و تا زنده هستم به خدا سوگند با تو صحبت نمیکنم. بعد از آن واقعاً پدرش را رها میکند، همانطور که بهطور مرسوم وقتی یک نفر فرزندش را عاق میکند، او پدرش را کنار میگذارد. این نشان میدهد خیلیها این مطلب را هنوز در خاطر دارند؛ ولی قدرت خیلی مهم است؛ قدرت سیاسی و تکیه زدن بر مسند و حکومت و رسیدن به آمال و آرزوهای جناحهای سرخورده در دوران پیامبر(ص) که در درجات پایینتری نسبت به بنیهاشم قرار گرفته بودند، مخصوصاً خاندان تمیمبن مرّه و عدیبن کعب چیزی بود که اینها به دنبال احیا و به دست آوردن آن بودند. طبیعی است که با داشتن چنین هدف و مقصدی، آنها حرفهایی را که قبلاً شنیده بودند، نشنیده بگیرند، خودشان را به فراموشی بزنند و بعدها تعبیر کنند که اصلاً پیامبر(ص) چنین نظری نداشتند که ما ولایت حضرت علی(ع) را بپذیریم و مدّنظرشان دوستی و محبّت او بوده است.
به نظر من، قدرت مسئلهای است که خطّ بطلان بر همه چیز میکشد، مخصوصاً جناحهای عدنانی و قحطانی موجود در شبهجزیره، همیشه بر سر قدرت با هم رقابت داشتند. به محض اینکه پیامبر(ص) از دنیا رفتند، بهترین موقعیّت را برای احیای کینهها و رقابتهای گذشته پیدا کردند. آنها از بنیهاشم کینه و کدورت داشتند. نمیخواستند بنیهاشم افتخار نبوّت و امامت را به طور متوالی از آن خود کند.
چرا امام علی(ع) حتّی با وجود درخواستهای حضرت زهرا(س) برای احقاق حقّ خود، به اقدامات جدّیتر دست نزدند؟
در پاسخ به پرسش قبلی هم اشاره کردم که حضرت علی(ع) به شرایط توجّه داشتند. وقتی ایشان میبینند که جامعه آمادگی پذیرش خلافت ایشان را ندارد، طبیعی است که اقدام جدّی و پیگیری مدام نداشته باشند.
آن دوره یک مقطع حسّاس بوده از طرفی «بحران ردّه» پیش آمده بود و عدّهای از دین برگشته بودند، از طرف دیگر رومیان از منطقه شمال آماده حمله به داخل سرزمین اسلامیبودند و در کنار همه اینها عدّهای یک نفر را پذیرفتهاند و با او بیعت کردهاند و در چنین شرایطی، امام(ع) اصلاً صلاح نمیبینند که یک بحران داخلی هم به وجود بیاورند. امام(ع) در نهج البلاغه اشاره میکنند که «دیدم عدّهای از دین برگشتهاند، رومیان هم که سرزمینهای اسلامی را تهدید میکنند و علاوه بر آن دیدم از آن گوسفندی که ما شیرش را دوشیدهایم، اگر بخواهیم با آن برخوردی بکنیم، مثل این است که به ظرف شیر لگد زده و آن را واژگون کرده باشیم.» این بیان به خوبی نشان میدهد که مصلحت برتر دین، سکوت را اقتضا میکرده است. خیلیها هم به حضرت پیشنهاد اقدام مسلّحانه دادند؛ به طور مثال ابوسفیان گفت: اگر تو بیایی، من با تو بیعت میکنم و مدینه را از سواران پر میسازم، عبّاس هم به نحو دیگری همین پیشنهاد را مطرح میکند، ولی امام علی(ع) زیر بار نمیروند و نمیخواهند اتّحاد مختصری که الآن وجود دارد، از بین برود. امام(ع) منتظر بهبود شرایط بودند تا متّهم به قدرتطلبی و دنیاگرایی نشوند.
لطفاً درباره ماجرای ردّه بیشتر توضیح بدهید.
همان طور که میدانید در مدّتی کمتر از یک هفته پس از رحلت پیامبر(ص) بحث «ردّه» پیش آمد. مرتدان برخلاف نگاه یک سویه مورّخان اهل سنّت سه دسته بودهاند: یک دسته از آنها از دین برگشته بودند. اینها همان فرصتطلبان بیدین عرب بودند. اسلام آوردن اینها به جهت حکومت اسلام بر مناطق آنان و ناتوانی در مقابله با سپاه اسلام بود. اسلام سطحی را بدون هیچ عملی پذیرفته بودند. پیامبر(ص) که از دنیا رفتند، اینها گفتند: پیامبر و هر چه با خودش آورده بود، همهاش رفت و تمام شد و ما به آن عروبت، بادیهنشینی و چپاولهای خودمان برمیگردیم. چون زکات را باج میدانستند، از پرداخت آن امتناع میورزیدند.
دسته دوم کسانی بودند که ادّعای نبوّت کردند و به آنان «متنبّیان» میگوییم. اینها نه تنها دین نداشتند؛ بلکه دنبال تأسیس یک دین جدید بودند. اسود انسی و طلیحه در زمان حیات پیامبر(ص) چنین ادّعایی را داشتند که اوّلی در همان ایّام کشته شد و دومی هم پس از رحلت پیامبر(ص). دو نفر دیگر هم پس از رحلت پیامبر(ص) ادّعای خود را مطرح کردند و چون جایگاه ادبی خوبی در شعر و نحو و … داشتند، از این فرصت استفاده کردند و با سرودن اشعار، مدّعی آوردن قرآن شدند. بعضی هم جادوگری میکردند تا مردم را مسحور خودشان بکنند.
دسته سوم کسانی بودند که مسلمان بودند و به یک مسئله اعتراض داشتند و آن هم منصب خلافت بود که خلیفه باید انتخاب میشده در حالی که شایستگی خلافت را هم دارا بوده باشد. اگر اشعار «قبیله کنده» یا برخی قبایل دیگر مورد بررسی قرار گیرد، مشاهده میشود که اکثراً به بحث نصّ اشاره میکنند و اسم امام علی(ع) را میآورند که منصوص خداوند است و در غدیر به چنین جایگاهی منصوب شدهاند. اینها به این نوع انتخاب معترض بودند و به حضرت علی(ع) نظر داشتند و میگفتند: اگر اینها همان را که سیّد بطحا(ص) برگزیده بود، انتخاب میکردند، ما به او زکات میدادیم.
مانعان زکات دو دسته بودند؛ یک دسته که آن را باج میدانستند و اینها همان مرتّدان دسته اوّل بودند و با آنها کار نداریم و دسته دوم آنهایی بودند که خلیفه را مشروع نمیدانستند و به او زکات نمیدادند و در اعتراضهایشان دقیقاً نام حضرت علی(ع) را میبردند؛ امّا به هر حال برای حاکمیّت فرقی نمیکرد و به همه اینها به عنوان مرتدّان مینگریست و با همه آنها به یک شکل برخورد میکرد. در این میان ابوبکر به شدّت آنها را سرکوب کرد و عمر چندان با این شدّت برخورد موافق نبود و میگفت: اینها فقط زکات نمیدهند و الّا نماز میخوانند. ابوبکر هم در جواب میگفت: اگر بهاندازه بند شتری زکات را به من ندهند گردنشان را میزنم. مورّخان هم همسو با حاکمیّت، همه اینها را با یک چوب راندند و جنگ با آنها را یک جنگ مشروع نشان دادند.
برخورد مهاجران و انصار، با اعلام خلافت ابوبکر چه بود؟
از همان سقیفه با این انتخاب مخالفت شد و اختلافات و دستهبندیهای زیادی پدید آمد و اصلاً روی این شخصیّت نظر نداشتند. در مدینه هم وضع به همین منوال بود. کانون مخالفان در «منزل حضرت فاطمه(س)» شکل گرفت. نام هفده نفر از کسانی که در آنجا متحصّن شده بودند، در تواریخ ثبت شده است، قبایل یمنی در خارج مدینه هم اصلاً این موضوع را نپذیرفتند؛ چون گرایش علوی داشتند و به دست امام علی(ع) مسلمان شده بودند و به واسطه آشنایی کامل با روحیّات ایشان، آن حضرت را برای خلافت، بسیار شایستهتر میدانستند. یک سری از قبایل هم حامیان حاکمیت جدید بودند و نقش مؤثّری در تثبیت حکومت ابوبکر داشتند. خلاصه اینکه نظر واحد و یکسانی در این باره وجود نداشت. در ابتدای جریان، مخالفان این امر بسیار بیشتر از موافقان آن بودند.
بزرگان صحابه چه عکسالعملی در برابر جریان خلافت جدید داشتند؟
صحابه دو طیف داشتند. یک طیف آنها که از اوّل در کنار حضرت علی(ع) بودند و همیشه پیامبر(ص) از ایشان به شیعه علی(ع) یاد میکردند و میفرمودند:«انّ هذا و شیعته هم الفائزون؛ او و شیعیانش رستگارانند».
آنها عبارت بودند از: عمّار یاسر، مقداد، سلمان و ابوذر و یک عدّه دیگر هم شیعیان سیاسی بودند و مانند زبیر و طلحه. در آن دوران پایشان هیچ جا نلنگید؛ ولی بعدها چنین معضلی فراوان از آنها دیده شد. حساب اینها باید از شیعیان واقعی امام جدا شود.
دسته سوم کسانی بودند که از اوّل ارادت چندانی به حضرت علی(ع) نداشتند، مثل عبدالرّحمن بن عوف، سعد بن ابی وقّاص، عثمان، ابوبکر و دیگران.
مخالفان خلافت ابوبکر دو دسته بودند: شیعیان واقعی و شیعیان سیاسی؛ که شیعیان سیاسی بعدها در دوره خلافت حضرت علی(ع) به دنبال منافع خود بودند. در آن ایّام چون نوعی جنگ و رقابت قبیلهای پیش آمده بود، آنها دوست نداشتند قبیلهای مثل «تمیم بن مرّه» به حکومت برسند و برای همین سراغ امامعلی(ع) که از بنیهاشم بودند، آمدند. خیلیها این جانشینی را نپذیرفتند و خیلیها هم این خلافت را پذیرفتند.
واقعه حمله به خانه امیرالمؤمنین(ع) برای گرفتن بیعت و حوادث ناگواری که در ضمن آن نقل شده، چه جایگاهی در متون روایی اهل سنّت دارد؟
اصل این مطلب در متون منّصفان اهل سنّت نقل شده و منابع و متون شیعی آن را پروراندهاند. آنگونه که در منابع قدیمی اهل سنّت به این موضوع پرداخته شده، در متون قدیمی خودمان این موضوع را نمیتوانیم پیدا کنیم.
برخورد حضرت علی(ع) و نحوه ارتباط ایشان با خلفا پس از این ماجراها چگونه بود؟
با توضیحاتی که پیش از این آمد، حضرت به نحوی پس از سقیفه این جریان را پذیرفتند و اعتراضی نکردند تا زمانی که حضرت فاطمه(س) زنده بودند، حضرت علی(ع) از خانه بیرون نیامدند. در این مدّت کوتاه شش ماهه به بیان مورّخان شیعه و ۷۵ روز به نظر محدّثان شیعه، امام علی(ع) کاملاً منزوی و در خانه به جمعآوری قرآن مشغول بودند.
بعد از این قضایا مرحله دوم شروع میشود و ایشان به صحنه میآیند. ما معتقدیم ایشان بر جامعه، ولایت داشتند؛ حتّی اگر مردم این ولایت را نپذیرفته باشند و ایشان به دارالخلافه گام ننهاده باشند. امام(ع)، هادی در جامعه و حجّت خداوند است و باید مردم را هدایت کنند و نمیتوانند نسبت به حوادثی که در اطرافشان میگذرد، بیتفاوت باشند. امام نمیخواهند سرنوشت این جامعه دچار انحراف بشود و به طور ضمنی نوعی اظهارنظر میکردند که درعین حال که تأیید حاکمیّت نبود، از انحرافات جلوگیری کنند.
در جنگها امام(ع)، با روی باز نظر مشورتی میدادند. مثلاً در فتح «بیت المقدّس» حضرت به عمر میفرمایند که: «خودت شخصاً برو با آنها صلح نامه را منعقد کن. آنها وقتی خلیفه را ببینند با اطمینان خاطر صلح را میپذیرند.» یا در جنگ با شامیان به ابوبکر توصیه میکنند: «یک نفر دیگر با سپاهیان راهی کن و خود نرو. اگر تو کشته شوی مثل این است که شیرازه امور از هم بپاشد. تو مثل محور آسیاب باش که مردم پیرامون تو بچرخند. این محور نباید به هیچ وجه آسیب ببیند.» در صورتی که اگر ما بودیم چنین اظهار نظر نمیکردیم. امام میخواستند این دین نو حفظ شود و توسعه پیدا کند، به همین جهت از همه مسئولیتهای امامت خویش کناره نگرفتند؛ علاوه بر همه اینها حضرت در صحنه حضور فعّالی داشتند و به تربیت یاران و صحابه فداکار برای خود پرداختند و برای آینده زمینهسازی کردند. امام علی(ع) خلفا را ارشاد و راهنمایی میکردند و مشکلات قضایی را برطرف میکردند تا به جایی که عمر میگفت: قاضیترین فرد مدینه، علی است یا اگر علی نبود، عمر هلاک میشد. حضرت در عین سکوت و حاشیهنشینی، پویا و فعّال بودند.
یکی از کارهای خیلی مهمّ حضرت(ع) تربیت کادر مجرّب برای حکومت بود. امام علی(ع) اجازه دادند در حکومتی که برای آن، هیچ مشروعیّتی قائل نبودند، سلمان، عمّار، مقداد و حذیفه حضور پیدا کنند. سلمان، حاکم «مدائن» میشود. «آذربایجان» را مالک اشتر فتح کرد. اگر شمشیر مالک بعدها در حمایت حضرت علی(ع) به کار میرود، تجربهاش را در دوره قبل کسب کرده است. امام(ع) پس از به حکومت رسیدن، از همین افراد برای چیدن کادر خود استفاده میکند. اینها همه از انصار بودند، همان کسانی که حق و حقوقشان در دولت گذشته پایمال شد، هر چند در سقیفه به آنها قول دادند که وزیر حاکمیت باشند. برعکس، وقتی امام علی(ع) به حکومت رسیدند، تمام کسانی را که به کار گماشتند، همه از انصار بودند و خودشان آنها را مجرّب کرده بودند. در بحث فتوحات، حکومت، مالیات و خراج و … حضرت به آنها اجازه دادند که یارانشان با حکومت همکاری کنند تا برای دوره خلافت خود، یک کادر مجرّب و توانا داشته باشند.