حضرت آیت الله سبحانی در پیام خود به کنگره امام هادی (ع)بیان داشتند تنها مسلمانان به حضرت علاقهمند نبودند، بلکه مسیحیان نیز، از دید احترام به او مینگریستند و در مشکلات به وی مراجعه میکردند. فقیهان سنی نیز در سامرا که در دربار متوکل بودند، از علوم آن حضرت بهره میگرفتند.
به گزارش موعود به نقل از حوزه متن پیام این مرجع تقلید بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
منزلت امام هادی (ع) در آئینه تاریخ پیش از آنکه درباره امام هادی سخن بگویم از کلیه کسانی که این کنگره و این فضای علمی را به وجود آوردهاند تشکر و سپاسگزاری میکنم. انشاءالله مشمول شفاعت امام هادی(ع) خواهند بود.
امام علی النقی معروف به «امام هادی» در سال ۲۱۲ در مدینه منوره چشم به جهان گشود و در سال ۲۳۶، به حکم خلیفه عباسی از مدینه به «سامرا» منتقل گردید و تا سال ۲۵۴ تحت مراقبتهای شدید زندگی کرد و در همان سال جام شهادت نوشید و به لقاءالله پیوست.چون حضرتش در این ایام مورد بی مهری قرار گرفته و دو فرد خود فروخته به بیگانگان، و فارغ از هر نوع اصول اخلاقی و انسانی نسبت به او هتاکی روا داشتهاند، ما خواستیم با نوک قلم به دفاع از مقام منیع آن پیشوا پرداخته و فریب خوردگان را با زندگی عالمانه و زاهدانه آن حضرت به اندازه توان آشنا سازیم.مقام امامت، به قدری مقام منیع و بلندی است که گروهی از پیامبران «بنی اسرائیل» پس از نیل به مقام نبوت، به خاطر بردباری در طریق انجام وظایف به مقام «امامت» نیز نائل آمدند و آیه یاد شده در آغاز مقاله شاهد این گفتار است، آنجا که فرمود (و جعلنا منهم) و ضمیر غائب در «منهم» به پیامبران از بنیاسرائیل بر میگردد که پس از نیل به مقام نبوت، به خاطر صبر و بردباری در انجام وظایف (لما صبروا) به مقام امامت نیز رسیدهاند (و جعلنا منهم ائمه) پیشوایان شیعه هر چند فاقد منصب «نبوت» و «رسالت» بودند، زیرا جد بزرگوار آنها، خاتم النبیین و الرسل است اما به خاطر کمالات روحی، و فضائل معنوی، بدون داشتن مقام نبوت به منصب امامت آراسته شدند.رسول گرامی (ص) امت اسلامی را از خویش در وادی حیرت و سرگردانی رها نکرده و تکلیف آنان را به شهادت ده حدیث و با فزونتر از آن روشن ساخته است آنجا که فرموده است: «لا یزال الاسلام عزیزا الی اثنی عشر خلیفه» این حدیث به صورتهای مختلف اما هماهنگ در صحیحترین کتب اهل سنت آمده است و عزت اسلام را در سایه دوازده خلیفه دانسته است.البته حدیث خلفای دوازده گانه را غیر از مسلم؛ ترمذی در سنن و احمد در مسند و دیگران نیز نقل کردهاند. در صحت و استواری حدیث سخنی نیست، مهم آشنایی با مصادیق آنها است، خلفایی که مایه عزت و افتخار اسلام بودهاند آیا خلفاء اموی و عباسی مایه عزت و افتخار آفرین بودند؟ خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.نگاه کوتاهی که کارنامه سیاه معاویه و فرزندش یزید، و مروان بن حکم و فرزندان او کافی است که ما را به مصادیق حقیقی اثنی عشر خلیفه آشنا سازد. موضوع سخن، زندگی امام هادی (ع) است، برای نمونه، فقط گفتار چند عالم سنی و غیره را در این جا منعکس میکنیم و از تعریف و توصیف دیگران، و حتی علماء شیعه خودداری مینماییم تا سخن به درازا نکشد.
*داوری تاریخ نگاران از اهل سنت
۱- ابوالفلاح حنبلی می نویسد: ابوالحسن معروف به امام هادی (ع) فقیه، امامی، انسان و متعبد است. شافعی نیز او را به همین کلمات معرفی میکند.۲- ابن صباغ مالکی در معرفی او به صورت گسترده سخن گفته است، میگوید: فضیلتی نیست مگر این که در او وجود داشت. بزرگواری از او آشکار بود. او دارای نفس مهذب و خوی شیرین و روش عادلانه بود و از عظمت و وقار بسیار برخوردار بود.۳- ابن عنبه نسابه معروف میگوید: او از نظر فضل و فضیلت، در درجه عالی بود و از نظر شرف نیز در مقام بالایی بود.۴- او در دوران مدت عمر خویش با پنج خلیفه عباسی: «المعتصم»، «الواثق»، «المتوکل«، «المستعین» و «المعتز» که به دست عاملان اخیری که به نصب و عداوت با آل علی معروف است، مسموم گردید.
*زهد و پیراستگی او
در حالی که امام در مدینه، مرجع تمام شیعیان جهان بود، بالاخره اموالی از دور و نزدیک به او میرسید و او هم در موارد لازم مصرف میکرد ولی در عین حال، زندگی او بسیار ساده و زاهدانه بود.یحیی بن هرثمه مأمور شد که امام را از مدینه به بغداد و از آنجا به سامرا منتقل کند، او شبانه به منزل امام در مدینه وارد شد و در گزارش خود به متوکل چنین گفت: در خانه او جز چند قطعه حصیر که امام بر روی آن نماز میخواند و قرآن و کتاب چیز دیگری نیست.
*نمونه دوم
یکبار، باز هم از امام هادی نزد متوکل سعایت کردند که در منزل «سامرا» او اسلحه و نوشتهها و اشیای دیگری است که از شیعیان او در قم به او رسیده و از عزم شورش بر ضد دولت را دارد.
متوکل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولی چیزی به دست نیاوردند، آن گاه امام را در اتاقی تنها دیدند که در به روی خود بسته و جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینی مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانهاش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن میخواند.متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بیاختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابی را که در دست داشت، به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت: گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده است، مرا معاف دار! او دست برداشت و گفت: شعری بخوان!امام فرمود: من شعر، کم از بر دارم.گفت: باید بخوانی!امام اشعاری خواند که ترجمه آن چنین است: (زمام داران جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری میکردند، ولی قلهها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.آنان پس از مدتها عزت از جایگاههای امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندی!پس از آن که به خاک سپرده شدند، فریادگری فریاد بر آورد: کجاست آن تختها و تاجها و لباسهای فاخر؟ کجاست آن چهرههای در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پردهها میآویختند (بارگاه و پرده و درباره داشتند)؟ گورها به جای آنان پاسخ دادند: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهرهها با هم میستیزند! آنان مدت درازی در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولی امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهای گور شدهاند! چه خانههایی ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولی سرانجام پس از مدتی، این خانهها و خانوادهها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!چه اموال و ذخائری انبار کردند، ولی همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را برای دشمنان خود واگذاشتند! خانهها و کاخهای آباد آنان به ویرانهها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوی گورهای تاریک تافتند!متوکل کوشش میکرد که از مقام و موقعیت امام نزد مردم بکاهد، ولی خوشبختانه به ضرر او و به نفع امام تمام میشد، هنگامیکه از مدینه به سامرا احضار شد در نخستین روز، او را در کاروانسرای فقیران (خان الصعالیک) جای داد و این کار نفرت عمومی را بر ضد متوکل برانگیخت.
*کمک به مستضعفان
امام در سال ۲۳۶ از مدینه منوره به سامرا منتقل شد و تا سال ۲۵۴ در آنجا زیست و تقریبا ۱۸ سال در این سرزمین اقامت داشت، با اینکه پیوسته تحت نظر بود، امام به وسیله سازمان خاصی که تشکیل داده بود به هدایت شیعیان و کمک به فقیران و مبارزه با منحرفان می پرداخت.مولف «نورالثقلین» نقل میکند: او عالمان را بیش از همه احترام میکرد. آنگاه که یکی از علمای شیعه که با یک ناصبی به جدال برخاسته و او را محکوم کرده بود، وارد مجلس امام شد، حضرت او را در کنار خود جای داد، دیگران که از بستگان حضرت بودند این کار را بر او خرده گرفتند، حضرت آنها را نکوهش کرد و گفت: قرآن درباره علما چنین می فرماید: (یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات).
*عبادت و نیایش او
عصر امام، عابدان و زاهدانی بودند ولی هیچ کس از نظر عبادت به پای او نمیرسید، و هیچ نافلهای از او ترک نمیشد. گاهی در برخی از نافلهها سوره یس بعداز فاتحه و احیانا سوره رحمن را میخواند.دعاهای او بعد از نماز دلها را تکان میدهد، اینک یک قطعه از دعای او بعد از نماز: «اَعوذُ بِوَجهِکَ الکَریمِوَ عِزَتِکَ التی لا تُرام و قُدرَتِکَ التی لا یَمنَعُ مِنها شَیءٌ مِن شَرِ الذُنیا و الاخرهِ وَ مِن شَرِ الاوجاع کلها».
*پردهای از علوم و معارف آن حضرت
آشنایی با علوم و دانش آن حضرت، بدان بستگی دارد که به تعداد تربیت شدگان آن حضرت بنگریم، برخی در رجال خود، تعداد تلامذه آن حضرت را ۸۵ نفر معرفی کرده است که بخش اعظم آنها وقتی از آن حضرت علم و دانش آموختهاند که حضرت در مدینه بود و اخذ علم از او آزاد بود. آن حضرت ۲۴ سال در مدینه زیسته و از همان دورانی که به امامت رسید تا حبس تحت نظر در سامرا، به تدریس و تربیت شاگردان مشغول بود.
*تفاوت ایمان با اسلام
او از رسول خدا احادیثی را به صورت سلسله الذهب نقل میکند. در زمان او بحث درباره ایمان و اسلام و تفاوت این دو با هم فراوان بود. امام این حدیث را از رسول خدا (ص) نقل میکند: «الایمان ما وقرته القلوب و صدقته الاعمال و الاسلام ماجری به اللسان وحلت به المناکحه».آنگاه راوی سند روایت را سوال میکند، و میفرماید: «أنّها لصحیفه بخطّ علی بن أبیطالب بإملاء رسول اللَّه(ص) نتوارثها صاغراً عن کابر».او در زندگی آن چنان مورد احترام مردم بود، وقتی که در سال ۲۳۶ یحیی بن هرثمه وارد مدینه شد تا حضرت را به سامرا ببرد، وقتی مردم از جریان آگاه شدند فریاد و شیون آنها بلند شد به گونهای که تا امروز مدینه چنین وضعی به خود ندیده بود. یحیی بن هرثمه میگوید: من مردم را به آرامش دعوت کردم و گفتم به خدا قسم من نیت سوء ندارم، او را با کمال احترام به بغداد میبرم.یحیی میگوید: وقتی وارد بغداد شدم، سراغ فرماندار بغداد به نام اسحاق بن ابراهیم طاهری رفتم و جریان را به او گفتم، اسحاق به من گفت: به خدا سوگند این فرزند پیامبر است. اگر متوکل را به قتل او تشویق کنی، خونخواه تو رسول خداست. بعد میگوید: وارد سامرا شدم، با وزیر دربار او به نام وصیف ترکی موضوع را در میان نهادم، همچنان او گفت: اگر یک مو از سر امام هادی کم شود، تو مسئولی، من گزارش سفر را به متوکل گفتم که در خانه او چیزی نیافتم، نوعی آرامش در متوکل احساس کردم و به همین جهت، حضرت از قتل نجات یافت. نه تنها نوع مسلمانان به حضرت علاقهمند بودند، حتی مسیحیان نیز، از دیده احترام به او مینگریستند و در مشکلات به وی مراجعه میکردند.
*برگی از معارف امام
رساله امام در مسئله قضا و قدر و رد جبر و تفویض، پرده کوچکی از معارف اوست، این فرزند درس نخوانده و مکتب نرفته، با الهام از علوم الهی، معارف الهی را با نیرومندترین براهین بیان میکند.فقیهان سنی در سامرا که در دربار متوکل بودند، از علوم آن حضرت بهره میگرفتند. یک مرد کتابی که در حقیقت ذمیبود با زن مسلمانی عمل منافی عفت انجام داده بود، هنگامیکه خواستند حد او یعنی اعدام را بر او جاری کنند، چون به احکام ذمه عمل نکرده بود، اسلام آورد.برخی از فقیهان گفتند حد از او ساقط است، زیرا «الاسلام یحب ما قبله» قرار شد که سخن به امام هادی (ع) برسد. او وقتی شنید در پاسخ گفت: حد باید بر او جاری شود، یحی بن اکثم گفت: باید امام هادی (ع) دلیل فتوا را بنویسد، امام این آیه را نوشت: «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُواآمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ * فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْإِیمَانُهُمْ لَمَّارَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُون(سوره غافر آیه ۸۴ و ۸۵)».«آنگاه که عذاب سخت ما را دیدند گفتند به خدا ایمان آوردیم، و به خدایانی که با او شریک قرار داده بودیم کفر ورزیدیم، اما ایمان آنان در آن حالت که عذاب ما را دیدند سودی نبخشید این سنت خدا است از دیر باز در مورد بندگان خود است و در آنجا کافران زیانکار میشوند».
*مبارزه با خرافات
یکی از اهداف پیامبران بالا بردن سطح اندیشه و آشنا ساختن انسان با حقایق و واقعیات و مبارزه با خرافات و پندارها است شاید آیه مبارکه در سوره اعراف ناظر به این قسمت است (و یضع عنهم اصرهم و الاغلال اللتی کانت علیهم) بار سنگین از دوش آنان برداشته و غل و زنجیری که به دست و پای آنان پیچیده بود باز مینماید. و مقصود از این غل و زنجیر مصداق آهنی آن نیست شاید مقصود خرافات و اوهامیباشد که بر زندگی عرب جاهلیت سایهانداخته بود.یکی از اوهام که متأسفانه تا به امروز بر زندگی مردم حکومت میکند نحوست روز سیزده است در حالی که زمان از نظر واقعیت فرق نکرده روز همان روز و شب همان شب دیرینه است.حسن بن مسعود میگوید: به خانه امام هادی (ع) وارد شدم در حالی که در راه انگشتم صدمه دیده بود و من به خاطر کثرت مردم به زحمت وارد خانه امام شدم و لباسم پاره شد در این موقع به خاطر ناراحتی روحی گفتم خدا مرا از شر امروز کفایت کند چه روز شوم و بدی است.امام هادی (ع) فرمود: بر ما وارد میشوید و گناه خود را به گردن کسی میاندازی که اصلا گناه نکرده است.حسن بن مسعود میگوید: من به هوش آمدم و به خطای خود واقف شدم گفتم: آقا انشاءالله استغفار میکنم، پس امام فرمود: ایام و روزها چه گناهی مرتکب شده است که همچنان به آنها بد میگویید. در معرفی امام به همین مختصر اکتفا میکنیم . به امید روزی که پیرامون شخصیت آن حضرت، گستردهتر سخن بگوییم.