ادبیات

شوق ظهور

شوق ظهورمولا! سلام، جز غم دوری ملال نیستدارم هزار سینه سخن ... كو؟ مجال نیستآلوده‌ست آب و هوای جهان، عزیز!آبی درون چشمه‌ دنیا، زلال ...

Read More »

روح سلام در تن هستی

روح سلام در تن هستیای جان جان جان جهان‌های مختلف!ایمان عاشقانه جان‌های مختلف!روح سلام در تن هستی که زنده‌ایهمواره در نسوج زبان‌های ...

Read More »

چشم‌ به ‌راه

چشم‌ به ‌راهدر بر گرفته خلوت دل را غبارهاای علّت شکفتن گل در بهارهابا چلچراغ و آینه و آب، سال‌هاستصف بسته‌اند در طلبت بی‌قرارهارقصی‌ست ...

Read More »

گمارده

از خواب بیدار شد ... پیشانی‌اش خیس عرق شده بود. از جا بلند شد و زیر نور ماه به حیاط رفت و کوزه آب را برداشت، چند جرعه آب خورد، نفس عمیقی کشید و ...

Read More »

چشم به راه تو

چشم به راه توای خوب! چشم عالم و آدم به راه توستخورشید، زنده در هوس روی ماه توستهر صبح می‌دمد به امید تو آفتابچشم سپیده بر خطّ خال سیاه ...

Read More »

عیسی دمی دیگر

عیسی دمی دیگر...بیا که لحظه ‌لحظه می‌رسد بر ما غمی دیگربیا بگذار روی زخم‌هامان، مرهمی دیگربه روی راه‌ها با چشم اقیانوس می‌بینمکه وقتی ...

Read More »

صدای سرشار

اندوه، چون خونی فشرده، در شقیقه های زمان می دود.تاریخ، ملتهب و پریشان می تپد.باد، خاکسترنشین حادثه، می وزد. بوی شیون، هوای ناهنگام این ...

Read More »

او می‌آید

همیشه نشسته‌ایم و پشت سر هم برایش «باید» بافته‌ایم. لیست بلند بالایی از «باید»ها ساخته‌ایم تا او بیاید و همه‌شان را به تنهایی بر دوش بکشد ...

Read More »