مهدویت و جریان‌های فرهنگی

36bf1e63867ce07ca29876c3c52bd802 - مهدویت و جریان‌های فرهنگی

مطلب حاضر گفتاری است از حجّت الاسلام و المسلمین سیّد محمّد مهدی میرباقری که در جمع اعضای «جامعه اسلامی مهندسان تهران» حول اندیشه مهدویّت و الزامات و موانع آن ایراد شده است. ایشان با طرح دامنه بحث اندیشه مهدویّت از انبیای عظام تا برپایی دولت حضرت مهدی(ع) در پایان تاریخ و لوازم آن در دوره جمهوری اسلامی ایران را موضوع کلام خود قرار داده و پس از جریان‌شناسی گرایش‌های مهدوی در جامعه کنونی، به تعدادی از شبهات مطرح شده، پاسخ گفته‌اند.

بخش اوّل این مطلب در شماره قبلی مجله موعود چاپ شده، در این شماره ادامه مطلب را حضور خوانندگان محترم تقدیم می‌کنیم.

۳. آسیب‌ها و موانع اندیشه مهدویّت
پرسش دیگر این است: موانعی که بر سر راه تحقّق اندیشه مهدویّت قرار دارند، چیست؟ چه آسیب‌هایی بنای این اندیشه را تهدید می‌کنند؟ انحراف‌های فکری و عقیدتی که ممکن است در ادامه این مسیر، حتّی در درون جامعه شیعه، به ‌وجود آیند و مانع حرکت صحیح و مستقیم به سمت عصر ظهور شوند، چیست؟
در یک بیان کلّی چنین به نظر می‌رسد که سه دسته انحراف، می‌تواند تهدید کننده جریان مهدویّت در جامه شیعه باشد که هر سه نگران‌کننده‌اند؛ در ادامه، به ترتیب اهمّیت به آنها اشاره می‌شود:

۱ ـ ۳. جریان سکولاریسم و شکل‌گیری مدرنیته اخلاقی؛ خطرناک انحراف از اندیشه مهدویّت
سکولاریسم، مهم‌ترین انحرافی است که ممکن است نسبت به اصل مهدویّت در جامعه شکل گیرد؛ همچنین، این اندیشه، مهم‌ترین خطری است که ظرفیت تهدید جریان رو به جلو جامعه شیعه و نهضت‌های بیداری پیرامونی‌اش را داراست.
پیش‌تر گفتیم که بر اساس فلسفه تاریخ شیعه‌اندیشه مهدویّت یک جریان تاریخی است و از ابتدای بعثت انبیا، موضوع رسالت ایشان بوده است. آینده تاریخ نیز، از آنِ این جریان است و حکومت امام عصر(عج) در پایان تاریخ شکل خواهد گرفت و از بستر برپایی دولت عصر ظهور، عالم به تقرّب الهی دست خواهد یافت تا نفوس بشر طعم حقیقی بندگی را بچشد و حقیقت جامعه ایمانی و توحید را درک کند.
کلان‌ترین جریانی هم که از ابتدای تاریخ در مقابل برپایی حکومت حضرت قد علم کرده است و با مصادیق گوناگون، برپایی دولت عصر ظهور را تهدید می‌کند، جریان دستگاه ابلیس است. اگر دستگاه ابلیس در زمان امیرالمؤمنین(ع) با سر کار آوردن دولت سقیفه، حجاب پیچیده‌ای را بر سر راه تعالی انسان‌ها ایجاد کرد، همین جریان در دوره دیگری از تاریخ، با عنوان عصر روشن‌گری، رنسانس را رقم ‌زده است تا حرکت مستمر و تاریخی انبیا را به روش دیگری به مخاطره‌اندازد و دین و ارزش‌های الهی را به انزوا بکشاند. در قرون اخیر، جریان دیگری که سنگین‌تر و پیچیده‌تر از جریان رنسانس، در برابر برپایی دولت حضرت شکل بگیرد، نداشته‌ایم. رنسانس با ایدئولوژی روشن و برنامه‌ریزی حساب‌شده، مبداء شکل‌گیری فرایند اجتماعی پیچیده‌ای است که از مجرای سکولار کردن کلّ جامعه جهانی، منحرف ساختن حرکت جوامع از عصر ظهور به لیبرال دمکراسی را دنبال می‌کند.
با شکل‌گیری جریان سکولاریسم تمامیت‌خواه، جامعه بشری شاهد پیدایش جهالت عجیبی بود که در دوره‌ها‌ی تاریخی کم‌نظیر بود. در این دوره، ایدئولوژی‌هایی پیدا شدند که به طور کامل خدا را نفی می‌کردند و ‌جایی برای مذهب و دین قائل نبودند. در ادبیات این دوران به خوبی می‌توان ادّعاهایی را همچون دین، افیون ملّت‌هاست یا دین برآمده از جهالت بشر و عقده‌های فروخورده جنسی و عقب‌افتادگی‌های اجتماعی است، مشاهده کرد. به واسطه همین ادّعاهای باطل مندرج در کتب به ظاهر علمی، همچون: جامعه‌شناسی و روان‌شناسی، جوامع یکی پس از دیگری به ورطه امحلال در جریان سکولاریسم افتادند.
با شکل‌گیری انقلاب اسلامی ایران و پیشرفت آن در جهان، این جریان به یک عقب‌نشینی تاکتیکی تن داده و به سکولاریسم میانه‌رو قانع شده است. آثار ظهور سکولاریسم جدید را می‌توان در روی کار آمدن اسلام‌گراهای میانه‌رو در ترکیه دید. حاکمیّت چنین جریانی در یک کشور اسلامی، این خطر را گوشزد می‌کند که برنامه حساب ‌شده‌ای پشت ماجراست و جریان سکولاریسم جهانی، ایده بدل‌سازی‌ را برای اسلام ناب که در ایران در حال نظام‌سازی است، در سر می‌پروراند. به بیان دیگر، با روی کار آمدن سکولارهای میانه‌رویی همچون حزب عدالت به ظاهر از مدل سکولاریسم تمامیّت‌خواه آتاتورک عقب‌نشینی شده است؛ امّا حقیقت پشت ماجرا امر دیگریست و از این طریق دنیای غرب می‌خواهد برای ایجاد انحراف و تولید چالش‌های درونی در دنیای اسلام، برنامه‌ریزی‌های پیچیده خود را پیاده ‌کند.
تمدّن غرب به واقعیّتی که پیش روی اوست، پی برده است و می‌داند که درگیری او با تمدّن اسلامی اجتناب‌ناپذیر خواهد بود؛ بنابراین در میان جوامع اسلامی، شبکه‌سازی سکولارهای میانه‌رو را دنبال می‌کند تا جبهه‌های جدیدی را در دنیای اسلام و در مقابل انقلاب اسلامی ایجاد و این درگیری را مدیریت کند. اگر به مکتوبات اصلاح‌طلبان افراطی کشورمان، همچون «مهرنامه»، مراجعه کنید، می‌بینید که بحث‌های کارشناسی‌شان را حول سکولاریسم میانه‌رو از نوع ترکیه، نظام‌مند کرده‌اند و مدل ترکیه را برای یک جامعه اسلامی، که هم آزادی مذهبی در آن وجود دارد و هم حکومت سکولار روی کار است، مدل مطلوب قلمداد می‌کنند. به نظر من، تسرّی این مدل حکومت به داخل کشور، اصلی‌ترین خطریست که‌اندیشه مهدویّت را تهدید می‌کند و به هیچ بهایی نباید از آن غافل شد.
پیدایش فتنه ۸۸ نیز در تفکّر سکولاریسم ریشه دارد. در این حادثه، جریان سکولاریسم تمامیّت‌خواه به میدان آمده بود تا با تمسّک به هر ابزار ممکن، همچون حرکت‌های خیابانی و شورش‌های مدنی، مسیر انقلاب را به سوی سکولاریسم برگرداند و مسیر حرکت انقلاب به سمت عصر ظهور را تا حرکت به سمت جامعه لیبرال دمکراسی تنزّل دهد. البتّه ادّعا نمی‌کنیم که همه اشخاصی که در این جریان سهیم بودند، این‌طور می‌اندیشیدند و از این ماجرا آگاهی داشتند؛ امّا به یقین، پشت صحنه این فتنه، دست‌های سکولاریسم جهانی در کار بود و این حادثه نیز قطعه‌ای از جورچین سکولار کردن جهان محسوب می‌شد.
رسوخ اندیشه سکولاریسم در میان جامعه، این خطر را در پی دارد که مهدویّت از یک افق روشن پیش‌روی جامعه شیعی، به یک ایده ذهنی تقلیل پیدا کند و در حدّ جامعه‌ای همچون جامعه لیبرال دمکراسی تفسیر و تعبیر شود. افرادی بر پایه نگاه سکولار به جهان هستی می‌گویند: مهدویّت، چیزی نیست؛ الّا پیشرفت اراده‌های انسانی. خود انسان‌ها هستند که عصر مطلوب را می‌سازند. به طور خلاصه ادّعا می‌کنند که چیزی به نام امام معصوم، محور تحقّق جامعه مطلوب نیست و خود انسان می‌تواند سرپرست رشد خودش باشد.
اینکه عصر ظهور و افق جامعه مطلوب اسلامی در حدّ مدرنیته اخلاقی تنزّل پیدا کند، بزرگ‌ترین انحراف از مسیر مهدویّت است. مقام معظّم رهبری مدظلّه‌العالی بارها به این نکته اشاره کرده و نسبت به غفلت از آن هشدار داده‌اند. از جمله در دیدار با اعضای خبرگان رهبری خاطر نشان کردند:
اینکه ما بیاییم مسئله عقلانیّت را مطرح کنیم و بگوییم بر سر عقل آمدن انقلاب، این ما را به نتیجه نمی‌رساند. من یادم هست آن سال‌‌‌های اوّل انقلاب، از جمله حرف‌هایی که زده می‌شد، این بود که بایستی ما انقلاب را سر عقل بیاوریم! یعنی عقلانیّت را به عنوان یک وسیله، بهانه قرار بدهند و از اصول و مبانی و پایه‌های اصلی صرف نظر کنند؛ این نباید انجام بگیرد.۱
انحراف از ارزش‌ها، انحراف از مهدویّت است؛ کسانی که می‌خواهند ارزش‌های سکولار را بر جامعه اسلامی حاکم کنند، مخالف مهدویّتند. جامعه شیعه، از مسیرهای دشوار و صعب‌العبوری چون سال‌های طولانی مبارزات سیاسی در زمان ائمه اطهار(ع) عبور کرده تا به نظام اسلامی موجود رسیده است. این اتّفاق و یک‌پارچگی‌ای که امروزه جامعه شیعه شاهد آن است، پس از سالیان سال پراکندگی به دست آمده است. با آگاهی به عبور از این دوره‌های دشوار و برپایی حکومت ولایت فقیه، که مدل سیاسی اسلام در مقابل مدل سیاسی دنیای منحطّ غرب است؛ اقبال دوباره به سکولاریسم، یک انحراف بزرگ و تاریخی و خیانت به عظیم‌ترین دستاورد جامعه شیعی است.
سردمداران سکولاریزاسیون در جهان اسلام، بهانه‌های مختلفی برای ادّعایشان دارند؛ از جمله تصوّر می‌کنند که عقلانیّت اجرایی، تنها در عقلانیّت سکولار و مدرن منحصر است؛ بنابراین اگر بخواهیم جامعه را به‌گونه‌ای عقلانی اداره کنیم، به ناچار باید از نسخه‌های سکولار استفاده نماییم. در نقد این نگرش باید به این مسئله توجّه داشته باشیم که عقلانی کردن یک جامعه با توسّل به مدل‌های سکولار، نیازمند انقلاب اسلامی نبود؛ زیرا در دوره پهلوی نیز این کشور به سمت دروازه‌های تمدّن غرب پیش‌ برده می‌شد. آزادی مذهبی هم کمابیش در جامعه برقرار بود و مردم می‌توانستند با مراجعه به مراجع دینی و عمل به رساله‌های عملیّه، دل‌خوش باشند که به مناسک اسلامی عمل کرده‌اند! آنچه موجبات برپایی انقلاب اسلامی را فراهم آورد و ید ولایت امام معصوم(ع) از آستین حضرت امام خمینی(ره) بیرون آمد، این بود که نباید جامعه شیعه در مسیر تمدّن غرب و اندیشه سکولار منحل شود. سر کار بودن حاکمیت سکولار، یعنی حاکمیّت ولایت اجتماعی باطل در جامعه و با ولایت اجتماعی باطل، روح شریعت پیاده شدنی نیست؛ هر چند بعضی از ظواهر محقّق شود.
معتقدان به سکولاریسم اسلامی‌باید به این تجربه تاریخی توجّه داشته باشند که با دولت به ظاهر شیعه پهلوی و اقبال فردی مردم به مرجعیّت، کشور اسلامی و جامعه شیعی ساخته شدنی نبود؛ بنابراین برپایی انقلاب اسلامی‌برای جامعه شیعه، یک ضرورت محسوب می‌شد. با عقلانیّت سکولار نمی‌توان ارزش‌های الهی را در جامعه دینی پیاده کرد. حتّی غرب نیز به این باور رسیده است که برای ادامه حیات خود، محتاج حکومت‌های معتدلی است که در آن یک دولت سکولار سر کار باشد و آزادی مذهبی نیز به مردم دیندار داده شود.
اگر تمدّن غرب در دوره حاکمیت پوزیتیویسم که جریان علم‌پرستی در اوج خود بود، تلاش می‌کرد تا برای خاموش کردن گرایش مردم به دین و منزوی ساختن ارزش‌های دینی در جوامع مختلف بگوید: دین با علم مخالف است؛ امّا اکنون در مواجهه با رشد معنویّت و ظهور جریان‌های معنویّت‌گرا در اقصا نقاط جهان، شاهد هستیم که لحن خود را تغییر داده و به بهانه‌های مختلف همایش برگزار می‌کند؛ تا بگوید: دین و علم با یک‌دیگر هم‌آهنگند. هدف غرب از بیان این مطلب، آشتی با دین نیست؛ بلکه با این ترفند در پی آن است تا جوامع را قانع کند که با علم سکولار نیز می‌توان جامعه دینی را اداره کرد.
سکولارهای مسلمان داخلی ما نیز همین ادبیات را ترجمه کرده و می‌گویند: علوم انسانی، عامل هم‌گرایی در جامعه جهانی و ایدئولوژی‌ها، عامل واگرایی‌اند؛ در حالی که حقیقت، عکس این موضوع است و علوم انسانی، به طور کامل ایدئولوژیکند. مگر نه اینکه تمدّن غرب، از طریق همین علوم انسانی سکولار، ایدئولوژی خودش، سبک زندگی مادّی را جهانی کرده است؟!
اقبال به سکولاریزه کردن جامعه شیعه، بزرگ‌ترین خیانت و خطری است که‌اندیشه مهدویّت را تهدید می‌کند و نباید این انحراف، کوچک شمرده شود. این جریان در حال حاضر به شدّت در جامعه ما نفوذ دارد؛ به‌گونه‌ای که همه ما به نوعی با علم، تکنولوژی و ساختارهای اجتماعی سکولار کنار آمده‌ایم و در فضای سکولاریسم تنفّس می‌کنیم! بار انداختن جامعه در اسکله فکری سکولاریسم، به‌گونه‌ای که قصد عبور از آن هم دیده نشود، یک آسیب جدّی در جامعه امروز ماست. بدون رحل و کوچ از این منزل، نمی‌توان به سوی عصر ولایت و مدینه فاضله امام زمان(عج) حرکت کرد.
بزرگ‌ترین انحراف در مسیر حرکت به سمت عصر ظهور این است که انسان فکر کند حضرت ولیّ‌عصر(عج) نیز این تکنولوژی را قبول دارند و اگر تشریف بیاورند، همین ابزارها و ترفندها در دولت ایشان به کار گرفته‌ خواهد شد! حتّی گاهی دیده می‌شود که معارف عالی‌مرتبه اهل‌بیت(ع) را تا حدّ توجیه و صحّه گذاشتن به درستی این تکنولوژی تنزیل می‌دهند تا انسان احساس ‌کند که در بهشت هم تلویزیون و ماهواره کار خواهد کرد!؛ در حالی که مسئله، چیز دیگری است و مقیاس تحوّلات فراتر از این تصوّرات است. در عصر ظهور، عالم، عالم دیگری می‌شود.
در دنیایی که هم‌اکنون در آن به سر می‌بریم، انسان با عالم هماهنگ نیست و عالم برکات خودش را در اختیار انسان قرار نمی‌دهد. خداوند متعال، لایه‌های ظاهری عالم را مسخّر ما کرده؛ ولی اجازه تسخیر لایه‌های باطنی آن را به ما نداده است؛ برای مثال: در همین تمدّن مادّی، وقتی به انرژی هسته‌ای دست پیدا می‌کنند، مقیاس تمدّن عوض می‌شود؛ یعنی دست‌یابی به کنترل الکترون تنها محدود به یک کشف علمی صرف نیست؛ بلکه هم‌پای این کشف، سرعت ارتباطات نیز توسعه می‌یابد. به همین ترتیب، لایه‌های باطنی‌ای در عالم هست که در اختیار غیر مؤمنان قرار داده نمی‌شوند؛ این حقایق و این بطون عالم، مخصوص عصر ظهور است که تمدّن دیگری از دل آنها شکوفا می‌شود.
اگر قرآن مجید می‌فرماید:
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ؛ ۲
و چنانچه مردم شهر و دیارها همه ایمان آورده و پرهیزکار می‏شدند؛ همانا ما درهای برکاتی از آسمان و زمین را بر روی آنها می‏گشودیم؛ ولیکن تکذیب کردند. ما هم آنان را سخت به کیفر کردار زشتشان رساندیم».
مراد از این آیه، این است که اگر مردم دنبال ولایت امیرالمؤمنین(ع) حرکت می‌کردند، درهای برکات آسمان و زمین را به رویشان می‌گشودیم تا به‌گونه‌ای دیگر زندگی کنند. چون مردم ولایت ایشان را کنار زدند و زیر بیرق ایشان نرفتند، این شکل از زندگی نصیب‌شان شده است.
به هر حال؛ بزرگ‌ترین خطر و تحریف از مهدویّت، تنزّل مهدویّت از افق‌های متعالی عصر ظهور به مدرنیته‌ و قانع شدن به حکومت سکولار با آزادی‌های مذهبی است. این خطر شامل نهضت‌های اسلامی اخیر منطقه «خاورمیانه» و «شمال آفریقا» نیز می‌شود. شیطان، برای گمراه ساختن انسان، ابتدا جهت حرکت او را عوض می‌کند؛ وقتی جهت انسان را عوض کرد، او را رها می‌کند. برای مثال: آدمی‌که می‌خواست به «مکّه» برود، رو به «هالیوود» می‌کند؛ برای انسانی که مسیر خودش را از مکّه عوض کرده است، دیگر چه فرقی دارد که چه کار می‌کند و کجا می‌رود؟ تغییر افق جامعه انسانی نیز به همین منوال است. اگر جهت جامعه اسلامی از حرکت به سمت عصر ظهور به لیبرال دمکراسی تغییر یافت، دیگر بقیه فعّالیت‌ها فایده چندانی در پی نخواهند داشت.
ما نیز باید در این فضای به وجود آمده توجّه داشته باشیم که به عنوان پرچم‌داران جریان مهدویّت، این اندیشه را به عنوان افق حرکت جامعه اسلامی معرفی کنیم. مهدویّت، اندیشه مشترک میان همه مسلمانان است و تنها مختصّ شیعه نیست؛ ما باید بتوانیم ابعاد مختلف این جریان را به خوبی به جامعه اسلامی معرفی کنیم و این مسئله را در میان امّت اسلامی جا بیاندازیم که جهت نهضت‌های بیداری، حرکت به سمت عصر ظهور است. اگر غرب تلاش می‌کند تا سطح مطالبات این نهضت‌ها را در حدّ دمکراسی‌خواهی و تحقّق جامعه لیبرال دمکراسی تنزّل دهد؛ در مقابل، ما نیز باید بکوشیم تا به سران این نهضت‌ها این آگاهی را ببخشیم که مقیاس مطالبه آنها، تحوّل در سطح جامعه جهانی برای رسیدن به تمدّن اسلامی و عصر ظهور است و اکتفا به کمتر از این، انحراف از اسلام و مدینه فاضله دینی است.
۲ ـ ۳. عبور از دستگاه فقاهت به بهانه نزدیکی به عصر ظهور
دومین انحراف از مسیر صحیح مهدویّت، زمانی شکل می‌گیرد که گرایش‌های عرفانی مهدوی، در برنامه‌ریزی‌های فردی یا کلان اجتماعی، به صورت غیرقاعده‌مند دخل و تصرّف کرده و بر آن حاکم شوند؛ این خطر نیز بسیار نگران کننده است. اگرچه باید اداره جامعه و برنامه‌ریزی‌های کلان اجتماعی بر اساس اندیشه مهدویّت و در مقیاس یک مواجهه همه جانبه جهانی تنظیم شوند؛ امّا نباید از این اصل نیز غافل شد که تحقّق چنین مهمّی، به تفقّه عظیم و منظّم و قاعده‌مند نیاز مبرم دارد.
امروزه، وجود یک عقلانیّت کاربردی مقنّن برای ایجاد تحوّل در ساختارهای اجتماعی، یک ضرورت است و دیگر نمی‌توان با توسّل به استحسانات، ۳ همانند دوره‌هایی که حکومت‌ها ساده بودند و یک صدر اعظم می‌توانست کشور را اداره کند، ساختارهای اجتماعی را تغییر داد.
برای مثال: جایگزین کردن نوع تازه‌ای از پول به جای پول اعتباری موجود یا تغییر دادن نظام بانکی فعلی به نظام بانکی اسلامی همچنین تبدیل نظام پولی و چرخش اعتبارات مالی به یک نظام مطلوب، نیازمند یک عقلانیّت گسترده ‌است که تکیه صرف به قدرت و حاکمیت سیاسی چنین کارکردی را ندارد. به همین ترتیب؛ ساده‌انگاری محض است که با روش‌های غیر قاعده‌مند و عرفان‌های غیر مقنّن، نظام مدیریت اجتماعی را به صورت مهدوی اداره کرد و چنین تصوّر کرد که به این ترتیب جامعه را به سمت عصر ظهور حرکت داده‌ایم! این انحراف نیز، انحراف خطرناکی است و در جامعه ما فی‌الجمله حضور دارد؛ هر چند در بین عناصر و جریانات شناخته شده، جایگاهی ندارد.
شاخصه یکی از حرکت‌هایی که از جنس چنین انحرافی است؛ ولو در حال حاضر اثرگذاری اجتماعی چندانی نیز ندارد، عبور از ساختار ولایت فقیه برای رسیدن به عصر ظهور است. این جریان ادّعا می‌کند که در دوره قرب ظهور، می‌شود یا می‌بایست به‌جای اقبال به ولایت فقیه، از هادیان و کسانی که با حضرت حجّت(ع) ارتباط مستقیم دارند، پیروی کرد. این ادّعاها، حرف‌های مخاطره‌آمیز و غیر مقنّنی هستند که مستند قاعده‌مندی در معارف ما ندارند. تنها از سر ذوق می‌توان گفت که: اکنون دوره تحسّس است و باید به دنبال هادیان بود! هیچ سند و مستندی پشت سر ادّعاهای این افراد جوان که متوجّه لوازم کلامشان نیستند، وجود ندارد.
در مکتب شیعه، لازمه اینکه بتوان یک حکم فرعی را به دین خدا نسبت داد، این است که حکم نهایی پس از یک تفقّه عظیم استخراج شده باشد. برای مثال؛ پشت فهم حکم اینکه وظیفه ما در شکّ سه و چهار چیست؟ سال‌ها تفقّه و تلاش فقیهانه حضور دارد. روایات را می‌بینند؛ اگر آیه‌ای باشد، جوانب مختلف آن را بررسی می‌کنند؛ نسبت‌سنجی می‌کنند؛ سند و دلالتش را تمام می‌کنند؛ تا در نهایت یک فتوای کوچک در یک حکم فرعی را بیان کنند. حال در یک امر بزرگی مثل ظهور امام معصوم(ع) چگونه می‌توان ادّعا کرد که به دوره ظهور صغرا رسیده‌ایم و نحوه ارتباط جامعه شیعه با امام زمان(عج) عوض شده است؟ این مطلب تنوّع انحراف در اندیشه مهدویّت و حرکت به سمت عصر ظهور را نشان می‌دهد؛ یعنی یک انحراف این است که برنامه‌ریزی سکولار را به جای برنامه‌ریزی بر اساس مهدویّت حاکم کنیم؛ انحراف دیگر هم این است که برای حرکت به سمت مهدویّت و رسیدن به عصر ظهور، به‌جای ایجاد یک عقلانیّت منسجم و مبتنی بر ایمان، به ادّعاهای ذوقی و غیرقاعده‌مند تکیه نماییم.
نکته انحراف جریان دوم اینجاست که تغییر در ساختار قاعده‌مند و پرسابقه فقاهت را دنبال می‌کند. نظام فقاهتی شیعه، حلقه اتّصال جامعه شیعه به وجود مقدّس امام زمان(عج) در عصر غیبت بوده است. دست بردن به این ساختار کهن و مقنّن که از مسلّمات شیعه محسوب می‌شود، آن ‌هم در عصر غیبت، قابل پذیرش نیست.
اگرچه اتّصال جامعه شیعه توسط دستگاه فقاهت و مرجعیّت، ضرورتاً به معنای اتّصال مستقیم نبوده و با تفقّه در آثار، ارتباط با ایشان را پی‌گیری می‌کردند؛ امّا این مطلب نیز به دلیل طرح مسیر کلّی ارتباط با معصوم در عصر غیبت، از سوی حضرت ولیّ‌عصر(عج) است. حضرت چنین اراده کرده‌اند که شیعیان با توجّه به بلوغی که در دوران امامت معصومان(ع) پیدا کرده‌اند، در عصر غیبت از مجرای دستگاه فقاهت با ایشان ارتباط برقرار کنند. حضرت نیز از طریق این دستگاه، جامعه شیعه را هدایت فرمایند؛ یعنی بر اساس معرفت‌شناسی ما، تردیدی در این نیست که هدایت کلّی جریان فقاهت توسط خود امام عصر(عج) صورت می‌گیرد؛ و هر فقیه متّقی اگر در تفقّهش به ولیّ معصوم تولّی بجوید، از سوی ایشان امداد می‌شود. در این میان حتّی گاهی ممکن است ارتباط مستقیم نیز پیدا شود؛ ولی هیچ فقیهی به واسطه ارتباط با امام عصر(عج) و دلالت به این ارتباط حکم صادر نمی‌کند.
امام عصر(ع)، امام حیّ است و در نفوس انسان‌ها، تصرّف می‌کند. غیبت امام به معنای غیر متصرّف بودن ایشان نیست و موجب نمی‌شود که آن هدایت‌های کلّی به جامعه شیعه نرسند؛ به بیان دیگر، شرط بهره‌مندی از امام؛ ارتباط مستقیم با ایشان نیست. بنابراین، اینکه ادّعا کنیم، طریق حلقه اتّصال جامعه شیعه به وجود مبارک ولیّ‌عصر(عج) از طریق تفقّه به ارتباط مستقیم تغییر یافته است، یک انحراف بزرگ و خطرناک محسوب می‌شود؛ معنای این ادّعا این است که به‌جای تکامل بخشیدن و ارتقا فقه به مقیاس‌های وسیع‌تر و حضور آن در برنامه‌ریزی‌های کلان اجتماعی در قالب درگیری‌های تمدّنی، این دستگاه عظیم و مقنّن را حذف کنیم و هدایت جامعه شیعه را به انسان‌هایی که به طور مستقیم با امام عصر(عج) ارتباط دارند، بسپاریم!
بررسی ادّعای ظهور صغرا نیز در جای خود قابل بررسی است. اگر مقصود این است که ولایت حضرت، آرام آرام در عالم در حال تجلّی است و نام حضرت در جهان زنده شده است و توجّه به حضرت فراگیر می‌شود؛ این مطلب صحیح است؛ یعنی با تصرّفی که حضرت در عالم کرده‌اند، بساط غفلت ناشی از رشد مدرنیته در حال جمع شدن است و فطرت‌ها در حال بیداریند.
حقیقت این است که ولایت حضرت از باطن عالم به مرتبه ظهور در ظاهر عالم رسیده است؛ موانعی که حجاب باطن ولایت ایشان می‌شدند و درک و احساس نیاز بشر به ولیّ‌‌الله ‌الاعظم(عج) را در پرده نگه می‌داشتند، آرام آرام برچیده می‌شوند. امروزه احساس استغنای ناشی از رنسانس و بالیدن به عقلانیّتی که انسان می‌تواند خودش را اداره کند و آرمان‌شهرش را بسازد، به شدّت به مخاطره افتاده است و احساس نیاز به یک مصلح حقیقی در وجدان‌های جوامع بشری در حال فراگیریست پس به‌جاست که بگوییم به یک معنا ما به عصر ظهور نزدیک شده‌ایم و مرتبه‌ای از ظهور حقیقت در عالم واقع شده است.
اوضاع جهان امروز، همانند ۵۰ سال قبل نیست. ۵۰ سال قبل، یک قطب قدرت جهان، آشکارا پرچم‌دار مبارزه با دین و مسیر انبیا بود و دین را افیون ملّت‌ها می‌دانست. حرف کمونیست‌ها این بود که انبیا در کنار مالکان و دولت‌های چپاول‌گر قرار دارند و به واسطه توسعه تزویر، استعمار و استثمار را گسترش داده‌اند. این اندیشه، با اختصاص دادن نیمی از قدرت سیاسی و نظامی جهان، پرچم عدالت‌خواهی را نیز در دستش گرفته بود و اگر کسی خواهان عدالت بود، باید با دین مبارزه می‌کرد! در آن روزگار می‌پرسیدند: طرفدار دین هستی یا عدالت؟!. آیا امروز نیز نگاه مردم دنیا به دین و عدالت، همان نگاه ۵۰ سال پیش است؟ یا نه؛ پرچم عدالت در دست دین است و کمتر کسی است که به دنبال عدالت باشد؛ ولی نیم‌نگاهی به سمت دین نیاندازد! باور بشر امروز این است که باید منجی الهی بیاید و جهان را به ساحل امنیّت و عدالت برساند.

ظهور صغرا
پس به این معنا ظهور صغرا واقع شده است و با فراگیر شدن نام حضرت و گرایش وجدان‌های بشری به منجی الهی، معنویّت‌خواهی جهانی حول محور انقلاب اسلامی ایران و انقلاب شیعی شکل گرفته است. اگر بخواهیم عنوان انقلاب را بعد از رنسانس به یک جریان و حرکت اجتماعی منتسب کنیم، بدون شک به جز انقلاب اسلامی ایران، هیچ حرکت دیگری، وجهه انقلابی نداشته است؛ تنها انقلاب اسلامی است که مسیر جدیدی در حرکت‌های جهانی به سوی افقی از جنس دیگر را گشوده و امروزه نیز محور ارتقای وجدان بشری و الگویی برای تعالی الهی و تکامل اجتماعی است.
امّا اگر مراد از طرح بحث ظهور صغرا تغییر در نوع ارتباط با حضرت باشد و به این بهانه دستگاه فقاهت منزوی شود؛ حرف باطلی است و هیچ دلیل و مدرکی بر چنین حقّانیت برداشتی مشاهده نمی‌شود.
ارتباط با حضرت ولیّ‌عصر(عج) محدود و محصور در عصر ما نبوده و نیست؛ بلکه همان‌گونه که حضرت در عالم ملائکه، کارگزارانی چون جبرئیل و میکائیل دارند، در این عالم نیز اوتاد و ابدالی دارند که کارگزار ایشان هستند؛ امّا این مطلب دیگری است و ربطی به ارتباط عمومی جامعه شیعه و فرهنگ مذهب با ولایت حقّه ندارد و جامعه شیعه را از ارتباط با امام عصر از طریق دستگاه فقاهت بی‌نیاز نمی‌سازد.
برای مثال: آیا زمانی‌که در دوره شیخ انصاری، علّامه حلّی و مقدّس اردبیلی رجالی بودند که با حضرت ارتباط مستقیم داشتند، این ارتباط موجب این می‌شد که دستگاه فقاهت منزوی شده و مردم به‌جای رجوع به این فقها، به آن افراد مرتبط با حضرت مراجعه کنند؟! اگر کسی در هر دوره زمانی با وجود مقدّس صاحب‌الزّمان(عج) ارتباط داشته باشد، گوارایش باد؛ امّا این مطلب به معنای تبدیل ارتباط از مجرای فقاهت به ارتباط مستقیم نیست و جامعه شیعه را بی‌نیاز از فقه نمی‌کند.
در مورد ادّعای رؤیت نیز مسئله به همین ترتیب است. از مسلّمات شیعه است که می‌توان حضرت را در دوره غیبت کبرا نیز زیارت کرد و ایشان را رؤیت نمود؛ یعنی کسانی همچون مقدّس اردبیلی، شیخ ‌انصاری و دیگرانی نیز بوده‌اند که به محضر حضرت مشرّف می‌شدند و ایشان را زیارت می‌کردند. از سوی دیگر در حدیث معروفی که حضرت به نایب چهارمشان فرمودند: «نایب دیگری معیّن نکن و جامعه شیعه باید از این پس به فقها رجوع کنند؛ اگر کسی هم ادّعای رؤیت نمود، تکذیبش کنید.» نیز تردیدی وجود ندارد. حال آن احتمال واقع و این تکذیب بدون تردید را چگونه می‌توان جمع کرد؟
جمع این دو مطلب این است که رؤیتی که پشت آن ادّعای نیابت و وساطت باشد را باید تکذیب کرد نه رؤیت تنها را؛ یعنی هرگاه کسی آمد و ادّعا نمود که: نایب و واسط حضرت است و دستوری، هر چند در یک مورد خاص، آورده و باید جامعه به آن عمل کنند، باید این ادّعا را تکذیب نمود.
طریق اداره جامعه شیعه در عصر غیبت این نیست که کسی ادّعای ملاقات، نیابت یا وساطت کند و بگوید: امروز باید این کار را کرد و فردا آن کار را! جامعه شیعه در عصر غیبت بنا به دستور امام عصر(عج) از طریق فقاهت اداره می‌شود. فقهایی هم که به آستان آن حضرت راه می‌بردند و با آن حضرت ارتباط مستقیم برقرار می‌کردند، هیچ‌گاه حکمشان را به ملاقات با ایشان مشروط نمی‌کردند؛ آن‌چیز هم که کار ایشان و احکام صادر شده از ایشان را بر ما حجّت می‌کند، ارتباط با حضرت نبوده است. برای درک اهمّیت مسیر هدایت اجتماعی شیعه به واسطه دستگاه فقاهت، لازم است که در روش هدایت خاصّ این دستگاه توسط امام عصر(عج) تأمّلی داشته باشیم؛ یعنی ببینیم که حضرت چگونه نظام فقاهت را به طور خاص هدایت می‌کنند تا اطمینان حاصل کنیم که رجوع به طرق دیگر، انحراف از مسیر صحیح مهدویّت است و ارتباط مستقیم با ایشان، حجّیتی برای تبعیّت اجتماعی از افراد مرتبط نمی‌آورد.
در یک معنای عام، هدایت حضرت در همه عوالم و کائنات جریان دارد و حضور اراده و هدایت ایشان در همه هستی را می‌توان دید؛ ولی هدایت خاصّ حضرت در سرپرستی دستگاه فقاهت شیعی، شکل ویژه‌ای از هدایت است و مانع از انحراف این دستگاه و شاقولی که برای جامعه شیعه تعیین کرده‌اند، می‌شود.
گاهی در معرفت‌شناسی، تعریف علمی اجتهاد به‌گونه‌ای ‌بیان می‌شود که گویا اگر کسی به درجه اجتهاد برسد؛ حتّی اگر مسلمان هم نباشد، می‌توان از او تقلید کرد! هرگاه از این دسته بپرسیم: اگر یک مستشرق، ادبیات عرب بخواند و در منطق و فقه و اصول سرآمد شود و به عنوان یک مجتهد اعلم ممتاز گردد؛ آیا می‌توان از او تقلید کرد؟ پاسخ می‌دهند: نه؛ نمی‌توان از او تقلید کرد؛ چون عادل نیست؛ یعنی انگار، عادل بودن یک شرط خارجی است و اگر این شرط در خارج محقّق شود، می‌توان از چنین شخصی نیز تقلید نمود.
در مقابل، بعضی از فقها در تعریف اجتهاد تعابیر دیگری دارند و از این تعابیر چنین فهمیده می‌شود که: فقاهت، فهم صحیح دین است و جز با ملکه عدالت، حاصل نمی‌شود. بر اساس این تعریف، زمانی‌که به شخصی می‌گویند: به درجه اجتهاد رسیده و می‌توان از او تقلید کرد؛ مراد این است که این فرد، صاحب ملکه قدسیه عدالت شده است؛ یعنی عدالت غیر از یک فنّ تحصیلی است و اجتهاد نیز صرف کسب یک تخصّص در حوزه‌های خاصی از علوم دینی نیست.
لازمه فهم صحیح از دین، تولّی در فهم است و به صرف نماز شب خواندن و تقوای ظاهری نمی‌توان به تفقّه در دین رسید. تقوا زمانی ارزشمند است و راه به تفقّه در دین دارد که در عمل فهم تقوا ورزیده شود و تا کسی در عمل فهمش، تقوا را رعایت نکند و متولّی به ولیّ معصوم نباشد، نمی‌تواند از دین، درک صحیحی حاصل کند.
اجتهاد یک مستشرق از این رو قابل تقلید نیست که در فهمش از دین، تقوا را رعایت نکرده است و در مقام فهم، تولّی به معصوم ندارد. یک مستشرق وقتی در کلام معصوم(ع) تفقّه می‌کند، این‌گونه نیست که خودش را شاگرد و کلام را از آن امام معصوم بداند؛ بلکه در پی این است که فردی، سخنی گفته؛ و من می‌خواهم عمق این سخن را بفهمم! برخورد او همانند برخورد با یک اثر باستانی است! برای مثال: وقتی با نهج‌البلاغه امیرمؤمنان(ع) مواجه می‌شود، تلاش او برای فهم «نهج‌البلاغه»، شبیه مواجه شدن با یک اثر مکتوب باستانی با خطّ میخی است! چنین پژوهشی در دین و آثار معصومان(ع) به تفقّه قابل تقلید منتهی نمی‌شود. فهم فقیهانه و توأم با ملکه عدالت، امر دیگریست و جز با تولّی به معصوم(ع) پیدا نمی‌شود.
روش فقها از قدیم این بوده است که، در مقام گمانه‌زنی لزومی‌برای مقیّد شدن به چیز خاصّی نیست؛ امّا در مقام استظهار باید تولّی و خضوع داشت. التماس کرد؛ مواظب بود نفسانیات در استظهار دخالت نکند. اگر فقیهی برای بیان یک فتوا، چاه خانه‌اش را پر می‌کرد؛ از این رو بود! معلوم است که اگر فقیه این‌گونه تولّی به معصوم در مقام تفقّه داشته باشد، از سوی معصوم امداد می‌شود. این امداد، جدای از امداد عامّی است که همه عالم را شامل می‌شود. امدادی که از سوی امام حیّ به فقیه متولّی و عادل می‌رسد، امداد تفقّه است؛ یعنی خود تفقّه و فهم از دین از سوی امام معصوم(ع) امداد می‌شود.
زمانی تقوای ما در نماز شب خواندنمان محصور است و عدالتمان تنها نماز شبمان را شامل می‌شود؛ وقتی پشت میز می‌آییم، مفاهیم قرآن و معصومان(ع) را کنار می‌گذاریم و کتاب کینز را برمی‌داریم! این به معنای عدالت در عمل اداره‌ نیست و چنین مدیریتی را نمی‌توان مدیریت دینی نامید. ممکن است کسی این‌گونه باشد؛ نماز شبش را بخواند؛ و وقتی در مقام فهم حاضر می‌شود، بگوید: من می‌فهمم! ادّعا ‌کند که شریعت، صامت است؛ زبان ندارد؛ من آن را زبان‌دار کردم! چنین فردی نمی‌تواند از قرآن، حتّی یک کلمه را بفهمد! امّا یک فقیه می‌گوید: این کلام امیرالمؤمنین(ع) است؛ کلامکم نور؛ یعنی معتقد است که برای فهم کلام امیرالمؤمنین(ع) باید استضائه پیدا کند و متوسّل تا بارقه‌ای از کلام حضرت در جانش بنشیند و فهمی از آن برای او حاصل شود.
در چنین تعریفی از تفقّه و اجتهاد، طریق ارتباط با معصوم، تولّی به معصوم(ع) از سوی فقیه و افاضه از سوی معصوم(ع) است؛ فقیه، خشوع و خضوع می‌ورزد و معصوم(ع) به او علم صحیح را عطا می‌کند.
دستگاه فقاهت شیعه از طریق چنین سرپرستی خاصّی، هدایت و راهبری شده است. اصل و پایه فهم در این دستگاه و اظهار حکم، استضائه معصوم(ع) بوده است. در احکامی‌که در این دستگاه صادر شده‌اند، استکبار ورزیده نشده است. امام معصوم(ع) از طریق این دستگاه استضائه کرده‌اند و با پرتوافکنیشان، فضای فهم شیعه را روشن و نورانی نموده‌اند. نظام تفقّه شیعی، جریان نور معصوم برای هدایت جامعه شیعه است. وقتی جامعه شیعه به‌‌واسطه فهم این فقیه سرپرستی می‌شود، به معنای آن است که جامعه توسط امام معصوم(ع) سرپرستی می‌شود؛ این مطلب، معنای حجاب نوری بودن فقها در نسبت با وجود مبارک و انور حضرت حجّت(عج) نیز می‌باشد.
ولیّ تاریخی شیعه، امام معصوم(ع) است؛ امام معصوم با بصیرت نافذی که به تاریخ دارد، هدایت خاصّ خودش را بر دستگاه تفقّه شیعی جاری می‌سازد و آن را از فراز و نشیب‌های مهم عبور می‌دهد. بنابراین با هدایت دستگاه فقهی توسط خود حضرت، هدایت جامعه نیز توسط ایشان سرپرستی می‌شود؛ پس ایشان همواره حاضر و متصرّف در تحوّلات جامعه شیعه هستند و غیبت کبرا، به معنای غیبت هدایت امام نیست.
بنابراین اگرچه واقع شدن ظهور صغرا را به معنای سپیده دم ظهور حضرت قبول داریم و می‌پذیریم که اقبال به ظهور حضرت در جهان در حال گسترش است؛ امّا ظهور صغرا به معنای حضور مستقیم حضرت در مدیریت اجتماعی را قبول نداریم و چنین ادّعایی را به معنای انحراف از مهدویّت می‌دانیم. این ادّعا، ادّعای بدون دلیل است و قبول حرف بدون دلیل در عصر غیبت، خطرناک است.

۳ ـ ۳. تنزّل کارکرد گرایش به مهدویّت
انحراف خطرناک دیگری که بنای رفیع مهدویّت را تهدید می‌کند، کاهش گرایش به حضرت بقیّـ[ ‌الله ‌الاعظم(ع) و گرایش به مهدویّت در حدّ یک انتظار منفی، مانند مکتب احتراز است. ما باید در حوزه کلام شیعی به‌گونه‌ای کار کنیم که گرایش به مهدویّت را از سطح فقه فردی به سطح جامعی همچون عرفان مهدوی ارتقا دهیم. نبود عرفان مهدوی در جامعه ما یک خلأ بزرگ است؛ نباید تلقی ما از عصر مهدویّت این باشد که با ظهور حضرت، تنها شریعت محقّق می‌شود. تقلیل تصوّر از جامعه دینی، به عنوان جامعه‌ای که تنها شریعت در آن محقّق می‌شود، یکی از آسیب‌های جامعه ما در حرکت به سوی عصر ظهور است. عصر ظهور و دوران برپایی دولت حضرت، عصریست که ولایت حقّه با همه زوایا و جوانبش متجلّی می‌شود و از طریق ولایت حقّه، توحید و الوهیّت در همه عرصه‌ها جریان پیدا می‌کند.
اینکه دین را فقط در حدّ ولایت ببینیم و شریعت را انکار کنیم، یک انحراف است و سابقه تاریخی نیز دارد و در عصر ائمه معصومان(ع) نیز واقع شده است؛ امّا اینکه دین را تنها در شریعت خلاصه کرده و عصر ظهور را عصر تجلّی شریعت بدانیم، انحراف دیگری است که در جامعه امروز ما باید مواظب آن نیز بود.
عصر ظهور، عصر ظهور کلمه لااله‌الّا‌الله است. باطن دین، ولایت است و شریعت، مناسک جریان ولایت در عرصه باطنی و ظاهری و فردی و جمعی ماست. شریعت، طریق تولّی ما به ولایت حقّه است؛ طریق تمسّک ما به ولایت و طریق تحقّق عبودیت، سجده و پذیرش الوهیّت خداوند متعال است. از طریق شریعت است که انسان می‌تواند ولایت اولیای الهی را تحمّل کند و از طریق تحمّل ولایت معصومان(ع) حقیقت توحید را درک نماید.
بنابراین، فهم عمومی جامعه از معنای صحیح انتظار، باید با درک رابطه شریعت و ولایت ارتقاء داده شود؛ تا انتظار نیز از انتظار تحقّق شریعت به انتظار تحقّق ولایت و جریان الوهیّت در حیات اجتماعی بشر رفعت یابد؛ یعنی جامعه شیعه از معنای انتظار باید این درک را داشته باشد که در عصر ظهور، توحید با یک رویکرد تاریخی و اجتماعی محقّق می‌شود و محدود به جاری شدن شریعت در مقیاس فرد نیست.
تقلیل انتظار در سطح رسیدن به کمال فردی، یکی از انحراف‌های خطرناکی است که در جامعه ما رایج است؛ با این انحراف نیز باید مقابله کرد. کمال حقیقی، به دنبال تحقّق ولایت ولیّ حق بودن است، نه در پی تهذیب خود بودن! تهذیب فردی، تابع تحقّق ولایت ولیّ حق در جامعه است. بنابراین اگر فهم ما از مهدویّت، تهذیب فردی برای ملاقات شخصی با امام زمان(عج) باشد، انحراف از معنای حقیقی مهدویّت است.
معنای بسیاری از دعاهایی که در آنها ملاقات و رؤیت حضرت طلبیده می‌شود نیز، ناظر به رؤیت ایشان در عصر ظهور، همراه با تحقّق ولایت است؛ برای مثال: در دعای ندبه و بعضی دعاهای دیگر، مانند حرز معروف امام سجّاد(ع) از خدا می‌خواهیم که ولایت حضرت در عالم محقّق شود و ما در رکاب ایشان و تحت لوای ایشان قرار بگیریم و به ملاقات ولیّ‌ الله‌ الاعظم(ع) برسیم.
گاهی انحراف از این هم خطرناک‌تر است و انتظار از مکتب احتراز به مکتب اعتراض تنزّل داده می‌شود؛ یعنی معتقدند که انتظار برای ظهور، انتظار معترضانه است! حال آنکه این‌گونه نیست؛ انتظار برای ظهور، محتاج سازندگیست. ما باید بر اساس اندیشه مهدویّت دست به اقدام‌های سازنده‌ای بزنیم و جامعه خودمان و سپس در حدّی که می‌توانیم، دنیای اسلام و حتّی جامعه جهانی را برای ظهور آماده کنیم.
البتّه همه این تلاش‌ها، مقدّمه‌ای برای ظهور است و ما ان‌شاءالله جزو زمینه‌سازان خواهیم بود؛ وگرنه اصل ظهور با فعل حضرت انجام می‌گیرد. هم اذن ظهور با دعای خود حضرت است و هم فعل ظهور با ایشان است.
« أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللهِ قَلیلاً ما تَذَکَّرُون؛ ۴
ای آن کس که دعای بیچاره مضطرّ را به اجابت می‏رساند و رنج و غم آنان را بر طرف می‏سازد و شما را جانشینان اهل زمین قرار می‏دهد؟ آیا با وجود خدای یکتا، خدایی هست؟ اندکی متذکّر هستند».
کلمه مضطرّ در روایات اهل ‌بیت(ع) به وجود مبارک حضرت حجّت(عج) تفسیر شده است؛ دعای حضرت اجابت می‌شود و خلافت برای شیعه محقّق می‌گردد؛ یعنی الوهیّت خداوند، دعای مضطرّ امام عصر(عج) را به اجابت می‌رساند و مؤمنان به ایشان، به مقام خلافت در ارض می‌رسند. انتظار، باید انتظار سازنده باشد و یکی از مصادیق سازندگی برای ظهور، سازندگی اجتماعی است.

پی‌نوشت‌ها:
۱. بیانات مقام معظّم رهبری در دیدار با اعضای مجلس خبرگان، ۱۷/۰۶/۱۳۹۰.
۲. سوره اعراف (۷)، آیه ۹۶.
۳. استحسان در لغت به معنی نیکو شمردن چیزی یا به معنای جست‌وجو از امر نیک و جهت عمل و پیروی از آن است. در معنای اصطلاح فقهی، سرخسی می‌گوید: استحسان، عمل به رأی غالب است در جایی که شرع، موضوع حکمش را مشخّص نکرده و تشخیص آن را به عرف واگذاشته است؛ مانند مقدار غذا و پوشش در آیه ۲۳۳ سوره بقره که بر عهده شوهر است.
۴. سوره مبارکه نمل (۲۷)، آیه ۶۲.

 

Check Also

من مهدى هستم‏

سيد جمال الدين حجازى‏اين ماجرا مربوط به شخصى است كه «حسن عراقى» نام داشت. او در زهد و معنويت به جايى رسيد كه همرديف بزرگان عصر خويش قرار ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *