مریم ضمانتی یار
-
ماه در آینه
زن، کوزه آب را آهسته برداشت. جرعهای در کاسه ریخت و خورد. نگاهش از پنجره به قرص روشن ماه افتاد…
بیشتر بخوانید » -
پیغام دوست
پیرمرد دستهای چروكیدهاش را به هم حلقه كرد. لحاف را روی شانههایش كشید. حیدر شرمنده از سرمایی كه تا مغز…
بیشتر بخوانید » -
گمارده
از خواب بیدار شد ... پیشانیاش خیس عرق شده بود. از جا بلند شد و زیر نور ماه به حیاط…
بیشتر بخوانید »